ازدواج با دختر و مادر

1393/03/10

حدود بیست سال پیش شروع شد . خیلی زود به ازدواج ختم شد . ازدواجی که یک ازدواج منحصر بفرد و بسیار جالب بود و تا امروز دوام آورده است و هر روز روابط نزدیکتر می شود . حدود نوزده سال سن داشتم از خانه ی خاله بر می گشتم . در خانه ی خاله را که بستم دیدم حدود ده متر جلوتر همسایه ی آنها یک زن جوان شهید بود با دخترش در همان مسیر من در حرکتند . این زن جوان و استثنایی با قدی بلند چهره ایی سفید پوست و خوش آب و رنگ چشمانی درشت و لبانی گوشتی بسیار شهوت بر انگیز بود اما آنچه که مرا بی اختیار جذب می کرد باسن بسیار بزرگ , مینیاتوری و خوش ریخت او بود که برای اولین بار در خانه ی خاله ام با پوششی از شلوار کتونی تن نمای نازک دیده بودم . بیرون یک چادر عربی سیاه براق با طرز دوخت خاص سرش می کرد و کسی که از باسن بزرگ او بی خبر بود فکر میکرد که او با تنبلی بسیار راه می رود . گرچه با کمی دقت با وجود همان چادر بخصوص اگر کمی باد می وزید حجم و ابعاد باسن خاص او به چشم می آمد . خلاصه بدنبال آنها براه افتادم و فاصله مان کمتر هم شد اما سعی میکردم پشت سر آمها بمانم تا دید خوبم را حفظ کنم . سر کوچه در ایستگاه اتوبوس بهم رسیدیم منرا که در راه دیده بود دوباره با لبخند نگاه مرد و سلام کرد , منهم جواب سلامش را دادم و از اینکه مرا شناخته است خوشحال شدم . حتمن کمتر از سی سال داشت و دخترش حدود سیزده یا چهارده سال داشت . داستان زندگیش را از خاله ام شنیده بودم که خیلی زود در سن چهارده سالگی عروس می شود شوهرش هم خیلی زود شهید می شود با برادر شوهرش ازدواج می کند اما او هم شهید می شود و پدر شوهرش که مسن است و بازاری و اوضاع مالی خوبی هم دارد یک خانه ی بزرگ برای او می خرد و چون پسر دیگری هم ندارد دوست ندارد که او دوباره ازدواج کند . اتوبوسی که باید می گرفتم آمد . آنها هم می خواستند سوار همان اتوبوس بشوند . در آن سالها اتوبوس ها بسیار شلوغ بود و مختلط هم بودند . برای جوانانی مثل من و بسیاری از مردان جایی بود که میشد خیلی از جاهای ممنوعه را لمس کرد و در میان خانم ها هم بعضی اکره داشتند بعضی ها با کمی مقاومت تن می دادند و بعضه با لذت و سخاوتمندی هیچ اعتراضی نداشتند و گهگاه هر آنچه می توانستند برای افزایش هیجان تماس و رسیدن به اوج آن انجام می دادند . مادر و دختر جلوی من بودند از یک پله بالا رفتند ولی اتوبوس تقریبن پر بود و باید همگی کسانی که در حال سوار شدن بودند صبر می کردند که پیاده شوندگان پیاده شوند تا جای بیشتری برای آنها باشد . از پشت به من فشارمی آوردند ابتدا دستم بدون آنکه عمدی باشد در میان باسن مادر فرو رفت و بعد با فشار و هل دادن بعدی کمی هم شاید به عمد سرم در میان باسن عظیم قرار گرفت . چه زنی بود چه لطافت و چه شهوتی را بیدار می کرد . نمی توانستم هیچ کسی دیگر را با خصوصیات دیگری درنظر بگیرم که آنقدر جنسیت مرا ناخودآگاه بیدار و آشفته کند . سوار اتوبوس شدیم من با جسارت و چابکی پشت سر او ایستادم . خیلی زود متوجه شدم که نه تنها در تمای پاها و بدنم با باسنش اعتراضی نمی کند که خود نیز کمک هم می کند . در اتوبوس با اینکه شلوغ بود اما بدن استثنایی او و شاید هم آن چادر مشکی براق باعث شد که اطرافیان ما کمی جا را بازتر بکنند و دیگر لزومی به فشار و تماس نبود . منکه از طرفی بسیار تحریک شده بودم از طرفی گهگاهی رد شرت و چگونگی او را با دستهایم بر روی باسن بزرگ نرم و خوش ترکیب او لمس میکردم نمیخواستم این فرصت را از دست بدهم و غریزه هم این اجازه را بمن نمی داد .در همین هنگام او برگشت و شروع کرد به صحبت صمیمی و آشنا با من در مورد چیزهایی که من در جریان نبودم بگونه ایی که دیگران فکر می کردند که ما با هم هستیم و رابطه ایی بین ماست . من جا خوردم اما خیلی زود با او همراه شدم و دستم را دور کمرش گذاشتم باور نکردنی بود اختلاف ابعاد کمر و باسنش .با هم در ایستگاه مورد نظر او پیاده شدیم . گفت که باید برود اما فردا شب ساعت هشت به خانه ی آنها بروم تا صحبت کنیم و در آخر گفت که دخترم هنوز خیلی جوان است اما او هم در همین سن ازدواج کرده است و لبخندی وسوسه آمیز با آن صورتی که آب و رمگش و لوندی اش بی اختیار آدمی را به یاد سکس می انداخت .از آنها جدا شدم حال خوبی نداشتم لمس باسن بسیار بزرگ او و لطافت و نرمی آن تحریک شدنم و بی سرانجام ماندنش حسابی دمقم کرده بود .فردا شب بدن تردید به خانه شان رفتم در باز بود دارد شدم در بستم . به استقبالم امد خانه ی زیبا نسبتن بزرگ و نیمه اعیانی داشتند . چادر بر سر نداشت شلواری کوتاه با مدلی خاص که تا یک وجب پائین زانواهایش پائین آمده بود و مدلش بگونه ایی بود که باسنش در ابعاد واقعیش بدون در فشار قرار گرفتن در آن جای گرفته بود اما گشاد هم نبود چیزی شبیه شلواری کردی با پارچه ایی بسیار نازک که طرح و رنگ لباس زیرش مشخص بود و باسن خاص او آن را بشکل شلوار جین در آورده بود . یک تاپ سرخ گوجه فرنگی ب تن داشت رنگ شلوارش هم شیری رنگ بود . بداخل سالن رفتیم نشستیم از دخترش خبری نبود حال و احوال کرد و اوضاع خودش گفت که جوان است و نمی خواهد ازدواج کمد اما به یک مرد در خانه نیاز دارند تا هم او احساس آرامش کند و هم دیگرا کمتر به او کار داشته باشند و بعد با عشوه گری بلند شد و شیرینی تعارفم کرد و جلوی من خم شد و من مات ان باسن بود که شب قبل بوی عطر مست کننده اش به مشامم خورده بود . دخترش با چای آمد قد بلند و لاغر بی اختیار به باسنش نگاه مردم استخوان بندی لگنش بزرگ بود اما لاغر بود و باسنش پهن اما نسبتن لاغر بود .مادرش متوجه نگاه من شد و گفت که او هم دقیقن مثل دخترش لاغر بوده است و بعد از اردواج تغییر کرده است . در ادامه می گفت دامادی می خواهد که جوان و دوست داشتنی باشد و به او نزدیک باشد که او هم هنوز جوان است و او به دخترش هم خیلی نزدیک است و بدنبال پول و خانه و زندگی از دامادش نیست . بدنبال کسیست که از صبح تا شب تو خانه باشد و به آنها برسد و بعد با جابجا کردم پاهایش توجه منرا به پاها و رانهایش جلب کرد . داشتم دیوانه می شدم نمی توانستم خودم را کنترل کنم از دیشب خودم را کنترل کرده بودم با این فکر که امشب به مرادم می رسم . دوست داشتم لمسش کنم و یا با خودم بازی کنم . از بدنش اشعه ایی نامرئی متصاعد میشد و تمام وجود منرا پر از شهوت کرده بود .سعی کردم خودم را کنترل کنم . گفتم که من هنوز خیلی جوانم خانواده ام با ازدواجم راضی نیستند . لبخند زد و گفت این تنها کاریست که باید من انجام دهم راضی کردن خانداده و فرستادن آنها به خواستگاری دخترش ؛ آنها هیچ نمی خواهند نه جشن نه قباله و مهریه و خلاصه هیچ . فقط یک خواستگاری رسمی و ازدواج و بعد آمدن من پیش آنها و بعد گفت آنوقت هرچه که بخواهم می توانم انجام دهم و دستش را به عشوه بر روی کمرش گذاشت و بسوی پایین و پشتش امتداد داد درست همان جایی که شب قبل در اتوبوس با دستم و جاهای دیگرم فشار می دادم . به خانه برگشتم نمیدانستم چگونه موضوع را مطرح کنم اما من این زن را می خواستم و برام مهم نبود با نام ازدواج با دخترش او را بدست بیاورم و به کنار از ین قضایا شرایط خیلی خوبی بود . با هر زحمتی بود موضوع را مطرح کردم و اینکه عاشق این دختر هستم و باید خانواده ام به خواستگاری بروند و شیرینی بخورند تا اسم من بر رویش باشد . خانواده ام با اسرار من قبول کردند از طریق خاله ام با انها تماس گرفتند و قرار ملاقات گذاشتند . فکر می کردند که به سرانجامی نخواهد رسید و یا فقط اسم من بر روی خواهد بود و تا ازدواج و زندگی مشترک چند سالی خواهد گذشت . اما در خواستگاری که در جلسه دوم من هم بودم مادر عروس که خودش عروس واقعی من بود گفت که هیچ خواسته ایی ندارند و بخاطر خواست شوهرش که نمیدانم کدام یکی و اینکه خانواده ی شهید هستند بدون هیچ جشن و مراسم باید باشد و بلافاصله باید در خانه ی انها اقامت کنم چون به یک مرد در خانه نیاز دارند و به همین خاطر قصد دارد دخترش را عروس کند . به این صورت بعد از چند هفته من با چمدانم وارد خانه ی جدیدم شدم . زنم در حال نوشتن تکالیف مدرسه اش بود کلاس سوم راهنمایی بود . مادر زنم آرایش خیلی غلیظی کرده بود . با او روبوسی کردم و در همین میانه بویش کردم . بویی داشت بغیر از بوی عطرش بوی اصلی تنش که منرا تحریک میکرد . در هنگام روبوسی سینه هایش را لمس کردم بزرگ و کمی افتاده اما سفت بود . هم قد و قواره من بود حدود یک متر هشتاد شاید پنج سانتی متر کوتاهتر از من بود . با راهنمایی او چمدانم را به اتاق خواب بردیم پشت تخت جایی را نشان داد و درست جلوی من خم شد کیفی که انجا بود بر دارد . نمی دانم چگونه دستم لای باسنش که از یک متر هم در این حالت باز پهن تر بود رفت . همانگونه در جایش ماند. باز بی اختیار نشستم و صورتم را لای باسنش گذاشتم . بوی باسنش را بهتر از بار اول بر روی پله های اتوبوس و بهتر از آن بار حس کردم . چند دقیقه ایی هر چه خواستم انجام دادم و وقتی می خواستم دکمه ی شلوارش را باز کنم آرام راست ایستاد رویش را بسوی من باز گرداند با دستهایش صورتم را گرفت بوسیدم و گفت تو مال خودم هستی مال من و دخترم هر دوتای ما دوستت داریم . دخترم هم دوستت داره . بیا حالا بریم پیش او امشب و فردا و و… هم هستند و خندید و من بدنبال او براه افتادم .وقتی پیش دخترش رفتیم بشوخی به او گفت به به عجب شوهر خوبی داری . به من گفت کمی شانه های دخترش یعنی زنم را ماساژ بدهم . من هم شروع کردم . او رفت که چای بیاورد و زنم که دختر بچه ایی بود هم خجالت می کشید و هم سرشار از لذت بود . احساس کردم که دوستش دارم و دلم می خواهد با او نیز بخوابم . آن شب مادر زنم گفت که همه باید در اتاق خواب او و بر روی تخت او بخوابیم و چون دخترش خیلی کم سن و سال است او هم کنار ما خواهد بود . من که تعجب نکردم اما جالب بود که دخترش هم گویی از قبل خبر داشت و کلن از کل ماجرا با اطلاع بود . شام را خوردیم و بعد ادویه خاصی را به من دادند که ترکیبی از عسل و دانه های ریز بود و بشکل خمیری در چند تکه گفتند باید بخورم و برایم و این شب خوب است . مادر زنم لباس خواب کوتاهی پوشید . با آن باسن بسیار بزرگ و برجسته اش خیلی کوتاه بود . همه لباس زیرش و همه جایش دیذه می شد چون لباس زیرش از طور سفید و بسیار نازک وتن نما بود . بدخترش گفت لخت شود و بعد در انتظار برهنه شدن او باقی ماند . فقط شورت سفید دخترانه اش با عکس توت فرنگی بر روی آن باقی مانده بود و سوتینی هم در کار نبود چون سینه هایش گرچه برجسته هم بودند ولی آنقدر سر به هوا و شق و رق ایستاده بودند که احتیاجی به سینه بند نداشتند .در میان ناباوری من او را در آغوش گرفت و شروع به مکیدن لبهایش کرد و بعد بروی تخت آمدند و شروع کردن در هم لولیدن . به من حکم کردند که لخت بشم و بعد مادر زنم بر روی تخت پشتش را به من چسباند در حالی که پاها و بدن دخترش را در لای رانهای سفید و بسیار فربه و سکسی اش فشار میداد . چراغ همچنان روشن بود . باسن , این باسن بسیار بزرگ پایدن رفتم لایش را باز کردم و سوارخش را نگاه کردم و بوئیدم چه بوی خوب و شهوتناکی داشت . آنچه انجام می دادم ارادی نبود احساس می کردم آلتم آنقدر بزرگ شده است که منفجر خواهد شد احتمالن تاثیر آن ادویه بود بی اختیار زبانم را داخل باسنی کردم که با دستهایم بازش کرده بودم شورت فانتزی اش که پشتش میانه ی باسن باز بود در آوردم دو طرفش با بندی نازک به پهلوی کمرش گره داشت . باور نکردنی بود باسنی به آن بزرگی امهم از زنی به آن جوانی و در شورتی به آن کوچکی . کیرم را از پشت باسنش به لای پایش گذاشتم لای پایش خیس بود از حالت شهوانی و خوش رمگ روی صورت شهوت انگیزش مشخص بود که زنیست که همیشه خیس است و آبکیست . کمی به جلو رفت و تماس آلتم با لای پایش از بین رفت با دخترش که هنور لای پایش بود چرخید و باسن دخترش جلوی من قرار گرفت . دخترش کاملن اماده شده بود و ظاهرن با خوابیدن و سکس با مادرش بخوبی آشنا بود . بمن گفت این یعنی دخترش هنوز دختر است بهتر است امشب با انگشتش بازش کند اینجوری بهتر است و زیاد باز نمی شود و من به باسنش ور بروم و اگر خودش دوست داشت آرام داخل باسنش بکنم . انگشتم را تو کون زنم کردم تنگ بود . انگشتم را با اب دهانم خیس کردم و دوباره فرو کردم راحت رفت تو و زنم با شهوت آخ گفت و بیشتر قصد اعلام رضایتش را داشت . کیرم را بعد خوب خیس کردن سوراخ کونش بر روی سوراخش گذاشتم . انگشتم را بو کردم بوی کون میداد و کمی هم بویش غلیظ بود اما بوی کون مامانش کمی خفیف تر و بسیار خوردنی بود .کیرم را کمی بر روی سوراخ کونش فشار دادم باسنش را به عقب فشار داد جرات پیدا کردم و کیرم را با دست گرفتم و سرش را بر روی سوراخ کونش فشار دادم یکباره رفت تو جا خورد با حرکتی غیر ارادی به جلو رفت اما ظاهرن دوست داشت مثل یک زن با تجربه مثل مادرش رفتار کند و شاید هم می خواست رقابتی با او داشته باشد و منرا از آن خودش کند وخودش را به عقب داد و باسنش را بسوی عقب به همراه انحنای کمرش هدایت کرد . فشار دادم و نصف کیرم داخل بود . مامان با شهوت گفت بکنش و من داشتم می کردم و زنم با آخ و اوف نمیدانم درد و یا لذتش را اعلام می کرد . مامان گفت تا ته بکن تو کونش و من تا ته میکردم و بعد از چند بار دیگر نتوانست درد را تحمل کند و به جلو حرکت کرد و کیرم در آمد . مادرش سر او را به میانه تخت هدایت کرد و دو پایش را در دوسوی سر او باز کرد در حالتی که کون بزرگش به بالا بود و سرش بر روی تخت و کمرش انحنا دار و بمن گفت بروم و بکنم و با شهوت گفت بیا حالا وقتی کردن کون من است کونی که زبونت رفت توش . با دست تف زد و من فشار دادم کیرم مثل یک کیر چوبی اما سرخ و متورم سفت بود رفتت تو کونش سه بار تلمبه زدم و بعد در آوردم و زبونم را تا جایی که می توانستم در کونش فرو کردم دنبال مزه ی کونش و تمام آنچه از کونش بود می گشتم زنم سرش را بلند کرده بود و به زحمت کس بزرگ و نه چندان زیبای مادرش را لیس می زد . . از لیس زدن و زبان فرو کردن در داخل کس دست کشیدم و کیرم را همانطور که زنم لیسش می زد وارد کسش کردم از شدت خیسی صدا می داد . محکم بکم خروس جنگی من این را مادر زنم می گفت . من محکم می کردم کسش تقریبن تنگ بود اما از شدت خیسی کیرم در آن براحتی عقب و جلو می رفت و فکر می کنم قطرات ادرارش هم گهگاه بر روی صورت زنم کوچیک می ریخت . همه جایش خیس شده بود لای ران هایش و صورت زنم نمیدانم ترشحات کسش بود و یا ادرار و فکر می کنم هر دوی آنها بود . . در آوردم و به پائین خزیدم و لای کس بسته زنم گذاشتم . کس او هم خیس بود لای کسش مالیدم و آنقدر ادامه دادم که در آستانه ارضاع شدن رسید در حالی که در حال نصف صورت در میانه لبه های کس سرخ مامانش نا پیدا بود . به بالتا خزیدم یکراست دارد کون مادر زنم کردم مادر زنم بعد از چند دقیقه تلمبه زدن من با فشار زیا بر روی صورت دخترش ادرار کرد و ظاهرن ارضاع شد و اما هنوز هم می گفت بکن توی کووونننم ته کووونننننم بریز , هر شب بکنم کن و کسم یکی کن . شبها بکن روزها راه می رم و برات می گوزم . کونم را دوست داری ؟ از سوراخ کونم انم در میاد غ انم را هم دوست داری نه ؟ دخترم مثل خودم کون گنده میشه فقط باید آبش بدی . کس و کون و دهن خودم و دخترم شش تا یوراخ داری اگه زن دیگه خواستی پیرکی یا جون کون تنگ خودم برات میارم کسش به آب می اندازم تا بهت بده . کون گنده پیرکی دوست داری جر بدی . آبم ریختم ته ته کونش همانطور که می خواست و آخر ته کیرم را گرفتم و اخرین فوران آب کیرم را توی دهن باز زنم خالی کردم . این شروع اولین سکس بود که هنوز هم ادامه دارد هر شب و هر روز زنم کونش بزرگ و حیرت امگیز شده است و حسابی کونی هم هست با یک کس تنگ که از کس دادن هنوز هم می ترسه اما هنوز هم کون مامان چیز دیگریست چون در این سن از آن زمان هم بزرگتر شده است کسش کمی خشک تر شده است اما بی اختیار قطرات ادرارش در هنگام سکس می ریزد و خیسش می کند . ازدواج نکرده است و در واقع با من ازدواج کرده است اما گهگاهی با ان باسن استثنایی تاجر و مایه داری را دیوانه می کند وچند میلیونی طرف را سر کیسه می کند و اغلب کسانی را به میا ن سوراخ خوش بوی کونش می کشاند که کاری بجز لیسیدن و یا حتا التماس برای خوردن مدفوع او کار دیگری نمی توانند انجام دهند . همچنان خروس جنگی دارد که ته ته کونش خالی کند و ته ته کون دخترش را هم پر آب کند . کون زنم کمی بد بو شده است و سوراخ کونش گرچه گشاد تر از مادرش نیست اما حالت ارتجاعی کمتری دارد باز می ماند و بوی خوبی هم نمی دهد گرچه در نبود مادرش گاهی همین بوی نا مساعد و بادی که راه بی راه از او خارج می شود مقدمه ی رفع موقت خارش کونی می شود که هیچوقت سیر نمی شود . زنم و مادر زنم هر دو مهربانند و ما با هم مهربانیم مادر زنم زن خیلی خیلی خوبیست که شهوت سیری ناپذیری دارد و همبن شهوت مدام او را همجنس باز هم تبدیل کرده است و از این امتیاز مرا بهره مند کرده است که گهگاه هر نوع زنی که مایل باشم را امتحان کنم . بقول خودش پیرکی با کون گنده که باید در حمام به کونش رحم نکرد چون اطمینانی به تمیز ماندنش تا اخر کار نیست . و کس های تنگ که پس از ور رفتن ناز و نوازش و یا برعکس آب کس و جیش کس به دهن صاحبش خوراندن از طرف مادر زنم و یا زن اصلی ام و نه شناسنامه ایی ام در اتش کیر کلفت و دادن توام بادرد می سوزند . من عاشق مادر زنم هستم و زنم که حالا کپی مادرش هست را هم دوست دارم و نمی دانید چه کیفی دارد که هر شب دو کون قمبل کرده در اختیار باشد که یکی از آن کون جوانتر باز هم بزرگتر باشد و بو کردن دو کون یکی با بوی خاص و شهوت انگیز و دیگری با بویی که از داخل متصاعد می شود و کمی زننده است اما آتش گائیدن را با شدت روشن می کند .

نوشته: حمید


👍 8
👎 3
225448 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

419933
2014-05-31 01:11:06 +0430 +0430
NA

ﻣﻦ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭﯼ ﻫﺴﺘ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﺤﺶ ۰ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ

1 ❤️

419934
2014-05-31 01:28:47 +0430 +0430
NA

با لهجه افغانی نوشته بود. قرومساغ

2 ❤️

419936
2014-05-31 04:20:15 +0430 +0430
NA

همسایه ی آنها یک زن جوان شهید بود.
تا همینجاش خوندم . یعنی چی ؟یعنی زنه شهید شده بود :)

1 ❤️

419937
2014-05-31 05:35:58 +0430 +0430
NA

ريدم رو نوشتنت. بيشعور. مكه كتاب غورت دادي حرومزاده اينجوري مينويسي. در كل در تك تك جملات نشاني از جق بيدا بود

2 ❤️

419939
2014-05-31 06:24:23 +0430 +0430
NA

مسخره بود ،یه جور مصنوعی و باور نکردنی

1 ❤️

419940
2014-05-31 06:35:36 +0430 +0430
NA

آری برادر من حتما شما یک جقی بیش نیستی
فردوسی میفرماید :ریدی با این داستانت ای برارد جنگ زده

اسکل عوضی زنتو با مادر زنتو وخودتو گاییدم کونی

و در آخر انقدر جق بزن بمیری دیگه داستان ننویسی
کسکش

0 ❤️

419941
2014-05-31 06:41:12 +0430 +0430
NA

نمیدونم چه رسمیه این جقولا تازگی خیلی ادبی داستان مینویسن

0 ❤️

419942
2014-05-31 07:05:27 +0430 +0430
NA

راستشو بخوای حال خوندن نداشتم در کل می دون که کسشعری بیش نبوده اما بازم میگم کمتر بزن

0 ❤️

419943
2014-05-31 08:41:22 +0430 +0430
NA

خواستی یه امار بده منم بیام یه بررسی بکنم کون مادرزنتو

0 ❤️

419944
2014-05-31 08:56:15 +0430 +0430
NA

کیرم توکس ننه ادم دروغگو اخه کس مغز تخمام تو دهن بابات با این بچه درس کردنش لاشی سرد تو کون همون زن شهید

0 ❤️

419945
2014-05-31 09:07:24 +0430 +0430
NA

اخه یکی نیست بگه کس کشا کی شمارو مجبور میکنه بخونید بعدش چرت وپرت بگین…همون اول که دیدین خوب نیست یا دروغه یا محارمه نخونید…به نظر من اونایی که به داستان نویسا فحش میدن خودشون تو کفه کوس وکونن واسه همین عقده خالی میکنن

0 ❤️

419946
2014-05-31 10:15:56 +0430 +0430
NA

Dastan fantezi bod, nevisande khobi mishi, ensafan sabk jadidi boof,

0 ❤️

419947
2014-05-31 11:53:22 +0430 +0430
NA

هه…عن توله مادر سگ…ریدی بابا جان ریدی…

0 ❤️

419948
2014-05-31 12:28:36 +0430 +0430
NA

تا اینجائی که نوشتی
یک زن جوان شهید بود بیشتر نخوندم
شوهرش کجا شهید شده بود؟؟

0 ❤️

419949
2014-05-31 13:02:53 +0430 +0430

من دیگه کلا عادت کردم قبل از خودند نظراتو میخونم
وقتی همه میگن خوب نبود یعنی خوب نبوده
دیوثایی که بلد نیستید حداقل دروغ خوب بگید .خواهشا ننویسید

0 ❤️

419950
2014-05-31 14:26:30 +0430 +0430
NA

نخوندم ولی از روی موضوعه داستان مادرتو گاییدم

0 ❤️

419951
2014-05-31 17:04:27 +0430 +0430

فقط یه کلمه میتونم بهت بگم

جقی

0 ❤️

419952
2014-05-31 17:32:56 +0430 +0430
NA

و من اینک مانند کماندوها از زیر آب در آمده و تو را با چند نیزه داغ در چند سوراخت می آرامانم و به درک می وصلانم.

0 ❤️

419953
2014-05-31 22:30:12 +0430 +0430
NA

با صدا و لحن رفسنجانی خوندم کلی خندیدم :D

0 ❤️

419954
2014-06-01 00:48:29 +0430 +0430
NA

یه تیکه های کمی از داستان مزخرفت رو خیلی سریع خوندم اما تو دیگه کارت از فحش و اینا گذشته !! رسما باید بری تیمارستان تو بخش زنجیری ها تا یه مدت طولانی بستری شی … باور کننننن

0 ❤️

419955
2014-06-01 15:08:22 +0430 +0430
NA

ببخشید شما افغانی هستید ؟ نمی شه خوند داستانتو . ما که اینجاییم فارسیمون این شکلی نیست . عصبی شدم دو خط خوندم اه

0 ❤️

419956
2014-06-01 16:43:56 +0430 +0430
NA

حماسه ای دیگر از صابون گلنار

0 ❤️

419957
2014-06-02 14:11:02 +0430 +0430
NA

دیوانه شدم تا 2 خط خوندم…!!!مخم گائیده شد…!!!

0 ❤️

419958
2014-06-03 01:32:04 +0430 +0430
NA

کس خواهر مادرت و زنتو دختر که در مورد شهید و زن شهید نوشتی کیر خر توهمجای ناموست

0 ❤️

419961
2014-06-03 10:43:10 +0430 +0430
NA

چرا بعضیا به توهماتشون میگن داستان؟؟؟؟؟

0 ❤️

419963
2014-09-17 19:01:44 +0430 +0430
NA

هوی کسکش ننویس مجلوق ننویس مگه مجبوری بیای اینجا کسشعر بنویسی برگرد دهاتت مجلوق کونی کسکش
dash1

0 ❤️

529592
2016-01-27 11:25:54 +0330 +0330
NA

ریدم توی سرت پیدر سگ کیری (wanking) ?

0 ❤️

581970
2017-03-03 14:31:25 +0330 +0330

کسخل توهمی کس مغز متوهم…
خاک تو سرت با این داستان گفتنت…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها