از هوس و حماقت تا عشق و موفقیت

1392/08/29

خیلی دختر نازی بود کم پیش میاد کسی ایینقدر تحریکم کنه همین طور که از پشت بهم چسبیده بود و لبام گردنش رو نوازش میکرد با ریتم موزیکی که دیجی میزد باسنش رو روی کیرم تکون میداد جنده کارش رو خوب بلد بود دیگه فقط مونده بود اون وسط جلو همه بچه ها بکنمش البته کسی حواسش به ما نبود بقیه هم بهتر از ما نبودن در گوشش اروم زمزمه کردم بریم یه جای خلوت تر که با سرش اشاره کرد بریم دستشو گرفتم و رفتم به سمت پله ها ، باغ سعید اینا دوبلکسه طبقه همکف یه سالن با یه بار خیلی شیک داشت طبقه ی بالا هم اتاق خواب ها بود از پله ها که اومدیم در اتاق رو باز کردم و رفت تو پشت سرش رفتم تو و درو قفل کردم همین طور که داشت اتاق رو نگاه میکرد از پشت چسبیدم بهش و کیرم رو میمالیدم به کونش و همزمان یه دستم رو گذاشتم رو شکمش و با دست راستم سینش رو گرفتم و گردنش رو میخوردم مثل ماهی توی بقلم به خودش میپیچید دستش رو اورده بود عقب و کیرم رو از روی شلوارم میمالید برش گردوندم ، چشماش خمار خمار بود و میشد مستی و شهوت رو از نگاهش فهمید البته خودم هم دست کمی از اون نداشتم بیشتر از این نمیتونستم تحمل کنم و لبام رو گذاشتم رو لباش دستش پشت سرم داشت با موهام بازی میکرد و سرم رو به لباش فشار میداد مثل قحتی زده ها لبای هم رو میخوردیم وقتی جدا شدیم جفتمون داشتیم نفس نفس میزدیم یه نگاه بهم کردیم اینبار اون منو بوسید از روی زمین بلندش کردم اونم پاهاش رو دور کمرم حلقه زد و و با این حرکتش لباس دکولته ی کوتاهش اومد بالا تا روی کمرش منم با دستم زیر باسنش رو گرفتم و از روی شرتش کونش رو میمالیدم توی همین حالت عقب عقب رفتم رو لبه ی تخت نشستم اونم بلند شد و پشتش رو بهم کرد میخواست زیپ لباسش رو براش از پشت باز کنم منم کردم برگشت به سمت من ولباس رو ول کرد لباس سر خورد اومد پایین و دور پاش حلقه شد و اروم برگشت به سمت من یه ست مشکی شیک پوشیده بود سینه هاش نسبت به هیکلش درشت تر بود و حسابی خود نمایی میکرد یه قدم اومد جلو و هولم داد عقب که مجبور شدم دستام رو بزارم پشت سرم تا دراز نشم اومد و کمربندم رو باز کرد و شلوارم رو از پام کشید بیرون دستش روی رونام هی تکون میخورد و با لباش هی از روی شرتم با کیرم بازی میکرد تا اینکه اونم در اورد من بدون هیچ حرکتی فقط نگاش میکردم داشت اروم با دستش کیرم رو بالا پایین میکرد و با نگاهش براندازش میکرد که یهو تو چشمام خیره شد و گذاشتش توی دهنش خیلی حرفه ای ساک میزد لباش رو دور کیرم حلقه کرده بود و با زبونش با کیرم بازی میکرد حسابی داشتم حال میکردم بلندش کردم و خوابوندمش روی تخت بلافاصله سوتینش رو باز کردم و اوفتادم به جون سینه هاش طعم میوه های بهشت رو میداد یکی رو میخوردم و یکی رو با دستم میمالیدم بلند شدم و پاهاش رو دادم بالا و شرتش رو در اوردم عجب کسی داشت یه کس کوچیک و صورتیه ناز معلوم هم بود تازه تمیز شده کم پیش میاد حوس خودن کس کسی رو بکنم ولی واقعآ خوردنی بود با شرتش یکم خشکش کردم و شروع کردم به زبون زدن بهش وقتی مک میزدم کمرش رو از رو زمین بلند میکرد که توی این صحنه سینه هاش خیلی دیدنی بود که گفت بسه بکنش و کلمه ی اخرش رو 3 بار تکرار کرد و هر بار صداش از بار قبلی اروم تر میشد
بلند شدم و پاهاش رو از هم باز کردم و کیرم رو با کسش میزون کردم اومدم بکنم که شک کردم نکنه دختر باشه بهش یه نگاهی کردم که متوجه منظورم شد و با سر تایید کرد منم یهو نصف کیرم رو جا کردم تو کسش یه ناله بلند کرد و گفت اروم عوضی اینو که گفت افتادم روش و همین طور که خیره تو چشماش بودم بقیه کیرم رو هل دادم تو و شروع کردم تلبه زدن همین جوری زیرم تکون میخورد ناله میکرد و با ناخن هاش میکشید روی کمرم که منو حشری تر میکرد و کیرم رو سفت تر کم کم ارومش کردم وکیرم رو توی کسش نگه داشتم قلبش داشت مثل گنجیشک میزد صدای نفساش توی گوشم بود که بهش گفتم بر گرد چی میدیدم کس و کونش عجب نمایی داشت و قتی به طرفم قنبل شده بود انگار نه انگار که 30 سانیه پیش داشتم این کس رو میگایدم با ولع بیشتر رفتم طرفش و کیرم رو کردم توی کسش که یه اه ه ه از ته دلش کشید کیرم رو در اوردم و چند بار این کارو تکرار کردم و شروع کردم به تلمه زدن و از بس تخمام خورده بود در کونش دردم گرفته بود ،کم کم داشت ابم میومد چند تا تلمبه ی محکم زدم و ابم رو خالی کردم رو کمرش تازه یادم افتاد که کاندوم ندارم حسابی بیحال شده بودیم و نایی واسه حرف زدن نمونده بود یه5 مین همون طور دراز کشیدیم و بلند شیدم لباس هامون رو پوشیدیم و رفتیم بیرون گذر زمان از دستم خارج شده بود بیشتر بچه ها رفته بودن یه موزیک بیکلام پخش میشد بچه هایی هم که مونده بودن همه مست یه گوشه داشتن با یکی میلاسیدن از پله ها که اومدیم پایین داشتم میرفتم به سمت در که سعید با تئنه گفت داش مهراد ظاهرآ بهتون خوش نگذشته که بدون خدا حافظی دارین میرین بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم خداحافط همین طور که توی حیاط جایی که ماشین ها پارک بود میرفتیم گفتم با چی اومدی که گفت با ماشین اومدم ازش بابت امشب تشکر کردم و از هم جدا شدیم همین طور که از هم فاصله میگرفتیم احساس کردم اینجوری درستش نیست و ممکنه ناراحت بشه برگشتم طرفش سوار ماشینش شده بود که اگه اشتباه نکنم یه تویوتا اوریون سفید بود دولا شدم توشیشه و ازش خواستم شیشه رو بده پایین و گفت چیزی شده گفتم نه فقط میخواستم ببینم میتونم شمارت رو داشته باشم که گفت چرا که نه و شمارش رو داد بعد گفتم میشه یه سوال دیگه هم بپرسم گفت دیگه چیه گفتم اسمت رو چی سیو کنم که یهو جفتمون از خنده ترکیدیم حتی اسم هم رو نمیدونستیم خلاصه اسمش که فرنوش بود رو سیو کردم و برای بار دوم خدافظی کردم و رفتم سوار ماشینم شدم اون موقه یه پورشه اس هایبرید داشتم و حرکت کردم وقتی رسیدم خونه رفتم و ولو شدم روی تخت اصلآ نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای پدرم که بالای سرم بود بیدار شدم داشت غرغر میکرد که این چه وضعیه راست هم میگفت هنوز کفشام پام بود یه اه کشید و رفت به سمت در اتاق و گفت اگه بهت بگم الان بیا شرکت که نمیایی پس بهت هم نمیگم ولی امشب سر شب خونه باش کارت دارم گفتم باشه و دباره خوابیدم
ساعت نزدیکای 12 از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم و داشتم اماده میشدم که برم باشگاه تا ساعت 3 توی باشگاه بودم نهار هم نخورده بودم که یکی از بچه ها پیشنهاد داد بریم خونش و زنگ بزنیم نهار بیارن خلاصه تا ما اومدیم بیایم خونه ساعت 8 شد داشتم میومدم خونه که سر میدون تجریش 2تا کس توپ وایساده بودن کنار خیابون یه نیش ترمز زدم و اونا هم سوار شدن بعد یکم حال احوال گفتم بچه ها امشب برنامتون چیه که فرح که جلو نشسه بود گفت برنامه خاصی نداریم فقط باید موبایلم رو از فلان تعمیر گاه بگیرم اسم تعمیرگاه رو که گفت شناختم و راه افتادم به سمتش گفتم خوب میرم موبایل رو میگیرم میرم خونه ما که گفت چند نفرین گفتم یعنی چی که خیلی رک گفت اگه خودت تنها باشی میشه نفری 150 تومن اگه کسی دیگه هم باشه قیمت بالا تره من از نظر مالی مشکلی ندارم ولی تا حالا بابت کس پول ندادم خرجشون کردما ولی بابت دادن خوشم نمیاد به کسی پول بدم من اینجور مواقع یه تکه کلام دارم که مال بهروز وثوقه
هست نمیدونم شنیدین یا نه میگه خوشکلی خوشکلم حال میدی حال میدم دیگه پول برا چیته؟ اینو گفتم جفتشون زدن زیر خنده و گفتن ما مشکلی نداریم ولی میترسیم زیادی حال کنی یه بلایی سرت بیاد در حال گفتن همین کسشعرا بودیم که رفتم جلو در موبایلی وایسادم و گفتم بیا بریم موبایل رو بگیرم شوکه شده بود که بدون اینکه ادرس رو بده اومده بودم اینجا من و فرح رفتیم پایین و مهسا توی ماشین موند به محض اینکه روزبه منو دید بلند شد و کلی تحویل گرفت بعد حال احوال گفتم گوشی این خانوم امادست که رو کرد به فرح و گفت خانوم احمدی چرا زود تر نگفتین از اشناهای اقا مهراد هستین و بابت اینکه تعمیر یکم طول کشیده معذرت خواهی کرد گوشی رو اورد دختره هم 170 تومن شمرد و گفت اینم مبلغی که گفته بودین که هر کاری کردیم بهروز چیزی نگرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم گفتم ببین من پول بابت سکس نمیدم دوس دارم اگه کسی میخواد با من باشه برای خودم باشه نه پولم بعد فرح یه نگاهی به مهسا کرد و گفت چون ازت خوشم اومده و دوستت هم شرمندم کرد باشه ، خونه خودمون که نمیشد بریم بابا اینا خونه بودن برا همین باید میرفتم خونه کرج اندختم توی اتوبان وقتی رسیدیم کرج ساعت تقریبآ 10 نیم شده بود رفتیم 3تا پیتزا خوردیم و قبل از رفتن به خونه رفتم دارو خونه و به دختری که پشت پیشخون بود گفتم بی زحمت یه بسته کاندوم و یه بسته قرص سیلدنافیلد میخوام و گفتم اگه میشه عجله کنید واسه مریض میخوام دختره همین طور که خندش از رو لبش محو نمیشد چیزایی که خواسته بودم رو بهم داد منم همونجا بدون اب قرص رو خوردم دیگه نمیتونست جلوی خندش رو بگیره و گفت مریضتون ظاهرآ حالش خیلی بده گفتم کجاش رو دیدی و پول رو گذاشتم روی میز و زدم بیرون وقتی رسیدیم خونه لباساشون رو عوض کردن و نشسته بودن روی مبل کنار شومینه چون کسی خونه نبود خونه یکم سرد شده بود و طول میکشید تا گرم بشه برا همین شومینه رو روشن کرده بودم ورفتم توی اشپزخونه تا یه چیزی بیارم برای پذیرایی یکم شربت درست کردم و ریختم توی لیوان اومد یکم یخ در بیارم که دستم خورد به سینی که رو میز وسط اشپزخونه گذاشته بودم و لیوانا همه افتاد کف زمین و خرد شد فرح بلد شد و به مهسا گرفت برم ببینم این دستو پاچلفتی چیکار کرد اینم بگم که من خیلی بدم کسی از یه چنین لغاتی در باره من استفاده کنه و هر جور شده باشه تلافی میکنم ولی به وقتش فرح اومد و باهم شروع کردیم به جارو کردن خورده شیشه ها که چون من چیزی پام نبود کنار وایساده بودم و نگاهش میکردم باید میدید وقتی دولا شده بود و داشت شیشه ها رو جارو میکرد توی خاک انداز کونش قنبل شده بود طرف من عجب چیزی بود خود فرح دختر قدبلند و توپریه ولی انتظارش رو نداشتم که چنین کونی داشته باشه سینه هاش رو قبلآ توی ماشین دید زده بودم ولی واقعآ فک نمیکردم کونش هم اینقدر رو فرم باشه ناخوداگاه رفتم از پشت بهش چسبیدم و کشیدمش تو بغلم که برگشت و گفت اوووو چه عجله هم داری بدون اینکه اجازه بدم باز حرف بزنه گفتم حالا کجاش رو دیدی و لبام رو چسبوندم به لباش و همین طور که داشتم سینش رو از روی تاپ زرشکیه کوتاهش چنگ میزد با دست دیگه باسنش رو به خودم فشار میدادم جوری که فک کنم برجستگیه کیرم رو روی کسش حس میکرد حولش دادم عقب وچسبوندمش به اپن و تاپش رو از تنش در اوردم یه سوتین بنفش ناز پوشیده بود که سینه هاش توش خیلی خودنمایی میکرد شروع کردم به خوردن گردنش و اومدم تا بالای سینه هاش و همین طور که میومدم پاییین دنبال قفل سوتینش پشت کمرش میگشتم که خندید و خودش قفلش رو از جلو باز کرد عجب سینه هایی داشت درشت وسفت با سر رفتم تو سینه هاش ادم از خوردنشون سیر نمیشد همین طور که داشتم سینه هاش رو میخوردم اونم دکمه های پیرهنم رو باز کرده بود و درش اورد منم دستمو کردم توی شلوارش و از روی شرت کسش رو میمالیدم اونم کیر منو از توی شلوار در اورد و با دستش میمالید وکم کم شروع کرد به بوسیدن گردن من و همین جور میرفت پایین تا رسید به کیرم همین جور میبوسیدش تا تخمام بعد دباره اومد بالا و شروع کرد به خوردن خیلی خوب میخورد لبای باحالی داشت معلوم بود با تجربست البته با توجه به سنش دور از انتطار هم نبود حدود 27-8 سالش بود اگه اشتباه نکنم دیگه یکم خسته شده بود بلندش کردم شلوارش رو در اوردم و گذاشتمش روی اپن کسش از زیر شرت خیسش خیلی خودنمایی میکرد که باعث شد سریع شرتش رو از پاش بکنم کس نازی داشت ولی اصلآ برای خوردن تحریکم نمیکرد برای همین کیرم رو میمالیدم به کسش دیگه خودمم داغ شده بودم تا ته حل دادم توش و شروع کردم به تلمبه زدن توی کسش با هرباری که کمرم رو میکوبیدم بین رون های نازش سینه ش به یه حالت منظم رفتو برکشت تکون میخوردن و من از دیدنش حشری تر میشدم یکم که تلمبه زدم پاهاش رو که دو طرفم بود جمع کردم و به پهلو خوابوندمش و از بقل کردم توی کسش اینجوری بیشتر بهم حال میداد چون انکار تنگ تر بود با تمام توانم داشتم میگایدمش اونم همش ناله میکرد یدفه یه احساس سوزش عجیبی توی کف پام حس کردم ولی توجهی نکردم تنها چیزی که توی اون لحظه برام مهم بود کردن کس فرح بود و محکم کیرم رو میزدم به طاق کسش که توی یه لحظه یه جیق کشید و بیحال شد معلوم بود که بدجور ارضا شده کیرم رو کشیدم بیرون فرح هم بلند شد که یهو گفت چت شده مهراد درد پام رو کلآ فراموش کرده بودم یه نگاه به کف اشپزخونه کردم دیدم همه جا رو خون برداشته یه تیکه شیشه رفته بود توی پام نشستم روی یکی از صندلی هایی که کنار میز بود و این پام رو گذاشتم روی اون پام تا بتونم کف پام رو ببینم یه تیکه شیشه فرو رفته بود توی گودیه کف پام فرح یه دسمال برداشت و شروع کرد به تمیز کردن پام و پرسید جعبه کمک های اولیه دارین گفتم اره و اشاره کردم به کمدی که کنار جاکفشی بود مهسا رو صدا زد و گفت برو جعبه رو بیار تازه یادم افتاد تمام این مدت مهسا داشته مارو نگاه میکرده مهسا اومد توی اشپزخونه و در حالتی که داشت زیر لب میگفت چه عجب بلخره مارو هم یادتون اومد جعبه رو داد به فرح و رفت پرید رو کابینت ها نشست و داشت منو نگاه میکرد کیرم برای قرصی که خورده بودم هنوز سیخ وایساده بود یکم جلوی مهسا معذب بودم و دستم رو گذاشتم جلوی کیرم که جفتشون خندشون گرفت و مهسا گفت انگار یادت رفته 2 مین پیش داشتی جلو من چیکار میکردی منم دیدم راست میگه بیخیال شدم فرح شیشه رو در اورده بود و داشت پام رو پانسمان میکرد با اینکه واقعآ چند لحظه پیش کیرم توی کسش بود ولی هنوز هم با نگاه کردنش به شدت تحریک میشدم تقریبآ پانسمان پام تموم شده بود و برای اینکه باز نشه فرح یه گره زد و کشیدش که خیلی درد گرفت و معلوم بود درد دارم که مهسا دراومد گفت این دیگه کیه داره درد میکشه بعد هنوز اونجاش اینجوری سیخ وایساده راستم میگفت در شرایط عادی هرکی باشه کیرش میخوابه که منم در اومدم گفتم اخه شما جای من اگه یه هوری جلوت نشسته باشه یه پرستارم اینجوری کنارت باشه اگه ترکش هم خورده بودم کیرم نمیخوابید بلند شدم و همین جوری که میلنگیدم رفتم سمت مهسا و بدون اینکه هر کار اضافه ای بکنم لبام رو چسبوندم به لباش و شروع کردم به بوسیدنش معلوم بود از دیدن سکس من و فرح حسابی حشری شده چون کیرم رو گرفته بود و حسابی لبام رو میخورد خودم رو کشیدم عقب و مهسا رو بقلش کردم و به فرحم گفتم در اتاق رو باز کن تا از خجالت این هوریه بهشتی هم در بیایم خودم به زور راه میرفتم این دختره رو هم بقل کرده بودم دستش رو انداخته بود دور گردنم و هی میگفت با این پات الان میندازیم زمین رفتیم توی اتاق و پرتش کردم رو تخت رفتم در اتاق رو بستم و دست فرح رو گرفتم و کشیدمش توی بقلم و باهم افتادیم روی تخت داشتم سینه هاش رو میخوردم که مهسا گفت باز که شما 2تا شروع کردین سرم رو اوردم بالا و با فرح چشم تو چشم شدیم و خندمون گرفت و بهم اشاره کرد که برم سراغ مهسا از روی فرح بلند شدم و حمله کردم به مهسا مثل قحطی زده ها لباساش رو کندم مهسا برعکس فرح لاغر بود و وسینه های سفید و کوچیکی داشت شروع کردم به خودن سینه هاش و سریع رفتم پایین دیگه تحمل نداشتم سریع شلوارش رو با شرتش از پاش کندم کسش مهشر بود یه کس بدون نقص بی اختیار یه تف انداختم روش و شروع کردم به لیسیدنش داشتم کسش رو میخوردم که احساس کردم کیرم خیس شد فرح رفته بود زیر من و داشت برام ساک میزد واقعآ توی اوج لذت بودم دیگه نای تکون خودن نداشتم بلند شدم دراز کشیدم و مهسا اومد سراغ کیرم و با فرح 2تایی شروع کردن به خوردن کیرم که مهسا بلند شد و دستاش رو از پشتش اهرم کرد روی سینم و کسش رو اورد رو کیرم فرح هم کیرم رو گرفت و روی کس مهسا میزون کرد سرش رفت توی کسش و اروم بالا پایین میرفت که زدم زیر دستش و افتاد روی کیرم و تا خایه هام رفت توی کسش که جیق بلند کشید و بیحرکت از پشت خوابیده بود روم عاشق اینم که کیرم رو یهو جا کنم تو کس و کون طرف مهسا از حال رفته بود و تلاش میکرد بلند بشه ولی من از زیر دستام رو دورش حلقه کرده بودم و خودم از زیر شروع کردم به اروم اروم تلمبه زدن کم کم داشت صداش بلند میشد و خودش هم کمک میکرد دباره دستاش رو اهرم کرد روی سینم و خودش بالا پایین میکرد فرح اومد کنارم و سینه هاش رو گذاشت دهنم دیگه داشتم ارضا میشدم فرح رو زدم کنار و همین جور که کیرم توی کس مهسا بود یه قلت زدم و مهسا رفت زیرم دستم رو گذاشتم روی پهلو هاش و فشارش میدادم به تخت و کیرم رو مثل نیزه فرو میکردم توی کسش و هی جیق میزد 10-15 تلمبه ی محکم زدم و ابم رو خالی کردم روی باسنش وبیحال افتادم کنارش از ته وجودم ارضا شده بودم مهسا خودشو تمیز کرد و اومد تو بغلم و در گوشم گفت اون موقه که گفتی حال میدی بهت حال میدم به حرفت خندیدم ولی الان میبینم واقعآ ارزشش رو داشت فرح رو هم کشیدمش توی بقلم و 3تایی خوابیدم

بعد مدت ها راحت خوابیده بودم که صدای زنگ موبایلم چرتم رو پاره کرد صدای ویبرش وقتی روی میز کنار تختمه واقعآ روی اعصابه بدون اینکه چشمم رو باز کنم دستم رو دراز کردم به طرف میز جایی که معمولآ موبایلم رو اونجا میزارم هرچی دستم رو تکون میدادم میزو پیدا نمیکردم دیگه واقعآ اعصابم داشت خورد میشد که یکی گفت عزیزم چرا اینو خفش نمیکنی چشمم رو که باز کردم تازه فهمیدم کجام سرم رو که برگردوندم دیدم مهسا پشتش رو بهم کرده و خوابیده تازه یادم افتاد که چه گندی زدم بابام دیروز چند بار بهم تاکید کرده بود که امشب یعنی دیشب حتمآ خونه باشم دباره موبایلم زنگ خورد اینبار سریع از بالای تخت برش داشتم حدسم درست بود بابام بود و میدونستم اگه گوشی رو بردارم بدون اینکه حتی سلام کنه شروع میکنه به همون حرفای همیشگی اخر حرفشم همیشه میگه کاش توهم مثل برادرت یکم به خودم رفته بودی و صحبتی که بدون سلام شروع شده رو بدون خداحافظی تموم میکنه
همیشه همین طوری بود بهراد پسر بزرگ خوانواده وفرزند مورد علاقه ی پدرم و البته مورد تحسین کل فامیل وهرکسی که اون رو میشناخت بود
یه پسر تحصیل کرده در رشته ی پدرم یعنی عمران و مدیر عامل شایسته ی شرکت ساختمانی پدرم
و این من بودم که همیشه باعث خجالت و سرافکندگی پدرم بودم
البته واقعآ هم بودم
همیشه دنبال دوست رفیق بودم دبیرستانم رو نیمه کاره ول کردم و و پدرم هم هر چقدر تلاش کرد نتونست منو هم مثل برادرم مطیع خودش کنه ، من تحمل زندگیه یکنواخت رو ندارم همیشه هر کاری که دوست داشتم کردم دنبال لذت و هیجان بودم
البته عاشق خوانوادم هستم پدری که یکم تحملش سخته برادری که همیشه پشت سرم گنده کاری های منو تمیز میکنه و مادری که تنها کسیه که بهم میگه بهت افتخار میکنم و همیشه خودم خندم میگیره تفلکی این مادرا چقدر خوبن اخه
فکر کنم زیادی پرچونگی کردم برگردیم سر داستان
صدای دوش اب میومد فهمیدم فرح توی حمامه بلند شدم پانسمان پام رو باز کردم و رفتم در حمام در رو قفل کرده بود در زدم درو که باز کرد رفتم تو و لبه ی جکوزی نشستم اونم دباره رفت زیر دوش اب رو باز کردم توی جکوزی و خیره شده به سر خوردن اب روی بدن توپرش واقعآ ابشار زیبایی بود با دخترای زیادی بودم ولی فرح خیلی اس بود عاشق دخترای توپرم بهم یه نگاه کرد گفت ترو خدا دباره نه یه نگاه به کیرم کردم دیدم دباره راسته بلند شدم و رفتم به طرف حموم و گفتم باشه اگه دوست نداری اسراری ندارم که ازپشت زد در کونم و گفت بچه نشو بیا اینجا اینقدم قیافه نگیر رفتم بقلش و دستم رو بردم لای پاش و کسش رو گرفتم توی مشتم و شروع کردم به خوردن سینه هاش کم کم داشت تحریک میشد بردمش سمت جکوزی و دولاش کردم دستش لبه ی جکوزی بود و کونش به طرف من از پشت کیرم رو گذاشتم روی کسش و هل دادم تو دستام روی کپل های کونش بود و وقتی کیرم رو میوردم عقب هم اون رو به سمت خودم میکشیدم و هم خودم رو محکم میکوبیدم بهش بعد دباره اروم میکشیدم بیرون بعد یه مدت شروع کردم با سوراخ کونش بازی کردن یکم شامپو نرم کننده ریختم روش و شروع کردم انگشت کردن 2تا انکشتم توی کونش بود کیرمم داشت کسش رو جر میداد کیرم رو در اوردم و گذاشتم در کونش سرش رو برگردوند و گفت عزیزم فقط اروم سر کیرم کردم توش و اروم اروم بیشتر حل میدادم که همش داشت میکفت اییی مردمممم کیرم دیگه تا نصفه توش بود موهاش رو پیچیدم دور دستم و کشیدمش بالا و برش گردوندم و جسبوندمش به دیوارصورت و سینه هاش رو چسبونده بودم به دیوار و فشارش میدادم توی همین حالت دباره کیرم رو گذاشتم در کونش و یهو چپوندم توی کونش هی تقلا میکرد که بیاد بیرون ولی نمیتونست فقط التماس میکرد که اروم بکنم دستم رو بردم و کسش رو گرفتم توی مشتم و فشارش میدادم کم کم شروع کردم به تلمبه زدن صدای ناله هاش توی حموم میپیچید و خیلی حشریم میکرد داشتم مثل وحشی ها میکردم توی کونش و توی دلم میگفتم حالا کی دستو پاچلفتیه هان ، یکم موهاش رو کشیدم عقب تا گوشش بیاد جلوی دهم و توی گوشش زم زمه کردم کیرم کجاست؟ که جوابی نداد جوری که یکم دردش بیاد موهاش رو بیشتر کشیدم و دباره سوالم رو تکرار کردم که با یه صدای بریده بریده گفت داره منو پاره میکنه کیرت داره کونمو میگاد موهاش رو ول کردمو شروع کردم کسش رو مالیدن صدای جیق هاش توی حموم پیچیده بود
سرم رو که برگردوندم دیدم مهسا تکیه داده به در حمام و داره مارو نگاه میکنه و گفت بازم که شما 2تا بدون من مشغولین و اومد توی بقل من دستم رو از کس فرح برداشتم و همین جور که تو کون فرح تلمبه میزدم و از مهسا لب میگرفتم انگشتم رو کردم توی کس مهسا و جلو عقب میکردم
که فرح یه تکون خورد و چسبید به دیوار فک کنم برای بار دوم ارضا میشد کیرم رو از کون فرح کشیدم بیرون رفتم سمت دوش که هنوز باز بود فرح بلافاصله ولو شد کف حمام مهسا هم شروع کرد کیرم رو شستن و بعد شروع کرد به ساک زدن بدون قرص دیگه بیشتر از این نمیتونستم تحمل کنم و همه ابم رو خالی کردم تو دهن مهسا مهسا ابم رو ریخیت بیرون و دهنش رو اب کشید فهمیدم ناراحته بردمش توی جکوزی من دارز کشیدم اونم به پشت دراز کشید روم فرح هم یه دوش گرفت و رفت بیرون همین جور که توی بغلم بود داشتم با سینه هاش بازی میکردم و گردنش رو میخوردم کم کم کیرم داشت دباره بلند میشد و میومد لای پای مهسا اونم پاهاش رو بهم چسبونده بود و کیرم رو میمالید به کسش بعد چند مین برگشت و نشست روش و ولو شد توی بقلم و اروم به صورت چرخشی کسش رو روی کیرم حرکت میداد و در گوشم اروم نفس نفس میزد من هیچ حرکتی نمیکردم و اجازه دادم هر جوری که خودش دوست داره حال کنه توی جکوزی جا کم بود و اجازه نمیداد ازاد حرکت کنیم بلندش کردم و توی همون حالتی که کس فرح رو کردم گذاشتم تو کسش و تلمبه میزدم سینه هاش اویزون بود و دایره وار با هر تقه ای که میزدم میچرخید و بهم دیگه برخورد میکردن و باعث میشد محکم تر کسش رو بگام اومدم با انگشت سوراخ کونش رو باز کنم که دیدم خودش رو جمع کرد و سریع برگشت و گفت دیدم با فرح چیکار کردی از عقب نمیشه بهش گفتم اگه قول بدم اروم باشم چی گفت میتونی گفتم اره یکم از همون شامپو زدم به سوراخ کونش واروم انگشت میکردم بعد یه 10 مین فک کنم دیگه اماده بود خوابوندمش کف حمام و کیرم رو گذاشتم درش و اروم اروم دادم تو واقعآ با توجه به سن کمش دوست نداشتم اذیت بشه به زور 20 سالش میشد یکم ناله میکرد که گفتم میخوای درش بیارم که با سر گفت نه منم ادامه دادم تقریبآ همه کیرم دیگه تو کونش بود و اروم اروم شروع کردم به تلمبه زدن عجب کونی داشت کیرم داشت اتیش میگرفت بسکه داغ بود لامسب دیگه دردی نداشت و همش از روی لذت ناله میکرد منم شروع کردم تلمبه زدن بعد 5 مین گایدن کونش بهش گفتم بلند شو 4 دستو پا بشین و کیرم رو دباره گذاشتم توی کسش و میکردمش دیگه نا نداشتم میخواستم ابم بیاد چند تا تلمبه دیگه زدمو نزدیک اومدن ابم که بود کیرم رو کشیدم بیرون و کردم توی کونش و تمام ابم رو خالی کردم توی کونش و اومدیم بیرون ساعت نزدیکای ظهر بود گفتم میخوای نهار بگیرم گفتن نه زنگ زدم به اژانس و یه ماشین گرفتم توی این فاصله هم رفتم 500 تومن گذاشتم تو یه پاکت و اوردم دادم به فرح گفتم این برای پانسمان پامه اولش قبول نمیکرد ولی اخرش بهش دادم اژانس هم اومده بود از هم خدافظی کردیم و رفتن ساعت 12 بود رفتم اماده شدم راه افتادم حدود 1 ساعت بعد رسیدم خونه دعا میکردم بابا خونه نباشه حوصله کل کل باهاش رو نداشتم ماشین رو گذاشتم توی کوچه و رفتم تو، همه سر میز بودن و داشتن ناهار میخوردن سلام کردم بابام هم با یه لحن تئنه امیز گفت الیک سلام بازم خدا رو شکر اگه برا شام نیومدی برای ناهار پیدات شد اومدم برگردم برم بالا که از سر میز پاشد و اومد طرفم مامانم و داداشم هم دنبالش امدن اومد و گفت کدوم گوری بودی مگه نگفتم دیشب خونه باشی زد سر شونم و گفت تا کی میخوای بیکارو بی عار ول بگردی یکم به خوت بیا اومدم باز برم بالا که گفت یا از فردا میای شرکت مثل داداشت یا دیگه حق نداری پاتو بزاری توی این خونه پول ماهیانت رو هم قطع میکنم یه نیش خند زدمو گفتم باشه قطع کن بدون اینکه وسایلی جمع کنم اومدم از خونه برم بیرون که گفت سویچ اگه میخوای بری باید پیاده بری سوئیچ رو گذاشتم روی میز کارت عابر بانکی هم که هر ماه سود اوراقی که بابا وقتی من 16 و داداشم 18 سالش بود برای هرکدوم 500 میلیون خریده بود که الان فکر کنم حدود 6 میلیاردی ارزش داشت ولی غیر قابل فروش بود تا 15 سال فقط هر ماه 10 درصد از سودش که حدودآ ماهی 10-12میلیون بود میامد به حسابم که قابل برداشت بود و از خونه زدم بیرون صدای مامانم رو میشنیدم که میگفت قدرت این کارا چیه دیگه اخه کجا بره بدون ماشین و پول
خلاصه اومدم سر کوچه و یه تاکسی دربست گرفتم و رفتم خونه میلاد
میلاد تقریبآ بهترین دوستم بود یا بهتر بگم تنها دوست واقعیه من بود بقیه دوستام چه دختر چه پسر برای پولم و مهمونی هایی که میگرفتم باهام بودن نه برای خودم رفتم خونش خونه نبود کیلید داشتم اعصابم واقعآ خورد بود تمام سرمایم 60-70 میلیونی بود که توی حساب پسندازم بود و جمع کرده بودم برای یه چنین روزی ولی اخه با این پول چیکار میشد کرد نهایت خرج 3-4 ماه زندگی عادیه من بود چند روزی رو با میلاد گذروندم اون هی میگفت من ارزوم بود یه بابا مثل تو داشته باشم از خر شیطون بیا پایین و برو پیش بابات خلاصه فقط بلد بود نصیحتم کنه دیگه واقعآ خسته شده بودم از همه از دوستام از بابام از همه ،
خطم رو عوض کردم و فقط داداشم و مامانم و میلاد شماره جدیدم رو داشتن
کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که از تهران برم اخه اینجا کاری نبود که بتونم راحت بدون استفاده از اسم پدرم بکنم اخه کی پسر حاج قدرت… رو نمیشناخت همه تلاشم این بود که یه روزی مثل پدرم بشم ولی با راه و روش خودم
بعد حدود 1 ماه چند بار پدرم از طریق داداشم و مادرم برام پیقام داد که برگرد ولی غرورم دیگه اجازه نمیداد پام رو توی اون خونه بزارم
تصمیم گرفتم برم اصفهان جایی که یه روزی پدرم برای رسیدن به ارزو هاش با وجود تحدید پدر بزرگم که از ارث و میراث محرومت میکنم فرار کرد و به تهران اومد پدر بزرگم یکی از ملاک های بزرگ اصفهان بود که شغل اصلیش هم توی بازار حکیم اصفهان یه حجره ی فرش فروشی داشت
تمام میراثش هم بین 4 عموم تقسیم شده بود پدرم با اینکه از مال پدری محروم بود الان از نطر مالی خیلی از عمو هام بالا تره اونا تمام پولشون رو به باد دادن از مادر بزرگم شنیده بودم پدر بزرگم بعد از رفتن پدرم همیشه میگفته اگه این 4 تا پسر دیگه ام همشون باهم نصف عرضه ی بابام رو داشتن بزرگترین تولید کننده ی فرش دست باف ایران میشد کاری که پدرم الان در کنار شرکت ساختمانیش داشت انجام میداد و نام پدر بزرگم رو هم روی تمام فرش هاش حک میکنه
راهی اصفهان شدم و توی ملک شهر اصفهان یه خونه 2 خوابه اجاره کردم بدون ماشین خیلی سختم بود یه پراید صفر خریدم 8 میلیون بقیه پولم نقد بود و با این وضع مملکت هر روز ارزشش کم میشد کاری هم نبود که بشه باهاش انجام بدم برا همین بعد چند هفته گشتن یه زمین نسبتآ خوب خریدم که حداقل پولم از بین نره از صبح تا شب به فکر این بودم که هرچه زود تر یه کار درسته حسابی دستو پا کنم اول میخواستم یه بوتیک بزنم بعد به فکر یه فست فود بودم ولی فایده نداشت یعنی در امدش بدک نبود ولی ترقی نداشت تا اینکه از دفتر املاکی که زمین خریده بودم تماس گرفتن برای فروش زمین هنوز 10 روز نشده بود که زمینم یه مشتری 90 میلیونی داشت خلاصه زمین رو فروختم خوب بود 10 روزه 25 میلیون گیرم اومده بود خلاصه از اون روز به بعد کارم شده بود این توی دفاتر املاک میگشتم و ملک هایی که قیمت زیر بازار داشتن و به پول من میخوردن رو میخریدم توی حدود شیش ماه نزدیک به 250 میلیون پول داشتم و توی منطقه موقعیت خوبی پیدا کرده بودم دیگه نیازی نبود دنبال ملکی بگردم و وقتی یه ملک با قیمت خوب پیدا میشد خود مشاورین املاک بام تماس میگرفتن چون باهاشون شرط کرده بودم پول از من کار از شما و به شرطی که ملکی که برام خریدن رو سریع بفروشن ( زیر یک هفته ) یک سوم از استفاده ی معامله رو بهشون بدم توی این مدت 3 بار رفته بودم تهران برای دیدن مادر و برادرم و توی سفر سوم برای اولین بار به اسرار مامان رفتم خونه و با پدرم روبه رو شدم و با کمال ناباوری پدرم منو بقل کرد بجز زمان کودکیم دیگه یاد ندارم منو بقل کرده باشه خدایی دلم براش خیلی تنگ شده بود 6 ماه بود ندیده بودمش با اینکه همیشه غر میزد وتقریبآ حرف زدن هامون فقط وقتی بود که داشتیم دعوا میکردیم ولی بازم دوسش داشتم هرچی باشه پدرم بود و همیشه ارزوم بود مثل اون باشم البته به روش خودم که تمام مشکلات من و پدرم هم سر همین بود
پدرم ازم خواست بمونم و حتی قول داد کاری به کارم نداشته باشه ولی نمیتونستم قبول کنم تقریبآ برای اولین بار توی زندگیم داشتم روی پای خودم وای میسادم و با اینکه پولم نسبت به اون پولهایی که قبلآ در کنار پدرم داشتم اصلآ به حساب نمی اومد ولی فرقش این بود که این پوله خودم بود و خودم بدستش اورده بودم و با احتیاط خرجش میکردم و برام بیشتر از کل ثروت بابا ارزش داشت
از وقتی برگشته بودم حس بهتری نسبت به همه چیز پیدا کرده بودم پدرم حداقل هفته ای 1 بار بهم زنگ میزد واقعآ برام جدید بود هیچ وقت باهام اینقدر مهربون نبود همیشه از طرف پدرم احساس کمبود محبت میکردم و یه جورایی برام عقده شده بود از وضعیت موجود خیلی راضی بودم و کم کم داشتم دباره اون روحیه ی شاد قبلیم بر میگشت بعد شیش ماه تازه 1 دوست پیدا کرده بودم به اسم سهیل که وقت هایی که بیکار بودیم باهم میرفتیم بیرون بعد این مدتی که اصفهان بودم تازه داشتم شهر رو میگشتم شاید به نظرتون خنده دار بیاد ولی قبل از اشنایی با سهیل که همسایم بود این چند وقت میشه گفت هیچ تفریحی نداشتم سهیل با مادر و خواهرش زندگی میکرد پدرش 6 سال پیش میخواسته برای کار قاچاقی از ترکیه بره یونان که کشتی به دلیل تعداد زیاد مسافری که داشته غرق میشه و از اون موقه هیچ خبری از پدرش ندارن میلاد هم از اون موقه درس رو ول میکنه و توی مغازه ای که از پدرش براش مونده بود یه بستنی فروشی میزنه وخرج خانوادش رو از این راه در میاره من بیشتر وقتم رو بیکار بودم و توی مغازه ی سهیل کمکش میکردم یه روز اخر شب نشسته بودیم که یه دختر خیلی ناز با مادرش اومدن توی مغازه و بستنی سفارش دادن و نشستن روی میز منم که روی میز پشت سرشون نشسته بودم دختره جوری بود که دقیقآ روبه روی من میشد معلوم بود اینکارس خیلی امار میداد خیره نگاش میکردم اونم از رو نمیرفت و نگاه میکرد و هر وقت هم که نگاهش رو می دزدید یه نیش خند میزد خیلی وقت بود دختر بازی نکرده بودم دلم تنگ شده بود یه جوری هم کرمم گرفته بود اخه تو اصفهان تاحالا مخ نزده بودم منتظر یه فرصت بودم که یه جوری بهش شماره بدم یا شمارش رو بگیرم ولی جلوی مامانش که نمیشد که همون موقه دیدم دختره به مامانش یه چیزی گفت و از مغازه رفت بیرون منم بعد از اینکه اون رفت رفتم بیرون دیدم توی یه پژو 206 نشسته و انگار داره دنبال یه چیزی میگرده در ماشین باز بود و یکی از پاهاش هم بیرون رفتم سمت ماشین و بهش گفتم ببخشید میتونم یه لحظه وقتتون رو بگیرم که گفت بفرماید منم بدون تاروف گفتم میشه شمارتون رو داشته باشم که گفت نه ولی شمارت رو بده اگه خواستم میزنگم شمارم رو بهش دادم و رفتم زیاد برام مهم نبود زنگ بزنه یا نه ولی همون فرداش بهم زنگ زد اسمش بهار بود و 21 سالش بود 2 روزی تلفتی صحبت میکردم تا اینکه جمعه رفتم دنبالش ورفتیم کوه صفه دختر خیلی شیطونی بود از زیبایی هم چیزی کم نداشت قد بلند با یه هیکل ترکه ای و پوستی سفید از همه نظر ایده ال بود بالای کوه یه جا نشستم روی یه تیکه سنگ و وقتی اومد نزدیک کشیدمش توی بغلم جوری که مجبور شد بشینه روی پام میخواستم بدون مقدمه ازش لب بگیرم ولی چون روی پام نشسته بود قدش ازم بلند تر شده بود و سرم تا گردنش بیشتر نمیرسید برای همین لبام رو بردم توی گردنش و گردنش رو بوس های ریز میزدم اولش یکم مقاومت میکرد ولی بعدش انگار خوشش اومده بود چون چیزی نمیگفت با نزدیک شدن چند نفر به ما بلند شدیم و به راهمون ادامه دادیم حالم خیلی خراب شده بود کلآ ادم بیجنبه ای نیستم ولی خیلی وقت بود با دختری رابطه نداشتم اونم دختری مثل بهار وقتی داشتیم برمیگشتیم وقت هایی که جلوم راه میرفت باسنش توی ساپورتی که پوشیده بود واقعآ دیدنی بود خیلی تحریک شده بودم توی ماشین دستم رو گذاشتم روی رون پاش و اروم میمالیدم احساس میکردم اونم داره لذت میبره دستش رو گذاشته بود روی دستم و منم همین جور رون پاشو نوازش میکردم میترسیدم دستم رو ببرم بالا تر و ناراحت بشه ولی بعد گفتم اینقدر میرم بالا تا خودش جلوم رو بگیره و کم کم دستم رو به سمت کسش بالا میبردم میخواستم دستم رو دیگه بزارم روی کسش که همونم شد با دستش که روی دستم بود دستم رو به رون پاش فشار داد و اجازه نداد جلو تر برم و زیر لب اروم گفت بسه مهراد منم دیگه جلو تر نرفتم و دستم رو همونجا نگه داشتم و اروم انگشتام رو روی انتهای رونش حرکت میداد تا وقتی که رسوندمش سرکوچشون هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد موقع پیاده شدن دستشو بوسیدمو خدافظی کردیم میخواستم برم مغازه سهیل اخه چند روزه خیلی ناراحته حقم داشت مغازش جای خوبی نبود و درامد انچنانی نداشت و کفاف خرجش و شهریه دانشگاه خواهرش رو نمیداد خواهرش چند بار میخواسته ترک تحصیل کنه ولی سهیل اجازه نداده دلم میخواست یه کاری کنم براش ولی ادمی نبود که ازم پول بگیره برا همین میخواستم بهش پیشنهاد شراکت بدم رفتم پیشش هنوز همونجوری دمق بود یه لیوان اب هویج برام اورد اومد دباره بره پشت دخل که بهش گفتم بشین کارت دارم تا نشست بهش گفتم تا کی میخوای عمرت رو توی این مغازه تلف کنی منم که بیکارم بیا باهم شریکی یه مغازه خوب توی یه جای خوب بزنیم یه نیش خند زد و گفت اخه با کدوم پول میدونی چقدر باید اجاره بدیم همینم که داریم از دست میدیم و بلند شد رفت بیرون مغازه و شروع کرد به کام گرفتن از سیگارش بعدم مغازه رو بستیم و رفتیم خونه همش داشتم به یه مغازه خوب فکر میکردم بدون اینکه استراحت کنم از خونه زدم بیرون ساعت حدود ساعت3 بود شروع کردم به چرخ زدن توی خیابونا اگه میشد یه مغازه خوب توی چهارباغ بالا یا نظر و مرداویج پیدا کرد خیلی خوب میشد کم کم مغازه ها داشتن باز میکردن و شروع کردم به گشتن توی بنگاه ها حدود ساعت 9 یه مغازه خیلی عالی پیدا کردم جاش رو نمیتونم بگم چون الان که دارم داستانم رو مینویسم اون مغازه رو با سهیل خریدیم وقطعآ همه میشناسن
فرداش با صاحب مغازه جلسه گذاشتم و قرارداد اجاره ی مغازه رو نوشتم قرارشد بعد از ظهر ساعت چهار براش 5 میلیون بیارم20 میلیون مابقیش رو 1 ماهه دیگه وقتی خواستیم مغازه رو تحویل بگیریم بدیم خوشحال بودم و راه اوفتادم که برم دنبال مهسا اخه قرار بود ناهار بریم بیرون توی راه هم زنگ زدم به اقای امیدی وازش خواستم با مشتریه زمینم سریع جلسه بزاره بعدشم یه زنگ به مهسا زدم که بهش بگم اماده بشه
که گفت خونمون کسی نیست بیا خونمون تا دست پخت خودم رو بخوری منم قبول کردم و رفتم دم در خونشون یه خونه ی 2 طبقه ی قدیمی بود ساعت نزدیک های 11 بود یه زنگ زدم به موبایلش و گفتم دم درم که ایفون رو زد و گفت بیا بالا از راه پله ها رفتم بالا و قبل از اینکه در بزنم در رو باز کرد وای خدای من یعنی این همون مهساست یه دامن کرمی رنگ تا بالای زانو هاش پوشیده بود و یه تاپ مشکی خیلی شیک دعوتم کرد تو و روی کاناپه نشستم خونه ی قشنگی بود و خیلی با سلیقه چیده شده بود ازم پرسید چای با کیک میخوری یا قند که گفتم من تلخ میخورم که گفت کیکش رو خودم پختما منم گفت پس اگه نخورم از دستم رفته و برگشت به سمت اشپزخونه که انتهای سالن بود تاپش از جلو کاملآ پوشیده بود ولی پشتش کامل باز بود و پوست سفید کمرش توی اون تاپ مشکی کاملآ خودنمایی میکرد تا حالا بدون مانتو ندیده بودمش خیلی بهتر از اون چیزی بود که فکر میکردم بهم گفته بود که والیبال حرفه ای بازی میکنم ولی فکر نمیکردم که هیکلش اینقدر ورزشی باشه ، با 2تا ظرف کیک و چایی برگشت و گذاشت روی میز جلوی من و خودش هم رفت رو به روی من نشست و پای راستش رو گذاشت روی پای چپش که باعث شده بود تا انتهای رونش توی دید من باشه بعد از یکم صحبت کردن شروع کردم به چای خوردن لیوانم تقریبآ به نصف رسیده بود که بهم گفت چرا کیک نمیخوری منم گفتم چرا خودت بهم نمیدی و چایی که دستم بود رو گذاشتم روی میزخندید و گفت نمیدونستم اینقدر لوسی و از جاش بلند شد میخواست بشینه کنارم که دستم رو انداختم دور کمرش و انداختمش توی بغلم و نشست روی پام دقیقآ مثل کاری که باهاش توی کوه کردم فقط با این تفاوت که الان فقط یه دامن کوتاه پاش بود با چشم غره یه نگاهم کرد وگفت ادم نمیتونه یه مین راحت از کنارت رد بشه که منم در جوابش گفتم اگه اون ادم یه خانومه خشکل و نازی باشه که دل منم پیشش گیر کرده باشه نه حق رد شدن نداره جاش فقط تو بغل منه که یه لبخند قشنگ نشست روی صورتش که نشون از رضایتش بود و با چنگال خودش شروع کرد بهم کیک دادن دستم رو گذاشتم روی کمرش و دست چپم رو گذاشتم روی پاش و شروع کردم به نوازش کردن و کم کم میرفتم بالا ولی باز دستم رو گرفت و نگاهش که کردم چشماش خمار خمار شده بود که بهم گفت مهراد چرا با من اینجوری میکنی بشقاب کیک رو از دستش گرفتم گذاشتم روی میز و لبام رو گذاشتم روی لباش بی حرکت با چشمای بسته روی پام نشسته بود و من فقط ازش لب میگرفتم که چشماش رو باز کرد و پاهاش رو گذاشت دو طرف من و نشست روی پام و شروع کردیم به بوسیدن هم اینبار اونم همکاری میکرد دستش رو برده بود پشت سرم و موهام رو چنگ میزد خیلی لذت میبردم دستم رو بردم زیر باسنش و از روی کاناپه بلند شدم و همین جور که از هم لب میگرفتیم رفتم به سمت مبل راحتی جلوی تلویزیون وگذاشتمش روی مبل و دراز کشیدم روش پام بین پاهاش بود و سینم هم چسبیده بود به سینه هاش و داشتم گردنش رو میخوردم اونم دستاش رو برده بود زیر تی شرتم و داشت بدنم رو نوازش میکرد هولم داد عقب و تیشرتم رو در اورد یه چرخ زدیم و اون امد روم و شروع کرد بدنم رو خوردن و لیسیدن اصلآ بهش نمیخورد اینقدر دختر هات و حشریی باشه من روی اسمونا بودم خیلی وقت بود سکس نداشتم و الان داشتم نهایت لذت رو از یه دختر به این زیبایی میبردم همین جور که روی من خوابیده بود دستم رو بردم پشت کمرش و بند تاپ و سوتینش رو باهم باز کردم و جفتش رو باهم از تنش جدا کردم محو تماشای سینه هاش شده بودم دستام رو از هم باز کرد و گرفتشون و سینه هاش رو میکشید روی صورتم و خودش نوبتی میزاشت دهنم منم حسابی براش خوردم از روم بلند شد کمر بندم رو باز کرد شلوارم رو از رو پام در اورد و اومد نشست روی زمین بین پاهام وشروع کرد اروم اروم کیرم رو از روشرت مالیدن که اروم از گوشه ی شرتم درش اورد و شرتم رو کشید پایین اول یکم با دستش براندازش کرد و بعد سرش رو بوسید و کرد توی دهنش با دستش تخمام رو میمالید و با لبهاش کیرم رو میک میزد و کم کم کیرم رو میکرد توی دهنش خیلی عالی ساک میزد کم کم داشت ابم میومد بلندش کردم و کشیدمش تو بقلم و با دستم شلوارم رو که روی دسته ی مبل بود برداشتم و از توی کیف پولم یه قرص برداشتم و خوردم سرم رو گرفته بود تو بقلش منم شروع کردم به خوردن سینه هاش با دستم هم دامنش رو دادم بالا و کونش رو میمالیدم از کنار شرتش دستم رو به کسش رسوندم و اروم انگشتم رو روش میمالیدم که با هر حرکت رفتو برگشت انگشتم روی کسش در گوشم یه اه ه ه ه میکشید و نفس گرمش رو روی گردنم حس میکردم ، خیلی تحریک شده بودم انگار سکس اولم بود خیلی حریص شده بودم فقط میخواستم زود بکنمش ولی نمیشد قرص 15 مین طول میکشید تا اثر کنه برای همین مجبور بودم صبر کنم برش برش گردوندم و خوابوندمش تا شرتش رو از پاش در اوردم قبل از اینکه کسش رو ببینم 2تا دستاش رو گذاشت روش از توی چشماش خجالت رو میدیم که خیلی به دلم نشست سرم رو بردم بین پاهاش و شروع کردم رون های پاش رو لیسیدن و اروم اروم میرفتم سمت کسش و روی دستش و میبوسیدم هر باری که زبونم دستاش و تنش رو لمس میکرد بدنش میلرزید یکی از دستاش رو برداشت و شروع کرد به مالیدن سینه هاش با این کارش میتونستم کنار های کسش رو زبون بزنم ولی هنوز دست چپش روی کسش بود منم کناره های رون و کسش رو بوس های ریز میزدم که یهو دستش رو برداش و گذاشت روی سرم و سرم رو فشار داد روی کسش با دومین شایدم سومین زبونی که به کسش زدم هیچ واکنش خاصی نداشت ولی یهو خیلی بیحال شد معلوم بود ارضا شده و بهم گفت بسه و منو کشید توی بغلش و اروم دست میکشید روی سینه هام منم اروم کیرم رو با دستم میمالیدم به کسش میخواستم بکنمش که یهو رفت عقب و با یه حالتی که انگار تعجب کرده گفت داری چیکار میکنی که دباره چسبیدم بهش و بهش گفتم اون کاری که باید بکنیم که بهم گفت دختره ولی اصلآ فکرشم نمیکردم که باکره باشه اخه خیلی حرفه ای بود بهم گفت اگه بخوای برات میخورم تا توام ارضا بشی یه نیش خند زدم اخه در حالت عادی هم با ساک زدن ابم نمیاد چه برسه به حالا که قرص خورده بودم با توجه به روحیاتی هم که ازش دیده بودم کلآ دیگه نمیخواستم باهاش سکس کنم چون میترسیدم وابسته بشه چون اگه بخوام حداقل با خودم صادق باشم تنها دلیلی که باهاش بودم سکس بود و جز شهوت هیچ حس دیگه ای بهش نداشتم ولی دوستم نداشتم بهش اسیبی بزنم اگرم میخواستم میتونستم راضیش کنم از عقب سکس کنیم ولی درستش نبود برا همین دباره کشیدمش تو بغلم و یه نیم ساعت کنارم دراز کشید و بعد از خوردن ناهار از خونشون زدم بیرون بعد یه 1 هفته هم کم کم باهاش کات کردم چون بامن اینده ای نداشت وقتی راه میرفتم یکم تخمام درد میگرفت سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه توی راه چند بار خواستم کسی رو سوار کنم ولی نشد دلم خیلی هوای پورشم رو کرده بود هیچ وقت لنگ کس نمیشدم توی همین فکرا بودم که رسیدم خونه و حدود 1 ساعت بود خوابیده بودم که سهیل بهم زنگ زد ساعت 5 بود و میخواست ببینه میام مغازه یا نه که گفتم یکم صبر کن الان میام تخم دردم بهتر شده بود
5 میلیونی که داشتم رو برداشتم و با سهیل راه افتادیم که مثلآ بریم مغازه ولی نه اون مغازه ای که سهیل انتظارش رو داشت توی راه همش میگفت کجای داری میری وقتی رسیدم در مغازه پیاده شدم و رفتم جلوی مغازه اونم اومد بهش گفتم چطوره گفت چی؟ گفتم مغازه گفت حالا اکه بگم خوبه چیزی عوض میشه میدونی قیمت یه چنین مغازه ای چقدره؟ و برگشت بره سوار ماشین بشه و گفت بیا بریم در مغازه دیر میشه من تکیه داده بودم به در مغازه و گفتم امروز صبح قرارداش رو نوشتم تا 1 ماه دیگه هم تحویلش میگیرم اولش باورش نشده بود ولی بعد از اینکه رفتیم در بنگاه و پول رو تحویل دادم دیگه باورش شده بود وقتی هم مبلغ قرارداد رو دید کلآ چت کرده بود من بهش گفته بودم مبلغ رهن رو میدم ولی همش غر میزد که اخه دیونه چطوری ماهی 3 میلیون اجاره بدیمو همش در مورد پول رهن میپرسید که چطوری جور میکنی بهش چیزی در مورد خرید و فروش هام یا وضعیت خوانوادم نگفته بودم دوست داشتم حس کنه مثل خودشم نمیخواستم فکر کنه از این بچه مایه دار هام اخه چند بار دیده بودم که به مایه دار ها تیکه میندازه و…
بهش گفتم چند سال پیش یه زمین خریده بودم که تازگی ها فروختمش 40 میلیون تا چشم بهم زدیم یک ماه شده بود و مغازه رو تحویل گرفته بودیم یه حدود یک هفته هم کارای چیدمان و دیزاین مغازه طول کشید میخواستم مغازه رو برای نیمه شعبان افتتاح کنم از پدرم یاد گرفته بودم توی هر کاری اول باید ظاهر کار رو درست کرد حالا فرقی نمیکنه اون کار چی باشه برای همین شیک ترین یخچال ها و میزو صندلی ها رو خریده بودم که با بقیه خرجا یه 16-17 میلیونی پام اب خورد البته اونموقه خیلی بود
زمینم رو 320 میلیون فروختم حدود 230 تومن یه ساختمان 3طبقه که 6 تا واحد 85 متری به صورت سفت کاری داشت خریدم که بقیه پولم رو هم که حدود 40 تومنش خرج مغازه شده بود بقیش هم میخواستم ساختمانم رو شروع کنم به ساختن خلاصه شب نمیه شعبان یه جشن گرفتیم کیک و بستنی میدادیم از فرداش هم شروع کردیم با سهیل بیایم در مغازه سهیل خیلی خوشحال بود قرارمون هم اینجوری بود که درامد مغازه و اجارش مساوی تقسیم بشه و رهن و سرمایه مغازه از من باشه و گردوندن مغازه هم با سهیل باشه با توجه به ماه اول کارمون فروشمون خوب بود ولی هرچی در اورده بودیم دادیم بابت اجاره ولی با توجه به کیفیت بستنی و نوشیدنی هایی که میدادیم هر روز مشتری هامون بیشتر از روز قبل میشد منم که از صبح تا عصر سرگرم کارای ساختمان بودم شب ها هم میومدم در مغازه سهیل هم میدونست میرم سر ساختمان ولی فکر میکرد من پیمانکارم و برای مالک کار میکنم توی این 3ماه همه چیز خوب بود میلاد در مغازه قبلیش حداکثر ماهی 700 تومن کار میکرد ولی الان نزدیک به 2 میلیون در ماه درامد داشت و ماهی 400 تومنم اجاره ی مغازش رو میگرفت و دیگه مشکل مالی نداشت و به راحتی میتونست مخارج دانشگاه خواهرش رو بده کارمون خیلی گرفته بود ساختمان منم کم کم داشت تموم میشد یکی از واحد هاش رو پیش فروش کرده بودم و خرج بقیه واحد هاش کرده بودم برام استفاده ی خوبی داشت اگر 5 واحدم رو میفروختم حدود 600 تومنی پول داشتم مغازه هم برام خوب بود و چون کم کم داشتیم سفارشات مجالس رو هم میگرفتیم کارمون بهترم شده بود 3نفر دیگه رو هم استخدام کرده بودیم که کمک کنن خودمم هماهنگی های مجالس و مهمونی ها رو میکردم یه روز یه خانومی زنگ زد مغازه و گفت یه سفارش هفتگی داره و 2تا یتیم خونه رو به ما معرفی کرد و گفت 1 هفته درمیون باید به این 2تا یتیم خونه بستنی بفرستیم ما هم قبول کرده بودم و چون سفارش مال یتیم خونه بود به قیمت خیلی خوبی باهاش حساب کردم عملآ هیچ سودی برای ما نداشت و هزینه ی فرستادن بستینی ها رو هم از جیبمون میدادیم هزینه ی خود بستنی رو هم خود اون خانوم هر هفته به حساب سهیل واریز میکرد و خودش رو تاحالا ندیده بودم برای هفته ی دوم مجبور شدم خودم برا تحویل سفارش برم باورم نمیشد اینقدر لذت داشته باشه بچه ها با یک بستنی اینقدر خوشحال میشدن که انگار دنیارو بهشون دادی خانوم رمضانی مدیر پرورشگاه میگفت بچه ها برای روزی که خانوم محبوبی بستنی میفرسته لحظه شماری میکنن و هی از کمک های خانوم محبوبی داشت صحبت میکرد که در ورودی باز شد و یه ماکسیمای سفید وارد شد که خانوم رمضانی گفت حلال زاده خودشون تشریف اوردن وقتی از ماشین پیاده شد خیلی شکه شده بودم فکر میکردم یه خانوم 35-6 ساله باشه نه یه دختر 23-4 ساله از پله ها اومد بالا توی تراس و با خانوم رمضانی دستو روبوسی کرد بعدشم با من سلام کرد با اینکه ارایش انچنانی نداشت ولی خیلی صورت زیبا و دلنشینی داشت من دیگه باید میرفتم خدا حافظی کردم و از پله ها رفتم پایین و به سمت ماشین حرکت کردم که یک نفر پشت سرم صدام کرد وقتی برگشتم خانوم محبوبی بود که گفت ببخشید نشناختم برای بستنی هایی که زحمت کشیدید ممنون پس فردا توی شرکتمون یه مهمونی داریم و میخواستم اگه ممکنه برامون بستنی بیارید منم قبول کردم و سفارشاتش رو یاداشت کردم و رفتم پس فردا خودم با محسن کارمندمون سفارشات رو بردم یه شرکت نقشه کشی و طراحیه ساختمان بود وقتی وارد شدیم خود خانوم محبوبی اومد و درو باز کرد و دعوتمون کرد تو بعد از تحویل بستنی ها میخواستیم بریم که اسرار کرد بمونید چشن به مناسبت پانزدهمین سالگرد تاسیس شرکت بودو فقط کارمندا با خانواده هاشون دعوت بودن واقعآ جالب بود مهندس محبوبی انگار نه انگار مدیر شرکته با کارمنداش مثل بچه هاش یا رفقاش رفتار میکرد معلوم بود ادم حسابی و تحصیل کردست خیلی ازش خوشم اومده بود موقع برگشتن محسن داشت وسیله ها رو جمع میکرد که یاسمین گفت اگه میشه یکی ازظرف ها رو بزارید تا بستنی های اضافه رو بزاریم توش تا اب نشه یکی از ظرف ها رو گذاشتیم و خداحافظی کردیم توی اسانسور برگه اچاری که به دیوار بود توجهم رو جلب کرد روش نوشته بود یه یک کارمند اشنا به نقشه کشی و طراحی نیازمندیم داشتم بهش فکر میکردم که در اسانسور باز شد و اومدیم بیرون، فردای اون روز تازه مغازه رو بسته بودیم و میخواستم با سهیل بریم خونه که موبایل سهیل زنگ خورد و تا گفت خانوم محبوبیه گوشی رو ازش گرفتم و خودم جواب دادم میخواست ظرف رو برام با پیک بفرسته مغازه که بهش گفتم لازم نیست من نزدیک شرکتم خودم میام میبرم تا تلفن رو قطع کردم گفت نکنه باز دلت گیر کرده یه نگاهی بهش کردمو یه پوز خند زدم وقت نبود سهیل رو برسونم سر چهار راه داریوش پیادش کردم تا خودش بره وقتی جلوی شرکت ماشینم رو پار کرد کردم ناخوداگاه یاد حرف سهیل افتادم و با خودم گفتم نکنه راستی راستی … ولی اگه واقعآ اینجوری بود میفهمیدیم بار اولم نبود که از دختری خوشم بیاد ولی وقتی با خودم فکر میکردم واقعآ احساس میکردم دلم میخواد ببینمش بودم ولی من از هر دختری خوشم میومد فقط میخواستم بکنمش یه حس خاصی داشتم داشتم نمیدونم اسمش چیه ولی هرچی بود دلم میخواست پیشش باشم تو همین فکرا بودم که دیدم یکی زد به شیشه ماشین وگفت اقای … من فکر کردم شما دیگه نمیاید داشتم میرفتم که دیدم اینجا توی ماشین نشستید سلام کردم و گفتم شرمنده دیر شد داشتم میومدم بالا گفت بازم خوب شد دیدمتون بفرماید در شرکت رو بسته بود وقتی بازش کرد تاروف کرد که من اول برم ولی نرفتم پشت سرش اومدم داخل و اومدم در ببندم که یه پسر خوشتیپ و قد بلند اومد دم در و گفت یاسی صبر کن منم وقتی دیدم اسمش رو بلده درو باز کردم و اومد تو یاسمین تا پسره رو دید شکه شد و گفت برو گمشو بیرون عوضی پسره هی میگفت بزار توضیح بدم و رفت جلو بازوی خانوم محبوبی رو گرفت که منم دست پسره رو از پشت گرفتم و گشیدمش عقب یاسمین هم همش بهش فحش میداد پسره یهو عصبانی شد و موبایلش رو که توی دستش بود اورد بالا و گفت مثل اینکه یادت رفته توی این چه فیلمی دارم تا اینو گفت من یه قدم به سمتش برداشتم و موبایلش رو از دستش قاپیدم و کوبیدمش به در اسانسور که همون موقه یه مشت اومد توی دماغم از نظر بدنی ورزش کار نیستم ولی 187 قدمه و 105 کیلو هم وزنمه و قدرت بدنیم هم خیلی خوبه ولی با مشتی که به دماغم خورده بود کاملآ گیج شده بودم و باعث شد تا به خودم بیام یه 2-3 تا مشت دیگه بخورم ولی چون توی سرم نبود اونا اصلآ برام مهم نبود برگشتم و دستش رو گرفتم و چسبوندم به سینش و کوبیدمش به دیوار و با سر زدم توی دماغش و تا میخورد زدمش و از شرکت انداختمش بیرون و بهش گفتم یه بار دیگه اینجا ببینمت دیگه زنده نمیمونی هیچی نگفت و رفت سوا یه سانتافه سفید شد و رفت یاسمین اومد و دستم رو گرفت وگفت چرا با این بیشعور درگیر شدی ببین با خودت چیکار کردی تمام لباسام همه خونی شده بود خونریزی دماغم بند نمیومد تیکه های موبایل که پخش زمین شده بود رو جمع کردیم و سوار اسانسور شدیم سرمو بالا گرفته بودم که خون نریزه یاسمین هم که اشکاش که با ریملش قاطی شده بودو روی صورتش خشک شده بود با گوشه ی شالش صورت منو تمیز میکرد وقتی رفتیم توی شرکت من رفتم توی دستشویی تا خودمو تمیز کنم یاسمین هم برام دسمال اورد دستمال کردم توی دماغم تا خونریزیش بند بیاد وقتی داشتم میومدم بیرون اونم دنبالم اومد برگشتم بهش گفتم تو صورتت رو نمیشوری گفت من چرا؟ یه نیش خند زدم و دستش رو گرفتم کشیدمش جلوی اینه تا خودشو دید گفت وای من اون موقه تا حالا اینجوریم و منو از دسشویی بیرون کرد منم رفتم روی مبل راحتی شیکی که کنار سالن بود نشستم و داشتم به موبایل ور میرفتم و تیکه هاشو سر هم میکردم که یاسمین اومد بیرون یه ارایش ملایم کرده بود و شالش رو هم بازش کرده بود رفت توی ابدار خونه و بعد اومد کنارم نشست و گفت داری چیکار میکنی اینکه کاملآ خورد شده بهش گفتم نه کاملآ و رمش رو دادم بهش و گفتم احتمالآ اون فیلمی که میگفت توی اینه بگیر و خودت از بین ببرش تا خیالت راحت بشه دباره اشک توی چشماش جمع شد و شروع کرد به گریه کردن رفتم نزدیک ترو دستش رو گرفتم و بهش گفتم نمیخوام بدونم اون فیلم چی بوده ولی هرچی بود دیگه تموم شد نیازی نیست نگرانش باشی خم شد و اومد توی بغلم تا چند دقیقه داشت توی بغلم گریه میکرد که یهو موبایلش زنگ خورد گوشی رو برداشت باباش بود جواب نداد و بعد از اینکه یکم به خودش اومد صداش رو صاف کرد و خودش زنگ زد به باباش و گفت شرمنده دیر کردم تا 20 مین دیگه میام خونه بلند شدیم و اومدیم پایین خون های توی راه پله رو تمیز کردیم و اومدیم بیرون موقع خداحافظی شمارم رو هم گرفت چون فقط شماره سهیل رو داشت سوار پرایدم شدم و راه افتادم ، توی خونه یه قرص مسکن خوردم تا دردم یکم اروم بشه و تلویزیون رو روشن کردم یه فیلم سینمایی داشت پخش میشد ولی همش صورتش جلوی چشمم بود انگار واقعآ دلم پیشش گیر کرده بود ولی من هیچ وقت اینجوری نمیشدم یعنی برام مهم نبود حالا چرا نمیتونم از فکر یاسمین بیام بیرون ، از صدای تصادفی که توی فیلم اتفاق افتاد به خودم اومدم ساعت رو نگاه کردم دیدم الان 1 ساعته همین جوری اینجا نشستم هرچی هم فکر میکنم موضوع فیلم چی بود یادم نمیاد انگار نه انگار 1 ساعته خیره شدم به این فیلم لعنتی تلویزیون رو خاموش کردم و به زور قرص خوابیدم…
ادامه دارد …

از دوستانی که وقت گذاشتن و این داستان رو خوندن ممنونم و امید وارم لذت برده باشید

نوشته: مهراد


👍 0
👎 0
32722 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

404888
2013-11-20 12:30:43 +0330 +0330
NA

هر جای داستان که دلت خواست دست یه دختر رو گرفتی و کشوندی توی داستان
بی سر و ته، بی معنی، طولانی، چرت و پرت
قحتی؟
ای ط دسته دار تو…
کامل نخوندم طولانی بود. دفعه ی بعدی که خواستی بنویسی دو قسمتش کن که حوصله و اعصاب خوندنش رو داشته باشیم
بعد هم مورد عنایت قرار بگیری :D دیگه قسمت دومش رو نذاری :D
دیگه ننویس

0 ❤️

404889
2013-11-20 17:36:18 +0330 +0330
NA

شما يه چيزي هم به نمره بدهكار شدين قربان
يعني اگه بخوام نمره بدم منفي مي گيري اينه كه بي خيال شدم . قلمت بد نبود و اوايل داستان چنگي به دل نمي زد اما رو به آخر كه رفت ديدم مي شه ازت نويسنده در بياد. البته بيوگرافي بنويسي بهتره .
فقط خيلي طولاني بود واسه يه قسمت

0 ❤️

404890
2013-11-21 06:32:07 +0330 +0330
NA

اههه انقدر طولانى بود حس خوندنش نبود.ميزارم به عهده ى دوستان نظر بدن ولى به خاطر طولانى بودنش كيرم به دهنت.

0 ❤️

404891
2013-11-21 07:29:59 +0330 +0330

رمان می نویسی ؟ کله کیری کوتاه مختصر مفید اقلا یه کم جمع و جور بنویس

0 ❤️

404892
2013-11-21 08:12:53 +0330 +0330
NA

شايد خوب نوشتى شايد نه، من نخوندم. فقط يه سوال ازت دارم، ننت به بابات ميده اسمش جنده اس يا آبجيت و تو خونه جنده صدا ميكنيد؟ خب بيار بده بچه ها حال كنن ديگه، چى ميشه مگه؟ سگ برينه تو روح مردهات با اين ادبياتت…

0 ❤️

404893
2013-11-21 08:40:03 +0330 +0330
NA

داداش کاری به راست و دروغش ندارم ولی داستان گرم و آموزنده ای بود من لذت بردم دمت گرم

0 ❤️

404894
2013-11-21 09:54:46 +0330 +0330

طووووووووووووووووووووووووووووووووووولانی بود ولی بدک نبود…

0 ❤️

404895
2013-11-21 11:17:22 +0330 +0330
NA

خیلی خوب نوشتی افرین
واقعا خوب بود
لایک
فقط خیلی طولانی بود

0 ❤️

404896
2013-11-24 05:08:53 +0330 +0330
NA

تکاور جون کجای ؟؟؟؟؟؟میشه بیای خلاصشو در قالب شعر بگیی

0 ❤️