سلام به همه چیزی که مینویسم یه خاطرس.یه اشتباه بزرگه .دوسدارم همه بخونن و بهم نظربدن.داستان از هشت سال پیشه تازه دبیرستانمو تموم کرده بودم یه روز تو خیابون یه پسر دنبالم افتاد هی میگفتم دوستدارمو ازاین چرندیات من شیطون بودم اما تابحالش خطانکرده بودم دوستپسرنداشتم .ازاینکه کسی دوسم داشته باشه و مورد توجه قرارمیگرفتم خیلی خوشم میومد شاید دلیل عمدش کمبود محبتی بود که تووی خونه نداشتم.شیطون بودم ولی فوق العاده دخترکم عقل و ساده.
خلاصه شمارشو گرفتم و روز بعد به بهانه ای زدم بیرون که ببینمش سوارماشینش شدم گفت بریم یه دور بخوریم واسم جالب بود اولین بارم بود اما چقدر نترس بودم اخه خیال میکردم همه مث خودم سادن.بردم توی بیابون خیلی ترسیدم درومدیم دوری بخوریم امد جلو بغلم کنه یه هو از حال رفتم شایداز ترس زیاد خودم نمیدونم.بلندم کرد اوردم خونه.این اولین دیدارمون بود.یک ماه گذشت و من ندیدم میگفت اهل شهری دیگس و واس کار امده تا اینکه امد و گفت بریم جایی و بحرفیم منم خیلی دوسداشتم شاید وابستش شدم چون تا حالا پسری بهم توجه نکردهه بود.خلاصه بردم بیرون کمی گشتیم با ماشین.بهم گفت میخام ببرمت جایی اما سرتو ببر زیر و بالا نیارتا رد شیم کسی نبینه منم اینکارو کردم.حالا که اسمونو نگاه میکردم دیدم از زیر یه در بزرگ رد شدیم.تعجب کردم .ترسیدم پاشدم یه مدرسه مخروبه بود از ماشین پیاده شدم چون رفته بود درو ببندهه زود بهم رسیدو دسمو سفت گرفت.خیلی ترس داشتم.خیال کردم میخاد بکشم.نزاشت برم کشیدم تو اون دفتر مدرسه .پر ته سیگار بود رو زمینش پر خاک انداختم رو صندلی .یه سیگار روشن کرد بهم گفت بکش منم فقط گرفتم رو لبم فقط میخاستم عصبی نشه.داشتم خفه میشدم.بهم نزدیک شد باز حالم بد شد سرم گیج میرفت.دیگه یادم نمی امد چی شده بود که رو زمین خابونده بودم.و چشمامو باز کردم دیدم داره لباسمو درمیاره هم ترس داشتم داشت بدنمو میمالوند حالم عوض شد ترسم رفت بدنم خیس شد قبلا توی تلوزیون دیده بودم زنا چیزی میکنن تو کوسشون اصلا انقد خر تشریف داشتم نمیدونستم چیزی به عنوان پرده وجود داشته باشه خیلی تتنمو مالوند کوسم خیس بود خودمم دختر هاتی بودم .دیدم لباسشو در اورد منو به پشت کرد.کیرشو گزاشت لای کونم هرچی فشار میداد نمیرفت تو جیغ زدم دستامو از پشت گرفت محکم مقنعمو گزاشت تو دهنم تا خفه شم هرچقد فشارمیداد نمیرفت تو بدنمموو محکم گرفته بودم از ترس عین ادما برق گرفته بودم.دید نمیشه عصبی و کلافه بود.انگشتشو گزاشت رو کوسم خاست هشریم کنه.که البته با مالوندن کوسم هشری شدم دیدم انگشتشو گزاشت تو منم نمیدونستم پرده چیهه.اخه از کجا میباس بدونم مامانم اینچیزارو بهم نمیگفت دوستا اونجوری هم نداشتم.عین خرها فقط نظاره گر کارش بودم درد داشت هیچ حسی نداشت خونی نیومد هیچی.دیدم یه هو کیرشو گزاشت داخل کوسم.ازبس با ناخن هاش خراش داده بود کوسمو هیچی حس نمیکردم اصلا انگار فلج بودم.تا اینکه ابش امد ریخت بیرون از دردو سوز به خودم میپیچیدم حس کردم دارم پریود میشم یه چیز گرم داره از کوسم میاد نگا کردم چند قطره خوون اومده بود.گفتمش خون امده گفتم عزیزم نگران نباش ناخن داشتم خراشیده.شاید اونم فهمیده بود خریت منو و سادگیمو.زود رسوندم خونه زود پریدم تو حموم تا لباسمو دراوردم نگا کف حموم کردم پرخون بود.بوی خوون تمام حمامو برداشته بود.نمیدونستم چه کنم دلیل این خون چیه ترس داشت میکشتم نمیتونستم راه برم درد داشتم.خودمو شستم یه نوار بهداشتی گزاشتم.نمیتونستم حتی راه برم .میرفتم دستشویی تا یک هفته تا مینشستم سنگ دستشوییی پرخون میشد.سگ وحشی تمام تنمو پاره کردهه بود.بش زنگ زدم گفتم اینجوره فقط یه جمله بهم گفت سارا تو خیلی ساده ای.گوشیو قط کرد.ودیگه جواب نداد.کسی از خانوادم نفهمید کاش میگفتمشون همون موقه چون اثباتش بی فایدس اون مددرسه بعد نه سال هنوز مخروبس.دوستندارم هیچ وقت درست بشه اون منطقه برام نفرت انگیزه.واقعا برای یه ارضا شدن ارزش خراب کردن زندگی من رو داشت.هیچ وقت نخاهم بخشیدش.میخام دوستان نظر بدین این داستان نبود.واقعیت اشتباه زندگی من بود.بیایید با انسانیت با هم رفتار کنیم.ارضا شدن فقط یه حس زودگذره ارزش خراب کردن روحیه و زندگی یه دختر رو .داره.اسم اون اشغالم ایمان اهل اهوازه.روزی روزگار تلافیشو سرش میاره
نوشته: سارگل
نمودین خود تونو با این پرده! مگه شما دخترا جنسین که میخواین آکبند به فروش برسین ؟ گر چه معلومه که اینم یکی از داستانهای بسیجی نویسه. …
خوب شد دیگه. الان آزادی از زندگیت لذت ببر!
زیاد هم اون آدم رو مقصر ندون. درسته ازت سواستفاده کرد
ولى واقعا کی بهت یاد داد که خودتو واسه از دست دادن یه تیکه گوشت سرزنش کنی؟ اونو مقصر بدون!
کی بهت گفت بعد از، از دست دادنش زندگیت نابود شده؟ اونو مقصر بدون!
به نظر خودت ارزش تو به همین پرده بکارته؟!
شرایط جامعه سنتی ما جوریه که در کشاکش با فرهنگ غرب، تغییرات رو راحت تر از گذشته میپذیره. کافیه خودمون بخواهیم تفکرات سنتی رو کنار بذاریم، هیچکس و هیچ حکومتی نمیتونه جلوی ما رو بگیره.
باور کنید نفسم هم از جای گرم بلند نمیشه، خودم تغییر کردم که میگم!! :-)
خود کرده رو تدبیر نیست میخواستی باهاش نری تو اون ساختمون
هرچند که اون وحشیم بویی از مردونگی نبرده بوده
خوب بود ولی غلط املایی بسیار داشت مثله اونجا که نوشته بودی نخاهم سه چهار خط مونده به پایان
سلام فقط میدونم که خوشی از زندگیت رفته وهمش به این فکر میکنی خدا چیکار کنم یعنی من میتونم مثل بقیه دخترا زندگی کونم خدا من اگه به خواستگارام بکم پرده ندارم اصلا بمن دیگه نگاه میکنن درکت میکنم با این که پسرم میفهممت فقط آرزو دارم اون بی شرف اب خوش از گلوش پایین نره ولی چی بگم زندگیت فقط اهکشیدن شده و چقدر افسرده شدی امیدوارم خدا هواتا تو زندگی داشته باشه راستی یه وقت فکر نکنی دیگه اب از سرت گذشته دیگه راحتیا نه این اشتباه ا نکن اگه کسی دوست داشته باشه وبگی واقعا به میل خودت نبوده وه زور بردنت باور میکنه و ارزو میکنم از این برزخ به زودی نجات پیدا کنی
اخی الهی ذلیل شه مردکه …