سلام من دریام و 20 سالمه و کرج زندگی میکنم, میخوام یکی از خاطراتمو (توجه کنید فقط یکیشو) براتون بگم,هنوزم ک هنوزه بعد گذشت یه سال وقتی یادش میوفتم تنم ب لرزه میوفته! داستان ازین جا کلید خورد ک منو دوست پسرم امیر ک یه سالی میشد باهم بودیم,رفته بودیم بیرون,یجای تپل ک من اونجارو خیلی دوست میدارم(از گفتن اسمش شدیدا معذورم,حتی ب شما دوست عزیز)!ما تقریبا دنبال یجا برای اسکان یا بهتر بگم مکان بودیم ک امیر پیچید توی فرعی ک تقریبا یه راه باریک خاکی بود و روی پرتگاه,اگ اسمشم اشتب نکنم آقچری بودش,وقتی ک خیلی رفتیم بالا امیر ماشینو روی یه تپه پارک کرد و بهم ی نگا کرد ازون نگاها ک ضعف میکردم و اون لحظه خره خرش میشدم… آروم لباشو گذاشت رو لبامو شرو کرد ب خوردن,منم همراهیش کردم و همینطور ک مشغول یودیم لباسای ههمم درمیاوردیم,تا جایی ک من کاملا لخت شدم و امیر فقط شلوار تنش بود,امیر شروع کرد به خوردن گردن و سینه هام منم دستمو گذاشته بودم رو کیرشو از رو شلوار میمالیدم براش امیر همینطوری میومد پایین تا رسید ب کسم… زبونشو یازی میداد روشو من تو افق درحال محو شدن بودم,تو همین حین پاشدم و شلوارشو در آوردم داشتم کیرشو میخوردم و اون ناله میکردش… (ازونجایی ک من خیلی حس ششمم قویه) صدای موتور و حس کردم,سریع ا جام پریدم و دیدم ای دل غافل دیگه دارن میرسن بهمون,تا از صندلیای پشت بپریم جلو رسیدن بهمون,دو نفر بودن گویا به ماشینمون شک کرده بودن یارو سریع دستشو از شیشه آورد تو و گذاشت رو سویچ ک برش داره ک امیر نذاشت و سریع ماشینو روشن کرد,مرده داد میزد اینجا چ غلطی میکنید جالبه منم تو اون حال میگفتم به توچه ربطی داره,البته اینم بگم ک ما اون لحظه لخته لخت بودیم,امیر سریع شیشه هارو داد بالا و پاشو گذاشت رو گاز اون عوضیام محکم میکوبیدن رو ماشین درحین حرکت بودیم ک یکیشون با سنگ زد پشت ماشین و یه ی تومنی از کون ماشین انداخت پایین(بمیره الهی) خدا ازشون نگذره امیر اونقد هول کرده بود ک ی لحظه حس کردم تو دره ایم بزور ماشین و کنترل کرد امیر وگرنه لخت میمردیم همینطور ک امیر میرفت بهم گف ک لباسامو بپوشم منم سریع پوشیدم اونم بدون شورت و سوتینم سریع با لباسای امیر اومدم جلو اونعوضیا ی آشغال هنو پشتمون بودن و میومدن و این استرس مونو بیشتر میکرد از یه طرق نگران این بودیم ک نکنه ب پلیسای راه خبر داده باشن و اونا نگهمون دارن از یه طرف تحمل این اتفاق یکم سخت بود مخصوصا اون درره ک نمردیم,هییییییی بگذریم فرمونو گرفتم تا امیر لباسشو تنش کنه تو راه فقط چشمم ب عقب و میگفتم امیر بدو پشتمونن,امیر بگاز,انگار ک یه بانک زده بودیم… وقتی افتادیم تو جاده جامو با امیر عوض کردم تا شلوارشم بپوشه ک اگ احیانا پلیس نگهداشت مستقیم سنگسارمون نکنه,اینم بگم ک امیر ناراحتی تپش داشت و رو ب موت بودش و حالش خیلی بد شده بود بیشتر میگف ازین سوختم ک بدنتو اون حرومزاده ها دیدن… میگف تقصیر منه ک بخاطر شهوت…دستمو گذاشتم رو لباشو گفتم هییس نفسم… من تا تهش باتم چشاتو ببند… چشم مدام تو آینه بود وقتی مطمئن شدم دیگ دنبالمون نیستن زدم کنار و امیر ک یکم حالش بهتر شد اومد نشست و را افتادیم اومدیم… اما خیلی خاطره ی استرس اوریه برام,هیجانش بخوره تو سرم نزدیک بود بمیریم…
نوشته: دریا
(((از گفتن اسمش شدیدا معذورم,حتی ب شما دوست عزیز))»» جون مادرت! جون مادرت به مام بگو!!! اینجا همه نشستیم بدونیم خبر مرگت کدوم گوری رفته بودی!!!
خوب خانم سوپرزن! با اون سرعت تو جاده فرعی جاتونو عوض کردین؟ فرمونو گرفتی تا اون لباس عوض کنه اونم تو اون سرعت!!!؟؟؟ چی بگم!!!؟؟؟
منو تو کف جایی که بودین گذاشتی منم تو کف فحشام میزارمت دلقک کوچولو!!!
هرررری ننویس حالمون به هم خورد!
چقدر زرنگ بودید شما.یارو دستش رو سوئیچ بود .فرار کردید تو راهی که دره داشت موتوری هم دنبالتون بود جاتونم پشت فرمون عوض کردید؟!کس میخ خالی بند
داستان اکشن بود یا سکسی زد و خوردش کم بود
بعدش هم اسکل احمق کیر مغز از تو فیلم بیا بیرون
سلام،من داستانت رو باور می کنم،چون مورد مشابه همین برام پیش،اومده
خیلی ترسناک بود و الان دس پام داره میلرزه.
چرا عاقل کند کاری ک باز ارد پشیمانی.
واقعا اشتباه بزرگی کردین
ببین اونا مسلمون نیستن دیگه.
حقیقت اسلام ی چیز دیگه ست
منم واسم پيش اومده با دوست پسرم يه جاي دنج بالاي كوه رفته بوديم كه يه پـسر با چـاقو و قمه اومد خفتمون كرد و به دوست پسرم حمله كرد سوىيچ ماشينو برداشت؛آخرش با زورگـيري و دادن پـول ولمون كرد
ما هم نفهمیدیم که طالقان بودید.آقچری جادش انقدر ها هم فرعی نیست.اون تپه ای هم که رفتی بالا تهش یه مرغداریه ابئب نمی کردی. biggrin
حقیقت اسلام اینه که سنگسارشون میکرد. شاشیدم تو اسلام کله کیری حرومی.
داستان خوبی بود عزیزم و این درس عبرتی میشه برای ملجوق های بدبخت که خیال نکنن تو هر کوچه و خیابونی تو ماشین میشه کس کرد.
باور میکنم فقط عزیز من نرید طالقان واسه این کارا اونجا اغلب مردم گیر هستن … بیاید سمت جاده چالوس که پر از مکان هست …
واسه خودم پیش نیومده اما از این موارد زیاد دیدم بخصوص توی کوه … یه روزی پارسال بالای کوه عظیمیه دیدم دو نفر بدجور مشغولن منو از دور که دیدن یه پارچه داشتن کشیدن روی خودشون منم همراهم یه سیب بود از دور پرت کردم واسه پسره گفتم بخور قوت بگیری :D
منم همچين تجربه اى دارم,ولى لخت نبودم فقط لب بازى بود,ولى واااى چ استرسى داره
دمت گرم ايتقد بلند خنديدم كه همه فك كردن خولم…خيلي باحال نوشتي… اصلا ملت ميان اين سايت نظرها وفحش هارو بخونن بخندن. .ديكه يه كس كردن نوشتن وخاطره نداره. فراون ريخته اتو كافيه بري سوار كني… اخرشم بگن دروغه و…خيلي ها پول ميگيرن تا داستان بنويسن ذهن بجه هاي ايروني وخراب كنن…يكي نيست يكي بكه اخه لاشي گي واين حرفا جيه ميزنين… يعني هم خاك بر سر كوني ها…مادرتون از زايدنت بشيمونه. فيلم سوپز ميبني جو ميگير ميشي حاي زنه بشي!؟ مردني زشتك بدبخت…ببخش برحرفي شد…ازجانب خودم و٣نفر ديكه از تهران اينجا ميكم دمت قيژ دادا سيب و اينا خوب كفتي. خنديديم
واگذارت ب لامپ