اشک های پنجره (۲)

1400/06/30

...قسمت قبل

سلام ب همه بچها دختر پسرای شهوانی.

خب دوستان (چَبتر) قبلی که بیشتر فازش غم دراماتیک بود دوستان نظرات جالبی داده بودن واسه کامنتی که یکی دوستان عزیز (ک منتظر بودم اون واسم کامنت بزاره حقیقتش😂)گذاشته بود میگم من جدا از بحث های سیاسیش من (سنّی مذهبم) و قبل از این اتفاقا و افتادن من رو خط مواد،من بچه خوب و چون خانواده مامانم خیلی خیلی شدید مذهبی هستن من تو ۱۰ سالگی قران خطم کرده بودم (ب اجبار و سختگیری مامان ) تو ده سالگی خطم کردم قران رو. خب و یکی از دوستان دیگه که گفته بود که من داداش کوچکش بشم باید بگم که خیلی ممنونم ازت ولی خونواده دارم و خیلی دوسشون دارم.

ادامه داستان:چند وقتی از اومدم به مدرسه دینی گذشته بود دوستای تازه،روحیه تازه،واسه منی که تو زادگاهم هیچ جایی واسه موندن نداشتم عالی بود میتونستم خودمو ازاد کنم گذشت،من با دوستام و مُدرسام صمیمی تر شده بودم هشت ماهی گذشت بود خیلی اروم منم خوشحال بودم از این نعمت داشتم کمکم سر عقل میومدم و خودمو پیدا میکردم (این وسطم بگم که من کاملا کسکشی رو کنار نذاشته بودم) روزا سریع میرفت منم پیشرفت میکردم تا این که یک سال نیم گذشت من شدم طرفای ۱۵ سالگی خط ریشام یکم معلوم بود ماهی یک بار یا ته تهش دوبار به خونه زنگ میزدم حال احوال مامانمو میپرسیدم اونم میگفت وضعیتت چجوریه وو اینا خلاصه گذشتو یروز که توی ارایشگاه که نمیشه گفت یه اتاق با وسیله های ساده ارایشی که کفایت میکرد واسه اصلاح کردن مو اونجا بودم داشتم موهامو کوتاه میکردم که یکی از بچه ها که تازه اومده بود و از من یک سال بزرگ تر بود توی اتاق ازم پرسید. کیوان گل میکشی!!! مغزم رگ برگ شد این از کجا خبر داره اخه! با جدیت گفتم ن!! کی بهت این کسشعرارو تلقین کرده گفت (ارش) گفتم ای نمک به حروم ارش دیوث تو دلم داشتم بهش فوش میدادم ارش یه دورگه بود که ی رگش همشهری وو یرگشم هم شهری اون میشد (اقوامش بود) خلاصه خودمو جم کردم یکم شرور گفتم زدم به کوچه علی چپ تا این که از مخمصه در اومدم گفتم بهش دیگه از این بحثا باهام نکنه بعد چند روز دیدم ن خبری نیست ادم خوبیه وو دهنش بستس اینا گذشت کرونا اومد من تو اوج پیشرفت بودم که خبر دادن از اموزش پرورش استان که تمام مدارس از تمام حوزه ها بسته میشه وو تا اطلاع ثانویه هیچ خبری نیست روز تموم شد،مثل هر شب مسواک زدم خابیدم صب بیدار شدم تازه یادم اومد زنگ بزنم فاضل بیاد دنبالم (یه نیم ساعتی راه بود) رفتم دوش گرفتم تر تمیز اومدم به خودم رسیدم حالا ۱۶ سالم بود قدم بلند تر شده بود لاغر شده بودم تو همین فکرا بودم که گوشی نوکیام زنگ خرد فاضل بود گفت:من تعمیرگاهم خیلی ماشین ریخته زیر دست پام نمیرسم تاکسی بگیر بیا منم گفتم خب عیب نداره چه عجله ای عصر میرم.

عصر شد من دم ایستگاه تاکسی گرفتم رفتم طرف شهر مون تو مسیر نگاه میکردم دو سالو نیم سه سال بود که این صحنه هارو ندیده بودم
رنگ جدیدی داشتن تو حال خودم بودم که رسیدیم سر ۳راهی شهرمون اتوبان گفتم اقا همینجا پیاده میشم میخاستم پیاده از اول شهرو تا اخر شهر طی کنم همه چیز تماشا کنم تغیر خاصی نکرده،جدول ها همون رنگ ابی وسفید قبلا رو داشت ولی شاد بود ازنظرم رسیدم دم مدرسه دخترانه که جلوی جاده اصلی هست دیدم گوشیم داره زنگ میخوره برداشتم پسر عمم بود با خوشحالی سلام کردم گفتم ای کسکش شمارتو عوض نکردی گفت اره شنیدم برگشتی امروز گفتم اتفاقا الان اومدم پیاده دارم میرم سمت خونه گفت ادرس بده من با موتورم دارم میچرخم گفتم جدی بیا ادرس پشت گوشی گفتم یه صد متری نرفته بودم که صدای سلطان اومد غووب غووب😂 گفتم اخ دلم برای صداش تنگ شده بود (۲۰۰ سی جی) اومد با سرعت ترمز زد کنارم واستاد سوار شدم عین بز نگام میکرد گفتم اووی چته ادم ندیدی گفت چقدر بلند شدی گفتم اره همه میگن گفت ن لاغرم شدی گفتم ولمون کن را بیوفت رفتیم یکم دور زدیم دیدم نمیشه گفتم موتور بد من پیاده شد موتور ورداشتم بعد سه سال عین گاو با سرعت میرفتم عشق میکردم طرفای مغرب شد گوشیم زنگ خورد دیدم مامانم جواب دادم گف کیوان رسیدی؟؟؟ گفتم اره یه دیقه دیگه دم خونم گفت بیا که کل اقوام اومدن (تو دلم گفتم هه مگه میشه اخه) رفتم دم خونه ایفون زدم درو باز کرد رفتم تو خونه در زدم گفتم خبره؟؟ گفت بیا تو رفتم داخل چقدر دمپایی ریخته بود پر ادم در هال باز کردم واای خدا عمه خاله زندای ها هر ستاشون یکی از زن عمو ها هم بود رفتم داخل مامانم پرید بغلم محکم منو گرفت حواسش نبود که سرش فقط تا سینم میرسه بعد چن لحضه ب خودش اومد گفت عزیز دوردونه مامان تیر برقی شدی واسه خودت!! همه خندیدیم مامانم یکم گریش گرفت من رفتم سمت عمه هام خاله هام به همه دست دادم سلام کردم دیدم عع زن فاضل هم اینجاس رفتم سمتش تا سلام کنم یه سلام گرمی کردم باهاش بعد رفتم سمت اتاقم دست گیره رو کشیدم در قفل بود! صدا زدم مامااان در اتاقم قفل کردی گفت ن (سارا ستاره دختر خاله هام و جِیران داخلن درو قفل کردن گفتم این کثافتا تو اتاق من چیکار میکنن محکم در زدم درو باز کرد نرفتم داخل گفتم یالاا بیرون ستاره که درو باز کرد بود اومد بیرون مثل همیشه بود تغییر خاصی نداشت بعد سارا اومد یکم جا خردم ولی ن در اون حد گفتم جیرااان بیا بیرون دیگه اومدم داخلاا،دیدم جواب نمیده رفتم داخل تا دیدمش برق از چشمام پرید چقدر رعنا شده بود ولی خودمو کنترل کردم گفتم چرا نمیای بیرون!؟؟ هیچ حرفی نمیزد یهو دیدم زد زیر گریه رفتم پیشش گفتم چرا گریه میکنی؟؟ سارا ستاره متعجب یه علامت سوالم بالای سرشون گفتم جیران این دوتا انگل اذیتت کردن همینجور هق میزد! با یه صدای نازک که اون لحضه شد بهترین صدای که شنیده بودم تاحالا گفت: کثافت اشغال پروو بی همچیز با دست میزد تو بازو هام همیجور فوش میداد دستاشو گرفتم گفتم چته داری بهم فوش میدی گفت خفه شو ازت نفرت دارم منی ک بُهت زده بودم از بغلم خودشو جدا کرد با دو دو رفت بیرون گریه کرد مامانش گفت باز این دختر چیش شده یه نیم ساعتی گذشته بود از فکر زدن داشتم دیوونه میشدم میخواستم زنگ بزنم پسر عمم(گلاژ) که بیاد دنبالم باز منصرف شدم یه فکری زد ب سرم رفتم از اتاق بیرون رفتم سمت اوپن که یه ابی بخورم مغزم بیاد سر جاش که ستارو دیدم اب خوردم رفتم ستاره رو خفت کردم گفتم نمیخای بهم چیزی بگی گفت الان ن نمیشه برو تو اتاق که میام رفتم تو اتاقم پنج دیقه بعد در اتاق زدن گفتم بیا تو ستاره با سارا اومدن بی مقدمه گفتم جیراان کجاس سارا گفت رفته خونشون گوشیشم جواب نمیده ستاره گفت میدونستم دوست داره ولی انتظار نداشتم اینجوری بشه منم مات مبهوت!!! گفتم ستاره الان چی زرری زدی گفت کسخل جیران دوست داره ندیدی با اومدنت چه واکنشی نشون داد گفتم بیا برو خیالاتیم نکن یهو عصبی شد نشت کنار تخت گفت بیا با هم مرور کنیم کلاس ششم تو ازش خوشت میومد یادته ب من گفتی جیران دوس داری میخای باهاش ازدواج کنی!؟ گفتم خب حالا چیشده، گفت من بهش گفته بودم که تو ازش خوشت میاد اونم از تو خوشش میومده گفتم دیوووو !!! اینو الان داری بهم میگی الانی که باباش شده پدر خونده من کسکش کیری( اینم بگم که جیران ناخاهریم بود و هم سن خودم من ۵ مرداد بودم اون ۲۰ شهریور اینو اونجا نگفتم چون اون داستان جنبه دیگه داشت و منم ازش دل کنده بودم (شاید فکر کنید خب اسکل تو دوازدت سالت بیشتر نبوده تورو چ ب عاشقی ولی کافی که این بحثا یه خاطره بشه از نظر فرد یه عشق محسوب میشه)خب ستاره الان من چ خاکی بریزم سرم گفت واست جبران میکنم الان ساعت تازه هفت همه اقوامم خونه شمان گفتم حالا که چی چی میخای بگی گفت میریم خونشون گفتم دیوونه ای گفت الان تنهاس باباتم تا ده نمیاد خونه مامان خاهراشم که اینجان گفتم خب حالا در اتاق باز کن تا کسی درد سرش نکرده بعد پنج دیقه بحث گفتم باشه اول شما برید که منم بعد میام یه کاری دارم گفتن باشه پس به مامانامون بگو رفتیم سوپر مارکت وسط شهر گفتم باشه کاریت نباشه خلاصه اونا رفتن منم یه تیپی زدم یه لباس سرامیکی وو یه شلوار تنگ مشکی پوشیدم که بلندی پاهام رو نشون میداد زدم بیرون از خونه وسط راه مامانم زنگ زد گف کیوان بیرون رفتی؟؟ گفتم اره پس ساعت ده نیم بیا خونه که سفره رو میندازیم زشته تو نباشی گفتم باشه مامان اهاا راستی نوشابه خانوادم بخر یه سه چهار تایی بیار با خودت گفتم باشه مادر جون باشه قط کرد تا ب خودم اومدم دیدم هیچی نمونده برسم در خونشون نفس نفس میزدم ستاره درو باز کرد رفتم تو گفتم کسی نیست گفت ن گفتم جیراان!؟ گفت تو اتاق درو قفل کرده رفتم داخل سارا انگار متقادش کرده بود درو باز کنه رفته بود پیشش ستاره گفت بشین رو مبل تا بیام یه چندیقه ای گذشت صدای پچ پچ شون میومد ولی واضح نبود سرم گرم شد خونه فاضلو داشتم دید میزدم که یهو سارا با ستاره اومدن بیرون گفتن برو داخل مام باید بریم بهونه مون زیاد دووم نمیاره گفتم یه لحظه میموندین ولی ته دلم میخاستم که اونا برن گفتن ن ستاره خندید گفت برو تا سنگاتو وا بکنی رفتن بیرون صدای در خونه اومد که بسته شد من استرسم دو برابر شد اخه قبلش ستاره بود پیشم الان فرق میکنه، یکم جرات دادم ب خودم رفتم سمت در با انگشت درو زدم هیچی نگفت دباره زدم باز هیچی یواش درو وا دادم دیدم روی تختش خابیده روش کرده سمت دیوار هیچی نمیگه نشستم روی صندلی بعد چند لحظه گفتم: متاسفم نمیدونستم تو هم خاطرمو میخای هیچی نمیگفت گفتم فایده نداره باید برم بشینم رو تخت نشستم از جاش بلند شد پتو دورش گفت عوضی ازم دور شو گفتم ببخشید چاره ای واسم نذاشتی
که دیدم بهم خیره شد بعد دوباره زد زیر گریه گفتم ترو خدا انقد گریه نکن متوجه نبودم باشه متوجه رفتارت نبودم با صدای گریون گفت حالا ک چی حالا ک سه تا خاستگار واسم امده حالا فهمیدی دباره گریه کرد از پشت پتو بغلش کردم خودشو جا کرد تو بغلم داشت اروم میشد گفتم نمیدونستم دوسم داری و الا هیچ وقت اون غلطارو نمیکردم منو ببخش دیگه گریه نکن چون منم حالم خراب میشه
بعد چند دیقه سکوت وو نوازش کردن موهاش گفتم حالا کدومشو جواب مثبت دادی یه خنده ریزی زد گفت خفشو ازت متنفرم هردو خندیدیم یه لحظه سکوت به چشمای عسلیش خیره شدم اون موهای قهوه ای کم رنگش گفتم نمیذارم دیگه گریه کنی بهم خیره شده بود یه لحظه انگشتش رو گذاشت زیر لب پایینم گفت شاه ریشت داره پرنگ میشه دوسش دارم خاستم یه یکاری کرده باشم دستشو بردم بالا با انگشتای هم بازی کردیم بعد قفلش کردم گفتم خدایا راست میگفتی بعد هر فرازی ی پستی هم هست (ولی تو دلم) فضای اتاق رمانتیک بود همچین صحنه ای کم پیش میاد واسه هر ادمی اصلا تو فاز سکس نبودیم با این که یه تاپ یه شلوارک چسبان پاش بود ولی خاستم که ببوسمش پتو رو زدم کنار مقاومتی نکرد اولین باری بود میخاستم لب بگیرم لبمو گذاشتم لباشو کشیدم اونم روون شد داشتیم لبای همو میمکیدیم که سرمو سفت گرفت خودشو جدا کرد با جدیت گفت دیگه هیچ وقت نباید ولم کنی بلند شد گفت بریم خونتون تا دردسر نشده گفتم اره بریم گفت پس تو برو تو هال تا لباسام رو عوض کنم بیام رفتم دم در دمپایی هام رو پوشیدم ساعتو نگاه کردم ۹ نیم یعنی منو جیران یک ساعت نیم تو اتاق بودیم باورم نمیشد گفتم جیران بیا الان که فاضل بیاد گفت بابام ساعت ده میاد منم الان میام اومد بیرون از پله ها رفتیم پایین وای چه کیوت شده بود چادر بندری نازک زرد روشن با یه سندل کرمی مروارید دار ولی بدون ارایش (پیش ما معمولا فقط وقتای که مراسم باشه ارایش میکنن)
اون ازم جلو تر بود وسط حیاط وایساد رفتم سمتش گفت کیوان خیلی قدت بلند شده گفتم والا تو یکی دیگه اذیتم نکن امروز همه دارن همینو میگن خندش گرفت رفتم کمرو گرفتم دستمو قفل کردم لبش رو یه بوس کوچولو زدم گفتم ازین به بعد باید واسه خودمون برنامه بریزیم خندید گفت برو حالا اول تو بدو برو که کسی شک نکنه گفتم خیالت راحت من باید برم خرید تو مستقیم برو رفت.
من رفتم خرید نوشابه رو با هر بدبختی بود رسوندم با پای پیاده تا دم خونه رفتم داخل عمم درو باز کرد رفتم تو هال گفتم مامان کجایی نوشاب هاتو اوردم صدای از بین جمعیت اومد😂بزارش تو یخچال گرم نشه رفتم تو اشپز خونه که دیدم سه تا دخترا حلقه زدن معلوم بود جیران داره قضیه رو میگه خندیدم نوشابه هارو ارو از کیسه درمیاوردم که صداشون رو گوش کنم با یه هیجان خاصی حرف میزدن
ستاره بلند شد من رفتم پای ابسرد کن اب مشغول اب خوردن ک یهو ستاره اومد پیشم گفت ای دیوث جورش کردی! گفتم اگه تو همون موقع بهم میگفتی چهار سال پیش جورش میکردم خندیدیم یه مشت زد رو بازوم گفت یکی طلبم گفتم باشه حالا جیران گفت چی پچ پچ میکنید؟ گفتم:این دختر خالم میگه تالار ازدواجتون من انتخاب میکنم چهار تایی خندیدیم نا مادریم اومد گفت جیران کدوم گوری بودی تو گفت ااا چیزه چیز یکم شربت ریخته بود رو لباسم رفتم خونه عوضش کنم گفت بابات نیومده بود؟؟گفت ن خب پس انقدر نیشتون باز نباشه برید یجای دیگه سالفه بندازید اینجا ما کار داریم خلاصه شب تموم شد شام رو خوردیم همه رفتن موقع خاب شد گفتم ای داد بر من چرا شمارشو نگرفتم ای کیوان کسخل، شب رو با فکر زدن به اون گذروندم صب بیدار شدم ساعت طرفای ده نیم یازد میشد که مامانم گفت کیوان مامان بریم بازار ی گوشی بخریم واست دیگه این نوکیا ب درد نمیخوره گفتم اخ راس میگی مامان بریم گوشی رو خریدم یه (آ ده) واسه دو سال پیش خیلی شیک مد بود رفتم خونه گوشی شارژ داشت خودش یه پنجاه درصدی سیمکارتم گذاشتم روش گوشی مامان برداشتم شمار جیران پیدا کردم تو کونم عروسییی سیوش کردم رو گوشیم عصر نشده بود پیام دادم سلام بعد یه چهل دیقه سلام شمااا؟ گفتم کیوانم سوپرایزز گفت وای توی دیوونه شمارمو از کی گرفتی پس گفتم نا سلامتی مامانم اُپنمایند خندیدیم گف اره خیلی دوسش دارم گفتم اره منم فاضلو دوس دارم ادم خفنی،گذشت یه برنامه ریختیم یه روز جمعه که فاضل اینا رفت دور دور اون بمونه خونه خاهرای کوچیک ترش برن با مامانش خونشون خالی بشه،
جمعه رسید جیران خودشو به مریضی زد اونا رفتن پلن بدون مشکل داشت پیش میرفت که پی ام داد کیوان نیم ساعت دیگه بیا منم شارژ شارژ بودم تیپ زدم ادکلون فاضل از کمودش در اوردم زدم 😂( یکی نیست بگه ای دیوث تو دیگه چه عنی هستی) راهی خونشون شدم یه چهار خونه قرمز مشکی شلوار دفه قبلی رفتم مغازه ویتامین سی گرفتم یه شکلات خارجی بزرگ رفتم دم خونشون با گوشی بهش زنگ زدم صدای بوق: بله!!رسیدی عزیزم،اره بیا تا بگا نرفتیم! اومد درو باز کرد رفتم تو چی میدیدم یه تاپ صورتی با یه ساپورت مشکی کلا مشکی خیلی بهش میاد خیلی سکسی میشه توش درو بست یه بوس زد رو گونم گفت دلم برات تنگ شده اول تو برو رفتم صدا دمپاییش از پشت میومد بالای پله یکم خم شدم رفتم بالا اخرای پله بود که انگشتش رو فرو کرد تو کونم داغ شدم سرم چرخوندم جیغ زد همراهش خندید منی که تو شک بودم اون از بغلم فرار کرد رفت داخل گفتم این دختر خودمه اول اروم رفتم داخل پلاستیک رو گذاشتم بعد بهم نزدیک شد یهو گرفتمش گفتم از کونم خوشت اومد گفت اره خیلی جیگره توقع نداشتم اینو بگه راسیتش یکم حشری شدم ولی ندر اون حد،کمرشو گرفتم کمرش باریک نازک همیشه لمسش میکنم خب گرفتم از جلو چسبوندمش به کیرم( ولی شق نبودم) وای حس اون لحظه خیلی خاصِ تو چشاش زل بزنی با چشات بهش بگی که عاشقی تو همون حال بودم که با زانو اروم زد تو کیرم منم یکم دردم گرفت باز فرار کرد سمت اتاقش (خیلی هیجان داره این دختر واسه همین هروز بیشتر عاشقش میشدم) منم دیگه روم باز شد رفتم تو اتاقش محکم گرفتم تو بغلم خودمو چسبوندم محک م به دیوار عشق بازی میکردیم که دیدم یکم شهوت داره چشاش دستمو بردم سمت سینش دیدم واکنشی نداره مالیدم دوباره میبوسیدمش ولی این دفه یکم ناله میکرد اخه سینه های کوچولوش دستم بود ولی ناموثا سفت بودن واسه بدن ظریفش کافی بود این اندازه من داشتم میمالوندم که متوجه شدم از زیر لباس داره شیکمو سینمو فشار میده با جرات حشریت لباسمو در اوردم سیک پک نداشتم ولی شکم صاف بدون اضافه وزن گیر موهاشو با هم باز کردیم مو هاش ریخت رو شونه هاش رفتم سراغ گردنش بو میکشیدم موهاشو بوی (شامپو اِمِرون میداد یه شامپو خارجی)اونم اومد گوشم رو لیس زد زاتن اون گوشت پایین گوشم یکم بزرگه وو داشت با اون حال میکرد اثر خوبی رو من داشت دیگه گفتم فایده نداره باید بندازمش رو تخت همین کارو کردم بدون مکث تو چشاش زل زدم تاحالا اینجوری ندیده بودمش جیرانِ من وحشی تشنه بود اینو از نفساش میفهمیدم تاپ شو در اوردم دیدم خودش شروع کرد ساپرتشو در اوردن منم فقط یه شلوار پام بود ساپرتو کند خابید گفت کیوان یچیز بگم ناراحت نمیشی گفتم الان ن ولی بعدن شاید حالا بگو سریع باش گفت: من تو فیلم سوپر دیدم پسر هم واسه دختره میخوره میخام واسم بخوری گفتم مطمئنی میخای باهام سکس کنی بد میشه( تو اوج حشریت بودم ولی بازم عقلم سر جاش بود یبار همه منو پس زدن تحمل دوبارش رو نداشتم) گفت نگفتم که پردمو بزن که عمون ندادم شرتش کندم بو کشیدم گفتم اخ بوی لوسیون میده لنتی چقدر بوش ناز لطیفه گفت خودشو بو نکردی سرت سوت بکشه بی مقدمه یه لیس از پایین تا بالا زدم یه اه بلند گفت و خندید خیلی خوب همینجوری ادامه بده ( من دیگه چی میخواستم یه دختر که سه سال پام مونده بود چشمای عسلی موهای بور بدنی ظریف دیگه چی میخاستم اخه)خب منم که کم نزاشته بودم واسش چوچولشو میمکیدم یه گاز ریز میزدم که باعث میشد بخنده سه چهار دیقه ادامه دادم دیدم اهش بلند تر شده داره بالشو گاز میگیره پاره میکنه بیشتر با چوچولش بازی کردم که یهو انگار تشنج زد لرزید تا اروم شد گفت واقعا خیلی خوب میخوری لعنت بهت گفتم حالا نوبت عشقمه واسم ساک بزنه تسمه شلوارم باز کرد شلوار با شرت کشید پایین کیر شقم افتاد بیرون یه ۱۶ سانتی میشد اون موقع ولی زاتا کلفته گفت وای چقدر نرمه گفتم قابلت نداره یکم برد تو دهنش ولی زبون نزد گفتم منتظر چی هستی گفت میترسم بدت بیاد دندون بزنم گفتم فدای چشات بد پیش رفت تلافیش در میارم خندید یه بوس زد سر کیرم کیرم دیونه شد کرد تو دهنش بالا پایین کرد یکم دندون میزد بهش سخت نگرفتم داشتم حال میکردم دیدم داره ابم میاد اینجوری نمیشه گفتم بسه بخاب رو تخت یکم لب بازی کردیم تا ابم بی خیال اومدن بشه اب سرد بود کنار تخت خوردم بلند شدم گفتم جیران فقط کفیش کن میخام بهت حال بدم گفت میخای کونم جر بدی گفتم ن تو بساک خوب توفیش کن خدارو شکر همین یکارو خوب انجام داد دیگه وقتش بود بلندش کردم برعکسش کردم رو تخت دورش خیمه زدم گفتم لمبراتو بگیر تف حسابی از بالا ول میدادم رو کونش با انگشت اول کردم تو دیدم خیلی تنگه نمیشه گفتم وازلین دارین گفت اره رفت اورد زدم به انگشتم دور کونش فشار دادم دیدم جواب میده عقب جلو کردم داشت ناله میکرد دو انگشت کردم داخل که گفت کیوااان بیارش بیرون نمیخام گفتم به دردش می ارزه دلبر گفت اخه خیلی درد دارم هیچی نگفتم باز وازلین زدم با اون دست این دفه سه انگشت که دیگه دادزد واااای کیوان نکن ترو خدا خیلی در دارم گفتم تموم شد الان درش میارم هر سه انگشتم تا بند انگشت اول داخل بود ( بمیرم براش خیلی پایس)درش اوردم کیرمم وازلین زده بودم کردم داخلش اروم با فشار کافی که اه طولانی میزد گفتم اکه اینجوری بشه که دیگه وازلین خشک میشه فایده نداره بزا دردش بیاد فشار دادم داخل رفت تو کم کم عقب جلو کردم دیدم چرا صداش در نمیاد دیدم داره گریه میکنه ولی دستاشو گرفته محکم جلو دهنش دلم سوخت واسش ولی دیگه راهش باز شده بود داشتم میکردمش یکم خودمو حرکت دادم سمت موهاش یه نفس عمیق کشیدم هواشو دادم رو گرندش ک دیدم یکم با چشای خیس داره میخنده تلمپه میزدم یه پنج دیقه نگذشت ابم داشت میومد ریختم تو کونش از شادی داشت پرواز میکرد اخراش خیلی با هیجان میخندید منم همراهش گرفتمش تو بغلم یکم عرق کرده بودیم یه رب ساعت عشق بازی که صدای شکمش اومد غرر غرر خندیدیم گفتم من میرم واست یچیزی بیارم گفت کیواان(با لحن همیشه جذاب) گفتم جانم گفت میشه بلندم کنی ببری تو حموم کونم حسابی داره میسوزه بی مقدمه بلندش کردم بردم تو حموم گفت کجا میری کونم داره میسوزه نمیتونم واییسم باید تو منو بشوری، خلاصه شستیم یکم کسخلبازی در اوردیم تو حموم ساعت شد طرفای هفت نیم اون خوراکی هارو اصلا یادم نبود بزارم تو یخچال همونجوری گرم شده بود خردیم بعد تا دم خونه اومد دنبالم با دستش لمبر کونمو فشار داد گفت اقاییم خیلی جذاب گفتم حالا از کونم خوشت میاد یا از خودم گفت جفتتون خندیدیم من رفتم خبری نبود خدارو شکر.

من الان که ۱۸ سالم هنوز با جیران رابطه دارم و راستی ممنون از دوستانی گفته بودن اگه اینجوری پیش بری معتاد میشی اینا باید بگم ن خیالتون راحت من از ۱۶ سالگی که برگشتم با پسر عممه بزرگم که فوق لیسانس روانشناسی داره خیلی رفت امد داشتم اون تشویقم کرد درس بخونم منم فهمیدم به یاد گیری زبان خیلی علاقه دارم استعدادشم دارم الان انگلیسی رو کامل بلدم و دارم اسپانیایی یاد میگیرم اینا رو نیازی نبود بگم ولی خب واسه اطمینان دوستان الان فقط مشروب میخورم گهگداری دود رو کامل کنار گذاشتم.سپاس❤️

و اینکه هنوز نمیدونم اگه فاضل از رابطه ما با خبر بشه میزاره باهاش ازدواج کنم یا نه دعا کنید به جیران برسم❤️

اگه خوشتون اومد لایک کنید هرکی داستان منو خونده این داستان کل زندگی من بوده تا الان و اصلا بهش دروغ اضافه نکردم از فانتزی هم استفاده ای نکردم چون اینجوری از جذابیت تلخ و شیرین داستان کم میشه.❤️راستی الان دوتا خاهر دوقلو دارم که یکسالشون🧍🏻‍♀️🧍🏻‍♀️

نوشته: کیوان


👍 1
👎 4
14501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

833325
2021-09-21 01:02:18 +0430 +0430

1- ختم قرآن!! خطمو از کجات در آوردی آقای قاری؟؟
2- چبتر؟ چبتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بی سواد اگر منظورت فصل به انگلیسی است چپتر است نه چبتر!! به علاوه تو داری تو سایت فارسی ربون برای خوانده های فارسی زبان به زبان فارسی کستان سراسر چاخان مینویسی چرا نمیتونی بگی فصل؟؟ مثلا میخوای بگی خیلی باسوادی کسمغز؟؟
3- اینقدر چرند بود فقط پاراگراف اولشو خوندم تورو اول به لاک غلط گیر بعد به همکارت سعید طوسی و در آخر به بقیه دوستان میسپارم!! جرش بدید!!

2 ❤️

833476
2021-09-21 22:31:05 +0430 +0430

کیوان اقا
سلام
چه نوشته بچه گانه و
سراسر
غلط نگارشی.
فارسی رو در حد دبستان یاد نداری.
اقای با استعداد!
اونوقت انگلیسی و اسپانیایی بلدی!!!
دروغ هم استخون که نداره گیرکنه و خفهت کنه جونم.
💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

833946
2021-09-24 08:16:38 +0330 +0330

خیلی کسشعر سنگینی نوشتی

0 ❤️

835648
2021-10-03 20:07:29 +0330 +0330

از نظر من که کص ننت بچه کونی🍆🍆🍆

0 ❤️