انتقال (3)

1391/04/08

قسمت قبل

ساعت 9 صبح بود که از خواب پا شدم . سیمین نشسته بود لبه تخت و داشت سرشونه و کتفمو نوازش میکرد . چشمامو باز کردم و سلام کردم . اونم گفت :صبحانه آمادس . مثل بچه خوب یه دوش بگیربیا تو آشپزخونه . گفتم : من حوله ندارم ، دیشب داغ بودیم خودش خشک شد . الان حتما سرما میخورم . گفت : عیب نداره یکی بهت میدم ، حوله رو گرفتم و رفتم توی حمام . خلاصه صبحانه صرف شد و گفتم : آخ آخ دیرم شد . شب قبل بهش گفته بودم علی بیمارستانه و پاش شکسته . ضمنا ظهرهای پنجشنبه شوهر سابقش پسرشو میاورد پیش سیمین ، تا بعد از ظهر جمعه ، واسه همین موندن بیشتر جایز نبود . بهش گفتم : پس پنجشنبه جمعه ها خبری نیست ؟ جواب داد : پررو بازی در نیار فکر نکن هرروز از این خبراست . هتل 5 ستاره هم اینجوری خدمات نمیده . اگه بخوام میتونم شاختو شرکت بشکنم . گفتم : حتما با مسعود(رفعتی)جون ، لبخند ملیحی زد . دوست نداشت زیاد بهم رو بده . نگران بود مجبور بشه هر شب کس و کون مبارک رو در طبق اخلاص بذاره و تقدیم اینجانب کنه . بهش حق میدادم ، به هر حال یه زن مطلقه تنها ، باید یه جوری گلیم خودشو از آب بکشه . متاسفانه اکثر مردها و نامردهای این دیار کافیه زنی رو تنها و بی پناه گیر بیارن تا به نحو احسن ازش سواستفاده کنن . باهاش خداحافظی کردم و زدم بیرون .
مستقیم رفتم بیمارستان . راهم ندادن داخل بخش . زنگ زدم به برادر علی کارت همراهشو بیاره . خلاصه رفتم بالا . علی گفت : بی معرفت ، دیشب منو کجا ول کردی رفتی ؟ گفتم : جای بدی نبودم جات خالی بود . خیلی خوش گذشت . اما بهش نگفتم پیش کی بودم . کیرشو با متعلقات و ملحقات حواله حلق من کرد و متهم به تنها خوری شدم . پرسیدم با پسره که باهات تصادف کرد چیکار کردی ؟ گفت : هیچی فعلا داره کارای بیمه ماشینشو انجام میده با افسر صحنه تصادف هم پارتی جور کرده هماهنگ کرده تاریخ تصادف رو یه روز جلوتر بزنه . که بتونه از بیمش استفاده کنه . منم قول دادم خیلی گیر ندم بهش تا کارا راست و ریست بشه . اینجا هم که همه میشناسنش . نمیدونم خودش یا باباش تو بیمارستان یه کاره ای هستن . تو همین صحبتها بودیم که یه پرستار اومد جیگری محسوب میشد در حد خودش . به علی اشاره کردم . پرستاره که رفت ، علی گفت : پسره هم اسم خودته صبح اول وقت با این پرستاره اومد منو بهش معرفی کرد و گفت : هوامو داشته باشه با این وزنه که به پام بسته شده تکون نمیتونم بخورم . این دختره لاکردارم از صبح تا حالا جلوم رژه میره ، شق درد گرفتم . هی میاد عشوه میریزه میره . وقتی برمیگرده بره کونشو قر میده پدرسگ . کون گرد و قلمبش منو کشته . خدا کنه تا شنبه مرخصم نکنن . فردا شبکاره . گفتم : حواست جمع باشه به واسطه همین خانوم کس ازت رضایت نگیره ها ؟ دکی پام شکسته ، ماشینم داغون شده به یه کس رضایت بدم ؟ محسن جون ما رو گیر آوردی ؟ گفتم : آخه شق درد گرفتی و زدیم زیر خنده .
جمعه با کمی آبمیوه و شیرینی رفتم ملاقات علی ، گفت امشب پرستار کون قشنگه شیفته میرم تو مخش . شنبه صبح رفتم سرکار وقتی وارد شدم یه چشمک ریز به سیمین انداختم و رفتم تو اتاقم . تا آخر وقت حرف غیر اداری بینمون رد و بدل نشد. مدارک پزشکی علی هم برده بودم و کاراشو انجام دادم ،تا مرخصی استعلاجیش ردیف شه . بعد از ظهر زودتر زدم بیرون . موتورمو تو پارکینگ شرکت گذاشتم ، پیاده رفتم بیمارستان که علی مرخص شد ببریمش خونه . دیدم چشاش برق میزنه . شماره پرستار کون قشنگه رو گرفته بود . برادر علی با همکاری راننده مقصر کارای ترخیص علی رو انجام داده بودن . فقط منتظر بودیم دکترش بیاد آخرین معاینه رو انجام بده و راه بیافتیم .
ساعت از 6 گذشته بود که راه افتادیم سمت کرج ، توی راه موبایلم زنگ خورد شماره سیمین بود . منقلب بود و بریده بریده حرف میزد . گفت : محسن تورررو خ خ خدا فقط بیا . پمپ بنزین وردآورد پیاده شدم برگشتم تهران . تقریبا یک ساعت و نیم ساعت طول کشید تا رسیدم شرکت و موتورمو برداشتم رفتم خونه سیمین . من که رسیدم غائله ختم شده بود .
زن طبقه بالایی گیر داده بود که مرد میاره خونه . ما دختر بزرگ داریم و از این حرفا . موتورشم تو زیر پله پارک کرده بود ، چادرم گیر کرده بهش پاره شده . خونم به جوش اومد از دست ملت امل و احمق . سیمین گفت : خودش یه دختر داره هر روز با یه پسر رفیقه . اگه به خودش بیان بگن دخترتو با یه پسر دیدن ، زود میگه سر و صدا نکنید آبرومون تو محل میره . ولی یکی دیگه مرتکب همون خطا بشه تو بوق و کرنا میکنن و مستحق تنبیه و توبیخ و آبروریزیه . زنیکه عوضی نمیگه به خاطر چادرم ناراحت شدم به جاش دری وری بلغور میکنه و آبروریزی راه میندازه . از سیمین پرسیدم : برم خفتشو بگیرم . گفت : نه بابا ولش کن حوصله دردسر ندارم . چیزی از قرارداد اجارم نمونده از اینجا بلند بشم میرم محل ارمنیا . اونجا اینقدر به آدمها بیخود گیر نمیدن . از شر آدمهای این محله خلاص میشم . بغلم کرد تا آروم بشه سرش که روی شونم بود . گفت : فکر کردم نمیای! … آخه به رفعتی بی معرفت زنگ زدم گفت نمیتونه بیاد . یکی دو قطره اشک ریخت . محکم تو بغلم فشارش دادم . و یه لب اساسی ازش گرفتم و اشکاشو با دست پاک کردم . محسن امشب اینجا نمیتونم بمونم . تحمل این فضا برام سخته . گفتم : لباساتو بپوش بریم شام مهمون من . لباس خواب و حوله هم بیار . پرسید : کجا ؟ گفتم : قراره بیرون شام بخوریم بعد بریم ویلای من در ضمن حوله اضافی ندارم . خندید و وسایلشو تو یه کوله کوچیک آماده کرد .
رو موتور چسبید بهم و سرشو گذاشت رو شونم . یه جا که خودش میشناخت رفتیم شام خوردیم و گازیدم سمت اسلامشهر و ویلای 40 متری خودم . کلید رو دادم سیمین . گفتم سریع برو بالا تا من بیام ، یه زنگ هم به رفعتی بزن بگو فردا نمیتونی بیای . پریدم سر نوری یه مقدار عرق سگی گرفتم . مقداری خرت و پرت هم واسه کنارش . تو راه برگشتن سیمین زنگ زد کجایی؟ گفتم دارم میام آماده باش !! قطع کردم . زنگ صاحبخونه رو زدم پسرش اومد دم در سوییچ موتورو دادم بهش ، گفتم جون مادرت اندازه اینجا تا پمپ بنزین بذار تهش بمونه . اونم گفت : امشب سر و صدا نکنید نمیتونم بابامو بپیچونم . زیر لب غر و لند کنان رفتم .
رفتم بالا درو باز کردم دیدم سیمین خوابیده زمین با یه دامن کوتاه بدون شورت پاهاشو داده بالا . کسش قلمبه زده بود بیرون .گفتم این دیگه چه مدلشه؟ جواب داد : خودت گفتی آماده باش !! مگه غیر این واسه کار دیگه ای تو این ویلا میای ؟ گفتم : پاشو جمع کن اول لبی تر کنیم . در ضمن اسم اینجا محسن ویلاست . خندش گرفت و گفت : خدا خفت نکنه .
بساطو جور کردیم و نشستیم ،یه قلیون مشتی هم چاقیدم ، سیمین هم قبل اومدن من چایی دم کرده بود . دو پیکی زده بودیم . روبروم نشسته بود جفت پاهاشو خم کرده بود به یک طرف و رونهای خوش تراش و قشنگش از زیر دامن کوتاه و کم چینش بیرون افتاده بود .
گفتم : تو به ما شراب ناب دادی ما عرق سگی . سرشو بالا آورد . چشماش نمناک بود . گفت : تو هم به من دلگرمی دادی . بعد از جدایی از همسرم همچین حسی نداشتم . عصرتا موقعیکه سرمو رو شونت گذاشتم آروم نشدم . فکر کردم نمیای . هرجا بگی پا به پات میام . حدود یک ساعتی عرق خوریمون طول کشید . خیلی با هم حرف زدیم . ساعت 12 شده بود که بساطمونو جمع کردیم ، بخوابیم . گفتم من رو زمین میخوابم تو رو تخت بخواب . گفت : لوس بازی در نیار بیا بغلم . تخت یه نفره واسه ما جای اضافی هم داره . خودم تخت خوابت میشم . دستامو مالیدم به هم و با حالت لوس بازی گفتم : آخ جون کس . نشستم لب تخت . لختش کردم ، روبروم وایساده بود . با دقت رفتم تو بحر هیکلش . سینه های خوش فرم و ایستاده و یکمی شکم داشت و یه کس تپل مپل تیره تر از رنگ گندمی بدنش که موهاش نیش زده بود . دفعه قبل آب منی دور مغزمو گرفته بود فقط میخواستم بکنم ، اینقدر به جزییات هیکل سیمین دقت نکرده بودم . دستشو گرفتم نشوندمش روی پام و شروع کردم به خوردن یکی از سینه هاش و مالوندن اون یکی . یه مقدار ممشو خوردم اومدم بالا گردنشو بعد لباشو تو دهنم کردم شروع کردم به مکیدن لب پایینش .
خودش زبونشو داد تو دهنم منم مکیدم . 2 دقیقه ای لب بازی و سینه بازی کردیم و در همون حال بلند شدیم ایستادیم شلوار و شورتمو درآوردم . دستم دور کمرش حلقه بود و سینه هامون به هم چسبیده بود . کیرمو دستش گرفته بود و میمالید. نشستم لب تخت ، اونم دست به کار شد کیرمو تا جایی که میتونست کرد دهنش ومکید و با تخمام بازی کرد . همینطور که کیر خوری میکرد با سینه هاش بازی میکردم . شروع کرد به صدا درآوردن . حشری شده بود . دوباره ایستادیم کیرم لای پاش بود که از آب کسش کاملا خیس شده بود . دهنمون به هم قفل شده بود و لب و زبونمون با هم بازی میکردن . دوباره نشست ساک بزنه کیرمو مثل آب نبات چوبی لیس زد و مکید . دستاشو به باسنم فشار میداد و کیرمو میکرد تو دهنش .
بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت یکمی چرخوندمش سمت خودم و دستامو انداختم زیر باسنش خوش فرمش و شروع به خوردن کس خوشگل و خوشمزش کردم .آخ و اوخش دراومد . وایییییییییییییی میکشید و دستاشو میبرد بالا و میاورد پایین . انگشتاشو میکرد بین موهام و سرمو به کسش فشار میداد. نمیتونست حرکاتشو کنترل کنه . روتختی رو چنگ میزد . و سرشو به طرفین تکون میداد منم یکی از پستوناش دستم بود . کمرشو بالا پایین میکرد . زبونمو تا آخر کردم تو کسش و تکون تکون دادم و لبای کسشو مکیدم . شروع کرد به تکون دادن کمرش . سریع بلند شدم که ارضا نشه و پاهاشو دادم بالا و کیرمو تا دسته جا کردم تو سوراخ کسش که حالا حسابی لیز و لزج شده بود . شروع کردم به زدن تلمبه های کوتاه و سریع . کمی تلمبه زدم بلندش کردم و برش گردوندم تو پوزیشن سگی . کیرمو دوباره جا کردم تو کسش حین گاییدن کس ناز سیمین ، با آب دهنم سوراخ کونشو میمالیدم . تقریبا انگشت شستم تو سوراخ کونش بود و داشتم تو کسش تلبمه میزدم . دوباره آخ و وایش شروع شد . گفتم : جووون ، خوشت میاد ؟ گفت : آره خیلی محسن جون کسمو پاره کن ، آب کیرتو بریز توش این کس مال خودته . وقتی کیرمو میکوبیدم پشت باسنش موج قشنگی بهش میافتاد که باعث وحشی شدنم میشد . تمام دور کیر و خایم از آب کس سیمین خیس شده بود و انگشتمو تو کونش چپ و راست میکردم . کیرمو کشیدم بیرون و بهش گفتم میخوام از کون بکنمت . زانوهاشو تا جایی که میتونست از هم باز کردم و گفتم هر چقدر میتونی کونتو بده عقب و کمرتو بده پایین ، باسنشو دستم گرفتم . نوک کیرمو مالیدم دم کسش و با آب کس خودش خیسش کردم و یه تف انداختم در کونش و با شستم پخشش کردم دور سوراخش . نوک کیرمو آروم کردم تو کونش نصف ختنه گاه داخل شده بود . شروع کردم به بازی دادن . یه کم خودشو سفت گرفته بود .
گفتم : از بین پاهات دستتو رد کن وکستو مالش بده . این کارو کرد شلتر شد و تا ختنه گاه رفت تو ، ولی خط دور ختنه گاه هنوز بیرون بود. دیدم فایده نداره جفتمون داشتیم اذیت میشدیم از کشو یه کاندوم درآوردم کشیدم سر کیرم . طاق باز خوابوندمش . پاهاشو جفت کردم تو یه دستم و تا آخر لنگاشو دادم بالا ، کیرمو تا دسته تپوندم تو کس سیمین بیضه هام چسبید به سوراخ کونش دستاشو از دو طرف کامل باز کرده بود و سرشو به سمت بالا گرفته بود و آخ و اوف میکرد شروع کردم به تلمبه زدن وقتی میکوبیدم صدای برخورد کیر من و کس اون صدای شهوانی رو تولید میکرد . زیر بغلهام خیس عرق شده بود. با هر ضربه ای پستونها و کل هیکلش تکون میخورد و با هر حرکت یه آه کشدار و حشرناک میگفت .
همینجوری ادامه دادم تا آبم اومد انقدر فشار دادم که تخمام داشت میرفت تو کسش با فشار کیرمو تو کسش نگه داشتم تا همه آب کیرم خالی شد . کشیدم بیرون و رفتم دستشویی کاندوم رو درآوردم و خودمو شستم . اومدم بیرون سیمین دراز کشیده بود رو تخت میگفت سوزش دارم . پرسیدم : عقب چطور بود ؟ گفت : اگه همزمان با دست کسمو بمالم خیلی بیشتر از کس تکی حال میده . ولی سوزش گرفتم . دیگه از پشت نمیدم . حشری شدم یه غلطی کردم . سیمین بلند شد رفت دوش بگیره منم اتاقو کمی جمع و جور کردم . سه ماه بعد از این قضیه خانم محمدی(صندوقدار شرکت) از مرخصی زایمانش برگشت و منم برگشتم انبار جاده اسلامشهر- رباط کریم .

(پایان قسمت سوم )

ادامه…
نوشته: محسن derrick mirza


👍 0
👎 0
29164 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

323126
2012-06-28 16:12:44 +0430 +0430
NA

محسن جان سلام با اينكه نصف حواسم به فوتبال آلمان و ايتاليا بود كه تا اينجا ايتاليا ٢بر صفر جلو هست ولي طبق معمول هم نگارش داستان خوب بود و هم روند منطقي ماجرا با عقل جور ميومد،بهرحال اين انتقالت منو كشته داش محسن!
كه مثل اختلاس ٣٢٠٠ ميليارد توماني و بر خلاف نظر بعضي ها!!هي كش مياد و البته كاش كشش از اون كشها نباشه كه يهو پاره بشه!
خارج از شوخي دوستت داريم محسن جان ،فقط راستش من با كلماتي كه اخيرا وارد محاورات ما ايرانيها شده مثل زنگيدم يا قليانو چاقيدم زياد ارتباط برقرار نكردم و حقيقتش نميپسندم كه اين كلمات توي داستان بكار بره ،دمت گرم و خسته نباشي كه شب جمعه اي حال دادي و همراه با فوتبال ايتاليا و آلمان بساط كيف مون
رو جور كردي،از خداوند بزرگ سلامت،سعادت و شادكامي برايت آرزو ميكنم

0 ❤️

323127
2012-06-28 17:09:56 +0430 +0430
NA

:) به قول دوستمون داداسعید داستانت با این فوتبال خیلی چسبید من هنوزم منتظرم که ببینم با ثریا سکس میکنی یا نه ولی انگار متقاضی زیاده وقت نمیکنی به هر حال همچنان سبک داستان نویسیت برام جالبه و به نظرم همین محاوره نوشتن خوش سبک خاصی هست که تو جامعه طرفدارهای خودشو داره چون ر عین سادگی ظرافت های خاص داره که اگه رعایت نشه نمیشه حتی یه خط ازش خوند فقط نفهمیدم ادامه داره یا نه؟!این که تو داستانت به مشکلات قشر خاص جامعه(زن مطلقه)توجه کردی واقعا نشونه درک عمیق تو از مشکلات جامعه هست و جای قدردانی داره.منتظر ادامه داستان و داستان های دیگه از شما هستم.
موفق باشید

0 ❤️

323128
2012-06-28 17:18:00 +0430 +0430
NA

قشنگ بود محسن جان…موفق باشی

0 ❤️

323129
2012-06-28 18:18:43 +0430 +0430
NA

محسن جان خوب بود!
بعد از 10-12 روز خرابیه سایت و یه مشت داستان(با عرض معذرت) تخمی، واقعا بهمون حال دادی.
ولی توی صحنه های غیر سکسی توصیفت کمه. سعی کن از این مقوله همه جای داستان استفاده کنی و داستانت با احساس تر باشه.
خیلی فکر کردم که قسمت اول و دوم داستانت و اسم های شخصیت ها رو به یاد بیارم که بخاطر فاصله ی طولانی لین آپ شدنه داستاناته. میتونستی قسمت اول و دوم رو یکی کنی چون تو قسمت اول لیشتر معرفی کرده بودی تا تعریف ماجرا.
بهر حال لذت بردم.
منتظر داستان بعدیت هستم.
موفق باشی.

0 ❤️

323130
2012-06-28 18:28:08 +0430 +0430
NA

خوب بود ادامه بده صحنه ها رو خوب توصیف کرده بودی خوشم اومد
بنویس اقا بنویس،…

0 ❤️

323131
2012-06-28 18:34:40 +0430 +0430
NA

راستي يادم رفت بگم :
خطاب به نفر اول :
خوشبختانه جديدا ادمين جوايز نفر اول كامنتها را افزايش داده و يه چيزاي خيلي خوبي به عنوان هديه به نفر اول ميده من فقط يه موردشو ميگم و بقيه شو به ساير دوستان و اساتيد شهواني واگذار ميكنم كه به اين يكي اضافه كنند،يادت نره حتما برو بگير جايزه ات را:
كير گوريل انگوري!

0 ❤️

323132
2012-06-28 22:04:28 +0430 +0430

سلام محسن جان باز هم مثل قسمتهای قبل عالی و بی نقص بود.
یه موردی که تو داستانت به چشم میاد اینه که علاوه بر سریالی بودنش هر قسمتش میتونه یه داستان مجزا باشه ( مثل سریالای پلیسی ) وهمین چند اپیزود بودنش امتیاز خوبیه که خواننده میتونه با داستان ارتباط برقرار کنه .
موفق باشی

0 ❤️

323133
2012-06-28 23:16:10 +0430 +0430

آقا لذت بردم بنویس. . . . . . . . . . . . . .
میرزا جان دمت گرم که آبرو داری میکنی و داستانهای باحالی مینویسی. از توصیف صحنه ها خیلی خوشم اومد. مثل قسمتهای قبلی قشنگ بود. به قول دوستمون مملی888 هر قسمتش میتونه یک داستان مجزا هم باشه… هنوز ادامه داره؟ بابا کیرمون کش اومد دیگه ترکوندیش. خسته نباشی و منتظر داستانهای بعدی هستم. باز هم بنویس.
به نفر اول به جز کیر گوریل انگوری به خاطر تلاش بی وقفه در اول شدن یک قبضه کیر رستم دستان از طرف هیئت داوران اهدا شده است.

0 ❤️

323134
2012-06-29 13:53:17 +0430 +0430
NA

نفر اول جان!
چند تا کلاهک هسته‌ای هم من حوالت میکنم

0 ❤️

323135
2012-06-30 02:31:16 +0430 +0430

آقا جان ما هزارتا دردسر داریم تو چرا نمینویسی؟؟؟
بنویس بالام جان
بنویس کاکو
بنویس کاکام
:)
آقا یه خورده فعال تر شو ما بیشتر حال اما از کیفیت داستانات کم نشه ها.
کلا دوستت داریم و با نوشته هات حال میکنیم.
ممنون از داستانت

0 ❤️