انتشار تاریکی (۲)

1396/02/08

…قسمت قبل

کلید تو جیب مرجان . بازهم راهروهای تاریک. چراغ های شرمگین با‌ تایمر . چلق.از دل تاریکی روشن می‌شدند.انتشار نور در قلب تاریکی راهرو ها.‌کلان شهر؛جایی که توی راهروها سال‌ها می‌شد مخفی شد.آسانسور،مثل گوشت، عامل جدایی انداز بود.در منتهای آیرانیک‌بودنش. کنارهم ولی میلیون‌ها سال نوری دور.بعد این اتاقک فلزی.این‌ نماد اُرولی ،توی گلوی آپارتمان بالا و پایین می رفت. لقمه ای بود که از اول اختراعش تا هنوز در حلقوم ساختمان ها گیر کرده بود . آهن هضم نمی‌شد .از کنار راهروها،که میشد غمگین و دلتنگ توی آن ها ،در قلب تاریکی مُرد یا که زندگی کرد عبور مب‌کرد و میخرا
شید و کمی از دیوار ، کمی از دل ساختمان را با خود می‌برد و می آورد . هجرت های کوتاه . سفرهای کوتاه مدت میان سلول ها .
بالا رفتند . مرجان خانه ای می‌شناخت.درب شماره ی پنج . اینجا همانجا بود که همیشه بود. داخل تر .‌چیزی در تاریکی فضای چند ضلعی طبقه‌ی پنجم می پلکید.شبح های مرموز تاریکی.چیزهای بیشتری در تاریکی‌متولد می‌شدند .تاریکی ذهن.تاریکی طبه‌ی پنج . نوری از حاشیه های درها به فضای آنجا نمیریخت .‌ همه جا سیاهی بود. رنگی میان رنگ‌ها .سیاهی نبود .تاریکی رنگی شده بود که بر طبقه‌ی پنج پاشیده بودند . یا شاید هم همه‌ی آنجا را درسته توی تشت شب فرو‌کرده بودند .
-همه‌ی‌ اینها. خودشه.همین.
صدا در زمستان راهرو می‌پیچید و نور سال ها از آن قطعه از جهان دور شده بود . زن دست به سیاهی درب روبه رویش کشید.کیفیتی از سیاهی در تاریکی اطراف .
مرجان دوباره حرف زد.« بریم تو؟!»
توی خانه. اول صدای شر شر آب آمد .مثل زندگی ای در حمام. مردی یا زنی مشغول شستن تن . شر شر آب . همه شنیدند.داخل شدند . مرد می‌نشیند .روی اولین مبلی که پیدا میکند. با دست کشیدن روی سطح همه‌چیز یافته است . بی که بداند جسم سردی که قبل از مبل لمس کرده بود چه بوده است.سرد،نرم.انگشتانش راه مستقیمی به مغز شده بودند . سه تایی دوباره در تاریکی‌می‌نشینند . بعد مرد اعلام میکند که لباسی تن ندارد.کسی‌متوجه عریانی او نشده بود .میگوید از گشتن خسته است.دو دختر اعتراض روی اعتراض.هنوز دوخانه‌ی دیگر مانده . مرد بلند می‌شود.توی تاریکی لباس میپوشد . صدای خش خش.صدای نفس هاش وقت پوشیدن لباس هاش.بعد دوباره دست میکشد و برای نیافتادن تلاش میکند.دستش دوباره جسم سرد و‌نرم را لمس میکند.حس‌میکند چیزی شبیه پوست . شبیه گوشت ماهی شاید زیر دست هاش حس کرده است . ما سه شبح‌سیاه،سه کیفیت از تاریکی را در سیاهی خانه ای نقلی می‌بینیم. مرجان چیزی‌نمیگوید . دختر دیگر ساکت است.‌موقع بیرون رفتن یک‌نفر میگوید که « همه خوابیدن.شاید هم مردن . معلوم نیست دقیقا . بزنیم بریم بیرون » .
دو خانه‌ی دیگر باغ های گلی هستند . انگار گلخانه های پنهان در تاریکی آپارتمان ها . پر نور و پر گل. همه جا صورتی.همه جا سفید . خوابیدن گل ها بر سبزِ علف ها . نشستن ریشه های پر از میل ،پر از شهوت بر قهوه ایِ خاک . مرد دوباره میگوید که لخت لخت است . لباس تنش نیست.اما دیدن آن آسان است‌.کت و همه چیز.به اضافه‌ی کیف دستی.دیوارهای صورتی به لباس های مرد شکل مسخره ای داده اند. انگار پیرمردی در اتاق بچه هاست . یا چیزی مسخره که بتواند شبیه این باشد که مرد به هیچکجای این‌خانه‌ نمیخورد . مطلقا غریبه است . اما زن ها.لباس های مجلسی . دیدنی .پر از شهوت . آن ها هم کمی بیگانه اند . خیلی با مرد تفاوت ندارند . لباس ها تفاوت ایجاد کرده است . وگرنه تفاوتی نیست . نمیبینیم. شماهم نمی‌بینید . زن ها کم حرف شده اند . مرجان فقط کمی که می‌گذرد می گوید که اثر الکل،همان عرق تولد رفته . هردو طبیعی . هیچکست مست نیست. زن ها بی حوصله میشوند. هردو می‌روند و میان گل‌های میخک میخوابند. نیم ساعت بعد است که کسی در میزند. مرد هم پای درخت سیب کوچکی خواب رفته است. باصدای در هیچکس بلند نمی‌شود. خواب ابدی است انگار.مرد خودش را به تنه‌ی درخت میمالد. باز خواب می‌رود . دهانش تکان میخورد. انگار چیزی را در دهان نشخوار کند .
در خانه خود به خود باز می‌شود . یک هالتر باشگاه است. می آید تو . پا ندارد‌. روی‌تهی خودش میپرد. دنگ دنگ پریدنش هم کسی را از خواب بلند نمیکند .
کمی می ایستد . «ایستادم . یکی منو برداره . دوتا وزنه بارم کنید. یالله .»
در خانه دوباره باز می‌شود . سرباز می آید تو . بوی تند عرق مخلوط با بوی پا گل‌ها را پلاسیده می‌کند . کمی دیگر است که با بطری عرق و پراید زیر نور تیر برق و پستان های از بدن جدا شده همه باهم مشغول رقص و آوازند و ما می‌بینمشان .انگار ناگهان همه هستند . می خوانند.
« اونیکه نرفته دیگه برنگشته … اونی که نمیخواد مثل من نمیگاد… » شبیه ترانه ای محلی است . سرباز موقع رقص می‌تواند جوراب هایش را ببیند . « جوراب های کیریمو ببین » هالتر میزند زمین و رقص بندری می رود . پستان ها برایش وزنه آورده اند . پراید بوق می‌زند . همه می‌خندند . یکی داد می‌زند« چقد خوشیم . مثل خواب میمونه اینجا.بهشته » . مرجان از خواب بلند می‌شود.دختر دیگر که اسمش را فراموش کرده‌بلند می‌شود . لباسشان را می‌کنند. می پرند وسط . مشخص نیست که چرا مرد از خواب بلند نشده . مرجان دستی زیر سینه اش می‌کشد . « میخورمت سینه آی سینه آی سینه آی آی آی آی»
بعد همه تکرار میکنند. اینقدر که گیج و ویج می‌شوند .کمی دیگر که رقص و پایکوبی تمام شده ،هرکدام گوشه ای وا رفته‌اند . ساعتی بعد هالتر به زیبایی سر صیقل خورده اش را در کس مرجان فرو کرده . ته صیقل خورده ی دیگرش هم در کون دختری که نامش را فراموش کرده فرو می رود و برمیگردد . « میروم و بازگشتنم باز رفتن است که میروم و باز میگردم و باز باز باز» . زن ها صورت های یخ‌کرده اشان را نشانمان‌می‌دهند . هالتر تا نصفه در بدن هرکدام فرو می‌رود . دختری که نامش را فراموش‌کرده سوراخ کونش باز و گشاد شده است.
و همه می خوانند:« باز باز باز باز …‌میروم و بازگشتنم باز باز باز»
سرباز لخت و عریان است . سینه ها را گرفته در دهانش . نمیخواند. فقط وقتی که دهانش خالیست . صورت میمالد به نوک پستان انگار زمزمه ای می‌کند . اما به‌گوش همه رسیده‌است که با او یکصدا می‌خوانند . « میخوابم خواب خواب … خوابیدنم رویاست و زندگی ام خواب خواب خواب»
باقی یکصدا:« زندگی ام خواب خواب خواب » .
ماشین روغن می‌ریزد.مشاهده میکند.و‌روغن‌میریزد . بعد دهان باز میکند. کاپوتش تلق تولوق کنان .« پس بریزید بریزیدن ارضاست …‌آی آی آی»
همه یکصدا:« ریختن آی آی آی» مرد همینجا بیدار میشود . لخت و عور .انگار در سرزمینی غریب چشم باز کرده باشد . عجیب آن‌که دیگر لباس هایش را نمی‌بینیم .راه‌می افتد و سمت سرباز می‌رود. جلوی کیر سرباز زانو می‌زند. سرباز سینه به دهان . کیرش توی دهان دیگری . چشم هاش رفته کله‌ی سرش . مرد کیر کلفت سرباز را بیرون میکشد . «خوردن زیباست . مردن ارضاست … وای وای وای» و باز کیر را تا ته حلقش داخل می‌دهد. بطری عرق با تلق تلوق هی پر‌می‌شود .‌بعد روی تن زن‌ها خالی می‌شود.انگار دستی نامرئی آن را در هوا گرفته باشد . عرق روی پستان ها سر میخورد. روی هالتر میریزد.روی‌کس می‌رود.
حتی توی کس‌می‌رود. توی دهان ها . توی دهانه ها . باز پر‌م‌شود . بعد می‌خواند . :« بگایید …‌گاییدن امسال، رویا پارسال و زندگی فرداست ،تخیل زیباست ،مستی شنیدن است ، مستی بنبست ،مستی همه چیز و‌هیچ‌چیز است، زندگی رویاست ،رویاست رویاست»
همه یکصدا میخوانند که رویاست رویاست رویاست . بعد بادی از از میان شاخه های گل ها، از روی کمر ریشه ها می‌وزد . همه بلند می‌شوند . از در بیرون میزنند‌‌. باد خوانده چیزی یا نه ؟ کسی نمیداند . بیرون می‌روند. اما در سر همه میخوانند:« رفتن فرداست،فرداست فرداست» .

نوشته: کایوگا


👍 5
👎 9
1032 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

592353
2017-04-28 21:42:33 +0430 +0430
NA

ﻛﺎﻳﻮﮔﺎ ﻣﺜﻠﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻗﻠﻤﺘﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻻﻳﻚ ﺑﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ

2 ❤️

592355
2017-04-28 21:44:49 +0430 +0430

شدو جان فدایت .

1 ❤️

592363
2017-04-28 22:02:47 +0430 +0430

يادمه يه داستان ازت خوندم اسمشو يادم نيست اخرش طرف ميفهمه گيه. اونو دوست داشتم. تلخ بود و جديد و تو نوع خودش جالب.
اما نوشته هاي جديدتو دوست ندارم. ولي گويا همينا هم طرفدار خاص خودشو داره پس موفق باشي :)

1 ❤️

592395
2017-04-29 04:37:46 +0430 +0430

فدات ساسی جان

0 ❤️

592396
2017-04-29 04:39:56 +0430 +0430

میس رامش اسم اون داستان « کسی تورو اینطوری کرده؟» هستش . ممنونم که خوندی . فدایت .

0 ❤️

592397
2017-04-29 04:42:08 +0430 +0430

سکسی من ممنونم که خوندی . فدایت . داستان دیگه ای هم هست به زودی آپ میشه رفیق .

0 ❤️

592424
2017-04-29 09:20:48 +0430 +0430

مسیحا جان . ممنونم که خوندی . من یکی داستان های بقیه رو نمی‌خونم . مفت نمی‌ارزن و پر از حماقته . ارزش خوندنتو می‌دونم . در جواب سوالت و حل شدگی و‌نشدگی و مثال بدت : من اگه خودم می‌دونستم داستانم درباره‌ی چیه یا می‌فهمیدمش ، یا چیزی میفهمیدم که بخوام حالی کسی کنم حتما توی داستانم می‌گفتمش . داستانهای دیگه ام پر از چیزهایی هست که گفتم . این یکی؟ شرمندتم . دلیل نوشتنش همین نفهمیدنش بود .
مرسی که خوندی . مثالت هم مثال خوبی نبود . چیزهای بهتری بخون .

0 ❤️

592426
2017-04-29 09:29:00 +0430 +0430

کایوگای‌ عزیز لایک بخاطر قلم پراز رازت… اما به نظرم بهتر این بود که نوشته های دیگران رو هم بخونی بعد احمق خطابشون کنی که البته تانوشته ی ضعیف هم نباشه آدم قدر نوشته های خوب رو نمیدونه…

0 ❤️

592428
2017-04-29 09:36:09 +0430 +0430

تین ولف جان ممنونم که خوندی . ولی من نگفتم نویسنده ها احمقن . گفتم داستان ها بدرد نخور هستند .داستان ها از حماقت سرشار هستند .

0 ❤️

592438
2017-04-29 10:21:06 +0430 +0430

احمقی رو اینجا دارید نشون می‌دید که جملات رو درست نمی‌خونید . من گفتم داستانها از حماقت پر هستند . نگفتم خود نویسنده ها .
مسیحا جان من جوش نیاوردم . به من هم نگو چیکار کنم نکنم . ممنونم .

0 ❤️

592461
2017-04-29 11:49:45 +0430 +0430

راستش رو بخوام بگم داستان قبلیت رو نصفه خونده بودم قبلا.این رو هم همینطور ولی از لحنت خوشم نیومد و دیس شد. ولی مسیحا دو تا لایک گرفت . دیگه شرمنده

1 ❤️

592540
2017-04-29 18:00:19 +0430 +0430

parsmax منظورت کمک کیریه؟؟ خخخ البته دوستان ببخشن ولی هرچی فکر کردم به گزینه ای جز همون عضو شریف نرسیدم آخه هزینه رو گفتی میمونه همون… واضح کسکشی کن جانم ببینم چ مرگته

1 ❤️

592623
2017-04-29 21:34:58 +0430 +0430

هیدن خان و سفید دوست خان خایه مالیتو جای دیگه ای بکن . زیر داستان من جاش نیست . برای لایک ننوشتم ،ریدم به لایک . می‌تونین نخونین ازمن اصلا ،جون تو تخمم هم نیست . خزعبلات دیگران رو بخونید ، خایه مالیتون روهم ادامه بدید .
یادم رفت بهت بگم مسیحا که من الگویی ندارم اینجا . اینجا باید دنبال من باشه تا نوشتن یاد بگیره جیگر . خزعبلات الگو نمیشه . مبتذل نویسی و دورهمی نویسی و خوش خوشان نویسی یعنی چرت و پرت نویسی .

0 ❤️

592630
2017-04-29 22:43:11 +0430 +0430

گنگ و نامفهوم

1 ❤️

592665
2017-04-30 08:03:45 +0430 +0430

نچ… دیسلایک…

1 ❤️

592681
2017-04-30 11:24:15 +0430 +0430

دیگه جوش آوردی.کدوم خایه مالی اولین باره که آواتار مسیحا رو دیدم ? فقط هم یه داستان ازش خوندم(ببخشیدمادر) کاری کردی که دیگه کسی به داستنهات نگاه هم نکنه.خوش باشی

0 ❤️

592742
2017-04-30 19:07:01 +0430 +0430

هیدن خان سال‌ها پیش اینجا داستانی خوندم که یه سروگردن از همه‌ی داستان‌های اینجا بالاتر بود. خوندمش و گفتم باید بهترش بنویسم . همون داستان الان پشم هم نیست جلو یک خط از داستان من . ولی اون کار رو کرد که بنویسم یکی بهترش اینجا . من نویسنده‌ی اینجا نیستم که بخوام دنبال چیزی باشم .اینجا داستان‌های سکسیمو آپ می‌کنم فقط . برام هم همون یک نفر مهمه که ببینه و متمایل بشه بهتر از من بنویسه ، بشناسه و بخواد بهترش بنویسه . به همه هم گفتم، به توهم میگم ، تو یکی بهتر بنویس . نگاه کنه کسی یا نه مهم نیست . اونی که باید ببینه و تاثیر بذاره روش ببینه کافی برامن . تمام .

0 ❤️