افسون، زنی با موهای شرابی

1390/02/06

درود
قبل از هرچیز، باید بگم از نوشتن داستان سکسی به دنبال هدف خاصی نیستم، فقط صادقانه بگم، اونقدر خالی بندی های(بخوانید: تشویشات ذهن کودکانه) بعضی از کاربرای سایت رو خوندم که تصمیم گرفتم لااقل اگر قراره یک داستان واقعی توی سایت آپلود بشه،من نویسندش باشم.
امیدوارم خوشتون بیاد و این داستان آغاز حرکتی باشه برای درک بهتر مفهوم داستان سکسی، چراکه اعتقاد دارم این داستان ها به جای اینکه محلی برای ابراز عقده ها و آرزوهامون باشه، می تونه کمکی باشه برای درک ماهییت سکس ، که البته هر انسان عاقلی اینو میدونه که در کشور ما(بنا بر مسائل گوناگونی که از حوصله بحث خارجه)نیاز به کار فراوان هست تا به جایی برسیم که بگیم واقعییت این رابطه رو درک کردیم.
این داستان متعلق به 5 سال پیشه، و تقدیمش می کنم به علی، دوست عزیزم که دلتنگیای نوجوونیمون رو با دوچرخه های بیست و هشت،توی کوچه های خاکی اهواز، رکاب زدیم…


مثل هر غروب جمعه دیگه یه چیزی مثل کتری داغ، ته دلم قل قل می زد که پاشو از خونه برو بیرون، مکان علافی ما هم که مثل همیشه کافی نت دوستم علی بود.
در خونه رو که می بستم صدای ننم بلند بود که شب دیر نیای.
خیابونا مثل همیشه نم داشتن، نم آدمایی که مثل شبح، قصه هاشون از دهن پاهاشون توی گوش آدم خش-خش کنون روحتو آجر می کنه ، همون آجری که توی دانشگاه هر روز سیگارمو توی صورتش خاموش می کردم قبل از اینکه بخواد یادم بیاره که کی ام، چی کارم،دنبال چی ام و از این سوالای چرندی که مجریای لوس تلوزیون روز و شب جواباشو می خوان تو وجودت پرچ کنن.
پامو که گذاشتم توی کافی نت دیگه شوخیا و عنترک بازیای رفیقام لعاب سابق رو نداشت، اون روز یه جورایی به قول مرتضی رفیقم جنی شده بودم، پا شدم رفتم ته کافی نت آی دی مسنجرم رو آن لاین کردم که بلکه یکی خودش پیغام بده و ما هم مغزم از زر زدن امروزش ارضا بشه و بکشه از ما بیرون.
اما اینجا هم شانس شاشش گرفته بود. سرم رو بی تفاوت از روی مانیتور چرخوندم. نگام افتاد به نگاه دوتا دختر با لباسی که به ذهنم از جنس روپوشای دبیرستان محله خودمون بود.
از این نیشخندا می زدن که آدم بغضش می شد. از اینا بودن که عقده ی 22 سالم بودن، از همونا که وقتی دنیا لای دندوناش رقص خرد شدن استخونای تحملتو جشن گرفته، با اداهای لوسشون با استفراغ میرسوننت، سرم گردوندم به سمت چپ.
یه پسر حدودا 18 ساله داشت از یکی با اصرار وب-کم می گرفت، حرکات پسره جالب بود، مثل اینا که می خوان یکی رو زور-کن کنن، تمنا و تهدید. روی صندلیش بند نبود، مدام اطرافشو دید میزد و دوباره مثل فرفره می نوشت واسه طرف. آخر قصه بعد از نیم ساعت خایه لیسی یارو وب داد، من دیگه بی خیال خودم شده بودم، از این عادتا نداشتما، اما عجیب این یارو روی نبض نگاهم بود.
صفحه ی وب که باز شد یخ کردم!
بانوی زیبایی با موهای شرابی رنگ ، که یه تاپ سفید پوشیده بود، چند بار برای پسرک دست تکون داد و سریع وبش رو بست، پسره دوباره معلوم بود داشت التماس می کرد.
بی اختیار از پشت همون کامپیوتر به علی که پشت کامپوتر اصلی کافی نت بود پیغام دادم :
علی ببین این پسره که سر کامپیوتر شماره 7 نشسته، داره با کی چت می کنه، آی دی دختره رو می خوام.
علی هم سری آی دی رو واسم فرستاد…
بی معطلی پیغام دادم:
-سلام!
-شما؟!
-سلام رو بی جواب نمیزارن!
-شما؟!
-می گم شما از این صداهای ضبط شده نیستی؟! مدام می گی شما!!!
-شما؟!

  • داود!
  • میشناسیم همدیگرو؟!
  • خیر، اگه میشناختیم، پیغام نمی دادم…
    -پس بای!
    -چرا؟!
    -…

دیگه اون روز جوابمو نداد، خیلی پکر شدم، من گنده دماغ تر از این حرفام که بشینم پای سیستم کس لیسی، اما این یه مورد بدون اینکه بدونم زیر و بم اعصابمو شخم میزد…
فرداش اددش کردم توی ادد-لیستم، منتظر شدم تا آن لاین بشه، اما نشد…
این داستان یک هفته ادامه داشت، هر روز مثل مسخ شده های ولو بودم پای یه کامپیوتر و به امید آن-لاین شدنش ثانیه هارو پر-پر می کردم، همش اون تصویر جلوی چشام بود…
اون ابروهای کشیده و چشمای مینیاتوری…
گونه هاش که مثل تمشک نورسیده، دل آدمو نمک پاش می کرد، اون گردن کشیده و سینه های برآمده که هر وقت بهش فکر می کردم حتی از دست خودم عصبی می شدم که چرا این کارو کردم؟؟ شاید فامیل طرف بوده؟ شاید اصلن نامزدش بوده…
اما نه، اصلا سن و سالشون به هم نمی خورد، پسره هم معلوم بود از این لاشیاست که شب جلق زده و فرداش توی دبیرستان با هزار آب و تاب داستان رو تا اونجا جلو برده که زنه رو لخت کردم…
از خنده های مشمئز کنندش معلوم بود…
از دستش که مدام روی خشتکش می لغزید پیدا بود…
از نگاهاش…
بعد از یک هفته یکدفعه یه پیغام واسه مسنجرم اومد…اما پیغامی که انجماد من بود… درخواست ادد منو رد کرد…
پیغام دادم:

  • چرا؟!!!
  • شما؟!
  • بازم که می گی شما؟!
    یک هفته پیشم ده بار پرسیدی شما!!
    -آها! تو همون بچه سیریشی؟
  • حالا هرچی، ضمنا بچه سیریش اسم داره!
  • اسمت؟!
  • قبلا هم گفتم، داود.
  • خوب حالا؟
  • ادد کن دیگه
  • که چی بشه؟
  • می خوام دوست هم باشیم…
    اصلا آدما میان اینترنت که با هم دوست بشن
    یعنی لااقل من اینجور فکر می کنم…
  • اما من جنابعالی رو نمی شناسم، واسه باید اددت کنم؟!
  • خوب می شناسی…
  • که چی بشه؟
  • اه!!! بعد از یک هفته که منتظرت بودم، حالا داری بازپرسیم می کنی؟
  • یک هفته منتظر من بودی؟!
  • آره بی معرفت…
  • اصلا منو از کجا پیدا کردی…

اگه دوست دخترم بود، هزار و یک قلم دروغ توی آستینم داشتم که تحویل ریشش بدم، اما نمیدونم چرا همه رقمه جلوش خلع سلاح بودم… از سیر تا پیاز ماجرا رو بهش گفتم،از اینکه وبش رو دیدم از روی کامپیوتر یکی دیگه ، از اینکه یک هفتس حتی توی دانشگاه بهش فکر می کنم، از اینکه این یه اتفاق نادر توی زندگی سراسر تهی من بوده…
یکی دو دقیقه سکوت کرد، بعد پیغام اددش اومد…عین بچه گیام که آغاجونم میزد توی گوشم واسه درسای عقب مونده بغص نشست تو گلوم…واسش نوشتم دمت گرم… می خوام برم، نمی دونم چرا این صندلی دیگه تاب سنگینی بغضمو نداره…
انتظار جوابش رو نکشیدم، لنگ خیابونا بودم تا ساعت دوازده شب، کوچه ها گشاد شده بودن، چراغا تا روی گونه هام پایین اومده بودن،شب شرجی، زیر پوستم ریشه می کرد…
فرداش بازم رفتم کافی نت، احتمال می دادم بازم تا یک هفته شازده کوچولوی من غیبش بزنه، اما پیداش شده بود، جلوی آی-دیش نوشته بود:

“ای فلانی… زندگی شاید همین باشد”

پیغام دادم:

  • سلام
  • علیک سلام آقای بی ادب!
  • آخ! چرا؟!
    -من اددت کردم، اونوقت بی خداحافظی رفتی؟
  • من که گفتم باید برم! حالم خوب نبود به خدا.
  • خوب بگی! من قبول کردم!؟
  • ببخشید… نه، نکردی
  • از خودت بهم بگو، ما حتی همدیگه رو نمی شناسیم، البته اگه سرکارم نذاشته باشی! شیطون!
  • نه به خدا، من که همه چیزو بهت گفتم، اون پسره نامزدته یا…؟
  • (با خنده) نه بابا! گیر داده بود، منم حوصله نداشتم ، می دونست وب دارم، منم بهش دادم که دیگه گیر نده.
  • خب شما با این ظاهری که دارین بیشتر باعث میشی بهت گیر بده!
  • مگه ظاهرم چشه…
  • زیبا…
  • خوبه خوبه! اینجوریا هم نیست! ضمنن اگه می خوای مخ بزنی به بیشتر از اینا نیاز داری!
  • نه بخدا ، صادقانه گفتم.
  • همه صادقانه میگن!
  • میشه اسمتو بدونم و سنت؟
    -اول تو!
  • داود / 22 ساله و از اهواز
  • اوکی. افسون 29 ساله از ارومیه!

یک آن به خودم اومدم…
بیچاره این اصلا تورو بچه می دونه…

  • به نظر تو من بچم؟
  • نه! اما تو فکر می کنی من بچم!
    -چرا آخه؟!!!
  • به خاطر اینکه تا همین جاشم فکر کردی مخ منو زدی!..

تا 3 ماه طرز حرف زدن شازده کوچولو با من همینطور بود…حتی حاضر نبود وبی رو که به اون پسره آشغال داده بود، به من بده، دیگه داشتم ایمان میوردم که خیلی بدبختم، تا اینکه اون شب از راه رسید…
از توی خونه باش چت می کردم، که واسه اولین بار بدون اینکه دستم بندازه و خیلی جدی راجع به اینکه از خانوادش متنفره باهام حرف زده، آخرشم پرسید، داود تو مگه دوست دختر نداری، پسرای توی سن تو صد مدل دوست دختر دارن، اونوقت تو شب و روز گیر دادی به من…
منم گفتم که اگه داشتم به قول خودت لنگ تو نبودم، ضمنن من از تو هیچی نمی خوام، فقط می خوام باهام باشی، حرف بزنی باهم…همینجوری کافیه…
خودش گفت:

  • می خوای با هم تلفنی حرف بزنیم:
  • از خدامه…
  • اوکی، شمارتو بده.
    شمارمو دادم، قرار شد همون شب زنگ بزنه، اما فقط در این حد که صدای همو بشنویم…
    در حد صدای همدیگرو شنیدن همانا و تا صبح حرف زدن همانا…
    حتی تو صداشم هنوز اون لحن تمسخرآلود بود… اما چه صدای گرمی داشت…تمام اتاقم زیر التهاب صداش رگ به رگ میشد…

تلفنا شروع شد، اما همیشه اون زنگ میزد ، میگفت خانوادش شکاکن، منم اصراری نداشتم اگر دیر به دیر زنگ نمی زد، آخه هر روزی که زنگ نمی زد خیلی چیزا توی اتاقم گم میشد که اولیش خودم بودم و آخریش خودم.

بعد از شش ماه یه روز پای تلفن بهم گفت بیا اینترنت میخوام بهت وب بدم، نمی دونم چطور آن لاین شدم، با اضطراب خاصی نشستم تا بیاد، اومد و وب داد… وای… از دفعه قبل خوشکلتر شده بود، یه تاپ لیمویی پوشیده بود و شونه هاش می سوخت زیر اون موهای شرابی دیوونه کنندش، عاشقش بود… عاشق…
وقتی پای وب-کم لبخند می زد، تمام وجودم گُر می گرفت…
زندگی من دیگه اون روال سابق رو نداشت، برکت نگاه نازش حتی توی درس و کار و بارم هم جریان گرفته بود، ننم باورش نمی شد من همون داود سابقم، یه روز که حسابی توی فکرش بودم اس ام اس داد که برم اینترنت، شروع کردم قربون صدقش رفتن، اونم مثل همیشه خودشو لوس می کرد، اما این دفعه یه جورایی اونم به من دل می داد و حرفاش یه شکل خاصی شده بود، آخرش واسم نوشت، داود، مست مستم! دلم میخواست پیشم بودی پسر خوب!
همیشه از اینکه منو پسر خوب خطاب می کرد بدم میومد، احساس می کردم جدیم نمیگیره، اما این دفعه بدون اهمییت بود، واسش نوشتم:
اگه پیشت بودم تو بغلم غرقت می کردم.
نوشت: تو از این حرفا هم بلدی پسر خوب؟!
-آره که بلدم، اما مگه شما اجازه میدی من بهت نزدیک شم

  • اگه نزدیک می شدی چی کار می کردی؟
  • توی کلمه نمی گنجه…
  • حالا اگه بگنجه؟
  • افسون
  • جانم
  • می خوام همیشه با تو باشم…
  • داود
  • جانم
  • منم همینطور…
  • پس چرا هروقت می خوام بیام سمتت ، مثل موج منو پس می زنی؟ تا ساحل چشای روشنت چقدر دیگه باید شنا کنم…
  • تو هیچی راجع به من نمی دونی
  • افسون من عاشقتم، می خوامت، بخدا بدون تو دیگه نمی تونم، می خوام با مامانم راجع به تو حرف بزنم…
  • نه!!!
  • چرا آخه!
  • زوده هنوز…
    -دیوونه نکنه فکر می کنی چون از من چند سال بزرگتری به دردت نمی خورم
  • چرت نباف
  • پس چی؟
  • همین که گفتم ، بای!

تا یک هفته زنگ نزد…زنگ تلفنم شده بود صدای مرگم، هرکی زنگ می زد عین برزخیا می پریدم بالا پایین و وقتی میدیدم خودش نیست ذوب میشدم تو تنهاییم…
آخرش خودم بهش زنگ زدم، خیلی سرد جوابمو داد، بهش گفتم یه باره بگو منو نمیشناسی…
گفت شایدم نشناسم…
دیگه تحمل نداشتم… قد یک عمر گریه کردم، اونقدر که دیگه به نفس تنگی افتادم، بی تفاوت پرسید:
-واسه چی گریه می کنی؟
-…
-وب می خوای؟!
-…
-چی می خوای؟! واسه من گریه می کنی یا خودت؟! واسه اینکه تا حالا بهت وب ندادم که جلوش لخت باشم؟! واسه اینکه هنوز باهام نخوابیدی؟
اینو که گفت دیگه نفهمیدم چی شد، هرچی از دهنم در اومد بارش کردم، دیگه خودم نبودم، اما اون هیچی نمی گفت، شاد 10 دقیقه فقط فحش شنید…ساکت که شدم… صدای گریه ش تمام فضای گوشیمو پر کرد…
به گه خوردن افتادم…
قطع کرد و بعد از 2 دقیقه مجدد زنگ زد و همه چیز رو گفت…
از اینکه شوهر داره، از اینکه شوهرش بهش خیانت می کنه اونم جلوی چشمم، از اینکه یه پسر دو ساله داره که اگه اون نبود تا الان 1000 بار طلاقشو گرفته بود، از اینکه 1 سال پیش یه روز اتفاقی واسه برداشتن یه پوشه که خونه جاش گذاشته بوده و سر کار بهش نیاز داشته، میاد خونه و شوهرشو لخت تو بغل یه زن دیگه دیده و از اینکه از یک سال پیش کارش شده اینکه از طریق اینترنت بیادو با همه لاس بزنه تا عقدش سبک شه، از اینکه تا یک ماه پیش منم واسش یه آشغال بودم مثل بقیه اما الان گاهی آرمین پسرش رو اشتباهی ، داود صدا می کنه، از اینکه می ترسه…
داشتم پس میافتادم، باورم نمی شد…
سه هفته هیچ تماسی با هم نداشتیم، بعد از سه هفته تحمل نکردم و باز بهش زنگ زدم، بازم التماس…
-داود ولم کن، بزار به درد خودم بسوزم، من از او شوهر کثافتم عوضی ترم، بزار بمیرم به درد خودم… من به درد تو نمی خورم، دلم می خواد بمیرم، تورو خدا ولم کن، بهم زنگ نزن

اما مگه می تونستم… اتاقم بوشو می داد، هواش توی ریه هام بود، خودمم باورم نمی شد… من دوست دخترای قبلیم رو حتی واسه سکسم قابل نمی دونستم… اما اونو ندیده فریاد میزدم…

دوباره با هم بودیم اما نه مثل سابق، گاهی یک ربع بدون اینکه حرف بزنیم، فقط سکوت… سکوت…سکوت میکردیم…
یه روز خبر عجیبی بهم داد…
از فردا می رم دنبال طلاقم… داود بدون تو دیگه نمیتونم… یا میشه… یا…
دو ماه ماجرا ادامه داشت، بعد از دوماه بهم خبر داد که داره میره خونه پدرش، گفت اونجا میمونه تا روزای آخر طلاقش سپری شه، اوایل تابستون بود…
یک ماه بعد بهم گفت می خوام بیام ببینمت…
بهش گفتم خوب من میام اونجا، گفت نه ، اینجا همه منو میشناسن، خلاصه با پسر عمم آرمان، هماهنگ کردیم که چند ساعتی که میاد اهواز رو خونه اون باشیم،آرمان هم چون در جریان بود استقبال کرد، اما افسون خبر داد که پرواز ارومیه به تهران ساعت 4 بعد از ظهر گیر اورده، از تهران همه به اهواز ساعت 7 شب، با این حساب جور نمیشه مگر اینکه شب بتونه بمونه، با آرمان حرف زدم اونم اوکی داد، گفتم شب پیش خودم می مونی، قرار شد با پرواز فردا صبحش برگرده…

یک هفته بعد افسون توی اهواز بود، سرم به هر طرفی می رفت که ببینمش، یه دفعه دیدم یکی از پشت سرم گفت:
-آقا داود؟
برگشتم و دیدم خودشه… چقدر لاغرتر شده بود… قدش از اونچه فکر می کردم کمی بلندتر بود، باهاش دست دادم، اما آشکارا دست جفتمون می لرزید، تا ماشین آرمان قدم زدیم، هیچ کدوم حرف نمیزدیم، آرمان هم سلام علیکی کرد و راهی خونه شدیم، سر راه از رستوران آرمان چندتا پیتزا گرفتیم و رفتیم خونه،آرمان فقط کلیدارو به من سپرد و رفت، اومدم بالا دیدم نشسته روی مبل و لبخند می زنه، گفت اینم افسون، دیگه چی می خوای؟
من اما طاقت نیوردم، نشستم زیر پاهاش و آروم گریه کردم…
اون فقط با موهام بازی می کرد، چیزی نمی گفت… همینش خوب بود…

ده دقیقه ای گذشت که اومد نشست کنارم، بغل مبل:
-چته پسر خوب؟ مگه نمیخواستی منو ببینی؟
-…
سرم و گذاشت روی سینش ، گرماش رو تا اعماق گذشته هام حس می کردم، رگ های آبی رنگ دستاش بهم حس زنده بودن می داد، بوی موهاش نفسمو باز می کرد، دستم رفت تو موهاش، نگاهش کمرنگ شد…
-داود…
دور تا دور قالی مثل گردباد تنبلی که با شاخه ها بازی میکنه دور همیدیگه روی زمین قلط میزدیم، لبامون مهر شده بود به همدیگه زبونش توی دهنم عسل میریخت، سینه هاش رو با دستام آروم می مالیم تو چشاش یه چیزی داد می زد امشب باید پرید میون همون حوض که مادربزرگم توش پاهامونو پاشویه می کرد…
روی من دراز کشیده بود،بارون شراب میریخت روی شونه هام،هنوز لباش رو نمی شد ترک کرد، که دکمه های پیرهنم رو باز کرد…
تمام سینه و شکمم رو آروم گاز می گرفت… داشتم دیوونه میشدم، من قبل از اینم با چند نفر خوابیده بودم، اما هیچ کدوم همون جا نمی رفتن که من می خواستم، هیج کدوم ناگفته بدنم رو درک نکرده بودن…
دستشو که روی زیپ شلوارم حس کردم ،هرچی پرده توی روحم بود فرو افتاد،
چند ثانیه بعد حلقه گرم لبهاش سر کیرم رو نوازش می داد،با دو تا بوس شروع کرد فرو بردن کیرم رو به درون دهنش که هنوز طعمش زیر لب هام بود، دندونای نیشم رو اونقدر روی لبهام فشار داده بودم که خون رو میشد چشید و از طعمش شورش لذت برد، هربار که کیرم رو تا انتها توی دهنش می کرد روحم تا روی لب هام بالا کشیده می شد و آروم می گفتم:
-افسون … افسون…
سر کیرم توی دهنش بود و چنون می مکید که احساس کردم دیگه دارم منفجر می شدم، دلم نمی خواست اونجا تموم کنم…
پا شدم و کشیدمش توی بغلم، می لرزید… بغلش کردم و بردم توی اتاق خواب… پاهاشو باز کردم و خواستم دراز بکشم بین پاهاش که گفت نه… دوست ندارم داود…
منو کشید روی خودش…آروم سر کیرم رو با بهشت وجودش میزون کردم… سر کیرم که رفت داخل مثل بید میلرزید… اشک صورتشو داشت می شست…
مثل اسباب بازیای بچه گیم سفت چسبیدمش… حاضر نبودم یک ثانیه از بغلم بیرون بره… وقتی تمامن با وجودش یکی شدم، آروم شد…
شروع کردم عقب جلو کردن، آروم شونمو گاز میگرفت و اسممو زمزمه می کرد. برش گردوندم و خوابیدم روی کمرش، از پشت بازم با کیرم کس کوچولوشو که مثل یه گل کوچولوی صورتی حالا دیگه کمی باز شده بود نوازش می کردم و بازم داخل وجودش شدم…
بعد از نیم ساعت دقیقن زمانی که برگشت و نشست روی من، آروم در گوشم گفت… میخوامش…
هنوز این جمله از دهنش خارج نشده بود که آروم هلش دادم عقب… تمام آبم روی سینه و شکشمش رو مثل دونه های سپید الماس پر کرده بود…
اون شب تا صبح 5 بار با هم بودیم…
آخرین بارش صبح رفتنش بود، که منو بیدار کرد و بدون مقدمه روی من دراز کشیده و بالا پایین شدنش، مثل نیلی دریا ، روحم رو شونه می زد…
خواستم باز بکشم بیرون که پاهاشو قفل کرد دور لگنم و با نگاه ملتمسش…

توی فرودگاه آروم گونه هام رو بوس کرد و گفت مراقب خودت باش پسر خوب…

  • تو هم همینطور شازده کوچولوی من…

دیگه ندیدمش، شمارشم عوض کرد، دو ماع بعد ازش یه ای-میل واسم اومد:

ازش نمیتونم جدا شم، آرمین به پدرش نیاز داره و من به تو…
اما من مادرم…

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت، به تلخی گریستم
نالان ز گفته ها و پریشان ز کرده ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

نوشته:‌داویچکا


👍 0
👎 0
43661 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

278285
2011-04-26 19:06:10 +0430 +0430
NA

سبک نوشتنت خیلی عالیه
با اینکه باور کردن داستانت سخته ولی زیبایی کلامت اون رو میپوشونه
سعی کن دایره ی واژگانت رو وسیع تر کنی تا بتونی از این چیزی که هست هم زیبا تر بنویسی
هنوز بنویس

0 ❤️

278286
2011-04-26 19:36:04 +0430 +0430
NA

خوب بود؛ لطفا ادامه بده؛ كارت عاليه

0 ❤️

278287
2011-04-26 20:22:38 +0430 +0430

VERIIIIII NACEEEEEEE

0 ❤️

278288
2011-04-26 23:15:50 +0430 +0430
NA

سلام دوسته عزیز داویچکا با این که موضوع داستانت خیانته و من اصلا تعیدش نمیکنم ولی به خاطره نثره قشنگی که داشتی و بیان احساسات عاشقانت بهت میگم ازش خوشم اومد نوع ادبیات داستانیت نوین بود یعنی یه جورایی با لحن کلام خودت نوشتی و این باعث شد نظرمو به خودش جلب کنه و برام شیرین بیاد بهت خسته نباشید میگم البته این بار اگر خواستی داستان بنویسی یکم رو موضوعش کار کن دوسته عزیزم …

0 ❤️

278289
2011-04-27 00:51:17 +0430 +0430
NA

دوست من
mr.ok
بدون شک از پیشنهاد شما استفاده می کنم و سپاس بابت وقتی که گذاشتید.

0 ❤️

278290
2011-04-27 00:52:29 +0430 +0430
NA

دوست گرامی
rajab

سپاس بزرگوار

0 ❤️

278291
2011-04-27 00:53:54 +0430 +0430
NA

دوست عزیز
5555555

لطف شما به حقیره.
اگر عمری باشه.

0 ❤️

278292
2011-04-27 01:01:13 +0430 +0430
NA

دوست مهربان

باران نفس

من راجع به داستانم نقد شما و تمامی دوستان رو با جان دل می پذیرم،چرا که اعتقاد دارم واژه ای وجود داره به اسم: مرگ مولف. یعنی وقتی من داستانم رو نوشتم، از اونجا به بعدش این نظر شما عزیزانه که مهمه نه شخص نویسنده، نویسنده می بایست تمام حرفش داستانش باشه و بس.
پس اونجایی رو که تشویق کردید سپاس گذارم و اونجایی رو که راهنمایی، حتما به کار می گیریم. این محبت شماست که خطوط منو مطالعه کردید.
اما در باب موضوع خیانت…
من فکر می کنم ازدواج یک نوع کاغذه و اونچه مارو از خیانت بازمیداره، ازدواج دو قلبه، شاید زمانی که این اتفاق افتاد من هم در همین اندیشه بودم،چرا که بدون شک من هم مثل شما،عمل خیانت رو تقبیح می کنم و نمی پسندمش، اما شاید منظور شما از خیانت، نقد شخصییت و عمل کاراکتر افسون در این داستان باشه.در این مورد ،شاید حق با شما باشه، اما من نخواستم باور کنم…

موفق باشید بزرگوار.

0 ❤️

278293
2011-04-27 01:04:13 +0430 +0430
NA

ضمنا پیشاپیش از تمامی دوستان بابت چند غلط املایی که در این داستان مشهوده و کمی خودم رو هم آزرده کرده ، پوزش می خوام.

0 ❤️

278294
2011-04-27 01:32:26 +0430 +0430
NA

جداً عالی بود. امییدوارم بازم شاهد نثرهای زیبات باشم.

0 ❤️

278296
2011-04-27 03:41:10 +0430 +0430
NA

مفهوم داستان به معني واقعي كلمه در متن شما موج ميزنه. نثر فوق العاده زيبا و هوشمندانه همراه با لحن ناراضي و توصيفات خشمگينانه كه به مرور در فرايند عاشق شدن، نرم و ملايم و دلپذير ميشه به داستان شما تشخص بي همتايي داده. داستان شما در توصيف لحظه‌هاي هم‌آغوشي با ظرافت هر چه تمام‌تر از لبه ابتذال عبور ميكنه بدون اينكه خدشه‌اي به عيار هنريش وارد بشه.
يك انتقاد كوچيك هم البته به كار شما دارم و اون مربوط ميشه به مقدمه‌اي كه نوشتيد. داستان شما به اندازه كافي قدرتمند هست كه از هويت بي همتاش در اين سايت دفاع كنه و مثل مرواريد بدرخشه؛ چقدر خوب بود كه شما از اون مقدمه چشم مي‌پوشيديد و همه چيز رو به قضاوت خواننده‌ها واگذار مي‌كرديد. بخصوص كه شما به نظريه مرگ مؤلف اعتقاد داريد و بهتر از من مي‌دونيد كه در اين نظريه نويسنده بعد از نوشتن داستانش تموم ميشه و داستان به خودي خود بايد بار همه قضاوتها رو به دوش بكشه. اما شما با اون مقدمه، خودتون يعني نويسنده رو ضميمه داستان كرديد و …
اما در مجموع نثر شما بسيار محترم و داستان شما بسيار ارزشمنده

0 ❤️

278298
2011-04-27 05:57:31 +0430 +0430
NA

سال 83 تا 86 بدترين سالهاي زنگيم بود
بدترين و پست ترين
3 سالي ميشد كه فقط از خدا مرگ ميخواستم
دوستي داشتم به اسم علي ميگفت روزي بي اين كاراي احمقانت ميخندي.4 سال از سال 86 ميگذره الان به اون روزام ميخندم
دوست من remote administatore احتمالا اسم برنامه بوده
من هم كافي نت داشتم
زماني برا اينكه از تنهايي فرار كنم همش دنبال چت با دخترا بودم اما الان …
بيخيال
احساس ميكنم داستانت حقيقته . اما ياد بگير افسردگي رو بكشي تو وجودت
شاد باشي دوست من

0 ❤️

278299
2011-04-27 06:04:14 +0430 +0430
NA

dastane kheili ghashangi bud.boghz galumo gereft.kash donya intory nabud:((

0 ❤️

278300
2011-04-27 06:55:56 +0430 +0430
NA

داستان خيلي زيبايي بود از خوندنش لذت بردم
شايد بهتر باشه با اين نظراتي كه دوستان مينويسند
مطالب ديگري هم بجز داستانهاي سكسي بنويسيم و مورد قضاوت بزاريم
نظرات دوستان هم به اندازه داستان شما خواندني بود
منتظر داستانهاي ديگرت هستم

0 ❤️

278301
2011-04-27 10:01:46 +0430 +0430
NA

سلام
من خوشم اومد از داستانت
هم مدت زمان رو خوب كوتاه كرده بودي و هم نكات مهم رو نوشته بودي
ممنون از داستان خوبيت

0 ❤️

278302
2011-04-27 13:18:15 +0430 +0430
NA

گرامی

R-sexy

لطف شماست،
اگر فرصتی باشه محبت شمارو جبران کنم.

0 ❤️

278303
2011-04-27 13:20:33 +0430 +0430
NA

دوست عزیز

ساینا جون

باعث خرسندی منه که خوشتون اومد
سپاس برای وقتی که گذاشتید

0 ❤️

278304
2011-04-27 13:25:20 +0430 +0430
NA

عالی نوشتی(نویسنده خوبی میشی)
داویچکا عزیز واقعا عالی نوشتی بهت تبریک میگم
جدا بعنوان کسی که تجربه نگارش داره ،بهت میگم تو اگه شروع به نوشتن بکنی( الته نه داستان سکسی فقط) مطمئن باش اینده عالی داری توی ای زمینه(شایدم نویسنده هستی الان)خوشحال میشم اگه چیزی نوشتی برام ایمیل کنی.
اتمام داستانت دقیقا اگر خواسته یا ناخواسته هست مثل یک نویسنده متبحر تمام کردی با یک علامت سوال توی ذهن خواننده که توی ذهنش دنبالش بعدش بگرده. گذر زمان توی نوشته هات بسیار صریح و دقیق بود جوری که برای خواننده جایی علامت سوال نداشت .تشبیهات جالبی داشتی ولی فراموش نکن اگه میخوای سبک و خودمونی بنویسی از تشبیهای سنگین استفاده نکن.
درکل با نظر تمام بچه ها موافقم خیلی روان و جالب نوشتی که مثل خیلی از نوشتهای اینجا ادمو از خواندن تمام داستانت دلسرد نمیکنه

0 ❤️

278305
2011-04-27 13:36:45 +0430 +0430
NA

مهربان

farijab

ابتدا اجازه بدین تشکر کنم از این همه لطف شما.
انتقاد شمارو به جان دل می پذیرم،باور کنید خودم هم پشیمون بودم،اما بعد از دو خط ابتدایی جدن دوست داشتم درددلی با بعضی دوستان بکنم…
چرا که احساس می کنم واقعا در باب موضوع سکس، نه تنها از خیلی از ملل متمدن دنیا از نظر فرهنگی عقب هستیم،کما اینکه به سوی پسرفت هم در گذریم.این موضوع در بالای 90 درصد از داستان های ارسالی،بلاشک مشهوده.
هنوز که هنوزه وقتی یکی با دوست دختر مورد علاقش هم آغوشی داره، از واژه ی “کردمش” استفاده می کنه، که این طرز گفتار بیشتر به مردم کشورهای عربی تعلق داره تا ملتی که بار فرهنگی 7500 ساله ای روی دوش می کشه، هنوز آقایون در مملکت ما بر اثر آزار طرف مقابلشون به لحظه ارضای جنسی می رسند، (به عنوان مثال سکس مقعدی،اون هم به طریقی که فرد مونث فقط از روی اجبار تن به چنین درد و اذیتی داده و لذتی نمیبره، در اوج تعجب و ناباوری ،همین درد،عامل لذت فرد مذکره!).
البته هدف نقد آقایون نیست،من چون همجنس آقایون هستم،از همجنسای خودم گفتم و به خودم اجازه نمیدم احساسات،عقاید و نظریات خانوم ها رو نقد و بررسی و پیشداوری کنم. چرا که زن نیستم.
نتیجه چنین سکس هایی،ناباروری،انزال زود رس، و خیلی از بیماری روحی،روانی و جسمی دیگست،تا جایی که در کشور ما 70 در صد از مردان(به نقل از تحقیقات یکی از دانشجوهای رشته پزشکی دانشگاه خودمون) در ایران ، بعد از سن 35 سالگی، نه تنها از سکس از جلو لذتی نمی برند، بلکه اصلا گاهی از این طریق قادر به ارضا شدن نیستند!!!

شاید کمی این خطوط به فاجعه نزدیکتر باشه.

به هرحال باز هم از شما تشکر می کنم و آرزوی مصاحبت مجدد با شمارو دارم.

0 ❤️

278306
2011-04-27 13:44:25 +0430 +0430
NA

دوست گرامی
love_stereo
محبت کردید که مطالعه کردید.
به هر حال جویبار زندگی بدون ما و یا با ما در گذره، زندگی باید کرد.
لحظه های پر از عشق ،مهر و امید رو برای شما آروز میکنم.

0 ❤️

278307
2011-04-27 13:50:19 +0430 +0430
NA

Mr mehdibikas عزیز

دقیقا همین برنامه بود، هنوز نمیدونم استفاده میشه یا خیر.
سپاس برای محبت شما، و آرزوی زیبای که برای من کردید.
حتما توصیه شمارو به ذهن میسپارم.

0 ❤️

278308
2011-04-27 13:51:58 +0430 +0430
NA

خانم مهساتنهای گرامی

ممنون از محبت شما،
شادی و خوشبختی رو براتون آرزو دارم.

0 ❤️

278309
2011-04-27 13:54:06 +0430 +0430
NA

ALIREZA1786 عزیز

محبت کردید که خوندید، از پیشنهاد خوب شما استقبال می کنم.
نظرات، همه گی لطف شما و دوستانه.
شاد و سربلند باشید.

0 ❤️

278310
2011-04-27 13:55:28 +0430 +0430
NA

دوست عزیز
Danial K عزیز
خوشحالم که داستان رو دوست داشتید.
ممنون از شما که وقت گذاشتید و مطالعه کردید.

0 ❤️

278311
2011-04-27 13:58:15 +0430 +0430
NA

جناب arash030
دوست مهربان
ممنون از لطفت.
حتما خوشحال می شم با شما مصاحبت داشته باشم.
تجربه شعر و داستان رو اگر بشه اسمشون رو شعر و داستان گذاشت داشتم، اما داستان سکسی… این اولین بود.
باز هم سپاسگذارم.

0 ❤️

278312
2011-04-27 15:24:52 +0430 +0430
NA

Davichka
تنها نویسنده ای هستی که میبینم داره تو نظرات شرکت میکنه
واقعا بهت تبریک میگم
روزهای زیبا و پر افتخاری رو برای تو و بقیه ی دوستان خوبم آرزو دارم
ardimanesh
دوست عزیزم؛امیدوارم بتونی خاطرات تلخت رو فراموش کنی و همیشه شاد باشی

0 ❤️

278313
2011-04-27 15:30:27 +0430 +0430
NA

dastan besiar ali az nazar lahne baian az nazar neveshtari jozv madod dastanhaei ke ghalat emlaei kam dare va in deghat nevisandaro miresone va vaghti ke bara dastan gozashte ye chiziro be tanz begam tanha dastani bod ke hamam naraftan.kash nevisande dastanha az nazarat estefade konand mesle in dostemon ke malome hame nazarat khonde.dar morde mozoe dastan bayad begam ke mokhalefe khianatam ama in dastan be nesbate baghiye motefavet bod dar akhar harf hamishegimo mizanam yadeton nare ma navadegane korosheim va farhang az saro soratemon mirize pas bishtar fekr konim

0 ❤️

278314
2011-04-27 18:28:49 +0430 +0430
NA

داويچكاي عزيز
من هم از مصاحبت با شما خوشحال ميشم
آدرسم ايميلم رو به حساب كاربري شما فرستادم
موفق باشيد

0 ❤️

278315
2011-04-27 18:35:51 +0430 +0430
NA

دوست بزرگوار
جناب Ardimanish

با تشکر از محبتت و ضمن ابراز همدردی:

من مست میکنم،که تورا آرزو کنم
جرات نمیکنم، “من و تو”، بازگو کنم
با این غزل بخدا عهد بسته ام
شب بو شوم ام، عطر تورا جستجو کنم

0 ❤️

278316
2011-04-27 18:39:03 +0430 +0430
NA

Mr.oK عزیز
جسارتم رو ببخش اما وقتی خطوط پرمهر و دلگرم کننده دوستان عزیز رو می خونم، کمترین کار همراهی با اونها و عرض سپاس هست.
ممنونم بابت آرزوی قشنگت و باز هم لطف کردی بزرگوار.

0 ❤️

278317
2011-04-27 18:42:54 +0430 +0430
NA

saeid_kosnadide

سپاسگذارم دوست من، نظر قابل تامل شمارو خوندم.
با دنبال کردن داستانم و نقدش به من دلگرمی دادید.

دلت گرم.

0 ❤️

278318
2011-04-27 18:58:37 +0430 +0430
NA

farijab عزیز
لطف کردی دوست من، با شما تماس می گیرم.
باز هم ممنون.

0 ❤️

278319
2011-04-27 23:30:41 +0430 +0430
NA

Ardimanish salam mide b hame
agha r0k begam:ma mastim o hameye shabo bidar!age ghalate emlaei dashtam tike behem nandazin sh0maro b vojdanet0n,ok?vali in0 motmaenam k onghad havasam hast k b kesi t0hin o jesarat nak0nam!
Inam begam k ma m0khlese hameye d0sta va d0shmanam0n ham hastim agha(manzor az b kar b0rdane zamire jam vase khodam adaye ehteram b sh0mast k darin mikh0nan na inke bekham khodamo bozorg jelve bedam(ino ham b hesabe chapl0osi nazarin ch0n aslan t0o kh0nam nis)
jaye hamat0n khaliye inja,kash b0din ta barat0n az chizi begam k b hichki nagoftam ta hala.ama dos daram k alan begam on chizi ro k to delame o dare hasto nistamo azam migire,yani gerefte o nabodam karde!in khatere sexi nist,pas l0tfan age kasi entezare kh0ndane ye khatereye sexi ro dare azash khahesh mik0nam k az kh0ndane baghie matlab sarfe nazar k0ne,l0tfan!ta haminjash ham k kh0ndin menat gozashtin.
********************
az vaghti k yadam bod faghat yeki ro dos dashtam o asheghesh bodam!
S0NIYA,dokhtare am0om!
2sal azam k0chiktar bod!az bachegi hamishe ba ham b0dim!yadame k hameye famil migoftan k ina male haman!
dokhtare zerangi bod!to darsa k0makesh mikardam o to kheyli az karaye dg ham.
Vaghti DIP ro gereftam on sale dov0m bod!
Vase inke t0o kalej ba ham bashim man k0nk0r nadadamo raftam sarbazi!
Kartam ro k gereftam onam DIP ro gereft!ghable k0nkor ye chan vaghti kelas miraftim!
On t0o k0nkor rotbeye72ovordo manam ye chan10taei paeintar az on,karshenasiye omran zadimo sharif ghab0l sh0dim!
Hameye dorane kalejo ba ham b0dim,shab o roz!am0m vaz’e malish kheyli kheyli kh0b b0d o hast!3rah zendan vasam0n aparteman rahn kard!bavar k0nin ta on m0ghe ba ham hich rabeteye fiziki nadashtim!kheyli rahat bodim ba hama,hata joloye kh0nevade o famil!
Babash ro hesabe etemadi k behem0n dasht kh0ne gerefte bod!age begam to on4sal daghighan eyne ye zan o shohar bodim(ama bed0ne rabeteye zana sh0ei)yave nagoftam.
On ashpazi mikaro man zarf mish0stam.ab o jaroye kh0ne ham paye man b0dmigoft in eshantione.hamishe gh0r mizadam saresh k in namardiye va onam tekye kalamesh faghat hamin b0d:TO YEKI HAGHETE!!!
Shaba r0o ye takht mikhabidim,ya on saresh r0o bazo0m bod ya man saram r0o delesh!age begam aslan afkare sexi nadashtim doroghe ama boroz nemidadim ch0n dos nadashtim pardeye haya beynem0n daride beshe.b sherafatam ghasam 0nt0ri bodim k migam!machesh mikardam,0nam hamintor,ama niyatem0n so0 nab0d!
Kalejo tam0m kardim.man vaseye teste nezam lahze sh0mari mikardam!chan vaghti t0o daftare ye m0handesi arshitect o teknesiyan b0dim ta inke nezam gereftamo daftar o dastak rah endakhtam!ham0n r0oza bod k ba ham namzad kardim!hich vaght on r0zo yadam nemire.t0o p0ostam ja nemish0dam!
Roze aghd o shirni kh0r0n ro ham ta’ein kardim!
Chan roz ghable aghd dg nay0mad daftar o raft d0nbale karaye jashn!
Sobhe r0ze aghd man ye sar raftam daftar k chanta printe vajeb dashtam!behem s dad k0jaei o j dadam.zangid goft ba mamaneshe,bayad bere mez0n va yekam ham kharid daran!soeiche mashino mikhast!goftamesh biad begire,ta zohr lazemesh nadashtam!20min nash0d k didam j0l0m istade!kelid endakht o dar nazade 0mad ta sar b saram bezare(kelido nakhastam begam,vali goftam ta1ede ino s0ozhe nak0nan!)k0p kardam ye lahze,behesh t0opidam,akhe t0o alame kh0dam garme kar b0dam!omad o gerefto raft!vaghti so0eicho midadam,dastesho m0hkam fesh0rdam o keshidam samte kh0dam.saresh kh0rd t0o sinam!m0haye b0landesho dore dastam pich0ndam o dare g0shesh g0ftam:vaghti az makeup barmigardi nabinam in yalo k0otash karde bashiya!daghighan yadame k g0ftamesh:d0s daram t0o avalin eshgh bazim0n ina ro dastam begiram,d0rost mesle kasi k dare asb mitazo0ne!
Khandid o javab dad:
"aghaye YAB0O,vel k0n afsaram0,maman paein m0ntazere"bye dado raft,on rafto man ghafel az inke…
1sa’at az raftanesh g0zashte b0d k karam tam0m sh0d.dashtam jam o j0r mikardam k g0shim zang kh0rd!dadashe boz0rgam bod!onam m0handese omrane o tadris mik0ne!kheyli d0sesh daram,baram pedari karde,akhe bache bodam k baba f0t sh0d!
Javab dadam o porsid kojaei,g0ftamesh k k0jam!goft bem0n daram miyam onja karet daram!
Ch0n gahi vaghta rajebe masaele kari miy0mad indafe ham hamin hadso zadam.bi khabar az inke karesh ye chiz digas!
Yadam nis k cheghad t0ol keshid k didam zangid o g0ft:paeinam,gh0fl k0n bia bayad berim jaei!
Vaghti neshtam t0o mashinesh didam rangesh paride o estres dare!elatesho porsidam,ra oftad o j dad:
bebin dadash,elatesho migam ama mikham k t0odar bashi o kh0deto k0ntor0l k0ni,kh0b?
J nadadam o negash mikardam!
Vaghti j0mleye:
"S0NIYA ina tasad0f kardan"ro azash shenidam saram tir keshid!az on badtar inke goft zan am0o ja b ja f0t shod!
Faghat ye chiz t0nestam beporsam"KHODESH ZENDAS?"negam kard o goft:“FELAN ARE!!!”
hame chi dasgiram shod,inke behesh omidi nis,inke shayad dg nabinamesh,inke shayad dg…dg…dg…!!
Bavar k0nin na va ramagh nadashtam k chize digei azash beporsam!residim orjans!paham kerekh bodan,koli t0ol keshid k dare otagh amal beresam!fek k0nam chanta az mardaye famil ham onja bodan!chehreye am0m faghat az t0o ona yadam m0nde!ch0n ghiyafash j0ori bod k faghat man darkesh mikardam on lahze!
Vaghti az otagh ovordanesh bir0n parche ro0sh keshide bodan!
Dg hame chiz siyah sh0d baram!
Az on lahze b ba’d ro khodam yadam nis,harchi ham k mid0nam az tarife kh0nevadame va chizaei k t0o filme marasemesh didam!
Ta chand mah mang bodam,bir0n nemiraftam o ye band t0o otagham khire b saghfi b0dam k1banere bozorg az chehrash ziresh ghab shode bod!taghbaz b cheshash khire misham,onam behem zol mizane,zol!!

0 ❤️

278320
2011-04-28 03:50:33 +0430 +0430
NA

ارديمنيش عزيز
بين من و تو البته كدورتي هست كه جاي كتمان نداره اما اين باعث نميشه كه با تو و درد طاقت سوزي كه روي قلبته ابراز همدردي نكنم. درك رنجي كه ميكشي البته براي من سخته اما به دليل تجربه تلخي كه در زندگي شخصيم داشتم و از جهاتي به تجربه تو شباهت داره تا حدي مي‌تونم عمق اندوه تو رو لمس كنم. تجسم لحظه‌هاي نابي كه با عشقت گذروندي و دنياي پاك و معصومانه‌اي كه با هم و براي هم ساختين و سرآخر دست‌درازي دست بي رحم تقدير كه انگار هرگز با عاشق جماعت سر سازگاري نداره تا مغز استخونمو مي‌سوزونه. اميدوارم يادش هميشه وجودتو گرم و پر نور نگه داره و قلبت تا دنيا دنياست عاشق و پاكباز بمونه.

0 ❤️

278321
2011-04-28 11:38:47 +0430 +0430
NA

موضوع داستان خیانته پس بیا …بیا نزدیکتر
بیا نزدیکتر نترس دستاتو بیارجلو
اینو بگیر آهان آفرین گرفتیش گمش نکونیا سفت نگه دار
بهت ندادم که بخوریشا برو ببر خونه بسابش
برو کشکتو بساب

0 ❤️

278324
2011-04-30 07:54:15 +0430 +0430
NA

سلام دوست عزیز
از اینکه میبینم دوستان زیادی از متن شما استقبال کردند خوشحالم
تشکر میکنم از متن قشنگی که نوشته بودی
تو این متن شیوایی کلام و انتقال حس درونی از نویسنده به خواننده و فن بیان قوی نویسنده هر مخاطبی رو تحت تاثیر قرار میده
منتظر نوشته های بعدی شما هستم
نوشته زیبای شما منو مجاب کرد که نظر بدم
دوست دارم با شما بیشتر در ارتباط باشم به من ایمیل بزن
موفق باشی
shahlajoon2010 ایمیل

0 ❤️

278325
2011-05-02 15:31:26 +0430 +0430

واااااى،خدايا بيا منو بخور:(
تا امشب كه فريجاب از داستانت تعريف نكرده بود من نخونده بودم!
خيلى قشنگ بود،واقعا خوشم اومد…
دستت درست با اين داستانت،ذخيرش كردم:’(

0 ❤️

278326
2011-05-06 18:31:50 +0430 +0430
NA

سلامو مرسی از این داستان زیبا که به اصطلاح به ای نوع داستان میگنو لایت اروتیکا. بسیار قلم زیبا و روانی داری. و مطمئنم که تو یه داستان نویسی و همینطوری الکی ننوشتی اینو احساس کردم.
بنویس دوست عزیز

0 ❤️

278327
2011-05-11 15:14:40 +0430 +0430
NA

damet garm.
koli hal kardam ba dastanet.
damon garm.
vali koli depres shodam.
edame ta bazam lezat bebarim.
ama payame akharesh ke gofti armanam be pedar ehtiyaj dare manam beto vali man madaram.
mikham begam to fada kariye madara shaki nist vali ye seri miyan to khiyaleshon madareshono …
bas konid va khejalat bekeshid ke maniye madaro dark nakardid.
dar kol mamnon az 2ta dastenet ke neveshti.
ey kash manam fonte far30 dashtam va manam dast be ghalam mishodam.

0 ❤️

278328
2011-05-14 18:26:38 +0430 +0430
NA

واقعا زیبا بود. کاش خدا واژه ای به نام خیانت رو به وجود نمیاورد. مرسی. بازم بنویس.

0 ❤️

278329
2011-05-26 04:42:43 +0430 +0430
NA

Admin?admin?آدمين‏?‏
لطفأ كامنت بالا رو باكش كن ,لطفأ,كفتم لطفأ!
Plz delet that sir,ok?plz

0 ❤️

278330
2011-09-01 15:17:40 +0430 +0430
NA

خیلی قشنگ بود داستانت
چرا دیگه داستان نمی نویسی؟
باو
داستان داویچکارو گفتم
نه این خزعبلاتی که این نوشته :دی

0 ❤️

278331
2011-09-09 07:25:08 +0430 +0430
NA

سلام من فکر میکنم ایشون یا شاعر سکسی هستن یا اینکه درحین نوشتن این داستان چیز میزی خورده تو سرشون مثلا چماق پدر بزرگشون یا لوستر اتاق یا قاب عکس جد پدری شون. قشنگ بود اما خیلی از واژه های رمانتیک وعارفانه استفاده کرده بودند(چون من خودم نویسنده ام این حرفا رو گفتم که فکر نکنین چرت وپرت میگم)زین پس اگه کسی خیال نوشتن داستان سکسی به سرش زد مثه این آقا ننویسه که بعضیا دچار تهوع نشن.باتچکر

0 ❤️

278332
2011-09-18 18:32:53 +0430 +0430
NA

آخی ببینم روزی که داویچکا مینویسه:

زنم چند روزه رفته

حالاهم برگشته … راه میره

از قدیم گفتن مزن درب کسی را که می زنند درت را…

دستمال فراموش نشود

کلا خیانت خیانته رومانتیک وعارفانه و غیره نداره

مواظب روز پسین باش جان برادر

0 ❤️

278333
2011-11-16 09:54:00 +0330 +0330
NA

داستان یا بهتر بگم خاطره ای رو که نوشتی بعنوان کسی که تجربه ای مشابه اون داشته باور دارم. نثر زیبایی داشت و این به جذابیت و واقع گرایی موضوع کمک زیادی میکنه.

0 ❤️

278334
2012-04-30 10:44:04 +0430 +0430
NA

درود بر داویچکای عزیز
اول از همه درود بر تو که مثل خیلیای دیگه ننوشتی و در ری از ترس نظرات و انتقادات و فحشهای احتمالیه دوستان (شهوانیه دیگه . عکس گل هم که بزاری یکی پیدا می شه فحش بده)
دوم اینکه من نقد ادبی بلد نیستم .
فقط می خواستم ازت تشکر کنم . چون واقعا از خوندن داستانت لذت بردم . باز هم بنویس تا جا برای جفنگ نویسان تنگ تر بشه

0 ❤️

836749
2021-10-10 15:03:02 +0330 +0330

به درستی گرمای مرداد ماه اهواز را لابلای کلماتت جای دادی و زیبا گفتی…بقول دوستا اندکی واژه کم اوردی که نوع گفتارت تا حدی پوشش داد…دمت گرم و سرت خوش باد…

0 ❤️