ازعدالت ساقطم کردند

1391/03/17

با سلام امیدوارم از داستانی که مینویسم خوشتون بیاد فقط خواهش میکنم اگه خوشتون نیومد فحش ندهید وفقط انتقاد کنید
اسم من پویا است و۲۵سال دارم وداستانی که مینویسم برمیگرده به سالی که تاز به سن بلوغ رسیده بودم من دریک خانواده بسیار معمولی زندگی می کردم واز لحاظ زیبایی من از همه فرزندان پدرم خشکلتر بودم حتی از آبجی هام هم زیباترپوستی بسیارسفید ونرم بدنی تقریبا فربه ورو فرم صورتی گردوزیبا باچشمانی سیاه ودرشت وابروانی کمان ولبانی قرمز درمیان صورت سفید ،باسن هایی کاملا روفرم وسفید وبدنی بی مو که حتی الان هم که ۲۵سالمه هیچ مویی دربدنم وجود نداردو…
کلاس سوم راهنمایی بودم وتازه به سن بلوغ رسیده بودم باوجود اینکه این همه زیبا بودم اما کاملا صاف وساده وبا ایمان به طوری که اصلا هیچ یک از بچه لوطی های مدرسه یا محل نه اذیتم میکردند و نه سربه سرم میگذاشتند با همه مهربان بودم وهمه با من رفیق وقتی تازه به سن تکلیف رسیده بودم تصمیم گرفتم که به مسجد محل بروم وآنجا نماز هایم رابخوانم که ای کاش میمردم و این تصمیم رانمیگرفتم تمام بدبختی هایم ازاینجاشروع شد.مغرب شد وبه مسجد رفتم وضوگرفتم ونمازم رابه جماعت خواندم بعد ازنماز جوانی بلند قامت وخوش سیما وصورتی ریشو که خیلی به زیبایی چهره اش افزوده بودوتقریبا ۱۰سال ازمن بزرگتر بود آمد وکنارم نشست وپس از سلام و احوال پرسی بهم گفت میخواهیم یک جلسه ی انس با قرآن توی مسجد برای نوجوانان بزاریم اگه مایلی این فرم راپر کن من هم از خدا خواسته بالبخندی فرم راگرفتم که نمی دانستم این فرم سند بدبختی من است فرم راپر کردم وتحویلش دادم فرم را نگاه کردو گفت خوب آقا پویا از فراداشب جلسات برگزار میشه حتمابیا وکسانی که غیبت نکنند درآخریه جایزه خوب برایشان میدهیم
باصدای ضعیف ونازکی گفتم ببخشید آقا که یه دفعه پرید میان حرفم وگفت از این به بعد منو سینا صدابزن !گفتم ببخشید آقاسینا جلسات ساعت چند شروع میشه گفت بعد نماز مغرب بعد چند دقیقه ازهم خداحافظی کردیم ورفتیم ازفرط خوشحالی تاصبح خوابم نبرد. فرداش بعد ازکلاس ومدرسه فقط منتظر شب بودم تا اینکه بالاخره مغرب شد ورفتم تومسجد وتوصف نماز نشستم که دیدم آقا سینا کنارم نشست و بالبخندی دلنشین سلام کرد وگفت چطوری آقاپویا منم بالبخند جوابش رادادم وشروع کردیم باهم گپ زدن که نماز شروع شد بلند شدیم ونماز خواندیم وبعد از نماز چند نفر از بچه محلها رحلهای قرآن راچیدند ومنتظر استاد شدیم استاد آمد وخلاصه کلاس باتمام محتوایش تمام شد روزها وهفته ها به همین صورت می گذشت ومن وسینا باهم صمیمی تر می شدیم تا جایی که من اون رو مثل برادر خودم دوست می داشتم و اون هم مثل یک استاد همیشه به من نکته های اخلاقی میگفت تا اینکه آخر سال تحصیلی شد وامتحانات من تمام یه روز ظهر بعد از نماز که ازمسجد داشتیم خارج میشدیم سینا روکرد به من وگفت پویا جان الان که امتحاناتت تموم شده و وقت داری بعد از ظهر بیا مسجد تا بریم یه جای خوب که تاحالا توعمرت ندیدی من هم که ای کاش لال میشدم ونمی گفتم باشه آخه به سینا به اندازه چشمام اعتماد داشتم ،گفت خوب من ساعت ۳منتظرتم رفتم به سمت خانه وتوی راه همش به این فکر میکردم کجا قراره با سینا بریم خلاصه اینقدر توفکر بودم که نفهمیدم چطور به خانه رسیدم نهار خوردم واز مادرم برای رفتن اجازه گرفتم مادرم هم که به سینا اعتماد داشت به من اجازه رفتن داد تااینکه ساعت۳شد ومن آماده ی رفتن شدم در درونم دلهره داشتم انگار یه چیزی بهم میگفت نرو نرو .داشتم از دلهره میمردم ،دلم رو زدم به دریا ورفتم دیدم سینا کنار مسجد بایک تیپ بسیار زیبا و دلربا ایساده دوان دوان خودم را بهش رسوندم با نفس نفس بهش سلام کردم اونم سلامم کرد و نگاهی عجیب به چهره ام انداخت وگفت “چی شده پویا جان چرا اینقدر رنگت پریده؟” منم که همه دردهای دلم رابهش میگفتم بهش گفتم"نمیدونم دلهره دارم ،یه حس عجیبی دارم" لبخندی زدو با حرفهای شیرینش آرامم کرد بعد از چند لحظه یه ماشین پراید مشکی که رانندش یه مرد تقریبا مذهبی بود جلویمان ایستاد وسینا گفت پویاجان سوار شو من هم سوار شدم که ای کاش مرده بودم وسوار نمیشدم ،نمیدانستم داشت مرا کجا میبرد قلبم داشت تند تند میزد چهره ام زرد شده بود نمی دانم چرا ولی یه حس همش بهم میگفت نرو پیاده شو اما من مقاومت کردم وبه ندایش گوش ندادم که ناگهان ماشین جلوی درب یک خانه که بسیار بزرگ بودوخانه ی دیگری در اطرافش نبود ایستاد سینا گفت پویا جان رسیدیم پیاده شو من هم پیاده شدم وبهش گفتم آقا سینا اینجادیگه کجاست؟ گفت الآن میریم داخل متوجه میشی ،آره راست گفت چون کاملا متوجه شدم … رفتیم داخل وای چه بزرگ وپردرخت بود عین بهشت رفتیم داخل اتاقش که ناگهان یه صحنه حولناک دیدم ، دیدم که چند مرد که تقریبا هم سن وسالهای خودش بودند جلوی در ایستاده اند باتیپ های متفاوت وچهره های حیز که طوری طمع آلود به من نگاه میکردند اما من که خیلی ساده بودم ونمی دانستم که اینها کیستند وقراره چه بلایی سرم بیاورند که ناگهان یاد حرف یکی از بچه لوطی های بامعرفت که اون موقع نمی دانستم منظورش چیست افتادم که گفته بود"پویا توخیلی زیبایی مواظب باش از عدالت سافطت نکنن" به فکر فرو رفتم باز نفهمیدم منظورش چه بود، رفتم جلو وبه تکتکشان سلام کردم آنها هم به گرمی جوابم را دادندوقتی به نفر آخر رسیدم متوجه صدایی شدم برگشتم دیدم سینا در راقفل کرد تازه فهمیده بودم که چه اتفاقی میخواهد بیافتد خواستم که فرار کنم اما سامان که نفر آخر بود دستم را محکم گرفت وپیچاند وخودش را به پشت من چسباند یک چیز بزرگ را میان دوباسنم احساس کردم از ترس تکان نخوردم ناگاه متوجه سیناشدم دیدم که تمام لباسهایش رادرآورده حتی شرتش که داشت آلتش مشخص میشد از خجالت چشمانم رابستم آمد جلو وگفت خجالت نکش این کیر مال خودته تو که نمیدونی چقدر تو کف او کون سفید وبزرگت بوده ،با آن دستم که آزادبود محکم زدم توی گوشش وگفتم نامرد حروم زاده بر گومشو که دیگه نمیخوام قیافیه بی ریختت رو ببینم
اون هم عصبانیت خودش رو کنترل کردوچیزی نگفت بعد چند لحظه دو زانو نشست وشروع کرد به مالیدن کیرم از روی شلوار داشتم لذت می بردم تابه حال چنین لذتی نبرده بودم که ای کاش میمردم وچنین لذتی نمی بردم کمربندم راباز کرد وزیپ شلوارم را کشیدپایین وشلوارم راتا زانوهایم پایین کشید رانهای سفید وزیبایم نمایان شد به طوری که یک شرت سفید هم پایم بود وسفیدی رانهای من تفاوت بسیار کمی باسفیدی شرتم داشت ناگاه سینا گفت جووووون عجب سفید وزیبان نه بچه ها؟ آنهاهم که داشت آب ازدهانشان کش می کرد گفتنده جوووون آره، دوباره بادستش از روی شرت آلتم را می مالید از ترس لرزه به اندامم افتاد وداشتم میلزیدم لذت هم باترس آمیخته شده بود با گریه و التماس از آنها میخواستم که رهایم کنند اما شیطان رحم آنهارا برده بود وآنها مانند گرگان وحشی که به جان یک بره حمله میبرند به من حمله ورشده بودند سینا مرا برعکس کرد به طوری که رویم به سمت سامان شد وکونم به سمت او از روی شرت تنگ وسفیدی که پایم بود کونم را نوازش کرد ویک مرتبه شرتم راکشید پایین باسن هایم ازیر شرت مانند فنر پریدند بیرون ونمایان شدند که دفعه سینا گفت آآآه عجب زیبا و روفرمه یه بوسه از کونم گرفت و من را از دست دوستش کشید وانداخت توی آغوش خودش به طوری که کیرش راکه خیلی کلفت وبزرگ بود میان دوباسنم احساس میکردم لبانش را آورد کنار گوشم وآهسته گفت"قربونت برم که اینقده خوشکلی من نمیدونم چرا تو دختر نشدی؟" چیزی به نگفتم و فقط اشک میریختم دستمالی از دوستش گرفت واشکهای مراپاک کرد ویک بوسه گرم از لبانم گرفت و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنم پیراهن وزیرپوش را به زور از تنم در آورد ومرا لخت مادر زاد کرد مرا برد کنار یک آینه بزرگ که خودم را درآن دیدم تابه حال خودم را لخت ندیده بودم واقعا اندام شهوت انداز وزیبایی داشتم اما به روی خودم نیاوردم که ناگاه سینا مرا حل داد و چهار دست وپا روی زمین افتادم تا آمدم که بلند شوم یکی دودستم را گرفت و یکی دوپایم ومرا قنبل کردند وآماده در اختیار سینا گذاشتند سینا نشت روی زمین وبا زبان کون مرا لیس میزد ومقداری داخل سوراخم میکردو در میاورد یه تف بزرگ زد به سوراخم وناخنش را محکم به داخل کونم فشار داد از درد جیغ کشیدم که او هم ناخنش را کشید بیرون ورفت سراق کیرش یه تف بزرگ هم انداخت روی کیرش و آن را بادستش در همجای کیرش پخش کرد ابتدا کیرش را به سوراخم مالاند سپس بایک فشار محکم کیرش را به داخل کونم هدایت کرد از شدت درد یک جیغ بلند کشیدم وغش کردم بعد از مدتی که بهوش آمدم دیدم که آن نامرد حتی به این هم اهمیتی نداده وهنوز داشت مرا میکرد به زیرپایم نگاه کردم وقطرات خون دیدم همانطور که داشت مرا می کرد دردو سوزش ولذت تمام وجودم را احاطه کرد هنوزاو نفر اولی بود که اینکاررا میکرد بعد چندلحظه صدای نفس نفس زدنش زیادشدوآبش راتمامابه داخل کونم ریخت ونوبت رسید به دوستانش که ۷نفربودند ابتداسامان شروع کرد وخوابید روی زمین ودونفر مرا بلند کردند وروی کیرش نشاندند ووحشیانه مرا بالا وپایین میکردند آنقدر گریه کرده بودم که دیگر چشمانم تار میدید سینا روبروی نشسته بود ووحشیانه میخندید در آن لحظه هزاران بار آرزوی مرگ کردم سامان هم کارش تمام شد ومن راتحویل آرش داد وآرش هم به یک روش دیگر ازمن لذت برد وهر کدام به روشی از من بهره بردند آخر کار حمید بود که از شدت ضعف رنگم زرد وسفید شد وافتادم روی زمین که وقتی چشم باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم ومادرم بالای سرم زار زار گریه میکند .آن لحظه بود فهمیدم که مفهوم حرف رفیق مدرسه ایم چه بود دیگه همه فهمیده بودند بچه مدرسه ای ها بچه محل ها وآبرویی برایم نماند ومن هم دیگه آن پویای سابق نبودم شده بودم یک انسان وحشی وتامدت ها باکسی حرف نزدم ودورمسجدومسجدیها وامثالشان راخط کشیدم

نوشته: پویا


👍 0
👎 0
46376 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

321797
2012-06-07 00:10:07 +0430 +0430
NA

آدم از اینکه سرنوشت هم وطنانش اینجوری میشه دپرس میشه
امیدوارم روزهای خوبی پیشه رو داشته باشی

0 ❤️

321798
2012-06-07 00:17:22 +0430 +0430
NA

اقا اين جريان بي مو بودن چيه؟:d

0 ❤️

321799
2012-06-07 00:50:36 +0430 +0430

چقد رسمی نوشتی !
اگه زودتر ازینا میدادی این بلا سرت نمیومد ! 20 نفرم بودن ساپورت میکردی !

0 ❤️

321800
2012-06-07 01:32:24 +0430 +0430
NA

براسرنوشتي كه داشتي متاسفم اماداستان حتي نوشتن روزنامه ونامه رسمي كه اونقدخشك هقانونيه اينجوري ازآب درنميادبدك نبوداما ميتونستي بهترشم كني باوجوداينكه ازگي بيزارم به جامالاند-مالوند.ياخيلي چيزاي ديگه كه ميتونستي بهترش كني باباجون رباطم اينجوري حرف نميزنه

0 ❤️

321801
2012-06-07 01:38:15 +0430 +0430

خیلی غیرواقعی بود. اینم مثل داستانهای قبلی هیچ معیاری نداشت. پیش اومده که یه نفر توی همچین جاهایی بخواد از پسربچه ای سو استفاده کنه ولی اینکه روز روشن چند نفری ترتیب پسری رو که تو محل میشناسنش و خانواده داره رو بدن تا حد زیادی غیرقابل باوره .اینجور جاها معمولا طرف رو سربه نیست میکنن تا یه وقت لو نرن. اینکه بعدش چه اتفاقی افتاد و سینا و دوستاش چی شدن رو ننوشتی و این داستانت رو تخمی تخیلی تر میکنه. چیز قابل نقدی وجود نداره که بخوام بهش بپردارم جز اینکه با توصیفاتی که از خودت کردی یه جورایی نشون دادی که بدت نمیاد یه دستی سر و گوشت کشیده بشه…

0 ❤️

321802
2012-06-07 01:46:17 +0430 +0430

حالم بهم خورد دیگه ننویس. . . . . . . . . . . . .
اولش داشت باورم میشد که راست میگی ولی اونجا که گفتی با کیرت بازی کرد و تو لذت بردی فهمیدم که داری خالی میبندی. بعدش هم که گفتی : “همانطور که داشت مرا می کرد دردو سوزش ولذت تمام وجودم را احاطه کرد”. بچه کونی یعنی تو اون حالت داشتی لذت هم میبری؟ حقا که کونی هستی. کله کیریه آشغال دیگه ننویس. چقدر بگم داستان گی ننویسید. برید کونت رو بدید ولی نیارید اینجا رواج بدید. ریدم به روح و روانت دیگه ننویس. ریدم به گوش و حلق و بینیت دیگه ننویس. آشغال کله دیگه ننویس.

0 ❤️

321803
2012-06-07 01:56:28 +0430 +0430
NA

من نمیدونم چه کاریه هی میاین التماس میکنین که فحش ندیم؟
میخوای فحش نخوری برو داستانت رو بزار تو ایسنا فحشم نمیخوری!
نه جدی من از این داستانا زیاد شنیدم واقعیت داره.
متاسفانه بعضی از این آدما اسم مسجد و بسیج رو خراب میکنن.

0 ❤️

321804
2012-06-07 02:03:12 +0430 +0430
NA

oh oh bebin chi kar kardi takavar joon hesabi tahvilet gerefte
manam az dastane gey va lez badam miyad
in ke aslan dastan nabod
lotf konid dastan benevsid na gozareshe khabari
kheyli rasmi bod ye kam mohavere to jomalat miavordi
be har hal dg nanevis plz

0 ❤️

321805
2012-06-07 03:37:18 +0430 +0430
NA

((پوستی بسیارسفید ونرم بدنی تقریبا فربه ورو فرم صورتی گردوزیبا باچشمانی سیاه ودرشت وابروانی کمان ولبانی قرمز درمیان صورت سفید ،باسن هایی کاملا روفرم وسفید وبدنی بی مو که حتی الان هم که ۲۵سالمه هیچ مویی دربدنم وجود نداردو…)) پویـــــــــا حیفففف توئه اونجا حروم میشی، تو تا حالا کجا بودی؟؟؟؟؟
تو تاحالا خودتو لخت ندیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من نمیدونم یا شماها ما رو کسخل گیر آوردید یا از فرط جلق زدنو کون دادن توهم میزنید، مردک یه جا مینویسی از درد غش کردی یه جا مینویسی درد و سوزش توأم با لذت؟؟؟؟
کــــــــیر چرچیل تو اون مغر ناقصت…

0 ❤️

321806
2012-06-07 04:11:43 +0430 +0430
NA

عجب داستانی!!! ذکی!
یه کتایب داشتم کتاب فحش بود دوستان آدرس پستی بدن بفرستم براشون که دیگ فحش کم نیارن.
در مورد داستان:آخه بچه کونی تو کون میدی به مردم چرا نمازو میبری زیر سوال؟
اگه آدم مذهبی ای هستی چرا اومدی تو این سایت؟واقعا حتی اگه ببری بزاری تو ایسناهم رهبرم میاد کیرشو میکنه تو اون کون سفیدت.
در ضمن آقای تکاور،جناب تعالی باعث شدی که هرکی رسید یه کس شعری بنویسه تو این سایت دیگه.یارو کافیه یه خورده عشق به توهّماتش اضافه کنه تا همه بگن بازم بازم بنویس
اه یک ساله تو این سایت میگردم یک داستان واقعی پیدا نکردم.
در ضمن اونایی که فقط بلدن فحش بدن اگه راست میگن یه کش شعری بیارن اینجا بنویسن لااقل تا یه خورده فحش بخورن ببینن وقتی فحش به یکی میدن طرف چه حسی داره.

0 ❤️

321807
2012-06-07 04:17:19 +0430 +0430

جناب Nickol . . . . . . . . . . . .
خودتو با من چکار داری ولک؟ من چی گفتم مگه؟ من با اینجور داستانها مشکل دارم و مخالفت میکنم. شما هم که به این داستان فحش میدید. دیگه این وسط چرا به من گیر دادی؟ شاید هم من منظورتون رو درست متوجه نشدم.

0 ❤️

321808
2012-06-07 04:31:06 +0430 +0430
NA

دروغ گوی کثیف همش دروغهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه نجس هیچ مذهبی بچه بازی نمیکنه

0 ❤️

321809
2012-06-07 06:12:33 +0430 +0430
NA

از قدیم گفتن بچه رو که میخوای راضی کنی باید با دولش بازی کنی.تو برو کون بده داستان هم ننویس.این جوری بهتره بزار 4تا ادم حسابی بیان داستان بنویسن.

0 ❤️

321810
2012-06-07 10:07:56 +0430 +0430
NA

حیف اینترنت که باداستان تو صرف شه
نه به داستانای دو سه روز گذشته نه به داستانهای الان |( |( |( |( |( |( |( |(

0 ❤️

321811
2012-06-07 11:48:48 +0430 +0430
NA

كيرم تو اون هيكل خياليت

0 ❤️

321812
2012-06-07 12:13:36 +0430 +0430
NA

Mese inke takavar o k0le baro bx fosh baronet kardan…dg lazem nemibinam chizi begam
Sadegh hedayat bof koro chap kard ta y modat to shok dastane bod k chap mishe ya na bikhi jeghi dont write again,sincerely

0 ❤️

321813
2012-06-07 12:35:34 +0430 +0430
NA

مسجد فقط به درد شاشیدن میخوره…
در ضمن کون سفید داستان چرا اسم اون کسکشارو میذاری آرش،سیناو…اسم این کثافتا محمد و علی و حسن و حسینه آخه مگه بسیجیای کونی آرش میذارن؟؟؟

0 ❤️

321814
2012-06-07 13:22:45 +0430 +0430

ببین تکاور من همه این مشکلات و مسائلی که اینجا و اونجا و هرجای دیگه پیش میاد رو از شما میبینم. نمیدونم این چه اسمیه که واسه خودت گذاشتی. اگه تکاوری پس جونت چیه اگه جونی پس تکاورت چیه. مگه رنجر یا کلاه سبزی که همچین اسمی واسه خودت گذاشتی؟ نکنه چون تو مدرسه همش نمره تک میگرفتی اسم خودت رو گذاشتی تکاور. همه هم که هرچی میگی ازت تعریف میکنن. نمیدونم چرا هیچکس از من تعریف نمیکنه. اسم به این خوبی دارم ادم یاد نیکول کیدمن ببخشید یاد جان سیلور توی جزیره گنج میفته ولی هیچکس منو تحویل نمیگیره که من باز از چشم تو میبینم. اگه اینقدر کامنتهای جلب توجه کننده نمیذاشتی و نظرات به قول خودت خوب خوب نمیدادی الان همه منو دوست داشتن. اگه هفته دیگه مذاکرات 1 5 نتیجه نداد من از چشم تو میبینم که نذاشتی کاترین (اشتون) و سعید(جلیلی) بهم برسن. خیلی بدی برو دیگه دوستت ندارم…

0 ❤️

321815
2012-06-07 13:43:09 +0430 +0430

لااقل میخوای بنویسی، کاری ندارم چی مینویسی، ولی لااقل علامتهای نگارشی رو رعایت کن! هر ده تا جمله یه نقطه گذاشتی و دو تا ویرگول! اینطوری آدم سرسام میگیره میخوادد داستان بخونه!

ضمنا، از میان نظرات هم نظر anti_havij از همه باحالتر بود: “هیچ مذهبی بچه بازی نمیکنه”!!! آقای ضد هویج، شاید نظر شما در رابطه با کسانی که اعتقاد قلبی به مذهب دارند تا حدودی درست باشه، ولی آیا شما مطمئنید هرکی که مسجد میره، مطمئنا مذهبیه و دلیلش چیزی غیر از مذهب نیست؟ مثلا مطمئنید که پست و مقام و پول و چاپلوسی و یا حتی همین بچه بازی باعث ورود یه عده مذهبی نما به مساجد نمیشه؟!! والا ما که هرچی به ظاهر مذهبی دیدیدم، از همه بچه بازتر و زنباز تر بودن!

0 ❤️

321816
2012-06-07 13:44:59 +0430 +0430

چاکر آقا سیلور. . . . . . . . . . . . . .
حقا که مثل سیلور میدرخشی. از حرفات ترسیدم و الان دارم دعا میکنم که مذاکرات 1 + 5 نتیجه بده و الا میدونم که از اسم قشنگت (سیلور_فاک) اون قسمت دومش نصیبم میشه و به فاک میرم.
چاکر آقا سیلور که همه اینجا دوستش داریم.

0 ❤️

321817
2012-06-07 13:47:18 +0430 +0430

معلوم بود الکی بود، حرفای تکاور جون و سیلورفاک رو بخون میفهمی چرا. میخواستی آخرش یه طور نتیجه بگیری که “شما هم دور مسجدی ها را خط بکشید”
خیالت راحت، کسایی که رفیق مسجدی دارن تو شهوانی برو بیا ندارن

ولی به هر حال: شاخ اسب تک شاخ تو کون بچه باز
کله ی سرندی پیتی تو کون متجاوز

0 ❤️

321818
2012-06-07 16:28:15 +0430 +0430
NA

از اینکه به شعورم توهین بشه متنفرم
هرکسی ممکنه با هر ظاهر و جایگاهی مرتکب کار ناجوری بشه. اما در مورد این داستان میتونم بگم به دست یه نویسنده ماهر و با اهداف خاصی نوشته شده. البته نمیخوام از مذهبیا و بسیجیا یا هرگروه دیگه ای حمایت کنم. اما مشخصه که این نویسنده عزیز که مطمئنا جزء همون جریانات هدایت شده ای هستن که خیلی از کاربرا اونارو میشناسن، سعی کرده مسائلی رو به آدمای مذهبی و بسیجی نسبت بده و وجهشونو خراب کنه. ولی نمیدونم چرا داره وقتشو تلف میکنه. چون من که فکر نمیکنم تو این سایت کسی باشه که از بسیجیا یا مذهبیا خوشش بیاد.

0 ❤️

321819
2012-06-07 17:44:26 +0430 +0430
NA

به نظرمن کاملاااااا درست بود.حتی اگه داستان غیر واقعی بود ولی ماهیتش کاملا درست بود
داستان قشنگی بود که یک حقیقت بدون انکار رو به رخ کشید

0 ❤️

321820
2012-06-08 01:44:06 +0430 +0430
NA

تو اگه قبلا سايت شهواني راميشناختي كه بايد ميدونستي اينجا بچه ها با گي مشكل دارند( البته اكثرشون)و از اينجور داستانا اينجا بذاري بچه ها پايين بالاتو يكي ميكنند حالا چه سرگذشت واقعي باشه چه داستان تخيلي،چه فاعل بودي چه مفعول،چه با نيت قبلي اينكارو كرده باشي يا مثل داستان خودت خفتت كرده باشن و٠٠٠
اينو بايد ميدونستي كه با نوشتن اين چرت و پرتا فحش ميخوري حالا كه خودت دلت بدو بيراه ميخواد بگير كه اومد:
كير غول برره تو كونت!
٢تا منار منارجنبان تو كونت!
كير پانداي كونگ فو كار تو كونت!
همين ٣تا چنار پير روبروي خونه مون،سياره ناهيد كه تا ١٠٥سال ديگه با چشم غيرمسلح نميشه ديدش و يا اصلا كل كهكشان راه شيري يكجا تو كونت!
و اما جناب ادمين ٢-٣روز پيش كه ٢ داستان خوب از پريچهر و پژمان عزيز آپ شد همه مون فكر كرديم ديگه چرت و پرتاي يه عده جقيست حرفه اي را آپ نميكني و قراره از اين به بعد داستاناي جالب و بدرد بخور رو بذاري روي سايت ولي باز كه مزخرف گذاشتي روي سايت ،انگار اميدي به تو نيس پس ما خودمون بايد دست بكار بشيم و به مزخرفات فحش بديم تا كسي جرات نكنه چرت و پرت اينجا بذاره والسلام

0 ❤️

321821
2012-06-08 02:30:29 +0430 +0430

جناب دادا سعید گل. . . . . . . . . . . . .
آقا بذار داستانهای تخمی هم بیاد تو سایت. فحش بدیم کمی دلمون وا بشه. دلت میاد؟
اگه این داستانها نیان تو سایت این راه شیری به این بزرگی که میکنی تو ماتحتشون حیف میشه.
دمت هم گرم.

0 ❤️

321822
2012-06-08 02:35:31 +0430 +0430
NA

داستانه كيري بود…
نمي دونم كسي ام بااين مدل داستانا حال ميكنه ميياي اينجا كوس ميكي؟
خودت يه دور از اول بخون،بجه كوني

0 ❤️

321823
2012-06-08 06:32:40 +0430 +0430
NA

کس کش عزیز خسته نباشید عرض میکنم حضورتون…
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم باور کن فکر نمیکردم هنوز غیور مردی مثل تو رو زمین زیست کنه . جقی عزیز داستانت فوق العاده زیبا و بی عیب بود فقط یه مشکل کوچیک داشت که ته نداشت یعنی من نفهمیدم اخرش اون کس کشای کونیتراز خودت به گا مشرف شدن یا تو به کونیان پیوستی ؟
خدا وکیلی میخواستی مشتری پیدا کنی که اینقد این کون و هیکل جقیتو تو سرمون زدی ؟ خوب الان صاحب کلی کیر شدی تبریک جاکش خوش استیل
راستی اگه از عدالت هولت نمیدادن پایین الان چیزی بیشتر از همین جقی که هستی میبودی ؟
در پایان کیرخر تو کون سفیدت کله کیری

0 ❤️

321826
2012-06-08 13:30:38 +0430 +0430
NA

من خودم مذهبی ام امیدوارم نپرسید اگه مذهبی ام اینجا چکار میکنم اگه IQتون با لای 80 باشه خودتون میفهمین اگه هم نفهمیدین شخصا از طریق ایمیل بپرسید کاری به راست و دروغ این حرفا ندارم ولی اگه یک حرومزاده تو مسجد بچه بازی کرد دلیل نمیشه همه اینطوری باشن اصلا یه عده با این کارا میخوان ابروی مذهبی ها رو ببرن تا در برابر رسوایی های اخلاقی کشیشان و سیاستمداران شان از ما هم اتوی دروغین بگیرند

درضمن این موضوع چه ربطی به ساقط شدن از عدالت داره

0 ❤️

321828
2012-06-08 13:56:41 +0430 +0430
NA

همه در حال مالیدن واسه همن.دیگه حالم از خوندن نظرها داره بهم میخوره
داستان:
مزخرففففففففف

0 ❤️

321829
2012-06-09 23:39:00 +0430 +0430
NA

حاضرم سر بریدن کیرم شرط ببندم این یارو افغانیه. من تا وسطش بیشتر نخوندم.
بازم میگم طرف یه افغانیه کسکش کونیه

0 ❤️

321830
2012-06-10 02:15:42 +0430 +0430
NA

anti _havij خیلی چرند میگی، مسلمونایی مثل تو فقط ادعاشون کون فیلو پاره میکنه …
( اصلا یه عده با این کارا میخوان ابروی مذهبی ها رو ببرن تا در برابر رسوایی های اخلاقی کشیشان و سیاستمداران شان از ما هم اتوی دروغین بگیرند) رسوائیهای اخلاقی کشیشای ما هم باشه به حساب آخوندای کونی شماها که برای امر به معروف،اول از همه بسیجی و بچه مسجدیاشونو میکنن، بعدش برای هدایت به صراط مستقیم با ترفند صیغه تو ماتحت زنان اسلام… کسخل میرزا

0 ❤️

321831
2012-06-10 04:53:22 +0430 +0430
NA

عجب داستان بدی بود…جوابتو از دادا سعید بگیر!

0 ❤️

321832
2012-06-10 09:32:33 +0430 +0430
NA

اولا صیغه حلاله چشاش در بیاد هرکی نتونه ببینه هرکی صیغه کنه نوش جونشششششششششششششششششش
چون خدا حس شهوتو الکی تو وجود ادما نذاشته گذاشته که لذت ببرن اما حلال در ضمن ممکنه یه حرومزاده تو مسجد بچه بازی کنه اما دلیل نمیشه همه اینطور باشن

0 ❤️