استاد مغرور (۱)

1397/12/15

زمانی که دانشگاه تبریز قبول شدم اصلا خوشحال نبودم با این وجود تهرانو به مقصد تبریز ترک کردم. روزهای ابتدایی خیلی کسالت بار گذشت و دوری خونواده اذیتم میکرد اولین بار بود از خونواده م دور میشدم.کم کم برگذاری کلاسها رسمی تر شد و اولین جلسات اساتید خودشون معرفی می کردن و از ما می خواستن که یه کوتاه توضیحی بدیم راجب خودمون جز یه استاد که در برخورد اول اصلا ازش خوشم نیومد و نگاهش از بالا به پایین بود . دوماهی از شروع ترم گذشته بود که صحبت های بچه ها از استاد محمدی می شنیدم و خیلیا بهش علاقه مند بودن ،خب استاد خوشتیپ و قد بلندی بود و البته خیلی مغرور. روی خوش به کسی نشون نمی‌داد تا اینکه تو یه دورهمی که دوسه تا از همکلاسیام که دوست صمیمی من شده بودن هم حضور داشتن بهم گفتن بهناز تو باید حال استادو بگیری داشتم فکر می کردم چطوری باید حالشو بگیرم که دوستم هانیه گفت ببین بهناز تو دخترخوشگلی هستی باید یه کاری کنی جذبت بشه و اتو بده خنده ام گرفت گفتم می دونی چندسالشه؟؟ حداقل ۱۷ سال ازم بزرگ تره! گفت خب باشه تو که قرار نیست واقعنی باهاش باشی فقط بازیش بده.خودم از پیشنهادش بدم نیومد و قبول کردم اینکارو بکنم …یک ماهی از این قضیه گذشت دیدم استاد محمدی مثل یه یخ می مونه البته ادم شوخ و بذله گویی هم بود منظورم در برخورد سرد و رسمی بود.تا اینکه یه روزی بچه ها گفتن استاد محمدی کارت داره گفتم کجاست گفتن دفترشه.داشتم می رفتم سمت دفترش که دیدمش اشاره کرد برم سمتش گفت خانوم احمدی لطفاً به بچه ها خبر بدین که هفته بعد امتحان میانترم می گیرم و خیلی هم بخونید سخته گفتم چشم گفت مرسی.که اومد بره گفتم ببخشید استاد گفت بله؟ گفتم صدام کردین که همینو بگید ؟؟ چندثانیه مکث کرد گفت بله و لبخند زد گفتم که اینطور گفت چیزی می خواستین بگید؟ گفتم بله،خیلی ازتون بدم میاد خندید گفت عجب اومدم که دور شم گفت حالا چرا بدت میاد؟ گفتم نمی دونم و دور شدم.شب امتحان میانترم خیلی خوندم اماده آماده بودم فرداش سوالارو دیدم تعجب کردم اصلا بلد نبودم یا کلا سوالای پیچیده ای داده بود خلاصه امتحان خراب کردم رفتم پیشش گفتم چرا سوالا اینجوری بود؟ گفت چطوری؟ گفتم سخت باز خندید گفتم ک سخته. زل زدم تو چشاش اونم نگام می کرد نزدیک تر شدم بهش که به خودش اومد گفت برو به بچه ها بگو که بارم امتحان اوردم پایین برای امتحان پایان ترم جبران کنید. جا خوردم از دفترش اومدم بیرون تو فکر بودم چرا این انقدر سرد برخورد می کنه دوستم منو دید گفت چیشد گفتم اصلا محل نمی ده حتی ناز و عشوه هم جواب نمیده و خندیدم گفت ببین تحریکش کن گفتم چی؟ چی داری میگی همینم مونده گفت ببین اینجور ادما سریع اتفاقا پا می دن فقط باید کاری کنی بهت اعتماد کنه .بعد این صحبتا دو هفته ای گذشت و من به شدت تو فکرش بودم شب و روز و اون سردتر رفتار می کرد باهام که تو راه پله طبقه سوم دیدمش تنها بود داشت میومد پایین سرعتمو تند کردم از جلوش در اومدم پیچید سمت راست اومدم جلوش اومد از سمت چپ بیاد که باز اومدم جلوش دیدم اخم کرد گفت احمدی چکار می کنی گفتم هیچی استاد کدوم سمتی می خواین برین دید که جدی حرف زدم گفت راست که کشیدم کناراومد که بره منم اومدم سمت راست و کتفش خورد به من تقریبا خوردبه سینه ام که ناخاسته گفتم اخ دردم اومد با اخم گفت حواست کجاست و اطرافو نگاه کرد ببینه کی دید که چندتا ازهمکلاسیام بودن که اروم گفت احمق و سریع رفت .تاحالا مرد ب این مغروری ندیده بودم از این ماجرا روز ها گذشت و اصلا روی خوش بهم نشون نداد و ترم هم تموم شد و منم مدتها بهش فکر می کردم و توقع نداشتم چنین برخورد سردی با من داشته باشه .تا اینکه ترم جدید شروع شد این دفعه من بودم که محلش نمی دادم حتی نگاهش نمی کردم و اون هم سعی در تحریک کردن حسادت من داشت و جلوی من همکلاسی که ازش خوشم نمیومد رو تحویل می گرفت به حدی کفری و عصبی بودم که می خواستم بپرم و خفه اش کنم فردای همون روز گفتن استاد محمدی گفته تحقیق هارو جمع کنم ببرم تحویلش بدم که صبح رفتم دفترش ولی نبود اومدم برگردم که اومد داخل نگاش نکردم و تحقیق هارو سمتش گرفتم ازم نگرفت اومد جلوتر گفت چرا اخم کردی هیچی نگفتم باز اومد نزدیک تر دستشو آورد بالا فکر کردم می خواد برگه هارو بگیره که صورتمو گرفت یهو خون دوید تو صورتم و داغ کردم فشار داد صورتمو گفت چته نگاش کردم دیدم اخم داره ترسیدم جا خورده بودم چشامو بستم که لباشو رو لبام حس کردم دااغ بود لباش یکپارچه اتیش بودم زبونشو کشید رو لبام و محکم لبامو کشید دهنش دستشو از زیر مقنعه برد به گردنم نزدیک کرد چسبید بهم کیرشو حس میکردم که بزرگ شده منو با دست دیگه اش از دیوار جدا کرد و چسبوند به خودش صدای قلبمو مطمئن بودم میشنوه منم اومدم لباشو ببوسم و همراهی کنم که ازم جدا شد دستشو کشید رو لباش که اگه رژی مونده باشه پاک بشه حسابی از رفتارش شوکه بودم گفت همینو می خواستی دیگه؟؟ هنگ بودم که گفت شب بهت زنگ میزنم جواب بده .
اندازه یه سال گذشت که دیدم نه شب تماس ناشناس دارم جواب دادم خودش بود صدای دورگه اش اروم بود گفت اماده شو بیام دنبالت گفتم کجا بریم گفت کاریت نباشه منم مثل ادمای هیپنوتیزم شده سریع آماده شدم و رفتم پایین منتظر استاد پنج دقیقه بعد رسید سوار ماشین شدم و حرکت کرد بوی عطر خوبش به دماغم خورد گفت خب کجا بریم گفتم نمی دونم گفت بریم پس خونه من با سرعت حرکت کرد رسیدیم دم اپارتمان اشاره کرد بدون سروصدا برم بالا رسیدیم طبقه دوم و واحد روبرویی باز کرد گفت خبب محمدی اوردمت که شیطونیاتو اینجا بکنی و بدونی دانشگاه یک محیط کاریه از پشت بغلم کرد خندیدم گفت داغ کردی توهم گفتم اره داشت دکمه های شومیزمو باز میکرد گردنمو لیس می زد گفت از اول تو کفت بودم بهناز منم که حسابی حشری شده بودم گفتم منممم یهو شلوارمو در آوردم بلندم کرد برد سمت اتاق پرتم کرد رو تخت اومد رو من نفسش می خورد صورتم شورتمو تو یه حرکت پاره کرد که خیلی خوشم اومد و سوتینمم کشید که بندش پاره شد و محکم شروع کرد سینه هامو خوردن محکم از لذت و درد صدام در اومده بود گفت نمی تونم طاغت بیارم شرتشو در اورد و کیرشو گذاشت لای کسم مالوند گذاشت سوراخ کسم که یه لحظه برگشت نگام کرد گفت دختری؟ گفتم نه تا گفتم نه محکم کرد تو کسم درد پیچید تو بدنم و جیغ کوچیکی زدم کیرشو ک در اورد دید خونیه گفت بهناااز تو پرده داشتی گفتم اره گفت چرا گفتی نه گفتم اخه تو نمی کردی دستمال کیرشو پاک کرد گفت پس بیشتر جرت می دم و با ضربات محکم تو کسم تلمبه زد و من هم رو ابرا بودم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پوزیشن عوض کرد و نشستم رو کیرش بالا پایین می شدم که به سینه هامم چنگ می نداخت حسابی تو اوج لذت بودیم منو برگردوند و به حالت داگی از پشت کرد توش که دردم اومد و سرعتش بیشتر کرد محکمم تلمبه می زد که دادی زد و کیرشو کشید بیرون ابش پاشید رو کونم و کسم نفس نفس می زد با دستمال پاک کرد و بغلم کرد عرق کرده بودیم منو بوسید و گفت چندسال بود اینجوری حال نکرده بودم که منم بوسیدمش . گفت راستی بهناز قرص ld همرات هست گفتم نه مگه ریختی توش گفت نه تو محض احتیاط بخور گفتم باشه و محکم بغلش کردم …

ادامه…

نوشته: بهناز م


👍 8
👎 17
33662 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

752479
2019-03-06 20:59:01 +0330 +0330
NA

خوب بود.به کصخلای جقی مثل پاچه طلا یا اون کصخل ک هی میگه گاو مرادانتر توجه نکن ایناجقی تن

0 ❤️

752481
2019-03-06 21:02:04 +0330 +0330

شروع که کردی گفتم نویسنده جدی هستی. ولی بعدش فهمیدم مغز فقط توانایی خروج کسشعر داره

1 ❤️

752497
2019-03-06 21:40:13 +0330 +0330

ماینر چرا زیر چرت ترین داستان ها کسشر مینویسی و به بقیه توهین میکنی پاشنه پا چپ پاشنه طلا تو کونت

2 ❤️

752508
2019-03-06 21:54:07 +0330 +0330

احمدی وسط داستان شناسنامه عوض کرد شد محمدی. . ما دوست دختر هم میگیریم از اولین بوسه تا سکسمون چند هفته طول میکشه بعد استاد صبح طرفو برای اولین بار بوسید شب اومد دنبال دختر دانشجو ورش داشت برد پردشو زد!!! حراست هم که کیر خره خواننده هام که از دم خاکسترین!!! (dash)

4 ❤️

752509
2019-03-06 21:56:35 +0330 +0330

خوب بود . اینجور شخصیتای خشن رو وس دارم … و همچنین کارای یهویی

1 ❤️

752573
2019-03-07 03:55:39 +0330 +0330

قشنگ بود ادامش زود بنویس

0 ❤️

752599
2019-03-07 08:51:39 +0330 +0330

یعنی به خاطر لج باهاش پردتم دادی
کسشر??

0 ❤️

752601
2019-03-07 09:07:20 +0330 +0330

تجسم خلاقت بسيار بالاست،،نميدونستم خانما بخاطر نمره حاضرن قيد پردشونو بزنن

0 ❤️

752633
2019-03-07 12:58:01 +0330 +0330

ننویس دیگه .مگه بقیه هم داره؟ چیزی برات مونده مگه.

0 ❤️

752672
2019-03-07 18:54:02 +0330 +0330

مدیونی اگه ادامشو بنویسی!! این نوشته بیشتر شبیح توهمات ذهن یک بیمار بود تا داستان،ملت پردشون رو شوهرشون میزنه تا یه هفته وای کصم وای کصم میکنن بعد تو به همین راحتی کصت رو به فنا دادی اونم به استاد محمدی!!!

1 ❤️

752838
2019-03-08 12:50:52 +0330 +0330

ببین عزیزم،مطمئنم ازاونایی که عاشق استادتی و محل سگ دریافت نمیکنی.
ولی عب نداره.بعنوان یه داستان ادامشو بنویس

0 ❤️

753033
2019-03-09 08:35:11 +0330 +0330

خیلی جالبه یارو سرد و یخه یهو اینو دعوت میکنه بیاد تو دفترش که بش بگه شما امتحان میانترم دارین و سر کلاسم مغزش نمیکشید بگه مظمعنی داداش اصلا دانشگاه رفتی ؟! یا میخاستی تو این داستان بگی آره مام دانشگاه رفتیم کدومش بوده کسخل جقی ریدم تو دهن مامانت که تورو از کون تو توالت زایید

0 ❤️

757549
2019-03-31 08:08:16 +0430 +0430

بچه کونب جقی ال دی برا یه چیز‌دیگه اس

0 ❤️