اقتباسی از یک ذهن سیاه (۱)

1397/11/13

سلام خدمت همه ی دوستان.من برگشتم متاسفانه یا خوشبختانه !!!
داستان قبلی رو نتونستم ادامه بدم ، منو ببخشید(مناقصه)
الان هم خیلی زمان گذشته که بخوام ادامه شو بنویسم.

اقتباسی از یک ذهن سیاه(مقدمه است کل این قسمت)
نظر حتما حتما یادتون نره-کمکم کنید با نظرات

«مقدمه»

دستم رو صورتش بود،هنوز کیرش محکم و سفت بود،کامل تو وجودم حسش میکردم اینقدر سرعت بالا پایین شدنم روش زیاد شده بود که انگار داشت زلزله میومد،دستمو برداشتم رنگ دستام همون قرمزی بود که دوست داشت…سرم گیج رفت ،چشمام سیاهی دیگه هیچی نفهمیدم فکر کنم اونم نمیفهمید.نه حتما اونم نمی فهمید حتی قبل تر از من…

نور کمِ نیمسوزِ لامپِ صدِ بالای اتاقِ سرد و تاریک، سایه انداخته بود روی دیوار های خاکستری و چهره ی مرد مقابل مشخص نبود.همه جا روشنایی ای بود که تاریکی بهش غلبه کرده.

-مرد: دروغ نگو

  • (در حالی که سرش پایینه): دروغ نمی…
    -مرد: خفه ش…((صداش تو گلوش گیر میکنه دستاش رو از روی میز مربعیِ جلوش برمیداره گلوش رو کمی فشار میده لیوان شیشه ایش رو با پارچ فلزیه کنار دستش تا نصفه پر میکنه یه قلپ آب میخوره،گلوش رو صاف میکنه و بقیه آب رو میپاشه رو صورت دختر و همزمان زیر لب زمزمه میکنه:کثافت ))

اشک های صورت دختر با آب سرد مخلوط شده حالا سرشو میاره بالا مستقیم به لامپ زل میزنه. داره فکر میکنه. عمیق تر از اون چیزی که چشمای قرمزش نشون میده

-مرد با صدای آرام: بگو از اول بگو
دختر: بار دهمه دارم تعریف میکنم لعنتی بس کن
مرد محکم میکوبه روی میز چوبی، صدای جنسِ فلزیِ پارچِ آب، گوش دختر رو پر میکنه
-مرد با صدای بلند فریاد میزنه: تعریف کن حرومزاده
دختر سکوت میکنه.مثل فلاش بک های فیلم های سینمایی با صدای جیرررر به ابتدای داستان برمیگرده

«حادثه»
موزیک بلند: چه کردی با خودت چاووش خون خاک بی زائر…
-دختر دستش رو روی شانه ی صندلی راننده میذاره و بلند داد میزنه: بابا ؟ بابا ؟ بابا؟ بابا؟
پدرش شوکه میشه و با فریادی که همزمان است با جیغ مادرِ دختر فرمان رو به سمت درختان جاده میگیره
((بوم)) صدای بلندی منطقه ی ناکجا آباد رو در بر میگیره، صدای انفجار مانندی که بر اثر برخورد ماشین با درختان است
دختر از ترس شوکه شده، کلمه ای نمیتواند حرف بزند همه جا ساکت است فقط و فقط نور ماه جاده را روشن کرده- ناگهان صدای قار قارِ وحشتناکِ چند کلاغ سکوت را میشکند
دختر کمی از شوک خارج میشود
پدر متعجب با کنار زدن ایربگ، درب ماشین را باز میکند،پای چپش را روی زمین میگذارد-تا قوزک پا در لجن فرو میرود از عصبانیت پای راست را محکم در لجن ها میکوبد کمی از ماشین فاصله میگیرد مادر هم از ماشین پیاده شده پاهای بدون مو و براقش در کفشهای پاشنه بلند نیمه لختش کثیف شده. مادر حس بدی دارد مانتوی خز دارش را میپوشد. همزمان دختر کمربندش رو باز میکنه، از ناحیه گردن احساس ناراحتی میکنه دست راستش درد گرفته نمیتونه درست تکونش بده با زحمت از ماشین پیاده میشه. نگاهی به کفش هاش و به پاهای مادر و پدرش میندازه. منتظر فحش و ناسزا است
پدر: پدرسگ مگه جن زده شدی؟ دختره ی احمقِ هرزه (پدر از حرف خودش پشیمان شده)

-فیت(صدای شکافتن هوا) پدر روی زانو میفته و محکم با صورت میفته توی لجن های کنار جاده-رنگ لجن ها کم کم با خونی که از سر پدر میریزه تغییر میکنه
دختر فکر میکنه پدرش غش کرده چراغ موبایلش رو روشن میکنه و میره بالای سرش ناگهان هردو جیغ میکشن و فرار میکنن
دختر با شلوارکی که تن کرده و کفش های پاشنه سه سانتیِ جیغش تو این سرما به سختی به سمت درختان جنگل پا به فرار میذاره مادرش هم پشت سر او …
دختر به سرعت به زمین میفته،چشماش بسته میشه ،شاخه ی کلفتی رو بین پاهاش حس میکنه چشماشو آروم باز میکنه

-سامان: آه واییییییی اگه میدونستم تو خواب اینقدر سکسی میشی زودتر امتحان میکردم
ستاره(دختر) : وای خداروشکر (چشماشو از صورت سامان به پایین هدایت میکنه)
ستاره چشماشو میدوزه به بدن نیمه عریان خودش و سامان که داره محکم تلمبه میزنه

  • ستاره: پاشو گمشو سرکار، آقا سامان
    -سامان در حالیکه دستشو میذاره رو سینه های نرمِ ستاره: عزیزم االان میرم داره میاد تکون نخور آخخخخ آه
    ستاره محکم سامان رو هل میده کنارِ خودش. سامان در حالی که داره ارضا میشه و از لذت داد میزنه، آبش میپاشه تو کل خونه و همه جا رو نقاشی میکنه
    ستاره محکم میزنه تو سرش و با عصبانیت هرچه تمام تر داد میزنه این اثر هنریتو باید خودت تمیز کنیا
    سامان که ضد حال خورده لباس هاش رو میپوشه و یه اسپری رو خودش خالی میکنه و در اتاقو باز میکنه که بره بیرون
    -ستاره: سامان؟
    -سامان: چیه؟
    -ستاره: خودم میشورم آب آقامونو
    -سامان: راست میگی؟
    -ستاره: سامان؟
    -سامان؟ جونم عزیزم
    -ستاره: بوسم نمیکنی؟
    سامان تندی لبای ستاره رو بوس میکنه و با جمله ی دوست دارم از خونه میزنه بیرون

ستاره خوابشو مرور میکنه به انتهای خوابش که میرسه بلند بلند میزنه زیر خنده و داد میزنه سامان احمقِ دوست داشتنی

دیرینگ : صدای تلفن خونه میاد
با لبخند میره سمت تلفن
-ستاره: بفرمایید؟
-ناشناس: خش خش
-ستاره : الو؟ الو؟
-ناشناس(باصدایی سنگین و خش دار) : ستاره جون؟
-ستاره : شما؟؟!!
-ناشناس: امشب شوهرت مامانیتو میکنه،نشونیِ درستیِ حرفم اینکه امشب دیر میاد خونه، مامان جونت هم تلفنشو جواب نمیده
-ستاره: خفه شو آشغال
-ناشناس: راستی مامانیت خیلی خوب آه میکشه تو هم بلدی؟ بهت زنگ میزنم جیگر
صدای تَقِ قطع شدن تلفن تو گوشِ ستاره میپیچه،تلفن از دستش میفته و آروم میشینه رو صندلی…

ادامه دارد… (اگر دنبال سکس هستین تو قسمتای بعدی اتفاق میفته)
بنویسم؟
نوشته: قعر


👍 7
👎 1
10662 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

745486
2019-02-02 22:16:21 +0330 +0330

ما هیچ
ما نگاه¤¡¤

0 ❤️

745571
2019-02-03 08:14:34 +0330 +0330

خوب بود
ادامه بده

0 ❤️

745695
2019-02-03 19:57:31 +0330 +0330

ئور کم نیمسوز لامپ صد بالای اتاق سرد و تاریک …!!
توی فضا سازی نیازی به این همه قطار نیست …
دیگه اینکه داستان خیلی سیاه بود و رشته های قصه گسسته بودن و ذهن رو پرش میدادن
قسمت پایانی ، دیالوگ ها و سبک نوشتاری ت خوب بود و نگاه جالب به روابط آدمای قصه

منتظر بخش دوم با قلم بهتر هستم
لایک

1 ❤️

745828
2019-02-04 11:24:00 +0330 +0330

متاسفانه نه فرمت فیلمنامه داشت نه فرمت داستانی. من نتونستم ارتباط بگیرم.

0 ❤️

745833
2019-02-04 12:13:46 +0330 +0330

جمله بندیات افتضاح بود. دو بار سعی کردم بخونمش ولی نتونستم. اصلا هم منسجم نبود متنت. در کل جوری بود ک انگار دویست سیصد تا کلمه رو پشت سر هم نوشته باشی :/

1 ❤️

745859
2019-02-04 15:56:18 +0330 +0330

انسجام متن کجا بود عزیز؟…یا رومی روم یا زنگی زنگ…یا داستان و فضاسازی های لطیف یا فیلمنامه و دیالوگای گویا…بنویس ببینیم چی میشه ادامه اش

0 ❤️