اشتباه (2)

1391/07/06

…قسمت قبل

گرمای تنش بهم آرامش میداد…موهام رو نوازش میکرد و سعی میکرد که آرومم کنه…دلم نمیخواست دوباره نگاش کنم…دلم نمیخواست بدونم اینی که بغلش خوابیدم یه مرده غریبه ست…نمیخواستم به چیزی فکر کنم…آره…من به یه آغوش نیاز داشتم…یه نفر که ذهنمو ارضا کنه…یه نفر که بتونم تو بغلش آروم بگیرم…یکی که باهاش دیگه تنها نباشم…کسی که تو تنهایی هام به خاطره نداشتنش بی صدا اشک میریختم…قطره اشکی از گوشه چشمم چکید…دوباره داشتم اشک میریختم…نمیدونم چرا…ولی نفس هام صدا دار شده بود…سامان هم اینو فهمید…سرمو سفت چسبوند به سینه ش…آغوشش خالی از هوس بود…منم همینو میخواستم…یه جایی واسه گریه هام…موهامو بوسید…دستامو نوازش کرد…بغضم ترکید و های های تو بغلش گریه میکردم…این همه محبت واسم زیادی بود…تا حالا محبت ندیده بودم…واسه همین بهش نیاز داشتم…ولی…ولی یه لحظه بهش پشت کردم…زانوهامو تو شکمم جمع کردم…دستمو تو موهام فرو کردم و چشمامو بستم…دستاشو از پشت حلقه کرد دوره کمرم…صدای نفس هاش رو به وضوح حس میکردم…
-شیدا جونم،واسه چی گریه میکنی عزیزه دلم؟؟
+نمیدونم سامان،نـــــمــــیـــدونــــــم
ـمیخوای تنهات بزارم؟؟؟؟این طوری اذیت میشی؟؟؟
+آره،بهتره یه ذره تنها باشم
ولم کرد و چیزی نگفت…دمه صبح سرد بود و من با اون پیراهن کوتاه میلرزیدم…رو تختی رو از زیرم جمع کرد و کشید روم…رفت…مستی از سرم پریده بود…ولی نا نداشتم چشمامو باز نگه دارم…چشمامو بستم و خوابم برد…نزدیکای عصر بود که بیدار شدم…پتو رو زدم کنار و از رو تخت بلند شدم…هنوز منگ بودم…مست خواب…جلوی آینه قدی وایسادم و خودمو برانداز کردم…با موهای ژولیده و چشمای پف آلود خوشکل تر شده بودم…لباسم پایین افتاده بود و سینه هام معلوم شده بود…لباسو کشیدم بالا و از اتاق بیرون اومدم…اولین چیزی که نظرمو جلب کرد یه پرتره ی بزرگ بود…بی توجه به مبل سر راهم به سمته تابلو حرکت کردم…از شدت تعجب چشمام گرد شد…لنگه ی همین تابلو خونه ی ما بود…یه دختر زیبا با یه لباس عروس شیری رنگ که رو یه تخت دراز کشیده بود و به بیننده زل میزد…
-از تابلو خوشت اومد؟؟؟
+آرهــــــ ،ولی چیزه تازه یی نیست
-منظورت چیه؟؟
+خوب لنگه ی همین تابلو رو من دارم
-اونوقت از کجا آوردیش؟؟
+من از جایی نیاوردمش،این پرتره ی چهره منه.واقعا معلوم نیست؟؟؟بعدشم،شما از کجا آوردیش؟؟؟؟
-قصه ش طولانیه شیدا جان،فعلا بیا این جا بشین…منم میرم واسه دوتامون قهوه بیارم
بودن تو اون خونه یه ذره برام ترسناک بود…از این که یه شب دیگه رو تو اون خونه صبح کنم میترسیدم…دیشب مست بودم و خواب،ولی امشب چی؟؟؟؟امشب هوشیار بودم،ولی بازم یه صدایی ته دلم میگفت امشب با بقیه شبا فرق داره…خیلی آروم و موقر پامو روی اون پام انداختم و دستامو تو هم حلقه کردم…انگار نه انگار که دیشب فاصله بینمون فقط یه تیکه پارچه بوده…اما این آرامشه قبل از طوفان بود…اینو خوب میدونستم…اما چیزی که خیلی توجهم رو جلب میکرد اون تابلو بود…تابلویی که لنگه ش ماله من بود…ولی یه چیزه نا آشنا تو پرتره بود…یه حس غریب…نتونستم خودمو کنترل کنم…بلند شدم و دوباره به سمت تابلو رفتم…انگشتمو رو پارچه ش کشیدم…لمس کردم…غرق شدم تو پرتره…دستای گرم سامان رو دوره کمرم حس نکردم…لبای داغش رو گردنم خونم رو به جوش آورد…یه حس کرختی تمام تنم رو فرا گرفت…توان حرکت نداشتم…فقط لبای سامان بود که گردنم رو میمکید…دستاش روی کمرم حرکت میکرد…دستامو گذاشتم رو دستاش…از همیشه هوشیار تر بودم…منو برگردوند طرف خودش…آروم لباش رو گذاشت رو لبام…داغی لباش حالم رو بد میکرد…از حرارت تنش آتیش میگرفتم…دستاشو به پشتم رسوند و زیپ پیراهن رو کشید پایین…پیراهن تو دستاش آروم لغزید پایین…لخت بودن جلو یه پسر حس شهوت رو ییش تر میکرد…خودم تو بغلش رها کردم…دیگه نمی تونستم سر پا وایسم…دستامو انداختم دوره گردنش…زیر پاهامو انداختم دوره کمرم…مثله بچه ها ازش آویزون شدم…لبامو ازش جدا کردم…سرمو گذاشتم رو شونه ش…باورم نمیشد که لب داده باشم…لذت بخش ترین چیز تو عمرم بود…دستاشو فرو کرد بین موهام و نوازشم میکرد…رفت سمت اتاق…
ـ سامان یه قولی بهم بده
ـ چه قولی عزیزم؟؟
ـ قول بده چیزیو تو بدنم فرو نکنی
ـ باشه گلم،هر چی تو بخوای
ولی امشب یه جوره دیگه بود…آروم منو رو تخت گذاشت…خودش تی پیرهن و شلوارش رو در آورد بازم از پشت بغلم کرد…بازم لباشو گذاشت رو گردنم…رگ خوابم تو دستش بود…دستاشو کشید رو سینه هام…خیس شده بود شورتم…با این که لذت میبردم ولی بازم میترسیدم…پاهامو جمع کردم که به پاهاش نخوره…یه تصور بدی از پایین تنه ش داشتم…با یاد آوری بین پاهاش درد برام تداعی میشد…پاهاشو به پام نزدیک کرد…خودمو جلو کشیدم…نفس هام صدا دار شده بود…واضح بود که میترسیدم…برگشتم و رومو کردم بهش…دستاشو دو طرف صورتم گذاشت…چشمامو بستم و بازم تو بغلش فرو رفتم…لبامو بهش سپردم…لباش بود که لبامو میمکید و منم لذت میبردم…دستاشو به پشتم رسوند و سگک سوتینمو باز کرد…بدون هیچ مقاومت و حرکتی گذاشتم که درش بیاره…حالا دیگه بر خلاف دیشب همون یه تیکه پارچه هم بینمون نبود…از پهلو برگشتم و دراز کشیدم…خودشو کشید روم…لاله گوشمو گرفت تو دهنش…آروم آروم میمکید و با یه دستش سینه مو میمالوند…لحظه به لحظه داغ تر میشدم…صدای نفس نفس زدنم تمام اتاق رو پر کرده بود…گردنمو لیس زد و اومد سراغ سینه هام…نوکشو بوسید و میک زد…چشمام خمار شد…دستشو کرد تو شورتمو و مالوند…رو ابرا بودم…یه چیزه باورنکردنی رو تجربه میکردم…اولین تجربه م سرشار از لذت میشد…لحظه به لحظه عاشق تر میشدم…ولی تهش ترس بود…یه حس درد ناک…از این که یه چیزی وارد بدنم بشه میترسیدم…ولی بودن با اون ترسمو کم میکرد…دلیلشو نمیدونستم…از همون حسای غریب بود…از همون فکرای همیشگی…نهایت سعیمو کردم که لذت ببرم…دستشو رو کوسم میکشید و چوچولمو میمالوند…سینه مو ول کرد و شورتمو در آورد…
-واااااااااییییی،خوشگل خودمو ببینش…خیلی نازه دختر
سرشو فرو کرد بین پاهام و کوسمو بوسید…چوچولمو میخورد…ظرفیت اینو نداشتم دیگه…بعد از چند ثانیه تمام تنم لرزید و آبم اومد…ولی اون بس نمیکرد…آه و اوووهم تمام اتاقو برداشت…
ـ آییییییییییییی سامان نکن تو رو خدا،دارم میمیرمممممم
ـ باشه خانومی،دیگه بسه گلم؛بر گرد فقط
-ساااامااااااان،تو قول دادی
ـ باشه باشه،ولی یادت بمونه.تو خالی شدی ولی من :(
ـ فعلا کافیه،بغلم میکنی؟؟؟
ـ باشه گلم،بیا تو بغلم
بغلم کرد و آروم گرفتم…

ادامه دارد…

نوشته: Little Girl


👍 0
👎 0
25852 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

336456
2012-09-27 20:45:06 +0330 +0330
NA

ـ فعلا کافیه،بغلم میکنی؟؟؟
ـ باشه گلم،بیا تو بغلم
بغلم کرد و آروم گرفتم…
LOL :D
ادامه بده ببینم چه میکنی!
:|

0 ❤️

336458
2012-09-27 22:29:58 +0330 +0330
NA

khosheman amaaad!
Faghat namune 3 mah dg ghesmate badi!
Sare harfet mundi wase ghesmate 2 k zud bedi,khub bud!:-)

0 ❤️

336459
2012-09-27 23:50:45 +0330 +0330

نمیخوام ایراد بنی اسراییلی بگیرم ولی دختر خوب فکر نمیکنی یه خورده کوتاه مینویسی؟
سعی کن داستانت با منطق مطابقت داشته باشه.
خیلی سریع رفتی سراغ اون کارای بد بد ;-)
من اگه جای تو بودم وقتی که اون یارو سامان رفت قهوه بیاره و تو داشتی پرتره رو لمس میکردی داستان رو جور دیگه ای پیش میبردم.
میدونم اون پرتره قصه داره و میخوای توی قسمت های بعدی مطرحش کنی ولی من اگه جای تو بودی میگفتم:
صدای سامان من رو به خوردم آورد (البته میتونی سلیقه به خرج بدی و به نحوه های مختلف هم مطرحش کنی)
برگشتم و به سامان نگاه کردم…قهوه هایی که توی دستش بود رو روی میز گذاشت و به سمتم اومد و با صدای که تن آرامش بخشی داشت گفت:
یعنی این پرتره این قدر تورو جذب کرده؟
-آره واقعا برام مهمه.
خلاصه این آقا سامان قصه جنابعالی رو ور میداره و میبره روی مبل کنار خودش مینشونه و در حالی که دارین قهوه اسپرسو کوفت یعنی میل میکنید شروع میکنه به تعریف کردن…مثلا یهو میفهمید جد و آبادتون یکی بوده یا همچین چیزی…یا این که مثلا اون پسر دایی یا چه میدونم پسر خاله ای عمویی چیزی از آب در میاد و بعدش سکس.
البته میشه راه های دیگه ای هم واسه جمع کردن داستان انتخاب کرد که با این شیوه ای که تو نوشتی امیدوارم بعدا متوجه نشید که سکس با محارم کردید.
هه هه
;-)
نسبت به قسمت قبل پیشرفت قابل توجه ای داشتی.
راستی باز کرمه افتاد به جونم.
تی شرت درسته نه تی پیراهن.
موفق باشید…

0 ❤️

336460
2012-09-28 00:36:45 +0330 +0330
NA

مرسی از راهنمایی هات
اون تی پیراهنم،اول تی شرت بود.موقع ادیت یادم رفت تی رو حذف کنم :D

0 ❤️

336462
2012-09-28 01:04:08 +0330 +0330

پژمان جان حرفت كاملا درسته ولى يه چيزايى هست كه شما ازش خبر ندارى،
سامان وقتى رفت سمت آشپزخونه متوجه شد كه قهوه اش تموم شده، اى داد بى داد حالا چيكار كنم برگشت تو اتاق واسه اينكه بحث و عوض كنه بدون دور خيز پريد رو دختره بيچاره يه ساعتم لباشو خورد كه احيانا نگه:
(- ) پس قهوه ات كو دراز؟ :-D

بااينكه اولين داستانته ولى بد نيست ،ادامه بده آينده در انتظار توست! ;-)
فقط به يه چيزى شك دارم قسمت بعدى اگه مطمئن شدم ميگم.

<ستاد ايجاد شك و ترديد>

0 ❤️

336463
2012-09-28 02:06:12 +0330 +0330

این سومین کار از توئه که خوندم…روان مینویسی…ولی فقط مینویسی…هنوز اولین داستانت از این دو قسمت بهتر بودن…خیلی سریع صحنه های سکس شروع میشه وبه اوج میرسه…بازی با زمان وتعلیق ذر اتفاقی که قراره رخ بده خواننده رو با خوذش میاره.مثلا خونه وفضای اون وحال وهوای اونجارو توصیف کن،شیداو سامان رو بیشتر توضیح بده یا اصلا ما نفهمیدیم شیدا چرا انقدر کمبود محبتش شدیده که تو بغل اولین پسری که دیدی ولو شدی ؛ولی مواظب باش کار به روده درازی نکشه…فکر کنم میتونستی هر دو قسمت رو تو یه قسمت اپ کنی…خسته نباشی…هنوزم از ترشی محروم هستی…منتظر ادامش هستم…

0 ❤️

336464
2012-09-28 03:29:23 +0330 +0330
NA

پیشرفتت عالی بوده حالا میفهمم کی پرده داشت کی نداشت

0 ❤️

336465
2012-09-28 05:13:03 +0330 +0330
NA

Az Khondanesh Kheyli lezat bordam ;-)
nakone 100 ta ghesmat dare :-D

0 ❤️

336466
2012-09-28 06:24:25 +0330 +0330
NA

ای بابا…
چی بگم…

0 ❤️

336467
2012-09-28 08:17:48 +0330 +0330
NA

Azizam khili qashang bud be sharti ke ta kole dastan az yademun narafte baqiasham bezarin.

0 ❤️

336468
2012-09-28 09:00:20 +0330 +0330
NA

داستانت خوبه هنوزم نظرم اینه که عجله میکنی
یکم دقت کن دختر خوب
صحنه پردازی و روال داستانت دور از واقعیته و انگار وسط یه فیلم بریده بشه
اونجا که رفت قهوه بیاره و بعد یه دفعه رفتن تو سکس !!!
نمیشه عزیزم
حس کردم یه صفحه از این داستانت گم شده
دقت کن و ادامه بده
موفق باشی

0 ❤️

336469
2012-09-28 10:59:04 +0330 +0330

یکم عجیبه واسم که یه دختر تنها چیزی که خوب توصیف میکنه سکسه!
همونطور که بقیه هم گفتن فضاسازی و توصیف خونه ی سامان و کلا اطلاعاتی که به ما دادی خیلی کم بود…انگار که یه فیلمو فست فوروارد کردی تا برسی به قسمت صحنه دارش!

بهترین تمرین نوشتن، نوشتنه. قسمتای بعدیو بده بیاد که منتظریم

0 ❤️

336470
2012-09-28 15:48:06 +0330 +0330

خوب آره. نسبت به قبل خیلی پیشرفت کردی. قسمت قبلی سوپر تخمی بود ولی این یکی بد نبود!
نکته مثبت داستانت همونجور که کفتار گفت اون پرتره بود. قسمت سکس (که عالی توصیف کردی) بخوره تو سر دشمنت. الان من (مخاطب) منتظرم ببینم جریان اون پرتره چیه!
راستی:
“زیرپاهامو انداختم دور کمرم”
زیرپا چیه؟
لباس دخترونه ی خاصیه؟
شرمنده فکرکنم اطلاعاتم راجع به این چیزا خیلی کمه!

0 ❤️

336471
2012-09-28 16:24:05 +0330 +0330
NA

ننویس…
همه جانبه ریدی که به سکس برسی!خب این داستان ارزش نداره!
حیف اشنایی. . . . . . .واگرنه…

0 ❤️

336472
2012-09-28 16:30:16 +0330 +0330
NA

پرتره کیرخر رو تو اتاق سامان اویزون کردم ننویسی!
بنظرم داستانت واسه جقو ها بود!
واسه همین ننویس…

0 ❤️

336473
2012-09-28 18:04:12 +0330 +0330
NA

vaghaaaaaan ke ah ah ah

0 ❤️

336474
2012-09-29 03:39:35 +0330 +0330

خب مطمئنا نسبت به قسمت اول خیلی بهتر بود. نمیدونم هر دوقسمت رو باهم نوشتی یا جداجدا ولی به هرحال این یکی خیلی بهتر بود. توصیفاتت از فضا و لحظات سکسی خوب بود ولی یه جاهایی ذهن خواننده رو جا میذاشت. نمیدونم با چه حسی وارد خونه ی سامان شدی ولی این جملات و کلماتی که ازش استفاده کردی خیلی عاشقانه بود. فکر نکنم یه دختر بتونه نسبت به کسی که تازه باهاش اشنا شده همچین حسی پیدا کنه. من هنوز نتونستم اون پیراهن زیپ دار رو تجسم کنم. معمولا پیراهن های مجلسی از پشت زیپ دارن که اگه میخواستی شب قبلش باهاش بخوابی نباید زیاد توش راحت میبودی. در مورد پرتره و قصه ای که داره نمیخوام حدسی بزنم چون ممکنه انتهای داستانت لو بره و لوث بشه. بهتره هرچی که هست رو خودت بنویسی.
راستی تی پیراهن به زبان شمالی میشه پیراهن تو… (؛

0 ❤️

336475
2012-09-29 09:12:17 +0330 +0330
NA

بار قبل فحش کش نکردم!
چون داستان گیج کننده بود ولی داستان بود!
ولی الان که حاصل تخمی نوشته ات رو میخونم میفهمم چه گندیه!
پرتره کیر سگ تو کون سامان…
پرتره کیر خر توکون سامان…
پرتره سامان تو کون سامان…
پرتره قزوینی انشگت بدست تو کون سامان…
و پرتره های دیگر. . . . . . . . . . . . . .

0 ❤️

336476
2012-10-02 00:03:32 +0330 +0330
NA

بعد هم میگن فهش ندید

0 ❤️