اشتباه من

1390/08/17

فرزاد تنها پسر عموی من هست. ما از بچگی با هم بزرگ شدیم وچون خونه هامون کنار هم بود کاملاً مثل خواهر وبرادر بودیم. اما در نظر خانواده ها ما می توانستیم زوج مناسبی برای هم باشیم. فرزاد از من چهار سال بزرگتر بود و بیشتر دوران بچگی ما دو تا با هم گذشت تا اینکه فرزاد برای تحصیل وفرار از سربازی رفت دبی و بعد هم مجارستان تا هم درس بخواند هم اینکه سربازی نره. از اون به بعد هم دیگه نمی توانست برگرده وهر شش ماه یک بار عمو و خاله زری با هم می رفتند اونجا تا فرزاد رو ببینند.این جریان بود تا اینکه کم کم کار سربازی فرزاد رو درست کردند و دیگه برای برگشتن مشکلی نداشت تا بلاخره یک روز عمو گفت که : فرزاد داره کارهاش رو درست می کند که برگردهمن خوب خوشحال شدم چون هرچند که فرزاد رو خیلی همسر اینده من می دونستند اما هر دو ما در کنار اینکه نقش دختر عمو و پسر عمو رو برای هم ایفا کنیم بیشتر مثل دو تا دوست یا شایدم خواهر وبرادر برای هم بودیم.بلاخره شبی که قرار بود که فرزاد برگرده رسید من تا اون ساعت که می خواستیم به استقبالش بریم هیچ احساسی نداشتم اما وقتی که سوار ماشین شدیم که بریم فرودگاه یک احساس خواست به من دست داد یک استرس عجیب تو وجودم از یک طرف یک انتظار دوست داشتنی بود که هر لحظه هم بیشتر می شد.موقعی که فرزاد رفت هم تو فرودگاه و هم تو خونه دور از چشم دیگران کلی گریه کردم. بین من و اون هیچ چیز نبود جز یک احساس پاک و مقدس بین خواهر ویک برادر و شایدم عاشق شده بودم ولی خودم متوجه نبودم.توی فرودگاه خیلی ها برای استقبال امد بودند و خیلی از دختر های فامیل امده بودند ولی نوع نگاه ها باز هم به من یک نوع دیگر بود و شاید منتظر بودند که واکنش من بودندبلاخره پرواز نشست و بعد از تشریفات گمرک دیگه استرس من بیشتر از هر لحظه دیگه بود.بلاخره فرزاد امد و درحالی که من داشتم به این نگاه می کردم که تو این مدت چقدر تعقیر کرده شروع کرد به روبوسی که از پدر و مادرش شروع شد تا خاله و…نمی دانم چرا بهش خیره شده بودم و متوجه نشدم که جلوی من ایستاده و دارد من رو نگاه می کرد.وقتی صدام کرد که : سارا خوبی ؟ناخداگاه نگاهش کردم و برام مهم نبود که دیگران چه فکری خواهند کرد و مثل یک برادر یا یک دوست یا… بغلش کردم و هرچی سعی کردم که جلوی گریه ام رو بگیرم نتونستم و اشک رو صورتم رو گرفت که فرزاد با یک بوسه که رو گونه هام کرد مثل اینکه تمام استرسی که داشتم از من گرفتچند روز بود که فرزاد امده بود و از نوع حرکاتش و رفتارش دیگه احساس می کردم که اون هم به رابطه بینمون جدی تر نگاه می کند و این از یک جهت باعث شد که من خوشحال بشم و از یک جهت هم باعث بشه که دوباره ترس وجودم رو بگیره.اخه با وجود اتفاق های که بین من وعموم افتاده بود عمو حاضر به این ازدواج می شد یا نه ؟ تصمیم گرفتم که در اولین اقدام دیگه با عمو سکس نداشته باشم تا ببینم که چی می خواهد بشهخیلی زود جواب سوالم رو گرفتم و متوجه شدم که عموم با این ازدواج مخالفهعموم که تا چند وقت پیش هرجا که بودیم من رو عروس خودش معرفی می کرد و با هزار باز تذکر دادن مادرم و زن عموم این عادت رو ترک کرد حالا من رو برای ازدواج با پسرش مناسب نمی دید. البته این رو به شکل روشن نمی گفت چون پای خودش هم گیر بود ولی خوب هر طوری که می توانست سعی می کرد که جلوی این کار رو بگیره اما خوب فرزاد تصمیم خودش رو گرفته بود و زندگی که این چند سال خارج از کشور داشت باعث شده بود که تو کارش مصمم باشه و تسلیم تصمیم پدر نشهامـــــــــــــا این همه ماجرا نبودبله این همه ماجرا نبود و عموم از تمام قدرتش سعی می کرد که استفاده کنه تا من و فرزاد به هم نرسیمیک موقع سعی می کرد که به فرزاد بگه که من اون رو دوست ندارم و با کسه دیگه هستم حتی برای این کار به یکی از پول داده بود تا فرزاد رو تحدید کنند که دیگه به من فکر نکنه اما هیچ کدوم از این ها فرزاد رو قانع نکرد و عموم رو هر لحظه از هدفش دور تر می کردچندین بار عموم سعی کرد که دوباره با من سکس داشته باشه اما با مخالفت من روبرو می شدولی کاری که نباید می کردم رو کردم و این یکی از بزرگترین اشتباهات من بودصبح مادرم وقتی از خواب بیدارم کرد هنوز خسته بودم با اینکه تازه از خواب بلند شده بودم اما مثل اینکه استرس های داشتم باعث شده بود که خستگی تمام بدن رو سست و بدون حس کنهبعد از صبحانه مادرم اماده شد که بره بیرون و وقتی سوال کردم که کجا دارد می رود گفت : با خاله داریم خیاطی اگر تو هم میای کارهات رو سریع انجام بده بریممن هم که خسته بودم تصمیم گرفتم خونه بمونم و ای کاش که می رفتمچند دقیقه از رفتن مادرم گذشته بود که صدای زنگ در باعث شد که از فکر بیرون بیام و به سمت در رفتم و در رو باز کردمفرزاد بود. بعد از سلام و… دعوتش کردم که بیاد تو که قبول نکرد و گفت که کار داره و باید بره بیرون و از من خواست که بعد از ظهر کارهام رو بکنم که با هم بریم بیرون و من هم قبول کردم واون هم خداحافظی کرد و رفتدر رو بستم وامدم رو کاناپه نشستم که این بار صدای زنگ تلفن رشته افکارم رو پاره کرد.برخلاف میلم به سمت تلفن رفتم و گوشی رو برداشتم- بله- سلام دخترم خوبی؟- مرسی عمو جان شما خوبید؟- ای منم بد نیستم. عمو یک کار مهم باهات دارم یک سر بیا خونه ما.-شما مگه خونه هستید؟- اره عزیزم امروز زیاد حالم خوب نبود نرفتم بازار-عمو اخه من کار دارم اگرممکنه پای تلفن بگید.- نه عزیزم حتماً باید بیای اینجا می خواهم در مورد اینده تو و فرزاد باهات حرف بزنم- نمیشه همین حالا بگید؟- نه- چشم پس من میام-خداحافظ- خداحافظبا اینکه خیلی دلم شور می زد کارهام رو کردم و رفتم خونه عمو اینهادر رو که زدم خودش در رو باز کرد. کاملاً جدی به نظرمی رسید و خیلی رسمی دعوتم کرد که بشینم من هم همین کار رو کردمهمانطوری که فکرش رو هم می کردم شروع کرد در مورد فرزاد حرف زدن و اینکه من و اون به درد هم نمی خوریم و…جالب بود که تو این راه برای موفقیتش حتی پسرش رو هم زیر سوال می بردحدوداً نیم ساعت بود که داشت سعی می کرد که من رو از تصمیم که گرفتم منصرف کنه ولی موفق نشدولی برگ برندش رو که من ازش می ترسیدم رو رو کرد و بازی رو به نفع خودش کردبله جریان سکس رو مطرح کرد و اینکه این دلیل مخالفتش است و اگر فرزاد هم این ماجرا رو بفهمه مطمئن باشم که دیگه بهم نگاه هم نخواهد کرددیگه چیزی برای دفاع کردن از خودم نداشتم و عموم راستمی گفت ولی من هم به هیچ عنوان حاضر نبودم که فرزاد رو از دست بدهم به خاطر همین سعی کردم با خواهش و التماس عموم رو راضی کنم که این جریان پیش خودمون بمونههرچی من بیشتر التماس می کردم اون بیشتر خوشحال می شد و مقاوتش هم بیشتر می شدکم کم داشتم از این کار دلسرد می شدم که عموم از جاش بلند شد و به سمت اتاق خوابش رفت و در حالی که داشت دور می شد گفت : یک راهی هست اگر می خواهی بهش برسی دنبالم بیاو بد هم رفت توی اتاقشون من تا حدودی منظورش رو فهمیده بودم اما این کار درست بود؟ یعنی من باید برای رسیدن به فرزاد بهش خیانت می کردم ؟ ولی تو اون لحظه برام اول این مهم بود که دیگران چیزی نفهمند و دوم اینکه به فرزاد برسمبدون اختیار بلند شدم و به سمت اتاق خواب عموم رفتموقتی وارد شدم دیدم که عموم روی لبه تخت نشستهگفتم : عمو چه راهی هست ؟گفت : سارا نگاه کن من نمی خواهم تو رو از دست بدهم امامی دونم که نمی توان جلوت رو هم بگیریم پس اگر می خواهی من کوتاه بیام یک امروز هر کاری بگم باید بکنی قبوله ؟گفتم : عمو اخه…- اخه نداره هستی یا نه ؟- مجبورم که باشم راه دیگه هم هست؟…

پس شروع کنو درحالی که دستش رو رو کیرش گذاشته بود و تکون می داد گفت شروع کن که امروز خیلی کار داریمباید این کار رو می کردم شاید که از این وضع نجات پیدا می کردم.روی زمین بین دوتا پاش زانو زدم و اروم دستم رو روی کیرش گذاشتم از روی شلوار احساس می کردم که به همین زودی تحریک شده. می خواستم که این بار کارم رو به بهترین شکل انجام بدهم شاید اونهم به قولش عمل کنه. با دست شروع کردم با کیرش از روی شلوار بازی کردن داشتم بیدار شدنش رو از روی شلوار احساس می کردمشروع کردم که شلوارش رو در بیارم که خودش تو این کار کمکم کرد و شلوارش رو در اورد زیرش شرت هم نداشت و کیرش که ایم بار کاملاً اصلاحش کرده بود و سفید سفید شده بود جلوی روم بود. حالا که پشماش رو زده بود کیرش خیلی بزرگتر خودش رو نشون می داد از یک طرف هم بیشتر تحریکم می کردکیرش توی دستم گرفتم و بعد از اینکه چند بار با دستم کل کیرش رو مالیدم حالا نوبت این بود که اون کیر سفیدش رو بکونم توی دهنم و براش ساک بزنم. داشتم سعی می کردم تمام تجربه سکس های که داشتم و سکس های که دیدیم رو تو این ساک زدن خلاصه کنم از کلاهک شروع کردم و گاهی با زبون یک دور کامل دور کلاهکش رو لیس می زدم می دونستم که برخورد نوک زبونم با زیر کلاهکش خیلی تحریکش می کنه و این کار رو چند بار تکرار کردم حالا نوبت این بود که کل کیرش رو توی دهنم جا بدم وشروع کنم به ساک زدن کامل ولی باز هم گاهی این کار رو تکرار می کردم. مطمئن بودم که عموم داره لذت می بره. دوباره کیرش رو در اوردم و حالا نوبت تخماش بود یکی یکی رو شروع به لیسدن کردم و گاهی کامل توی دهنم می کردم معلوم بود که این کار حسابی تحریکش می کنه. هیچ وقت کیر عموم رو ندیده بودم که اینطوری ایستاده باشهعموم در حالی که من داشتم به کارم ادامه می دادم از جاش بلند شد و من رو کنار زد و با یک حرکت تیشرتش رو در اورد و حالا لخت لخت شده بود و من رو روی تخت انداخت واقعاً دیگه دیوانه شده بود دکمه شلوارم رو باز کرد و پاچه شلوارم رو گرفت و بالا گرفت و با خشونت وسرعت تمام شلوارم رو در اورد و شرتم و تیشرت و سوتینم رو هم انقدر سریع و دیوانه وار در اورد که من از ترش چشمام رو بسته بودم وقتی چشمام رو باز کردم که گرمای زبونش رو روی کسم احساس کردم و دستاش رو که سعی می کرد بیشتر کسم رو از هم باز کنههمیشه از این کار لذت می بردم اما این بار وحشیانه بودن این کار بیشتر تحریکم می کردصورت عموم خیس خیس شده بود و من هم دیگه داشتم ارضامی شدم که عموم دست از کارکشید و امد بالای سرم و زانو زد ودوتا پاش رو کنار صورتم گذاشت و از من کیرش رو به زور کرد توی دهنم و من در حالی که اب دهنم توی گلو پریده بود وداشت خفم می کرد باید کیر عموم رو هم تحمل می کردمبلاخره با شرایط کنار امدم و شروع به ساک زدن کردم چند لحظه این کار رو ادامه دادم که عموم بلند شد و امد پایین تخت ایستاد و من در حالی که هنوز روی تخت بودم به سمت لبه تخت کشید و پاهام رو با دو تا دستاش بالا گرفت و و گفت همینطور نگه دار و بعد کیرش رو با دستش گرفت و روی سوراخ کونم گذاشت.یکی از انگشتهاش رو توی دهنش کرد و روی سوراخم کشید و بعد یک بار هم کرد تو و در اورد و این بار بلافاصله بعد از این که کیرش رو روی سوراخم احساس کردم درد شدیدی هم احساس کردم که مجبورم کرد برای کم شدن سوزش کنم جیغ بکشمعموم اصلاً متوجه نبود که چجوری کیرش روکرده تو و من دارم درد می کشم و داشت کار خودش رو می کرد و به شدت تلنبهمی زد.من هم که به خاطر درد و خسته شدن پاهام کمی پاهام رو پایین اورده بودم با تشری که عموم سرم زد دوباره پاهام رو بلند کردم تا اینکه عموم در حالی که کیرش توی کونم بود امد جلو روی تخت و طوری که من رو محکم من رو نگه داشته بود که ازش جدا نشم سعی کرد من رو برگردونه و این کار رو هم کرد و من حالا روی چهار دست وپا بودم و عموم داشت کیرش رو به شدت توی کونم تکون می داد فقط گاهی صبر می کرد و اب دهنش رو از بالا روی کیرش و سوراخ کونم می انداخت ودوباره ادامهمی داد. هر لحظه که می گذشت ضربه های که می زد محکم تر بود و طوری که سینه های من به شدت می لرزید و این به حدی بود که اذیتم می کرد واحساس می کردم کیرش توی کونم داره به روده و… برخورد می کنه و داره شکمم رو پاره می کنهاز یک طرف هم چنگ محکمی که رو کپل های کونم زده بود به شدت می سوخت و کاملاً ناخنش رو حس می کردم که توی گوشتم فرو رفتهداشت خیلی سریع تلنبه می زد که کارش رو متوقف کرد و از من خواست که بر گردم تا ابش رو روی سینه هام بریزههرچند از این کار زیاد خوشم نمی امد اما مجبور بودم و برگشتم تا کارش رو بکنه داشت با دستش کیرش رو به شدت تکون می داد که بک لحظه به یک دست دیگش صورت من رو گرفت و کیرش رو نزدیک صورتم کرد و من فقط تونستم که چشمام رو ببندم و احساس کردم که ابش روی صورتم و سرم خالی شدبعد از اینکه با دستام چشمام رو پاک کردم وچشمام رو باز کردم چیزی دیدم که داشتم سکته می کردمفرزاد دم در ایستاده بود و داشت ما رو نگاه می کرد عموم هم هنوز متوجه نشده بود که از نوع نگاه کن فهمید و برگشت اما فرزاد فرصت نداد و رفت به سمت بیرون و در مسیرش داد زدهردوتون کثافت هستید لجن های هرزهو عموم به سمتش دوید اما قبل از اینکه بتونه بهش برسه اون از در رفت بیروندیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم به سمت دستشوی رفتماز دیدن خودم حالم بهم خورد همه اب کیر ها روی موهام و صورتم بود و فرزاد من رو در این وضعیت دیده بودگریه امانم نمی داد اما چه سود دوهفته بعد فرزاد از ایران دوباره رفت و همه براشون این کار فرزاد عجیب بود اما من وعموم میدونستیم اون چرا این کار رو کرده بود.
پایان.

فرستنده:‌ نسرین (nasrin.t.73)


👍 0
👎 0
46168 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

304299
2011-11-08 23:45:09 +0330 +0330

اينم داستان چند وقت پيش بود بد نبود

0 ❤️

304300
2011-11-08 23:58:45 +0330 +0330
NA

من بیام بکنمت ؟ من هم عموت ؟

0 ❤️

304301
2011-11-09 02:26:47 +0330 +0330
NA

اشتباه خودت بود براي رسيدن به فرازد چيزي را فروختي كه فرزاد مي خواست در صورت ازدواج با فرزاد بهش خيانت كرده بودي همون بهتر كه سر انجام نگرفت

0 ❤️

304302
2011-11-09 04:19:52 +0330 +0330
NA

ررررررررريييييييييييدددددددددديييييييي
داستان بازي پرسپوليس داماش رو مينوشتي بهتر بود

0 ❤️

304303
2011-11-09 07:48:44 +0330 +0330
NA

kir vasate dastanet

0 ❤️

304304
2011-11-09 09:43:35 +0330 +0330
NA

نه خانوم مثل این که شما کلا خلی .

فکر کنم محارم همه با هم ترتیبتو دادن.

0 ❤️

304305
2011-11-09 10:40:14 +0330 +0330
NA

کس گفتیا . جنده

0 ❤️

304307
2011-11-13 09:31:27 +0330 +0330
NA

اينهايي كه ميان به نويسنده چرت و پرت ميگن، اينقدر جق زدن از مخ رفتن تعطيلات
بابا چشماتون رو باز كنين، اين نسرين خانوم، نويسنده داستانهاش نيست
خودش كه گفته بود، اينها رو از يه جاي ديگه كپي ميكنه

0 ❤️

304308
2012-12-18 10:50:00 +0330 +0330

گرفتار اون احساس خواست هستم که تو ماشین داشتی به سمت فرودگاه!!!

0 ❤️