سلام من احمد هستم و 20 سالمه خاطره ای که مینویسم کاملا واقعیه و مربوط میشه به 13 سالگیم دوران تلخ و سختی داشتیم بابام بیکار بود و وضع مالی خوبی نداشتیم هر روز بابا مامانم دعوا میکردن، منم افسردگی شدیدی داشتم ولی با اینحال شاگرد اول مدرسمون بودم و به دنبال تشویق شدن بودم و جز درس خوندن هیچ تفریح و سرگرمی نداشتم و بخاطر همین هیچ دوستی هم نداشتم. یه روز ظهر با خوشحالی از مدرسه برگشتم خونه تا برگه امتحان ریاضیمو که بیست شده بودم به مامانم نشون بدم. وقتی وارد خونه شدم صورت خندانم مثل سنگ یخ شد… دیدم همه چی بهم ریخته، وسایل خونه شکسته و آینه کف اتاق خورد شده… مامان با چهره بغض آلود یه گوشه نشسته، من که همیشه توقع چنین فضایی رو از خونمون داشتم رفتم کنار مامانم بغلش کردمو گفتم باز کتکِت زده؟ نتونست جلوی لرزش لب و چونه اش رو بگیره با گریه گفت:چیزی نیست پاشو لباساتو عوض کن دستاتو بشور برات نیمرو درست کردم، من کمرم درد میکنه خودت پاشو غذاتو بیار بوخور مواظبم باش پات رو خورده شیشه ها نره … من با دیدن اشکای مامان حالم خراب شد و اشتهام از بین رفت پا شدم رفتم سر کیفم برگه امتحانمو آوردم و نشون مامانم دادم که حالش خوب بشه، با یه لبخند میون اشکای سرازیرش که برام به اندازه دنیا میارزید برگمو گرفت و منو بغلم کرد و صورتمو بوسید، با دستش کمرشو گرفت و گفت آخ نمیتونم بلند شم دستش بشکنه محکم با مشت زده تو کمرم پیراهنشو زدم بالا و دیدم پایین کمرش کبود شده من هم نتونستم جلوی بغضمو بگیرم و اشکم دراومد… این وضع همیشگی خونه ما بود تا اینکه چندوقت بعدش یه شب در حالی که خوابِ دعواهای مامان بابامو میدیدم از خواب پریدم و در حالی که چشمام بسته بود میشنیدم که مامانم با گریه میگه: تورو خدا نزن باشه غلط کردم بیا هر کار میخوای بکن فقط بچه الان بیدار میشه تکون میکشه بابامم میگفت: اخه فلان شده تو کی هستی که قهر کنی فردا برو خونه همون بابای معتادت ببینم یه لقمه نون بهت میده که اون هیکلتو هر روز گنده تر کنی و پتو رو گزاشت در دهن مامانم و صدای جیغ مامانم باعث شد با اون همه ترس و لرزم چشمامو باز کردمو دیدم که مامانم خوابیده کف زمین و شلوارش تا زانوهاش پایین کشیده شده و بابام زانوشو گزاشته رو شکم مامانو و پتو رو گزاشته در دهنش و با دستش میزنه رو سر و صورتش… من که میدونستم اگه پاشم خودمم کتک میخورم چون فقط 13 سالم بود، بدنم از ترس میلرزید و بغض کرده بودم یلحظه متوجه شدم که شلوارم و جام خیسه( بخاطر دعواهای مامان بابام شب ادراری داشتم). بسختی جلوی گریمو گرفته بودم ففط از میون چشمای نیمه بازم میتونستم نگاه کنم… میدونستم که اگه بابام بفهمه جامو خیس کردم حتما منو میزنه پس پتو رو محکم کشیده بودم رو خودم و از ترس به خودم میلرزیدم…
(بابام حشری شده بود و اومده بود سراغ مامانم و اونم چون چند روز قبلش ازش کتک خورده و قهر بود اجازه نداده بود نزدیکش بشه و بابامم عصبانی شده و…) اینم بگم که اون زمان بابام 45 سالش بود و مامانمم 40 سال داشت. مامانم با اینکه از بابام خیلی سنگین تر بود ولی اندامش ضعیف بود و بابام به راحتی دستای مامانمو میگرفت و کتکش میزد من از بابام متنفر بودم ولی اگه همون نبود نه جای خوابی بود و نه غذایی بود و نه لباسی و نه حتی مدرسه … دولت و فامیل هیچ حمایتی از من و مامانم نمیکردن برای همین بابام به راحتی منو مامانمو کتک میزد
خب بریم سراغ ادامه خاطره، اونجایی که من از بین چشمای نیمه بازم میدیدم که بابام پاشو گزاشته بود رو سینه و شکم مامانمو با دستش میزد سر و صورتش… مامانم با تقلای زیاد و دست و پا زدن پتو رو از روی دهنش کشید کنار و گفت غلط کردم بیا بکن فقط جانِ احمد نزن الان بیدار میشه تورو خدا سرم درد گرفت. بابامم بلند شد و در حالی که زیر لب به مامانم و باباش(بابابزرگ مادرم) فوش میداد و همش تحقیرش میکرد، زیرشلوارشو کشید پایین و مامانمم پتو رو از روی خودش کنار زد و شرتو شلوارشو از پاش دراورد و به پهلو خوابید و بابامم رفت پشتش خوابید و پتو رو کشید روشون… فاصلشون تا رخت خوابِ من فقط سه متر بود چون خونه ای که اجاره کرده بودیم خیلی کوچیک بود و اتاقشم بیشتر شبیه انباری بود جای خواب نبود سرد و نمناک بود انبار وسایلمون شده بود.)
روی مامان به سمت من بود و بابامم پشت مامانم خوابیده بود و نمیتونستم ببینمش ولی صورت مامانمو میدیدم که گریه میکرد… چند لحظه بدون حرکت بودن و بعدش یهو مامانم با درد زیاد گفت آیییییی مُردم خداااا… بابام دستشو محکم گزاشت در دهن مامانم که جیغ نزنه از اونجا بود که تکونای زیر پتو شروع شد و مامانم هر بار عقب جلو میشد و منم واقعا ترسیده بودم و دیگه لرزشای بدنم مشخص بود… مامانم به هق هق افتاده بود تو این عقب جلو ها پاهاشون از پتو زده بود بیرون و پاهای بابامو میدیدم که تند تند عقب جلو میکنه و محکم داره به پشت مامان ضربه میزنه مامانم پاهاشو تو دلش جمع کرده بوده و هر بار با آه و ناله کردن پاشو باز میکرد و باز جمع میکرد و با التماس میگفت دربیار، دارم میمیرم، خیسش کن نمیتونم تحمل کنم. چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که نصف بیشتر پتو کنار رفته بود و بابامم صداش بلند شده بود و تو اوج کردن بود میدیدم که بابام دستشو از جلو اورده بین پاهای مامانو داره محکم رونِ مامانو فشار میده و چنگ میزنه، مامان هم تقلا میکرد دست بابامو از بین پاهاش دربیاره یه دستشم برده بود پشتش یلحظه مامان پتو رو گرفتو کامل کشید روشون و با صدای آروم گفت واااییی تمومش کن فک کنم احمد بیداره پلکش داره میپره تورو خدا احمد الان میفهمه… بابامم توجه نمیکرد و محکم تر مامانمو به جلو هل میداد… من که بیشتر ترسیده بودم که مامان فهمیده بیدارم چشامو محکم بهم فشار دادم و مامانم دیگه هیچی نمیگفت ولی صدای نفسای بلند بابامو میشنیدم و من جرعت نمیکردم چشممو باز کنم چون فک میکردم مامانم داره به صورت من نگاه میکنه ولی باز با صدای جیغ اروم و ادامه داری که به گریه و نفرین تبدیل شد یلحظه چشمو باز کردم و دیدم بابام کامل اومده روی مامانو خودشو انداخته پشت مامانو فشار میاورد و عقب جلو میکرد و مامانم موهاش اومده بود تو صورتشو از درد پتو رو چنگ میزد و ساق پاهای مامان رو میدیدم که از درد و فشاری که روشه داره میلرزه… فهمیدم مامانم داره اذیت میشه و منم کاری از دستم ساخته نبود دیگه تحمل نداشتم پس چشامو بستم و دیگه باز نکردم تا خوابم برد… ساعت هفت بیدار شدم دیدم هیچکس خونه نیست لباسمو عوض کردم و اماده شدم برم مدرسه که دیدم مامانم از در وارد شد و تا در آشپزخونه لنگ لنگان اومد، چادرشو برداشت و با چهره ای که نشون میداد درد و غمشو پنهون کرده با لبخند همیشگی گفت احمد رفتم نون گرفتم برات نون پنیر بپیچم بزارم کیفت.
پایان.
نوشته: احمد
نمیتونم چیزی بگم .ولی تحمل این همه ذلت و خواری هم نوبره
آه چقدر حقیر و پستن اینجور آدما
پیرمردی بعد هفتاد و هفت سال هنوز که هنوز اگر شبی یه دست پیرزن بدبختو نمیکرد شبش روز نمیشدو دوزار خرجی فردا رو هم با همین شرط میزاشت رو طاقچه و گرنه خبری از خرجی نبود
ببین، یه چیزی که هم تو باید متوجه بشی هم اونایی که داستان اجتماعی مینویسن، اینه که سایت، یه سایت سکسیه. داستان باید سکسی و شهوت انگیز باشه. داستانت خوب بود، خیلی هم به واقعیت نزدیک نوشته بودی، ولی آدم اشکش درمیومد خب
آدمها و فرصت های زیادی روسرنوشت سر راهت میزاره اگه از انتخاب های اشتباهی که داشتی بگذری و نترسی
با نظر holy.ray موافقم به شرطی که ایران یه کشور دیکتاتوری نبود و جای دیگه ای برای داستان های اجتماعی بود
دهنت رو خر پیر عقیم همسایه بالایی ده آقامون گایید ، کیرم افسردگی گرفت !
کیرت تو دهن بابات
کسگش تو الآن غمتو گفتی یا با این حشری شدی کیرم دهنت. داداش داستانت آدمو بگای سگ میبره
این چیز ها تو جامعه استبداد زده و مرد سالار ایران عادی.
دادا این متن رو بده به یه فیلم ساز واسه ماه رمضان یه فیلم خوب درست کنه مردیم از بس این سریال پدر رو کردن تو کونمون
بیشتر تخیلات کیری یه آدم بود که دوست داره به هرقیمتی بهش توجه کنن تا یه داستان یا خاطره…سعی کردی نهایت بدبختی رو به خواننده تحمیل کنی بلکه از سر ترحم بهت نمره قابل قبولی بدن ولی داستانت از نظر روانشناسی با واقعیت فاصلش مثل خونه ماست با مرقد امام خمینی{ق}
متاسفانه این واقعیت تلخ سرنوشت خیلی از زنهای بی حامی این سرزمین هست.اگه خانم تهمینه میلانی این داستان رو بشنون و اگه محدودیتای سانسور اجازه میداد،حتما اون رو تبدیل به یه فیلم اجتماعی در مورد حقوق پایمال شده زنان مظلوم ،می کردن.
به هر حال به جز تاسف خوردن و همدردی با شما ومادر زجر کشیده اتون کاری ازم ساخته نیست.
امیدوارم هر چه زودتر از این وضعیت اسف بار نجات پیدا کنین.
با این سن کمتون نوشته اتون ونگارشتون خوب بود.
موفق باشید.
خدا از همچین مردها نگذره
امیدوارم یه روزی خانمهای ایرانی به خودشون بیان
كون كش ملت اينجا جقي هستن اومدن سيخ كنن جق بزنن تو روضه ميخوني واسشون؟؟
دوستانی که اعتراض میکنن که چرا یه داستان با مضمون اجتماعی رو توی یه سایت سکسی قرار میدن، آیا اصلا به این فکر میکننن که همچین داستانهایی رو این افراد کجا میتونن بیان کنن؟! داستانهای تلخ اجتماعی که توش تجاوزهای سکسی از هر نوع داره رو؟! کجای این مملکت میتونن راحت بگن چی بر سرشون اومده؟! کجا میتونن درد دل کنن تا شاید یکم آروم بشن؟! هیچ سایت اجتماعی اجازه انتشار همچین درد دلهایی رو بهشون میده؟! اجازه بدیم اینجا بیانشون کنن شاید یهکم از نظر روانی بهشون کمک کنه. اینهمه داستانهای سکسی چرت و پرت تو این سایت آپلود میشه که هیچ فایدهای حتی برای برانگیختن شهوت هم ندارن. شاید نظیر این داستانها کمک کنه وجدان چند نفری که خودشون هم همچین آدمایی هستن بیدار بشه و بفهمن با تجاوزشون چه بر سر تجاوز شده و اطرافیانش میاد. شاید باعث بشه کمی به خودشون بیان. شاید پدری همچون پدر ایشون اینجا وجود داشته باشه که با خوندن سرگذشت یکی مثل بچه خودش یه تکونی بخوره! سخت نگیریم و به امثال این داستانها مجال بدیم گفته بشن شاید که دیده شدن…
من تودوراهی موندم با این داستانت جق که نمیشد زد که هیچی کیرم افسرده شد خوابید نمیدونم چرا داستانتو این کسمغزا لایک میکنن شاید بخاطره واقعیتش
فلش 32 گیگ سرعت بالا مارک بسترن تو کون بابات - خر اینجوریه جلو بچه اش زنشو نمیکنه - البته تعریفی که ازمامانت کردی فک کنم اندام خوبی داره - پدرم احترامش واجبه سلامتی همه باباها همه کس های چاق علی اقا کریمی اقای مهدوی کیا سلامتی همه بدا هه بی معرفتا
یک داستان بی سرو ته نه مضمون اجتماعی داشت و نه مضمون سکس
اولا سکس یک پدیده کاملا عادی بین زن و شوهر هست - پس بی خودی سکس بین زوجین رو کثیف جلوه ندید
ثانیا چطوری یک فرد افسره که شب ادراری هم داره و تنش تو خانواده بیداد می کنه شاگرد اول هست
ثالثا چون یک پدر علیرغم اینکه بیکار هست و دستش تنگ - اما اونقدر غیرت داره که داره خرج و زن و بچه اش رو می ده
مادر هم که کار نمی کنه
به نظرم این یک تراوش ابلهانه از نویسنده بود
دیسکلایک
اون بابای ک.س کشو باید از خایه دار زد…
دی.وس
به عنوان داستان سکسی کیری بود
ولی پر محتوا و غمناک بود
این خاطره نبود کسشعر محض بود و برای جلب ترحم. شما 13 سالت بوده اگر سال اول ازدواجشون هم به دنیا اومده باشی بابات سیزده سال بوده داشته مامانتو میکرده بعد هنوز گشاد نشده بوده؟؟ درد میکشیده؟؟ نه خر جان اینا مال زنو شوهرهاییه که تازه سکسو شروع کردن نه کسو کونی که بچه هم ازش اومده بیرون دروازه غار شده. اگرم منظورت کون دادن مادرت بوده دوست دخترو دو ماه میکنی گشاد میشه عادت میکنه بعد بابای شما سیزده سال بوده داشته کون مادرت میزاشته بازم صبح میلنگیده؟؟ مساله اینجا سکس نیست فقط قدرته . بعضی زنها برای تنبیه و یا کنترل شوهرشون از سکس استفاده میکنن یعنی اگر کاری رو که میگیم انجام ندی از سکس خبری نیست!! بعضی مردهام زیر بار این کسشعر نمیرن میگن قرار شده با زنهای دیگه نباشم چون با تو ازدواج کردم با تو هم نمیتونم باشم چون مثلا ننت سرشام زر مفت زده تحمل نکردم جوابشو دادم نه خیر این خبرا نیست !! پس چیزیو که میخوان رو به زور میگیرن که به زنه حالی کنن من شوهر توام نه تو شوهر من!!! سکس زنو شوهر برای ارضا هر دوطرف که به فکر خیانت نیوفتن یه چیز لازم و جزو پایه های زندگی مشترکه. هرگز نباید ازش به عنوان اسلحه در جنگ قدرت استفاده کرد.
ب نظر من اگه واقعیت داشته باشه الان تو تبدیل به یه کصخل روانی شدی که این اتفاقات برات خاطرات شیرینن شاید در ظاهر اینطور نباشه ولی مشخصه خوشت میاد ازین ک حقارت مادرت میدیدی یا شایدم عقده ای شدی شایدم اصلا درک و فهم و شعور و تربیت نداری و نمیفهمی الان این کاری ک داری میکنی خیلی اشتباهه منظورم منتشر کردن این کوصوشعراته
شاایکس سلام
نه انگار یه چیزیهای هم حالیته!؟
هزاران لایک برای کامنتت.
(لبخند و تشکر)
اومدیم جغ بزنیم بغض کردیم هرچی هس شهوت بود پرید
کیرم تو ناموسا مردایی که دست رو زن حتی زن خودشون بلند میکنن
دیس لایک
از ترحم طلبی بدم میاد . این شیوه دولت و حتی بالاسریاشون مثل انگلیس هست که ملتهارو ترحم طلب میکنند. و همه جا تو گزارشهای تلویزیونی تو سریالها حتی تضاهرات سعی میشه زنها و مردهایی رو نشون بدن که گریه یا التماس میکنند و با این شیوه ترس و ضعف رو به مردم القا کنند . شما سریالهای کشورهایی مثل امریکا یا المان یا فرانسه رو ببینید حتی الامکان از ترحم طلبی پرهیز شده و منفور شده در فرهنگشون .
ما یک ملت شجاع بودیم الان به این روز انداختنمون . دیگه گریه و التماس نمیکنیم . وقتشه بایستیم و با فکر و تعاون مشکلامونو خودمون حل کنیم .
خوش به حالت ادمین خیلی باهات حال کرده یه تک جداگانه واس تو درست کرده خخخخ
با اینکه واقعی بود و نشون دهنده ی درد و رنج های یک زن ایرانی بود اما میتونست خیلی بهتر از این ها پردازش و نوشته بشه…موفق باشی
نظر شما چیه؟کیر پیر و خموده احمد پورمخبر تو کون بابات
ممنون دیگ نظری ندارم
راستی دودول کج و بیمار جنتی هم تو کون بابات
داداش داستان کس شعر دروغ جقی بنویس اما برا مشکلاتت تایپیک بزن کیرم از 7 جا تو نقاط بدنت کیری کیرم خابید داستانت خوندم بیا این بیلیم بگیر بکن تو کونت
آخرین باری که بابام مامانمو کتک زد ۱۷ سالم بود ساعت ۷ صبح هندسفری تو گوشم آهنگ از دیشبش گوش میکردم و خواب رفته بودم که یهو لرزش و سر صدا حس کردم یدونشو از گوشم دراوردم فهمیدم دعواشون شده یه هفته بود که فقط فوش و ناسزا به هم میگفتن و دلم خیلی پر بود قاطی کردم گوشی و موشیو پرت کردم اونور از اتاق زدم بیرون و شرو کردم با مشت تو صورت و سر بابام زدن تا ب خودش اومد منو پرت کنه اونور خوابوندمش زمین و با مشت و لگد میزدمش دیگه هیچی برام مهم نبود یه دیوونه ی مطلق شده بودم و تو اپارتمانی که بودیم عمو هامم واحدای جداگونه داشتن و ریختن خونه ما فقط جدا میکردن با هر بدبختی بود جدامون کردن و صورت بابام سیاه و کبود شده بود و زخم و زیلی و بدن منم بخاطر چنگاش رد ناخون و خراش بود اون کتک کاریشون آخرین کتک کاریشون بود … دیگ هیچ وقت اتفاق نیفتاد
لعنت خدا به هرچی مردوپدر ستمگر هست،نمیدونم چرا خدا به کسی که لیاقت نداره بچه میده وکسی که جونش وبرای بچه میده اولاد نمیده
موضوع نگارشت توجهم رو جلب کرد
نوشتن از
"خشونت های جنسی در محیط خانواده "
به عنوان موضوعیکه کمتر بهش پرداخته شده
،انتخاب خوبی بود …ممنونم
گرچه ناراحت کننده بود ولی خوبیش این بود که بنظر واقعی می اومد. البته اینکه بابات کنار تو مامانت و می کرده یکم عجیبه
کیرررم دهن خودت و بابای کوصکشت کووونی تو شاگرد اول بودی و غلط املایی داری
کیرر خرر به کیون مامانت
ادمین بنظرم یه شعبه دو بزن ک ملت اراجیف و دردو مشکلاتشونو ببرن اونجا و هرکی دوس داشت بره اونور بخونه…والا ا هر ده تا داستان چارتاش سکسیه (dash)
یه سریا یه کارایی میکنن عادم از مرد بودن خودش خجالت میکشه
وقتی به زن مثل ی وسیله نگاه میشه تو ایران هم که کلا حق و حقوقش ناچیزه، مردا هم به خودشون اجازه میدن بهش تجاوز کنن و کتکش بزنن و… چون مالشونه حقشونه وسیلشونه. و چقدر تاسف باید خورد برای بی فرهنگی ای آدما.
مهندس ، این قرار بود سکسی باشه ولی اصلا این طور نبود ؛ جاش پراز درد و رنج و آه بود ؛ این داستان اصلا جاش اینجا نبود ولی داستان ( یا خاطره ) خوبی از لحاظ قدرت نویسندگی هست ؛ دیگه اینجا چیزی ننویس چون فقط باعث آزار ما میشی
ممنون
بدبخت اون هم صندلیت تو مدرسه با یه بچه که شب ادراری داره و همیشه بوی شاش میده افتاده اه اه
هیچ ظلمی پایدار نیست
امیدوارم الان حال تو و مادرت خوب باشه
تو یه نفر بودی با ننه بابات
ما 7تا بچه بودیم با ننه بابامون تویه زیر زمین 20 متری میخابیدیم
با یه بابای معتاد و… خداروشکر تموم شد اونروزا
الان یاداونروزا میفتم تن و بدنم میلرزه
گریه کنم .حشری بشیم .خدایا تو کمک گن حیرونم
داداش الان ما اینو به عنوان داستان سکسی بخونیم یا داستان دردهای زندگی؟ گوه گیجه گرفتیم تا میومد سکسی بشه، درد مادرتو میگفتی، ازونور باز میرفتی تو بحر سکسشون. این کیر هی خابید بیدار شد خابید بیدار شد ;)