انتخاب بین سینه و کون

1397/12/18

با سلام. میثمم بیست و سه سال سن. قد صد و هشتاد و دو یا سه. چشم ابرو مشکی و چهره ساده ای دارم.
داستان منو دختر خالم سارا شروع خاصی نداره. چون از بچگی باهم بزرگ شدیم. وقتی میگم باهم بزرگ شدیم یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. هر روز میدیدمش. از روزی که سینه هاش صاف مثل دشت بود تا اون روزی که دیگه هر شیش ماه یه بار مجبور میشد سایز سوتینشو عوض کنه رو یادمه. خیلی با هم صمیمی بودیم. با اینکه بزرگ شدیم(حدودا هجده سال) ولی مثل قدیما با هم حسابی مچ بودیم. دیگه از دست دادن و بغل کردنو به شوخی از هم لب گرفتن، چون بزرگ شدیم خبری نبود، ولی خیلی به هم پیام میدادیمو…
ولی نمیدونم چرا با اون سینه هایی که اگه لختشون میکردی، جفت نوکای صورتیش زل میزد توی چشات، من بهش حسی جز یه دوست معرکه نداشتم.
تو همون حوالی بود که بابام سیخ کرد روم که اول باید برم سربازی و مرد شم بعد بیام هرکار میخوام بکنم. بابای مایم قفلی میزنه ول نمیکنه.
رفتم…
دوسال و خورده ای گذشت…
برگشتنم مصادف شد با یه مهمونی تو فامیل که همه دعوت بودن.
رفتم در خونه کسی نبود. با هزار بدبختی فهمیدم مهمونی خونه کیه. با همون لباسا رفتم اونجا.
رسیدم به در و زنگو زدم. تو آیفون منو دیدن ولی چون چفتی در انداخته شده بود مجبور شدن بیان پایین درو وا کنن.
در که باز شد، یه داف حدودا سی ساله جلوم ظاهر شد. اون بدبختایی سربازی رفتن میفهمن. برمیگردی اولین کاری که باید بکنی، اینه که یکی رو بگیری تا صبح بکنی.
ترسیدم، واقعا ترسیدم بگیرم مث سگ بکنمش. سرمو انداختم پایینو سلام کردمو گفتم شما برین من میام. وقتی درو بستم رفتم دنبالش، چه رونی کشیییده ای داشت. چه کون گرد و خوش فرم و معرکه ای داشت. فقط پای کشییده و خوش حالتش میرزید به هر چی تا حالا دیده بودم.
به خودم اومدم دیدم باهاش رفتم وسط مهمونی. مادرم و خالم که از سرو کولم بالا میرفتنو قربون صدقم میرفتن. خلاصه فضا فضای شخمیی بود.
طبق معمول هر خانواده ای حالا من باید میشستمو خاطرات سربازی میگفتم.
داشتم یکیشو تعریف میکردم که همون دافه اومد نشست رو مبل روبه روم. آبدهنم بالافاصله پرید تو حلقم. چند تا صرفه زدم صاف شد و شروع کردم باز تعریف کردن که، خدا لعنتش کنه این پاشو گذاشت رو اون پاش. ینی من هنوز نمیدونم اون رووووون چجوری تو اون لباس جا شده بود.
اصلا لال شدم. بعد از چند ثانیه سکوت به بهانه دستشویی بلند شدم از جام.
دستشویی بیرون بود. رفتم تو حیاط دیدم یه دختره که تکیه داده به دیوار بزور داره سعی میکنه از بین سینه های محشرش گوشیشو ببینه. حالا یکم مبالغه کردم ولی جدا سینه هاش مزاحمش بود. اومدم بی تفاوت از کنارش رد شم یهو دیدم گفت میثثثثم.
ینی به ثانیه نکشید فهمیدم سارا دختر خالمه. برگشتم گفتم جاااااننننم؟
عجب تغییییری کرده بود؟سینه هاش تو مانتوش جا نمیشد. ولی خوشگلی صورتش همه چی رو تحت الشعاع قرار میداد واقعا. از اون چشمای چشم گربه ایش تا اون چال گونه نااااازش.
با هم مثل قبل صمیمی نبودیم ولی خوبیش این بود این دفعه مث سگ دوست داشتم بکنمش. الان که دارم فک میکنم، چرا زودتر نفهمیدم اونم دوست داشت مث سگ بهم بده؟
خلاصه مهمونی تموم شدو فهمیدم اون دافه اسمش آیداست و زن داداش ساراست که خیلی هم باهم کل کلن.
رفتم اینستای آیدا رو چک کردم. هاجو واج مونده بودم. تعجبم از اندام و کون خووووشگلش باشه، یا از اینکه حسن پسر خالم یا همون شوهرش چجوری اجازه میده این عکسارو بزاره؟
آخه حسن از کل فامیل یه لول مثبت تر بود.
خلاصه اینم متوجه شدم که این آیدا تا شیش هفت سالگی من همسایمون بوده و مادر من وقتی کار داشته منو میسپرده دست این.

خیلی تو نخ جفتشون بودم. هم سارا هم آیدا.
سر صحبت که با سارا باز بود. هر از چند گاهی تو پیامکا یه تیکه ای بهش مینداختم. که مثلا بدنسازی میری؟ میگفت نه واسه چی؟ میگفتم بعضی جاهات خیلی رو فرمه. میگفت کجاااااااام؟
میگفتم هیچی ولش کن. بعد اینو که نمیگفت قند تو دلم آب میشد:(اووففففففف خجالتم میکشهههههههه، آقا خوش تیپه)

سر صحبتم با آیدا تو اینستا با لایک و کامنت واشد. بعضی وقتام تو شب بخیرا یه بوس یا یه نخ ریز که میدادم، تخم سگ با کلههههه میگرفت.
میگفتم شبخیر بوس. میگفت شب بخیر بوس رو لبات. بعد چند تا استیکر خنده میذاشت که مثلا طبیعیش کنه.

خلاصه یه روز تو فامیل جمع شدیم. مردا قرار گذاشتن برن فوتبال. خانوما هم از قبل رفته بودن خرید بجز این دو تا.
من وسط راه یادم اومد گوشیمو جا گذاشتم برگشتم خونه. البته این چیزی بود که به اونا گفتم???. برگشتم دیدم سه تاییمون تنهاییم.
شروع کردیم راجع به قدیما حرف زدن. لا به لای صحبتا یه چشمم به سینه های برامده و درشت سارا بود که داشت دکمه های مانتو رو میکند، یه چشمم به رون درشت و کشیده ی آیدا بود که حالا که هیچکس نبود راحت ترم بود. آیدا چون خاطره کمتری نسبت به ما داشت بحثو عوض کرد. تا اینکه بحث کشیده شد به غذای مورد علاقه من.
آیدا میگفت من میثمو بزرگش کردم، غذای مورد علاقش لازانیاست. سارا هم میگفت، تو رو میثم یادشم نمیاد، من باهاش بزرگ شدم، غذای مورد علاقش ماکارانیه.

حالا من هر چی از ماکارانی درست شده باشه رو دوست دارم. چه خود ماکارانی چه لازانیا چه سالادش.

ولی اونجا وقت توضیح دادن نبود. باید طرف یکیشونو میگرفتم. یه نگاه به رون آیدا کردم یه نگاه به سینه های سارا، دلمو زدم به دریا گفتم ماکارانی.

اینو که گفتم آیدا طابلو ناراحت شد. گفتم که از قبلم این دو تا رابطه خوبی نداشتن. بعد یک ربعم گفت خیله خب خوش بگذره و رفت.

وقتی رفت سارا همینطور که دو تا از دکمه های مانتوشو باز میکرد ازم تشکر کرد. نشستیم کنار هم. یکم با هم حرف زدیم. که به سرم زد برم نزدیک تر بشینم. تا پام یکم پاشو نوازش کرد بلند شد. یکی از صندلی های آشپزخونه رو ورداشت گذاشت جلوم نشست. گفتم این چه حرکتی بود؟
انگار آتیش گرفته باشه. رنگش سسسرخ شد و سرشو انداخت پایین.
گفتم سارا مگه من چیزی گفتم؟
انگار صداش از ته چاه بلند بشه گفت نه
گفتم متوجه نمیشم کاراتو.
جفت دستشو برد پایین مانتشو مشتش کردو فشار میداد. زانو هاشم چسبونده بود بهم. مچ پاهاشو از هم فاصله داده بود. خیییلی ناز شده بود.

با خودم گفتم یا حسین. پام خورد به پاش. بچه ارضا شد. بعد ما فک میکردیم کمرمون شله.

یه بار دیگه گفتم سارا چرا صندلی رو آووردی اینجا.

به زور سرشو آوورد بالا. تو چشام نگاه کرد. شکسته شکسته گفت:(همیشه تو رویا هام رو به روم بودی.) بعد یکم صداش با خنده شد و گفت: (فیس تو فیس)
یکم خندیدم بهش. ترسم ریخت. دستشو گرفتم دااااااااغ شده بود. گفتم خب؟
گفت خب چی؟
گفتم بعدش چی کار میکردیم؟
باز سرشو آوورد بالا یه ذررره اومد جلو باز وایساد
گفتم میخوردم لباتو؟
دستشو سریع گذاشت رو دستمو سرشو تکون داد
گفتم ببین منو.
سرشو آوورد بالا. گفتم ببند چشاتو.
سرشو چپ و راست کرد. گفتم ببند چشاتو گفت میخوام ببینمت. اینو که گفت نتونستم دیگه رفتم لبامو چسبودنم به لبش. با بوسه از لبش جا شدم. یکی دو ثانیه ای چشاش بسته بود. باز که کرد دوباره بست. دستشو آوورد بالا یقمو گرفت، سعی کرد منو بکشه سمت خودش ولی نمیتونست.
گفت بیا جلو میثم
گفتم نمیخوام. میخوام ببینمت
چشاشو خمار باز کرد، دست انداخت دو تا دکمه دیگه مانتوشم باز کرد. پا شد.
شروع کرد مانتشو از تنش کندن. همچی سکسی درمیاوورد لامصبو، راست نکرده بودمم همونجا راست میکردم.
یه تاپ زیرش داشت. اومد شلوارشو دربیاره.
خندید. شیطوووونی خندید.
پشت کرد بهم خیلی سکسیییی بدون اینکه زانوهاش خم بشه شلوارشو کشید پایین.
با تاپ و شورت صورتیش وایستاد جلوم. دیدم تاپش به شکمش نچشبیده رو هواس. از بس سینه هاش درشت بود.
گفتم خخخخخب؟ بقیش؟
خندید گفت، اول تو…

منم پاشدم رفتم چفتش. تو چشاش نگاه کردم و بعد فاصله کرفتم. تیشرتمو سریع در آووردم.
تا اومدم شلوارمو بکنم اومد نزدیکم. دستشو گذاشت رو عضلات سینمو آروم میکشید روشون.
مات مونده بودم.
سرشو آوورد بالا گفت تو هم اگه بخوایی میتونی…
تا اینو گفت دست انداختم تو موهاش برعکسش کردم و از پشت سینه هاشو گرفتم.
راضیم نکرد. تاپشو دراووردم از تنشو بالافاصله سوتینشو باز کردم. بعد روشو کردم طرف خودم.
یه جفت سینه بی نقص و درشت میدیدم.
که یهو دست برد زیر سیناهاشو گفت. بازم میخوایی نگاه کنی. یا بخوری؟ بعد نوکشونو گرفتو تکونشون داد. منم چسبیدم بهشو خوردمشون.
خوردنم به دقیقه نرسید. که دم گوشم گفت:(یا بکنی لاااااش؟)
اومدم بالا زل زدم تو چشاش گفتم بککن شلوارمو.
رفت پایین شرتو شلوارو باهم دراوورد. کیرمو که دید، با عشوووهههههه گفت: خوردنیه؟
جواب ندادم. ینی ممممممسسستتت بودم.
یکم خندید و سر کیرمو کرد تو دهنش. یکم مک زد و عقب جلو کرد.
بعد همونجور لبشو گاز میزد اومد بالا گفت، ببخشید
یکم خندشو بیشتر کردو گفت:(بلد نیستم.)
گفتم چیکار بلدی؟
چشاشو خمار کرد، سینه هاشو چسبوند به سینم کشیدشون پاییییییین تا رسید به کیرم. کیرم که از لاشون رد شد با خنده گفت:(چقدر میتونی نگهش داری؟) اونجا نفهمیدم چی گفت. ولی وقتی بعد از سه چهار دقیقه، فقط با سینش تونست آبمو بیاره، فهمیدم منظورشو. آبم که اومد ریختم رو گردنش. رفتم نشتم رو صندلی. اومد نشت رو مبل، رو به رومو با آبم سینه ها شو میمالوند و بهم نگاه میکرد. بلند شدم یه لب ازش گرفتم. یکی زدم به رون پاش گفتم وا کن درتو. که لبشو گاز گرفت گفت عهههه نهههه دیووونه.
گفتم دیوونه تویی. میخوام کس خوشگلتو بخورم.
خندید گفت نه میثمم الان همه میان.
یه چشمکم بهم زدو گفت حالا وقت داری واس کس خشگلم. بعدم خندید.

آیدا رو هم البته بعدا کردمش. از کوووووون. اگه خواستید اونو هم مینویسم.

نوشته: Meysam


👍 15
👎 6
43797 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

753147
2019-03-09 21:27:59 +0330 +0330

اقا میثم اون قدیما بود که از دهات میرفتن سربازی دوسال بعد با کارت بر میگشتن. الان حتی اگر سربازا شهر خودشونم نباشن مرخصی میان وسطش اینجوری نیست که دو سال هیچ کسو نبینن و نشناسن. تلفن هم اختراع شده وقتی خدمت تموم میشه زنگ میزنی شهر خودت بابا من کارتمو گرفتم دارم میام مثلا پونزده ساعت دیگه میرسم تهران میان ترمینال یا فرودگاه استقبال بچشون. با قافله نمیاد کسی که اهالی شهر بی خبر باشن فکر کنم اینو قرن سیزدهم نوشتن فرستادن ادمین الان یادش افتاده بزاره!!!

4 ❤️

753161
2019-03-09 21:47:38 +0330 +0330

آخه چسو
نکنه از اصحاب کهفی؟
کیونی دیگه ننویس
تخمی‌ترین داستانی بود که تو این ۷.۸ سال عضویتم خوندم

1 ❤️

753231
2019-03-10 00:30:41 +0330 +0330

باور کنید این جقی از کوووون داده داغ کرده
احتمالا پسر خاله کونش گذاشته . خخ

0 ❤️

753254
2019-03-10 03:55:42 +0330 +0330

احساس میکنم داستان سکسی نویسی ایرانی ها داره پیشرفت میکنه

0 ❤️

753270
2019-03-10 05:50:41 +0330 +0330

کیرم دهنت جقی مردم از خنده پات خورد بهش ارضا شد . پاشو جمع کون گلابی بساط جقتو

0 ❤️

753287
2019-03-10 07:01:20 +0330 +0330

بی خودی جقی

0 ❤️

753341
2019-03-10 12:52:30 +0330 +0330

انتخاب بین سینه و کون؟
انتخاب بنده ناف است! ناف هر چه نر است داخل چشم میثم. با این حساب خودت بگو نرینگی کجات فرو میره.

0 ❤️

753353
2019-03-10 14:05:57 +0330 +0330

بله اقا میثم شده جانی سینز.د اخه گوزو تو ک شبیه جک پرایدی رفتی برگشتی هیشکیو نشناختی ها .احتمالا رفتی کمپ ترک اعتیاد.در ثانی چرا فقط شماها ا این فامیلا دارید همیشه گوشی جا میمونه و بعدشم دیوونه بیا بکن.ضمنا شلوارشو دراوردی سوتینش افتاد بیرون کلام اخر
انبار عقب پراید دوگانه سوز CNG اونجات

0 ❤️

753363
2019-03-10 15:19:22 +0330 +0330

جالب نلود ولی بدک هم نبود یکم غلط داشتی و یکم جابه جا نوشته بودی

0 ❤️

753484
2019-03-11 08:10:19 +0330 +0330

حالا دختره ازین سگ سیبیلاست

0 ❤️