امتحان پایان ترم

1391/02/28

امتحانات پایان ترم بود و من ساعت 10 صبح امتحان داشتم ساعت 5 صبح بیدار شدم که درسام را مرور کنم ساعت 8 مامانم گفت سیما من دارم از خونه میرم بیرون دیرت نشه . خلاصه بعد از رفتن مامانم یک دفعه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت نه و ده دقیقه است از جام پریدم و تند تند آماده شدم که برم تا اومد از خونه برم بیرون ساعت نه و نیم شده بود حسابی هول کرده بودم که یک دفعه سهیل پسر همسایه که البته از دوستای خانوادگی بودند و دو سالی بود که همسایه هم شده بودیم را دیدم که داره ماشینش را از خونه خارج می کنه وقتی من را دید گفت سیما خانم مشکلی پیش اومده جواب دادم نه امتحان دارم دیرم شده گفت پس بیا بالا می رسونمت تو اون لحظه انگار که دنیا را به من داده بودند بعد از تعارف های الکی سوار شدم تو راه گفت که کاری نداشته و همینطوری از خونه اومده بیرون و منتظرم میمونه که امتحانم را بدم که با هم بر گردیم . 5 دقیقه به 10 بود که رسیدیم دانشگاه . خلاصه با سرعت به سمت دانشکده میدویدم و با تاخیر رسیدم سر جلسه امتحان بعد از امتحان داشتیم با بچه ها در مورد سئوالات صحبت می کردیم که یکدفعه یادم اومد سهیل منتظر منه از دوستام خداحافظی کردم رفتم به سمت پارکینگ دانشگاه وقتی سهیل را دیدم معلوم بود خیلی کلافه است ولی با لبخند به من گفت امتحانت که خوب شد گفتم به لطف شما بله و در حالیکه صحبت می کردیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم مشغول صحبت کردن بودیم که سهیل گفت افتخار میدین ناهار با هم بخوریم بعد از مخالفت های من و اصرار سهیل بالاخره مجبور شدم قبول کنم خلاصه ناهار را خوردیم و به سمت خونه حرکت کردیم تو راه شماره موبایلش را به من داد و گفت خوشحال میشم بیشتر با هم باشیم و همیشه دوست داشته با من صمیمی باشه و امروز را نقطه شروعی برای دوستی ما ست منم شماره را گرفتم و با خودم گفتم بچه پر رو . خلاصه رابطه بین من و سهیل صمیمی و صمیمی تر میشد و من هم بهش عادت کرده بودم و دوستش داشتم اونم به من علاقه زیادی پیدا کرده بود تا اینکه یک روز صبح حدود ساعت 10 به من زنگ زد و گفت خونه تنهاست و از من خواست که برم پیشش منم با شک و تردید نمی دونم چی شد که قبول کردم ولی حسابی ترسیده بودم به مامانم گفتم می خوام برم کتابخونه و برای ناهار هم با دوستام یه چیزی می خوریم از خونه اومدم بیرون و یه طبقه رفتم بالا و رفتم پیش سهیل ، سهیل منو بقل گرفت و بوسید و ازم تشکر کرد . بعد از چند دقیقه صحبت سهیل منو کامل تو بقلش گرفته بود و می بوسید ترس تمام وجودم را گرفته بود ازم می خواست منم اونا ببوسم حالا دیگه بوسیدناش به لب گرفتن تبدیل شده بود و منم خودم را اسیر سهیل میدیدم تا اینکه دست کرد توی لباسم و شروع کرد سینه هام را مالیدن که یکدفعه لباسم را از تنم خارج کرد که من از جا پریدم و گفتم دیگه بسه تا اینجا هم زیاده روی کردیم ولی اون با کلی خواهش ازم خواست که فقط اجازه بدم سینه هام را بخوره و منو محکم تو بقل گرفت و کارش را شروع کرد دیگه کاملا شل شده بودم و کاملا در اختیارش بودم سهیل لخت شده بود و فقط یه شورت تنش بود گفت اجازه بدم شلوارم را هم در بیاره و می خواد رونام را هم لیس بزنه و بخوره منم دیگه نمی تونستم مخالفت کنم چون داشتم لذت می بردم که یکدفعه شلوار و شورتم را با هم از تنم خارج کرد و قبل از اینکه من کاری بکنم شروع کرد کسم را بخوره بعد از چند دقیقه که کاملا بی حس شده بودم منو بقل گرفت و بلند کرد برد توی اتاقش و روی نخت به روی شکم خوابوند و یک بالش هم گذاشت زیر شکمم و شروع کرد باسنم را لیس زدن و خوردن و کاملا سوراخ کونم را با تف لیز کرده بود یه لحظه بلند شد و دیدم کرم برداشته داره می زنه به کیرش بهش گفتم اجازه نمی دم که بکنتم که جواب داد نترس فقط لاپایی خوابید روی من و شروع کرد لا پایی تلمبه زدن که واقعا لذت می بردم بخصوص که کیرش رو شایر کسم حرکت میکرد و چوچولم را حسابی تحریک می کرد تا اینکه یکدفعه کیرش را کرد تو کونم انگاری آتیشم زدند حسابی دردم گرفته بود التماس می کردم که درش بیاره که گفت خودم را شلبگیرم که بتونه درش بیاره ولی دست بر دار نبود و شروع کرد به تلمبه زدن و دستش را هم گذاشت رو کسم و شروع کرد به مالیدن حالا دیگه درد همراه با لذت بود بعد هم آّبش را کامل خالی کرد تو کونم که بعد از اون احساس بدی داشتم و بعد منو تو بقل گرفت و بوسید . و این رابطه 2 سال ادامه داشت تا اینکه منجر به …
ادامه داستان را خودتون حدس بزنین جدایی ، ازدواج و یا …

نوشته: سیما


👍 0
👎 0
39365 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

320183
2012-05-17 15:27:43 +0430 +0430
NA

بد نبود اما می تونست بهتر از این هم باشه .

0 ❤️

320185
2012-05-17 15:35:56 +0430 +0430
NA

من که اصلا حال نکردم

0 ❤️

320186
2012-05-17 15:39:53 +0430 +0430
NA

من که اصلا حال نکردم

0 ❤️

320187
2012-05-17 15:41:58 +0430 +0430

برو رد کارت اینا چیه اخه مینویسید قبلیه که توهم زده بود زن داییشو میکرد اینم واسمون معما گذاشته به کیر خر که اخرش چی میشه خودمو کم فکر داریم که بشینیم واسه داستان مسخره ی تو اخر بنویسیم؟یه چیزی شنیدی که بعضی داستانها رو اخرش باز میذارن اومدی داستان بنویسی با همون کون پارت بدجوری ریدی آمــــــــــــو
فکر نمیکنم این داستان رو یه دختر نوشته باشه اینجوری که بوش میاد از توهمات ذهن معیوب و جلقی یه پسر نوجوونه که توی کف دختر همسایشونه
خوب میشی کوچولو
تو هم بزرگ میشی دوست دختر میگیری کون میکنی کس میکنی اخرش هم مثه همه پسرا میرینی به روح و احساس طرفت و فلنگ رو میبندی
واسه بزرگ شدن عجله نکن هیچی توش نیست بذار همون کوچیک بمونی

0 ❤️

320188
2012-05-17 16:41:44 +0430 +0430

ریدمون بود دیگه ننویس . . . . . . . . . .
بابا چرا نمیفهمید داستان باید سکسی و عشقی و اینجور چیزا توش باشه. اون از شروع تخمی دوست شدنت و این هم از کون دادنت. در اینکه پسر هستی شکی نیست ولی آخه چرا؟ از زبون پسر بنویسی بهتر میشه. جلق زیاد باعث شده که لایه های خاکستری مغزت کاملا به رنگ آبمنی در بیاد. برو به خودت برس و توهم نزن. کله کیری مگه شاشت میومد که اینجوری تند تند نوشتی؟ آخر داستانت هم معلومه بعد از 2 سال که کون دادی شدی یک بچه کونی آش و لاش. آشغال کله دیگه ننویس. برو چند تا کتاب بخون تا ادبیاتت خوب بشه. ننویس آقا ننویس.

0 ❤️

320189
2012-05-17 18:58:06 +0430 +0430
NA

این داستان ارزش نظر دادن ندارد

0 ❤️

320190
2012-05-18 01:44:25 +0430 +0430
NA

دو روز قبل من تو خيابون يه دخترهرو ديدم دستشو كرفتم و تو خيابون كردمش
امروز هم دوتا دختر وسط خيابون بهم كس دادن و اي داستان واقعي هستش
آخه كس مغز اين جه كس شعري هست بلغور كردي
كس مغز …

0 ❤️

320191
2012-05-18 10:21:53 +0430 +0430
NA

آخر داستان منجر شده به کونی شدن جنابعالی

0 ❤️

320192
2012-05-19 19:11:21 +0430 +0430

Eyvol bache shiraz

0 ❤️

320194
2012-05-20 03:26:45 +0430 +0430
NA

آشغال بود

0 ❤️

320195
2012-05-20 05:24:36 +0430 +0430
NA

خوب بود به نظرم با هم ازدواج کردن درسته؟منتظرجواب هستم

0 ❤️

320196
2012-05-20 06:41:49 +0430 +0430
NA

داستانت بدک نبود اما خیلی سکسی نبود
یکم هم کلیشه ای بود اگه دوباره خواستی بنویسی راجع به جزییات بیشتر بنویس
و اما راجع به اخر داستانت خواهشا معما طرح نکنین
السلام وعلیکم و رحمته الله و برکاته
تکبییییییییییییییییییییییییر

0 ❤️

320197
2012-05-20 11:34:39 +0430 +0430
NA

در کل داستانش معمولی بود ولی بیشتر روش تمرکز کن

0 ❤️

320198
2012-05-21 01:40:10 +0430 +0430
NA

دوست عزیز اگه میخوای داستانت خوب از اب دربیاد باید خودت رو جای خواننده داستان بزاری.اونوقت ببین که میتونی فضای داستان رو تجسم کنی یا نه.این کار باعث پیدا شدن نواقص نوشتت میشه. بازم سعی کن .منتظر بعدیش هستم.فقط عجله نکن.
shalannnnnnnnnnnnnn

0 ❤️

320199
2012-05-21 09:43:59 +0430 +0430
NA

اصلا داریم!؟!

0 ❤️