ازدواج من و ...(۱)

1398/03/25

“داستان مربوط به بی دی اس ام میباشد”

خاطرات یکی از دوستان من هست

به صورت پارت گذاشته میشود

اون‌روز هم مثل همه ی روز های عادی از خواب بیدار شدم!!یک ماهی بود ک به این وضع عادت کرده بودم. ساعت ۵ صبح بود و فقط ۳۰مین فرصت داشتم.به سمت آشپزخانه رفتم مثل هر روز پرتقال هارو شستم با چاقوی تیزی ک همیشه روی میز بود نصفشون کردم!!!
چند روزی بود ک از این چاغو هم مانند تمامی وسایل خانه حساب میبردم…
درست از روزی ک مجبورم کرد تا با لبانم بوسه ای روی قسمت تیزش بزنم و ازش تشکر کنم بابت این همه لطف ک گردنم را نمی زند!!!
آب پرتقال رو گرفتم میز صبحانه رو چیدم به سمت اتاق برگشتم مثل همیشه چهار دست و پا شدم به سختی روی تخت رفتم پتو رو کنار کشیدم شرت ارباب رو پایین کشیدم و کار همیشگیم رو شروع کردم!!بله ساک زدم این کار رو هر روز صبح میکنم و کیوان رو بیدار میکردم !!!
۵ دقیقه ای به کارم ادامه دادم اجازه ی نگاه کردن نداشتم ک بفهمم بیدار شده یا نه!!!
با نوازش آروم روی موهایم متوجه بیدار شدنش شدم و کارم را تند تد کردم و صدای نفس های کوتاه و بعد هم مایه ای ک صبحانه ی امروزم بود وارد دهانم شد!!!
به سرفه افتادم و نوازش دستی ک روی کمرم حرکت میکرد…
کیوان:کوچولوی من صبحت بخیر موهایم را بوسید و بلند شد و من چهاردست و پا از روی تخت پایین اومدم… چقدر طول کشید ک به این کلمه ی کوچولوی من رسیدم
بعد شستن دست و صورتش و دستشویی رفتنش به سمت آشپزخانه رفت روی صندلی نشست
کیوان:همونجا عین خنگا واینستا برو زیر زوود باز یادت رفته باید چیکار کنی؟
من:نه ارباب غلط کردم
و سریع خودم رو به زیر میز رسوندم درست زیر پای کیوان و شروع به لیسیدن و بوسیدن پاهایش کردم
و تکه های نان نم داری ک کیوان همیشه میگفت در حق من لطف میکند ک اجازه میدهد تکه های نون و تف هایش روبخورم
بعد از صبحانه به سمت اتاق رفت باید اماده میشد و به شرکتش میرفت!!
منم سفره رو جمع کردم ظرفارو شستم همه جارو مرتب کردم و باز ۴ دست و پا شدم و به سختی به سمت اتاق حرکت کردم
انقدر ک زانوهایم زخم شده بود خسته شده بودم!!
دم اتاق ک رسیدم دیدم در حال پوشیدن کت شلوارش هست
قد بلند بود موهای مشکی صورتی کشیده و استخونی داشت اوایل عاشق چشم های عسلی و لب های ریزش شده بودم
چقدر دوس داشتنی بود و بدبختی این هست ک هنوزم دوس داشتنیست به همون اندازه…
همیشه به این فکر میکردم ک چرا قبول کردم ک با او وارد این رابطه بشم
من ک اصلا چیزی ازش نمیدونستم
چرا قبول کردم ک باهم ازدواج کنیم چرا نرفتم مثل بقیه زندگی کنم و زندگیمو ادامه بدم
و حالا شده بودم یک شخصیت عجیب
ک در آن واحد
یک حیوان .یک کودک .یک خدمتکار.یک برده ی جنسی .یک رقاص یا وسیله شخصی و خانگی
و هر چیزی ک او میخاست میشدم…
با ضربه ی چیزی ک به سرم خورد از فکر خارج شدم
ابروهای توی هم رفته و چشم های عصبانی اولین چیزی بود ک دیدم
کی انقد نزدیک شده بود ک نفهمیده بودم و دادی ک رو سرم هوار شد
کیوان:هواست کجاست توله سگ
و یه لگد به پهلوم از کنارم گذشت و با غرغرای همیشگیش به سمت کفشاش رفت
و در آخرم تذکرات امروز رو داد و به سمت در رفت و خارج شد
و در آخر صدای چرخیدن کلید و تنها شدن من
باز هم در رو قفل کرد و رفت…

ادامه دارد به زودی…

نظر یادتون نرخ بگید ک ادامش بدم یا نه؟!

نوشته: غزلک


👍 10
👎 12
36512 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

773867
2019-06-15 20:56:56 +0430 +0430

خواستم تاکید کنم “هواست” باشه دیگه ادامشو ننویسی (dash)

1 ❤️

773895
2019-06-15 22:12:57 +0430 +0430

تو رو به مرگ کیوان ، قسم به چاقوی تیز پرتقال قاچ کنی. به ساک صبحگاهی ساعت پنج ، به نان تفی زیر میز ، خواهش میکنم ادامه نده لطفاً

4 ❤️

773905
2019-06-15 22:41:25 +0430 +0430

بد نبود . از پارت اول قضاوت نمیکنم ادامه بده شاید تو پارتای بعدی پیشرفت کنی

0 ❤️

773972
2019-06-16 06:41:45 +0430 +0430

نه ادامه شو بکن تو کونت

2 ❤️

773978
2019-06-16 07:24:54 +0430 +0430

ادامه بده. دوست دارم بیشتر بدونم

0 ❤️

773989
2019-06-16 08:20:36 +0430 +0430

من بی دی اس ام خیلی دوس دارم…ولی این نه…بالاخره هردو آدمین نمیشه ۲۴ ساعت تو نقش بود نمیدونم

0 ❤️

774016
2019-06-16 11:06:50 +0430 +0430

این کس شعرها چبه تفت دادی
بیشتر داستان ها از ایناس یا گی واقعا اینقدر طرفدار گی داریم امکان نداره

0 ❤️

774177
2019-06-16 22:02:20 +0430 +0430

حتما ادامه بده

0 ❤️

846201
2021-12-04 16:59:19 +0330 +0330

خودت فهمیدی چی نوشتی که ادامه ندادی 😁 😎

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها