اسطوره های خائن (۲ و پایانی)

1396/03/16

…قسمت قبل

سرم سنگینه ، درد با تمام سلول های بدنم عجین شده ، چشمام و باز میکنم اما فقط تاریکیِ مطلق … کم کم وضوح محیط بیشتر میشه ، تار میبینم …
این کابوس چی بود که مثل گردباد از سرم گذشت !
اصلا من زندم ؟؟

همه چیز واضح تر میشه ، هنوز توی اون دخمه بودم ، هنوز این کابوس ادامه داشت …

صدای تیک تاک ساعت توجهم رو جلب میکنه
چشمم روی ساعت روی دیوار ثابت میمونه
چشمامو ریزتر میکنم و سعی میکنم واضح ببینم 10:30
.
باید هرچه زودتر می رفتم
قبل از اینکه بیاد سراغم…
دستمو به زمین میگیرم که بلند بشم
اما درد عجیبی ماهیچه ی زیر شکمم رو
منقبض میکنه…
زیپ شلوارم بازه…
رد خون روی شلوار سفیدم تو ذوق میزنه…
خوش بینانه ربطش میدم به
زخم های دیگه ی بدنم،
شلوارمو پایین میکشم
فقط خونِ که از کنار کشاله ی رونم جاری میشه ،
درد و بغض باهم تبانی میکنن
و امونم رو میبرن،
خدایا من امشب
چندبار باید بمیرم؟؟

لنگ لنگان و با کمک دیوار های این کاخ دروغین خودمو به سالن می رسونم ،
یعنی حاج محمود می دونست پسرش چه کثافتیه و منو انداخت تو این هَچَل؟؟
یعنی محبوبه خانم خبر داشت که پسرش یه روانیِ به تمام عیاره و منو تو این خونه باهاش تنها گذاشته بود ؟؟
پس تکلیف داغِ مهرِ روی پیشونی حاج آقا چی بود ؟؟

پیشانی اَر ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مُهرِ نماز از سرِ ریا
نام خدا را نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

از شانسِ همیشه قهوه ایِ من ،
اپن آشپزخونه رو به درِ ورودیِ
و اون کثافت در حال آشپزی …

نباید می لنگیدم باید روی پا می ایستادم ، درد و به جون میخرم برای رهایی از این اسارت …

پاورچین پاورچین با دردی که اشک از چشمم جاری کرده بود
مسیر رو تا در ورودی طی میکنم ،
برمیگردم و بهش نگاه میکنم
قلبم حالا توی گوشم میزنه
دستام می لرزه
نمی دونم توی دنده هام و قفسه ی سینم چه خبره که با هر قدم با هرنفس عزرائیل و به چشم میبینم!
پشت به من در حال آشپزی
در با صدای خفیفی باز میشه
برمیگرده

-وایساااا
جیغ خفیفی میکشم و با تموم توانم پا به فرار میزارم

.
.
.

خودمو میرسونم به یه پراید سفید و درو باز میکنم
-آقا تو رو خدا آقا جون بچه هات
راه بیوفت ، سرِ جدت راه بیوفت …
مرد با بهت از قیافه ی بهم ریخته و حال پریشون من پاشو رو پدال گاز میزاره
+چی شده خواهر ، مزاحم شدن ؟ میذاشتی پیاده شم خواهرمادرشو یکی کنم!
به پشت سر نگاه میکنم ،
دستاشو زده رو زانوش و رفتنمو تماشا میکنه …

اسطو ه های خائن در لابه لای تاریخ
خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار

اشکامو پاک میکنم ، کیفمو جا گذاشتم و موبایلم همراهم نیست …
نمیدونم کجا برم؟
با این وضع مادر سکته میکرد و پدر …
آدرس خونه ی گلناز رو میدم

-آ …آآقا همین همینجا وایسید من کرایتون و بیارم
+خواهرم من مسافرکش نیستم
خواستم کمک کنم فقط…

-دستش بشکنه ، انشالله به زمین گرم بخوره ، خدا از رو زمین برش داره ، ببین چه کرده!

چه کرده؟
چی شده بود مگه؟
چیزی نشده بود ، فقط شوهرم
حیوون باز بود
پشت بوم خونه اش
توی لونه ی گربه و سگ هاش
خودشو ارضا میکرد
امشب ضرب شصتشو بهم نشون داده بود
بهم تو بیهوشی تجاوز کرده بود
داغم کرده بود
و احتمالا دنده هام رو همراه
پام رو شکسته بود

پای چپ جهان را با اره ای بریدند
چپ پاچه های شلوار سیگارپشت سیگار

از وقتی اومدم جز شرح ماجرا
حرف دیگه ای نزدم
ناله نکردم
از درد ننالیدم
حتی نفرین هم نکردم
و این گلناز رو به شدت نگران کرده ،
صامت و بهت زده به روبرو خیرم و پچ پچ خسرو و گلناز رو ندید و نشنیده میگیرم !

-گلبرگ خانم پاشو بریم دکتر بعد بریم کلانتری شکایت کنیم ، نشستی غمبرک زدی ، باز جای شکرش باقیه که الان فهمیدی اگه …

با چش غُره ی گلناز بقیه حرفشو میخوره
-پاشو قربونت بشم پاشو بریم دکتر

با پیدا شدن مادر در آستانه ی در افت فشارشو حس میکنم
همونجا روی زانو به خاک میوفته
پدر هم میرسه
با دیدن آش و لاش من روی تخت
حفظ ظاهر میکنه اما
من میبینم که اونم از پا درمیاد…

مادر آه و نفرین سر میده
پدر سعی میکنه کمکش کنه
رو پا وایسه
خودش بیشتر به کمک نیاز داره
مادر رو به گلناز میسپاره
میاد تو و حالمو با بغض میپرسه

در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار

حیوون بازی شوهر حیوونم
تجاوزش به من
گچ پا و دستم ، چشم و بدن کبود و دنده های شکستم و داغ بالای نافم
رو اگر فاکتور میگرفتیم
خوب بودم
خیلی خوووب !

خیره نگاهش میکنم

کلافه دستاشو توی موهاش فرو میکنه
مشت میکوبه به دیوار رو به رو
-میکُشمش پست فطرت و …

دو پلیس با فرم وارد اتاق میشن
که پدر توضیح میده توانایی صحبت کردن ندارم
شرح ماجرا رو از زبون گلناز یادداشت میکنن…

هفته ها و ماه ها میگذره …
زخم های تن من خوب میشه
اما هر روز با خودکشی های نافرجامم
زخم جدیدی به تنم اضافه میشه،
کارم به جنون میکشه و

مدت ها تحت نظر روانپزشک ها قرار میگیرم

ماه ها توی تیمارستان
بستری میشم

معجون دردمندی از سردرد و دردسر بودم
با هر مسکن تازه دردم زیادتر میشد

پدر بهترین وکیل رو برای من میگیره
مُهرِ طلاق میره تو شناسنامه ام،
هیچوقت آخرین جلسه ی دادگاه رو فراموش نمیکنم
مردی با شمایل انسان
و باطن حیوانی
که حالا به انواع عفونت ها مبتلا شده بود ،
عفون

ت روی عفونت !!
آخرین کسی بود که جلسه ی دادگاه رو ترک میکرد

صد صندلی در این ختم بی سرنشین
کبودند
مردی تکیده بیزار سیگار پشت سیگار

و همینطور حرف های مادرش توی حیاط دادگاه :
-فکر کردی کی هستی که شکایت کردی از ما دختره ی گدا ، تو لیاقت مبین و نداشتی از اولش ، فکر کردی عاشق چش ابروت بودیم ، تو رو براش گرفتیم که دست از کاراش برداره ، ببین تو چی هستی که به حیوونا بیشتر تمایل نشون میده تا تو ، دخترک بیچاره !!!

از مبین به جرم ضرب و شتم شکایت میکنم ، که البته با وجود رشوه های حاج محمود و عملی کردن تهدیدهاش مبنی بر
اجیرکردن آدم واسه کتک کاری با پدر و خسرو که مثل برادر پشت من بود
راه به جایی نمیبریم ،
تجاوز رو هم نمیتونم اثبات کنم
چون زنِ عقدی اش بودم
و هرچند حتی اگر نبودم
حاج محمود همیشه دست به رشوه
کار خودش رو خوب بلد بود ،
در آخر بخاطر مزاحمت ها و تهدیدهای حاج محمود و مبین
مجبور میشیم که کلا از اون خونه
و از اون شهر بریم ،

ماسیده شد تلافی بر میله میله پولاد
در یک تنور نمدار ، سیگار پشت سیگار

.

سال ها میگذره
دیگه قادر به تکلم نبودم
نگاهم بی فروغ شده بود
و فقط بخاطر دو عزیزم
دیگه دست به خودکشی نمیزدم

دیگه هرگز ازدواج نمیکنم
نه میخوام و نه میتونم
خونه ی دو خوابه کوچیکمون رو به تموم کاخ های دنیا ترجیح میدم و
هرگز اجازه نمیدم کسی داغ بالای نافم رو ببینه …

حالم بهتره

اما زخم های روحم
دیگه با هیچ مرهمی از بین نمیره !

اسطوره های خائن درلابه لای تاریخ
خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار

پایان

شعر سیگار پشت سیگار
از اندیشه فولادوند

نوشته: ZohreSE6


👍 18
👎 3
2738 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

613316
2017-06-06 20:46:31 +0430 +0430

قسمت اول بیشتر دوست داشتم
این یکی کسل کننده بود و چیز خاصی توش نبود
میشد پیش بینیش کرد
اما ممنون بخاطر وقت که گذاشتی و قسمت اول ;)

1 ❤️

613571
2017-06-06 23:42:26 +0430 +0430

دلم میخواست بجز اون عفونته یه بلا ملایی سر مبین بیادش…ولی خب نشد، یعنی نمیشه دیگه…رشوه و پول و … :(

خسته نباشین…داستان خوبی بود…با تموم تلخیش دوستش داشتم… ?
لایک ۵…

0 ❤️

613701
2017-06-07 05:20:12 +0430 +0430

داستان چند صفحه ایه تلخ قشنگی بود ولی هیچ قاضی حتی با اون مدرکا سنگین ک اگه از پزشک قانونی فرستاده باشه و شکایت بشه حتی ۱۰۰ ملیون رشوه بدی بازم نمیتونه بپیچونه شاید اون تجاوزا و حیونا رو فقط بتونه بپیچونه چون اخراج میشه گزارشش میدن میفهمی ک؟
بعد میتونستی بلند ترش کنی داستانتو موفق باشی

0 ❤️

613711
2017-06-07 06:05:53 +0430 +0430

از پدر مادری که خودشون تو تربیت بچه کم میذارن بعد فک میکنن تو سنی که دیگه اخلاق و شخصیت یه آدم شکل گرفته زن گرفتن میتونه تموم اون کم گذاشتنارو جبران کنه خیلی بدم میاد.
زهره جان داستانت پر بود از حقیقت های تلخی که این روزها زیادم میبینیم و میشنویم یا حتی حس میکنیم!یه کم و کاستی هایی هم داشت قسمت دومت که گفتی درگیر امتحانا بودی.چون خودمم درگیرم درکت میکنم.امیدوارم به زودی نوشته های قوی تری ازت بخونم.کلا سوژه های داستاناتو دوست دارم.

0 ❤️

613731
2017-06-07 07:22:30 +0430 +0430

جالب نبود ضعیف و متوسط ،انتظار بیشتری داشتم
امیدوارم تو نوشته های بعدیت بهتر عمل کنی
موفق باشی

0 ❤️

613736
2017-06-07 07:39:33 +0430 +0430

باهم خوندمشون گلم…
قسمت خیلی بهتر بود. اما این هم با توجه به اینکه امتحان داشتی خوب بود…
امیدوارم داستانای بهتری بخونم ازت :)
لایک۷

0 ❤️

613751
2017-06-07 07:54:22 +0430 +0430

چه خوب که بخش دوم داستانو زود نوشتی هر چند به جلای قسمت اول نیست و خب خودت گفتی بخاطر امتحاناته و امیدوارم موفق باشی که البته اینم یه لایک داره (clap) (clap)

1 ❤️

613866
2017-06-07 11:38:43 +0430 +0430

دلم نمیخواد ناراحتت کنم برای همین نظرمو نمیگم
موفق باشی

0 ❤️

614641
2017-06-08 05:33:16 +0430 +0430

زهره ؛
واسه قسمت نخست یه نقد نسبتا مفصل نوشتم که بیشتر مثبت بود و راستی ؟!
" اسطوره " چیه تو قصه ت که عنوان داستانو بهش دادی ؟
چرا گلبرگ علیرغم گذشت سالها هنوز نتونسته رو پای خودش وایسه و شروع دوباره ای کنه در حالیکه دارای یک خانواده خوب و منسجمه
چرا باید زن ها اینقدر ضعیف باشن ؟! اونم یه دختر امروزی
از اینا که بگذریم بخش دوم رو خیلی خوب نوشتی و رفتار وحشیانه متین رو با تجاوز ناجوانمردانه ش تکمیل کردی و فرار بدون بازگشت گلبرگ از زندگی مشترک هم در جای خودش خوبه
خشونت ها رو قشنگ به تصویر کشیدی و ریتم داستانت تند و تپنده شد که عالیه
اما میتونستی کمی تریلرتر بنویسی مثلا سکس زوری متین رو … بکارگیری شعر خانم پولادوند در این قسمت بازم بهتر شد
در کل تبریک و LikE

0 ❤️

614936
2017-06-08 11:51:00 +0430 +0430

قلم خوبی داره زهره جان ولی متاسفانه من اصلا از داستان خوشم نیومد به نظرم میتونید شما داستان های جذاب تری هم بنویسید به خاطر قلم خوبتون دیسلایک نمیکنم ولی لایک هم نمیکنم

0 ❤️

615021
2017-06-08 13:48:24 +0430 +0430

ممنون زهره بانو ،هر دو قسمت رو با هم خوندم ب نظرم إيرادي نداشت ، پس خسته نباشيد

0 ❤️

616421
2017-06-09 19:33:40 +0430 +0430

(._.)I AM SORRY.

0 ❤️

619816
2017-06-12 09:17:29 +0430 +0430

حالم چه بد شد. انگار یه شیشه ویسکی را داغ سر کشیده باشم… سیگار پشت سیگار! عالی می نویسی دختر. SE…سوئد زندگی میکنی؟

0 ❤️