امیر و لیلا ... دو دوست خوب

1395/09/08

سلام امیدوارم که خوشتون بیاد. یه روز تو مغازه بودم سال 90 که دیدم یکی از همسایه های کوچه قبلی اومد مغازه پدرش تا حدودی میشناختم اما خودش وخواهراش نه. نامزد کرده بود و چون من کارم ترجمه و کارای اینترنتی بود برای ارائه کاراش شمارم گرفت تا بهم خبر بده.منم تا قبل این رفاقت با هیچ دختری نبودم وهمیشه سرم تو کار خودم یعنی راستش قدرت بیان نداشتم با کسی دوست شم .بگذریم .وقتی شمارم گرفت یه پیامی داد ومنم جوابش دادم اما شب رفتم خونه دیدم پیام داد وسوالاتی پرسید وسط پیاماش هم گفت عزیز منم یه ذره شیطوون شدم اما یه ذره میترسیدم. به هر حال بریم سر اصل مطلب سرتون درد نیارم. این دوستی 2 سال طول کشید برای اولین بار رفتیم بیرون وعشق بازی ها شروع شد که بعد 3 بار رفتیم سری بعدی سر از ویلا در اوردیم . وقتی رفتیم داخل ویلا یه ترسی هنوز ته دلم بود اون نمیدونم خیلی بیخیال بود منم نمیدونستم از کجا شروع کنم. به هر حال مخلفاتی که خریده بودم با هم رفتیم طبقه بالا و شروع کردیم به صحبت وحرف زدن . در حال صحبت بودیم که یه دفعه گوشیش زنگ خورد رفت پایین دیدم چند دقیقه شد نیومد رفتم پایین دیدم تو اشپزخونه لباسش دراورد وداره خودش ارایش میکنه و مانتوش درآورده بود شلوار تنک لی تنش بود با موهای بلند وزیبا. من بدو بدو رفتم بالای طبقه خودم زدم به
بی خیالی. اومد دم در گفت میتونم بیا تو گفتم داری از من اجازه میگری خب بیا دیگه. وقتی که اومد من از رو تخت بلند شدم ودست خودم نبود یه ماچ ازش گرفتم واونم نگاه محبت امیزی بهم کرد وادامه صحبتمون شروع شد.بعد خوردن مخلفات (چیپس ،پسته بادام هندی) من رفتم رو تخت دراز کشیدم واونم انگار دلش میخواست اما روش نمیشد چون واقعا برای هر دومون سخت بود. اومد لبه تخت نشست گفتم این جا هم جای تویه دراز بکش اونم بدون هیچ ناز کردنی دراز کشید حدود یه دقیقه ساکت بودیم و من حرفم شروع کردم گفتم چه خبرا ؟ لیلا گفت بدون خبر دسته تبر .گفتم اینجا چه میکنیم اونم با ناز گفت اینجا چه میکن
یم گفتم روت به سمتم کن گفت خجالت میکشم گفتم هر دو میریم زیر پتو گفت قبوله تا خجالت نکشه. وقتی زیر پتو رفتیم تاریک بود گفتم خوبی گفت عالیم گفتم میخوام بیام جلوتر گفت خجالت میکشم همراه با ناز گفتم گرممه خیلی گفت پیرهنت در بیار من زود دراوردم یه تیشرت نازک تنم بود سریع شلوارم هم دراوردم چون هوا خیلی سرد بود بخاری هم روشن بود.فضا خیلی خوب بود گفتم تو رو گرم نیست گفت اره ولی خجالت میکشم گفتم من روم اون ور میکنم همون زیر پتو اون لباسش در وارد فقط سوتین بود روم که این ور کردم همون تو
پتو دست خودم نبود دستم گذاشتم رو دلش اونم دستش گذاشت رو دستم . من لبم گذاشتم نزدیک لبش. گفتم لیلا : گفت جان گفتم برام عزیزی گفت فدات میشم همیشه .که نمیدونم چی شد لب ولب چسبید وچند دقیقه ول نمیکردیم همو. حس بسیار عجیبی تو فضای اتاق بود وقتی سرمون از پتو در اوردیم من سریع دستم گذاشتم پشتش وسوتینش دراوردم خیلی لذت عالی بود وای نه…
چه تنه سفید وسینه های صفت و باحالی انگار کسی تا حالا بهش دست نزده بود .نمیدونم چی شد یدفعه رفتم رو سینش و شروع کردم به مکیدن. اون واقعا عالی برام ساک زد ساک زد تا آبم برای اولین بار به وسیله یه خانم اومد رفتم حموم و خودم خوب شستم. دوباره اومدم رو تخت انگار خجالت تو صورت هر دومون بیداد میکرد. بعد شروع کردیم به صحبت و خواستم بدونم دلیلش چیه که یه خانمی که نامزد داره بعد 1 سال با یکی دیگه باشه خواستم بفهمم جریان چیه اونم شروع کرد به صحبت از همین صحبت هایی که میزنن نمیدونم شوهرم اینه . خانواده اینجحورین وووووو
منم خیلی کمکش میکردم تا خدایی نکرده به فکر طلاق نباشه به هر حال همون اولین بار اومدیم ویلا تا 10 بار دیگه هم اومدیم.این آمدن ورفتنا باعث شد به همیدگه عادت کنیم ومنم اولین تجربه رو داشتم اون نمیدونم روزای خیلی خوبی بود راستش من از اینکه باهاش نمیتونستم سکس کنم هم ولوله داشتم تا اینکه 10 روز مونده بود به عروسیش برای اخرین بار رفتیم ویلا بهم گفت بعد عروسی شاید تمومش کنه یعنی با خیال راحت .حالا حساب کنید ما یسال بیرون رفتیم منم عادت بهش کرده بودم و سخت بود برام. به هر حال اونم عروسی کرد ورفت سر زندگیش و منم راستش سخت بود اما بهش پیامک میدادم واونم جواب میداد و در حد پیامک. بعد مدتی که گذشت یعنی 2 ماه بعد عروسیش دیدم پیام داد وحالش خوب نبود شوهرش سوتی داده بود که جریان داره نمیخوام سرتون درد بیارم. بعد حدود 6 ماه بازم رفتیم بیرون و حدود چند باری هم سکس داشتیم که عالی بود. اولین باری که خواستم باهاش سکس کنم که رفتم به آسمونا. چون کسش تنک وعالی بود ووقتی باهاش سکس میکردم میفهمیدم که خیلی داره حال میکنه منم آبم 10 دقیقه زمان میبره .الانم که شده سال 95 بعد اون هنوز با کسی نبودم ومیدونم اخرین بار من هم بود. من فقط همین یه خاطره رو داشتم وتمام. امیدوارم خستتون نکرده باشم مرسی
نوشته: امیر


👍 0
👎 8
14542 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

566289
2016-11-28 21:54:44 +0330 +0330

مخلفات (چیپس ،پسته بادام هندی) … ???
یعنی به نظرت تو این دنیا برای کسی مهمه که مخلفات شما چی بوده؟
کسخلییییییییییییی خیلی کسخلی

0 ❤️

566292
2016-11-28 21:58:29 +0330 +0330

واقعا یه جوری بنویسین که ادم دیگه حس نکنه واقعا خره! بحث خر فرض کردن گذشته دیگه شما فک کردی برا خر داری مینویسی یعنی هم نوعان خودت البته خوششون میاد فقط جون مادرت برا ما دیگه ننویس

0 ❤️

566322
2016-11-28 23:46:25 +0330 +0330

برام عزیزی؟
برا کدوم دهاتی؟

0 ❤️

566324
2016-11-29 00:04:05 +0330 +0330

به نظرم همون با هیچ کس نبودی تا حالا داداچ

0 ❤️

566364
2016-11-29 03:56:44 +0330 +0330

یه ماچ ازش گرفتم واونم نگاه محبت امیزی بهم کرد وادامه صحبتمون شروع شد!!!(یاد در افشانی جواد خیابانی افتادم ادامه صحبتون شروع شد؟ وات د فاک).بعد خوردن مخلفات (چیپس ،پسته بادام هندی) من رفتم رو تخت دراز کشیدم واونم انگار دلش میخواست اما روش نمیشد چون واقعا برای هر دومون سخت بود. اومد لبه تخت نشست گفتم این جا هم جای تویه دراز بکش اونم بدون هیچ ناز کردنی دراز کشید حدود یه دقیقه ساکت بودیم و من حرفم شروع کردم گفتم چه خبرا ؟ (dash) (dash) (dash) پروردگارا پناه میبرم به تو

0 ❤️

566386
2016-11-29 06:33:29 +0330 +0330

باباولوله

0 ❤️

566422
2016-11-29 11:39:14 +0330 +0330

«گفتم تو رو گرم نیست؟» با این جمله ثابت کردی یه افغانی کونی هستی. «سینه هاش صفت بود» اگه سینه هاش صفت بود ، پس چی موصوف بود؟ «آبم ۱۰ دقیقه زمان میبره» (dash) (dash) (dash)

0 ❤️

566455
2016-11-29 15:33:32 +0330 +0330

شهوانی نباید به افغانی های مقیم ایران اجازه بده داستان بنویسند بدبخت تو خایه حق زدنم نداری تو مستراح خودتو با شلنگ ارضا میکنی

0 ❤️

566464
2016-11-29 16:07:31 +0330 +0330

مردک افغانی لاشی

0 ❤️

566702
2016-11-30 18:18:24 +0330 +0330

بیوه از کرج نیس تک پرش شم

0 ❤️