از من انکار و از اون اصرار

1396/11/17

سلام دوستان
چیزی ک میخام بگم احتمالا بکار خیلیاتون بیاد مخصوصا و صد درصد واسه بیشترتون اتفاق افتاده بگذریم بریم سر اصل داستان
من رضا بچه یکی از شهرستانای غرب ایران کجامجاشو نمیگم چون زیاد نقشی تو این داستان ندارم
حدود سال 91/92 بود ک دم عید مث همین موقع ها تصمیم گرفتیم واسه خرج شب عیدمونم ک شده بیایم تهران کار کنیم چندتا از بچه ها رو جمع کردیم و اومدیم خدایی بچه محلمامون همه آدم حسابی بودن (سرشون تو کون خودش بود اهل برنامه نبودن)ولی ی چنتا ارازل داشتیم ک اون موقع ها از ما خفن تر بودن و مثلا ادعای کوس کنیشون میومد و ما مثلا امل بودیم دوس دختر نداشتیم خلاصه ی ماهی تقریبا تا اواخر بهمن کار کردیم کارگری میکردیم و اینا تقریبا دیگه قلق هم دستمون اومده بود با هم میساختیم تا اینکه یروز دم دمای غروب من دیدم سه تا دختر خفنناک اومدن دم ساختمون و گفتن با فلانیا کار داریم دیدم همون اراذلا رو میخان دیگه صدا کردم رفتن پیششون و برگشتن تر تمیز کردن و رفتن با اونا تو این مدتم ک تقریبا ی ربع میشد منم تو حال جمع کردن وسایل بودم چون از بقیه بچه هایی ک بودن تقریبا یکم بزرگتر بودم و خیر سرم مدرک دانشگاهی داشتم منو گذاشته بودن بالا سر بچه ها منم آخر کاری حال میدادم میگفتم خودم وسایلو جمع میکنم اینم بگم از لحاظ بدنی چون هم ورزشکار بودن هم قدم بلند بود همیشه ب خودم میرسیدم یجورایی نسبت ب کسایی ک دورم بودن یجیزی بالاتر بودم ولی مردونه دنبال دختر مردم نبودم واسه خودم اینجور بودم چون سر زبونشو نداشتم بخام مخ بزنم مثلا تا اینکه یشب یکی از همون ارزال ک س نفر بودن صدام کرد و گفت ک اونایی ک اونروز اومدن دیدنت خوششون اومده ازت یکی از رفیقاشونو واست اوکی کردن هستی من ک پاره شده بودم از حرفاش تو کیونمم عروسی بود از اون طرف خایه و مایه نداشتم گفتم بابا ماروچ ب اینا گفت کسخل فک کردی پولکین اینا فقط خرج میکنن واسمون خلاصه مارو کشوند سرقرار بارو اونروز منم ب خودم رسیده بودم حسابی شلوار جین و کت تک و اینا ته ریش رفتم پیش طرف تو پارک اینا ک هرکدوم با زیداشون منم ک تازه من باب آشنایی وارد شده بودم خلاصه با دیدن من آب از لبو لوچه اونام اویزون شده بود ولی خدایی این ک واسه من پیدا شده بود یچیز بود نقاشی خلاصه خیلی باخودم و اون حال کردم اونروز پرچم جفتمون بالا رف حسابی روزگار گذشت و گذشت تا عید ک ما رفتیم محل خودمون و ی مدت یماهه تقریبا نبودیم دختره م ک اسمشو میزارم رها ر ب ر هرروز زنگ میزد و ابراز دلتنگی میکرد منم خدایی دلم پیشش بودتا اینکه رفتیم تهران و اولین قرارمون تو سال جدید مصادف بود با تولد من همون اکیپ هشتایی رفتیم بوستان نهج البلاغه و تا چشممون ب جمال رها افتاد دیدم بدو بدو اومد پرید بغل من من هم جاخورده بودم هم میترسیدم ی وقت جبیان بگیرن ب آنجا ک نباید بریم اول یکم دودل بودم بعد گفتم بیخیال بابا دختر مردم غرورشو کنار گذاشته اینجور واسه تو منم سفت بغلش کردم و چون بلندترم بودم ازش بلندش کردم از زمین تا اینکه سوپرایز گندهه از راه رسید و دیدم بعله کیک و داستان و اینا اوردن و ی تولد توپ واسمون گرفتن و کادوی تولد رها ی گوشی S4 سامسونگ ک اونموقع آخرت گوشی بود بمن کادو داد من خودم پشمام ریخته بود بقیه ک هیچ منم یهو از گوشی ساده اومده بودم تو اینا اصن تو فضا بودم جوری بود ک دوستاش یواشکی میگفتن دیوونه اینچکاریه ک کردی میدونی چقد پولشه و فلان و اینا الان اینام از ماها توقع دارن اونم خدایی کم نمیزاشت همش طرف منو میگرفت روابط منو رها در حد دست گرفتن و اینا بود اونم ازش میپرسیدم هیچوقت حتی یلحظه بدون اجازه دستشو نمیگرفتم خلاصه گذشت و گذشت ک مدت بعد من دیدم این دخترا چ مهربون شدن مثلا روابط رفقای ما دیگه نهایتش دسمالی بود ولی بین خودمون ک صحبت میکردیم خود دخترا مثلا درخواست داده بودن ک سینه و اینا رو بخور یا مثلا انگشت کن از پشت و اینا بمنم میگفتن رفقا ک توم آره میگفتم ن بابا اصلا ما تو این فازا نیستیم نهایتش هفته ای یکی دوبار بریم بیرون یا عصر بیاد محل کار ی ده دقیقه ببینه منو بره تا اینکه یشب رها بمن زنگ زد و گفت رضا خواهش میکنم التماست میکنم اگه رفیقات گفتن بیا بریم جایی باهاشون نرو من ک کسگیجه گرفته بودم از حرفاش هی میگفتم چرا و اینا ک اون گفت تو فقط بگو نمیری مرگ من جان من انقد قسمم داد ک گفتم باشه بابا نمیرم حابا چیشده گفت بعدا بهت میگم فقط دوستاتم تا میتونی نزار برن و قطع کرد من که گیج بودم همینجور دوسه روز ک یروز بچه ها اومدن و تو کیونشون عروسی بود و بشکن میزدن گفتم چتونه گنج پیدا کردین گفتن ک از گتج اونوتر گفتم چی گفت ک اون دختر اصل کاریه ک زید یکی از اینا و واسطه دوستی همه اینا بود گفته ک آره امشب تا یه هفته خونمون خالیه پدر مادرم کیشن و این یه هفتم میخایم حسابی بهتون حال بدیم و همه جوره پایتون باشیم تو هرکاری من دوزاریم افتاده بود تقریبا ولی از طرفی یاد زنگ رها افتادم هم کونم میسوخت نرم هم یاد حرفای رها میفتادم خلاصه گفتم رها یچیزی میدونسته ک گفته گفتم من نمیام اونام شروع کردن ک آره تو بدبختی فلانی ترسو گفتم آقا اره اصن شما همه خوب ولی من رها نیست نمیام زنگم زده گفته نزار دوستاتم برن گفتم رفته چالوس یه هفته منم تنها نمیام بیام وایسم اونجا شق درد بگیرم ک چی آقا از ما انکار ک نرید شمام رها بمن زنگ زده گفته نرید و از اونا اسرار که بدبخت کس و کیون مفت بیا بیچاره شاید توم ب نوایی رسیدی گفتم بیخیال بابا اصن برین هر گوهی میخواین بخورین بخورین من نیستم زبون بسته ها حقم داشتن این چند وقت همش تو کف کس و کون اونا بودن اونام چند روزی یبار تحریکشون میکردن حسابی تشنشون کرده بودن دوسه شب گذشت و اونا رفتن من موندم با رها جت میکردم تو واتساپ حرفی نمیزد ولی مشخص بود مشوشه با استرس حرف میزد گفتم چته خو بابا دیوونم کردی مث آدم بگو گفت رضا دوستات تو بد مخمصه ای میفتن ک رفتن گفتم چطور مگه گفت فک کنم نقشه ای دارن براشون دخترا گفتم برو بابا دیگه ی خونه خالی رفتن ک نقشه نداره میره میخوابه میاد تهه تهش روم نمیشد رک بهش بگم خلاصه دم صب بود ک گوشیم زنگ خورد دیدم یکی از بچه هاس ورداشتم سلام کرد دیدم خودش نیست معرفی ک کرد دنیا رو سرم خراب شد گفت سروان فلانی هستم از آگاهی شما با صاحب خط نسبتی داری گفتم آره دوستشم اومدیم تهران کار میکنیم اتفاقی افتاده گفت عرض میکنیم خدمتتون و ی ربع بعد ی ماشین ملیس اومد و سراغ منو گرفت و بردم کلانتری رفتیم دیدم ارازل اونجان مث سگ کتک خوردن و داشتن گریه میکردن منو ک دیدن بدتر شدن شروع کردن ناله و اینا دستور داد گفت ببرینشون بیرون من موندم و خودش گفت بشین و بعد گفت اینارو میشناسی گفتم رفیقامن هم محلیم اومدیم واسه کار کارگری میکنیم گفت میدونی ولسه چی اینجان گفتم ن گفت واسه دزدی و تجاوز به عنف گفتم جناب سروان مرد مومن اینا دیشب گفتن ی مهمونی میخوایم بریم پیش سه تا دختر دوست دختراشونن تجاوز چی دزدیه چی بابا ننه بابای اینا اینارو ب من سپردن آخه اینا اصن تو فازشون نیست از این گوها بخورن گفت ک( البته بعد اینکه یکی از آشناهامون که میشه گفت رفیقش بود به بهش زنگ زد) دیشب ساعت دو دونیم ی خانوم زنگ زده آگاهی گفته ک سه تا آدم اومدن تو خونه احتمالا دزدن و اینا من درو براتون باز میزارم با آیفون اومدین بیاین تو فقط توروخدا ما میترسیم مام نیروهای گشت و فرستادیم و اونام ک اومدن سری وارد خونه شدن با اجازه ای که از قبل صابخونه بهشون داده اینام میرن بالا و میبینن ک بعله دخترا با دست و پای بسته وسط حال اینور اونورن اینام درحال عملیات همه رو میگیرن میبرن آگاهی و پزشکی قانونیم تایید کرد ک پسرا مست بودن و دخترام باکرگیشون برداشته شده حالام ک فهمیدن من رفیقشونم و جزء خانوادشون نیستم از من خواستن که زنگ بزنم ب خانواده پسرا بگم چه غلطی کردن اما کو خایه خلاصه گفتم بهر بدبختی بود گفتم اومدن بعد کلی داداگاه و بدبختی و کتک و شلاق و اینا هرستاشونو زدن پشت عقد هم دیگه پسرام از ترس جونشون ناچارا قبول کردن الانم چهار پنج ساله هر کدومشون ی وری گم گور شدن هیشکه ازشون خبر نداره رها بعدها کل داستان رو واسه من تعریف کرد که اره نقشه این بوده پدر مادر یارو ک رفتن کیش اینا رو بعد کلی عرق خوری و زهرماری زدن ببرن خونه ک هیچ مدرکی نباشه تو خونه درحالی ک خودشون فقط ادای مستا رو درمیارن مثلا سکس BDSM بکنن خشن دستو پای دخترا رو میبندن و شروع میکنن دخترام تحریکشون میکنن ک پرده رو بزنن وقتی زدن یکیشون ب بهانه درد و خونریزی میره دسشویی و از اونجا ب پلیس زنگ میزنه دوباره برمیگرده سرجاش و بقیه داستان که گفتم متاسفانه رها جریان رو همین یکی دوماه پیش برای تعریف کرده موقعی ک دیگه هیچ کاری از کسی برنمیاد منم گفتم شاید اینجا بهترین جا باشه برای گفتن این مدل خاطرات و داستانا که پسرا مواظب باشن من تو این داستان هم آدم خوب دیدم مثل رها هم بد مث رفیقاش هم پر ادعا مث رفیقام هم خودم ک نمیدونم اسمشو چی بزارم نمیدونم واقعا شایدم دخترا بهشون علاقه داشتن که اینکارو کردن کاری ک ممکن بود ب قیمت جونشون تموم بشه شاید جیزای دیگه نمیدونم واقعا اما امیدوارم با خوندن این متن که شاید اصلانم سکسی نبود خیلیا بیشتر مراقب باشن شاید پیش خودتون بگین بابامن تا الان صد دف خونه خالی رفتم حتی با متاهل جماعت ولی احتمال این اتفاق یک در چند میلیونه اما شاید اون یک نفر شما باشی …من و رها هنوزم باهم دوستیم چندبار خواستگاری کردم ازش منتهی چون اونا از قشر بالاتر ما هستن پدرش راضی نمیشه دخترشو ب کسی مث من بده امیدوارم کمکی کرده باشم واسه مام دعا کنید
چاکریم

نوشته: رضا


👍 6
👎 10
16088 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

672532
2018-02-06 22:04:29 +0330 +0330

کس شعری بیش نبود :(
کم دستی بکش ?

1 ❤️

672539
2018-02-06 22:16:10 +0330 +0330

من کاری به راست یا دروغش یا هر موضوع دیگه ای ندارم
فقد میخاک بگم که دوستان همچین چیزایی هست و اینا قصه نیست
به خودتون بیاید یه لحظه شهوت و کس کردن ارزش این چیزا رو نداره
به هر حال لایک اول تقدیم به تو

3 ❤️

672551
2018-02-06 22:39:36 +0330 +0330
NA

دخترای الان تشنه شوهرن مواظب باشین این داستانا هست

1 ❤️

672554
2018-02-06 22:46:47 +0330 +0330

از واقعیت به دوره دخترایی که تو فکر ماشین و خونه و شوهر پولدار با کت و شلوار مارک هستن اینجوری با ابرو خودشون بازی کنن

اونم مخ کارگرای بدبختی که واسه نون شب محتاجن و شیپیش تو جیبشون قاب میندازه رو بزنن

با عقل جور در نمیاد و تم خوبی برای داستان نیست

دستان باید قابل باور باشه نه فضایی

2 ❤️

672571
2018-02-06 23:46:51 +0330 +0330

لایک مخلص داش رضا گل گلاب

0 ❤️

672600
2018-02-07 05:52:20 +0330 +0330

آخه کونی چندتا دختر پول دار میان نقشه میکشن که چندتا آس و پاس ولگرد شوهر خودشون کنن که چی بشه
یکم فکر کن بعد کسشر زر بزن مادرت گاییدم توهمی

0 ❤️

672601
2018-02-07 05:55:09 +0330 +0330

این سایتم کسخله یه فحش مینوسی میگه حاوی الفاظ نامناسبه همون فحش یه جور دیگه مینویسی چاپ میشه

0 ❤️

672636
2018-02-07 12:26:57 +0330 +0330

کسخل. بابا چیزی ننویس کسخل. وقت ادم میگردی.خداشفاه بده.

0 ❤️

672646
2018-02-07 15:12:36 +0330 +0330

خب اگه فحش می خواین بیاین مث ادم بگین تا مث ادم فحشتون بدیم این کس شعرا چیه دیگه اگه رفیقات پولدار و ادم حسابی بودن یه چیزی اخه چهارتا کیونی و جلقی رو می خواستن چیکار ؟! اونم دخترای تهرونی ! بعدم تجاوز حکمش اعدامه مگه با رضایت بوده که عقدشون کنن کس خل صابونتو عوض کن

0 ❤️

672667
2018-02-07 20:21:36 +0330 +0330

ما دختراي تهروني دنبال شوهريم قبول!!!اصن ميميريم واس شوهر!!!بازم قبول !!!اصلن سامسونگ اس ميخريم واس عمله ساختموني شهرستاني،بازم قبول

اخه ب عقل جور در نياد،دنبال شوهر تو كارگراي ساختموني بگرديم!!!واقعن بعقل جور در مياد!!!

0 ❤️

672769
2018-02-08 11:30:10 +0330 +0330

به هر حال دوستان چه پسر و چه دختر باید تو روابط خیلی محتاط عمل کنن که این وسط کلاه سرشون نره

0 ❤️

672940
2018-02-09 20:28:47 +0330 +0330

همیشه پسرهای تهرانی سردخترهای شهرستانی کلاه
میذاشتن اینبارزخترهای تهرانی برای بچه شهرستانی کلاه دوخته بودندخیرشوببرن

0 ❤️