انتقال (قسمت آخر)

1391/04/17

قسمت قبل

تصمیم خودمو گرفته بودم و میخواستم ثریا رو ببینم . یه روز مرخصی گرفتم و رفتم تو میدون پایین خونشون . دفعه قیل دیده بودم از کدوم خیابون اومده . بیشتر از 10 – 12 تا خونه تو اون یه تیکه نبود . رفتم و از یه پسر بچه که مشغول بازی با دوستش بود ، پرسیدم : آقا جواد رو میشناسی ؟ قد بلندی داره و لاغره ؟ دوستش خطاب به پسرک گفت : منظورش همون خانوم خوشگله است !(بچه انقدر هیز ؟ طرف رو از روی مشخصات زنش میشناسه!!)
با قیافه متعجب پرسیدم : خونشون کدومه ؟ با انگشت کودکانه یه پنجره رو بهم نشون داد . طبقه همکف یه خونه سه طبقه بود . با تردید و کنجکاوی و کمی ترس دکمه آیفون رو فشار دادم . صدای خسته یه زن پشت آیفون . گفت : بفرمایید . منم محسن … پسر عذرا خا… صداش تو دماغی بود و نامفهوم ، قبل از اینکه جملم کامل بشه درو باز کرد . سریع رفتم تو . در آپارتمان باز بود . کفشهاموبردم داخل . یاد اون شبی افتادم که خونه سیمین بودم و ماجرایی که بعدش براش پیش اومده بود . به همین خاطر جانب احتیاط رو در نظر گرفتم . هر چی باشه این یکی هم شوهرداره ، هم من و خانوادمو میشناسه . درو بستم و با لکنت بهش سلام کردم . آرایش نداشت و موهاش که از دو طرف شقیقه به جو گندمی میزد ، رو شونه هاش پخش بود . با ثریایی که قبلا دیده بودم هیچ سنخیتی نداشت . بهت زده پرسیدم : ثریا خودتی ؟ چرا اینجوری شدی ؟ دود تریاک فضای اتاق رو پر کرده بود و بوش بدجوری تو ذوق میزد .
گفت بشین یه لیوان آبی چایی چیزی برات بیارم . یه لیوان آب خواستم وبرام آورد . هنوز تو کپ بودم . آب رو که خوردم ، پرید بیخ گلوم . سرفم گرفت و کبود شدم ، خندش گرفت . با لبخندش یه ته مونده از همون ثریای دفعه پیش نمایان شد . صدامو صاف کردم و پرسیدم : چرا این شکلی شدی ؟ اون روز خیلی بهتر به نظر میومدی . جواب داد : اون روز با هزارتا کرم و پودر و کوفت دیگه خودمو درست کرده بودم . آقا محسن حق من این زندگی و این آخر و عاقبت نبود . میدونم همیشه چشمت دنبال من بوده . دخترا همیشه نگاه پسرا رو خوب میخونن . تو دلم غوغایی به پا شده بود . تقریبا از هدفی که تا اونجا به دنبالش رفته بودم داشتم منصرف میشدم .
داشتم نگاش میکردم ازم سوال کرد : زودتر از اینا منتظرت بودم بیای پاتو فشار بدی رو گلوم . میخواستم یه جوری حاشا کنم . گفتم : راستش اومدم ببینم اگه مایل باشی بریم آقا جواد روبخوابونیم ترک کنه(دروغ میگفتم) . گفت : پس اومدی به حال و روز خراب من بخندی ؟ خودمو کی ترک بده ؟ پاهام به زمین قفل شد ، چند ثانیه خیره بهش نگاه کردم و سرمو آوردم پایین و تکون دادم . ورو مبل وا رفتم . از حرفی که زده بودم پشیمون شدم و از جوابی که شنیدم پریشون . حالا اومدی اینجا دنبال سهمت از بچه محلی ؟ یا حق مشاوره بابت درد دل اون روز؟ از خودم خجالت کشیدم . سرمو انداختم پایین .
گفتم : نه به خدا ثریا از وقتی بچه بودیم و تو محل دیدمت . دوستت داشتم . هربار میدیدمت دلم غنج میرفت . وقتی ازادواج کردی خیلی سوختم . حیف سن و سالمون به هم نمیخورد … بغض نذاشت بقیه حرفمو تموم کنم ، ولی منظورمو فهمید . بعد ادامه دادم : الانم نیومدم واسه تازه کردن دردت و سرکوفت زدن . همیشه میخواستم تو رو داشته باشم . ثریا تو با خودت چکار کردی ؟ زیر چشاش خیس شده بود . با گریه استرسش از بین رفت و کمی آروم شد . سکوت برقرار بود .
چند ثانیه بدون رد و بدل شدن حتی یه کلمه گذشت . با خودم کلنجار میرفتم ، بلاتکلیف و سردرگم بودم . نمیدونستم دیگه باید چی بگم . هنوز اون حس دوست داشتن یا هر حس لعنتی دیگه در مورد ثریا داشتم . تا حالا جلوی یه زن اینقدر مستاصل و دست و پا بسته نشده بودم . یهو با شروع حرف زدنش یه مقدار از این حس خارج شدم و به خودم اومدم . شروع به درد دل کرد . یه گوش میخواست که فقط بشنوه ، بدون رای ، بدون قضاوت . میخواست خودشو تخلیه کنه . رفتم کنارش نشستم . گفت : اوایل متوجه اعتیاد جواد نشدم . بیرون از خونه مصرف میکرد . بعد که عملش سنگین شد ، تو خونه مینشست پای بساط . چند بار دعوامون شد . میرفتم خونه بابام اینا ، اونجا بابا و داداشم باهم مینشستن پای منقل اعصابم بیشتر خورد میشد . بعد از چند بار رفت و برگشت و قهر و قهر کشی ، یه روز جواد بهم گفت بیا امتحان کن فاز میده . خودم خراب کردم آقا محسن ، خودم بندو آب دادم . تا به خودم جنبیدم داشتم واسه جواد سیخ میگرفتم و کام میگرفت و اون واسه من . بعدشم قضیه رفعتی پیش اومد (سرش آروم آروم داشت میومد رو شونم) . راستش خیلی مقاومت نکردم و زود قبول کردم . ولی به خدا قرار نبود با اون مرتیکه بخوابم . اگه پلیس جواد رو نگه نمیداشت ، شاید اون بلا سرم نمیومد . اگه خودم معتاد نمیشدم . اگه تو یه خونواده بهتر دنیا میومدم آه … (بعد از یه آه جگرسوز، سرش رو به سینم تکیه داده بود). با صدای آرومتر ادامه داد : آقا محسن روزگار بد جوری بهم جفا کرد . خوش ندارم تو که بچه محل قدیمی هستی ، فکر بد در مورد من بکنی . اگه از اون محل اومدیم یه میدون بالاتر فقط به خاطر نگاه تحقیرآمیز مردم محل بود. لااقل تو اینجا نگاهشون آشنا نیست . به خدا ما هم آدمیم آقا محسن . دوست ندارم منو به چشم یه بدکاره ببینی . گفتم : آخه این چه حرفیه میزنی ؟ شروع کردم به نوازش صورتش . ببین ثریا ، شاید به من مربوط نباشه ، ولی حاضرم واسه خروج از این شرایط همه جوره کمکت کنم . بلند شد و خیره شد تو چشام . چشماش مثل تیله برق میزد . درشت و درخشان . گفت : جون ثریا راست میگی ؟ سرمو تکون دادم و لبخند کوچکی زدم . گونه چپشو نوازش کردم و با دست سرشو کشیدم جلو یه بوسه رو لبش زدم .
از جا پرید و گفت : چند دیقه بشین الان میام و رفت تو اتاق . باورم نمیشد که کار ثریا به اینجا کشیده باشه . تجربه من اززندگی برای درک همچین مسئله ای ناچیز بود . تصور اینکه ثریا اعتیاد داشته باشه برام سخت بود . اینکه باور کنم جواد اون عشق مثال زدنی رو اینجور لجن مال کرده باشه . حرف و عملش کاملا تناقض داشت . نمیدونستم قسم حضرت عباس رو قبول کنم یا دم خروس .
از اتاق اومد بیرون . کرم و پودربا همکاری رژ و ریمل معجزه کرده بودن . شده بود شبیه همون ثریایی که چند هفته پیش تو خیابون دیدم . یه رژ کالباسی براق زده بود که به صورت سفیدش مینشست . موهاشو از پشت جمع کرده و بالای سرش با گیر بسته بود . گفتم : اوه ببین چه کرده ! گفت : تا اینجا اومدی حداقل یه حالی بهت بدم . از لحن بیانش خوشم نیومد مثل یه زن خونگی حرف نمیزد . خیلی بی محابا و گستاخانه از کلمات استفاده میکرد. مثل یه فاحشه خیابونگرد به نظرم اومد . خودمو آماده کردم که هر کاری باهاش انجام بدم . اومد جلو و لبهاشو رو لبهام گذاشت . فکر نمیکردم یه روز بتونم ثریا رو در اختیار داشته باشم ، با اینحال اصلا حس خوبی نداشتم . دلمو به دریا زدم و لبهاشو مکیدم . بو و طعم رژش با بوی تریاکی که تو اتاق پخش شده بود در هم پیچید . مشمئز کننده بود ، ولی ادامه دادم . خیلی سخته بدونی عملی که داری شروع میکنی صد در صد اشتباهه با این حال تو دوراهی انجام دادن و انجام ندادنش گیر کنی . تقابل منطق و احساس همیشه دردناکه چون به خاطر یکی دیگری رو باید پس بزنی .
شروع به مکیدن لبها و زبون همدیگه کردیم . تحملم برای لمس تن وبدن ثریا تموم شده بود . دست انداختم بین پاهاش تپلی کسشو از رو دامنش زیر دستم حس میکردم . چشام خمار شده بود و فقط طالب سکس با ثریا بودم . هوس به عقل پیروز شده بود و منم همراهش شده بودم . از دو طرف بدنش دستمو بردم زیر تاپش و به سمت بالا حرکت دادم تا به سینه هاش رسیدم . سوتینش رو هل دادم بالا و دو دستی با نوک سینه هاش بازی کردم . برعکس انتظارم سینه هاش اصلا سفت نبود . همین حین شروع به مکیدن یکی از سینه هاش کردم . لذت وصف ناشدنی از این کار بهم دست داد . دست انداختم دور کمرش . بلندش کردم و بردمش تو اتاق خواب . پرتش کردم رو تخت .
لباسهاشو خیلی وحشیانه از تنش بیرون کشیدم . و خودمم لخت شدم و مشغول به خوردن سینه ها و مالیدن لبهای کسش شدم . زبونمو از زیر سینه تا نوکش و بعد تا زیر گلوش میکشیدم . همین کار با مالش همزمان کسش شدیدا حشریش کرده بود . چشای ثریا هم خمار خمار شده بود و داشت منو با نگاهش سحر و جادو میکرد . دوباره افتادم به جون لباش و با قدرت اونهارو میمکیدم . سینه هاشو میچلوندم . دراز کشیدم رو تخت و طاق باز خوابیدم . ثریا با ولع شروع به لیسیدن کلاهک کیرم کرد و بعد از چند تا لیس زدن شروع به مکیدن نوکش کرد .
چرخوندمش و 69 شدیم و شروع به لیسیدن کسش کردم با اولین لیس شکمشو به سینم فشار داد . آروم آروم از قسمت بالای کسش لیس زدم تا به لبها و چوچولش رسیدم . موهای کسش خیلی کوتاه و مخمل مانند رشد کرده بود که زبریش زیر زبونم حس خوبی بهم میداد . زبونمو وارد کسش کردم و چوچولشو لیسیدم . با هر لیس کمر و باسنشو تکون میداد و صداهای حشرناکی تولید میکرد . کیر و خایمو دو دستی گرفته بود و حریصانه با دهن پمپاژ میکرد . با دو ضربه که با کف دست به باسنش زدم ، از رو سینم بلند شد .
دولاش کردم لب تخت و از پشت کسش رو که مثل هلو بیرون زده بود دوباره لیس زدم ، صدای آخ و اوخش دراومد . صداش دیوانه کننده شده بود . کمی از آب کسش وارد دهنم شد ، با لذت تمام قورتش دادم . بعد ایستادم پشتش و باسنشو دستم گرفتم . کون و کپل و پشتشو مالیدم . نوک کیرمو مالیدم دم کسش و کنار کیرمو رو چاک کسش حرکت میدادم . یهو گرده و کمرم داغ شد و پاهام شل شد . نمیتونستم رو پاهام بایستم . مایعی که از گلوم وارد دهنم میشد طعم آهن داشت . مزش منو یاد قطره آهنی انداخت که وقتی بچه بودم ، مادرم به زور تو حلقم میریخت . وقتی داشتم رو زمین پخش میشدم ، صدای جیغ ثریا گوشمو کر کرد . گوشه تختخواب رو میدیدم که داشت به صورتم نزدیک میشد . چشمام بسته شد .
… چشمامو کمی باز کردم . همه جا سفید بود . نور چشمامو اذیت میکرد . زبونم مثل چوب چسبیده بود به سق دهنم و گلوم خشک خشک بود . میخواستم حرف بزنم ولی نمیتونستم . انگار فکمو با چیزی بسته بودن . صدای صلوات و فریاد مادرم به گوشم رسید . فقط میتونستم چشمامو بچرخونم به سمت صدا . شبه مادرم رو دیدم که با خوشحالی از در اتاق بیرون دوید . چند دقیقه بعد تعدادی زن و مرد با لباس سفید بالا سرم بودن . بعد از یک هفته به هوش اومده بودم و بعد از اون 24 ساعت دیگه تو بخش مراقبتهای ویژه موندم و به بخش انتقالم دادن .
به محض ورود به بخش یه بازپرس ویژه قتل اومد و دست به کار به سین جیم کردن من شد . از سوالات و ماجراهایی که برام گفتن اینطور فهمیدم که جواد مدتی مریضی سختی میگیره . با عفونتهای متوالی و بی دلیل ، دکتر براش آزمایش مفصلی مینویسه . تو آزمایشها مشخص میشه که جواد ایدز داره . جواد روزی که من رفتم خونش و داشتیم با ثریا … ، بعد از فهمیدن نتیجه آزمایش ، مستقیم به سمت خونه راه میافته تا حق ثریا رو کف دستش بذاره . چون دکتر تشخیص داده بود که این بیماری حداقل 7 یا 8 سال تو بدن جواد بوده ، که حالا خودشو نشون داده(دقیقا از زمانی که ازدواج کرده بودن) . با یه کوه احساسات سرخورده و له شده و روحیه داغون و با خشم و عشقی که حالا شده بود نفرت جهانسوز، بی سر و صدا وارد خونه میشه و با کارد آشپزخونه دو تا ضربه به پشت و کمر من میزنه و سینه ثریا رو با 15 ضربه عمقی میشکافه . بعدشم کارد رو زیر گلوی خودش میکشه . خودش قبل از ثریا مرده بود . ثریاقبل از اینکه از خونه خارجش کنن تموم کرده بود . وقتی کارد رو از پشت به من زده بود وارد ریه سمت راستم شده بود . دومین ضربه پهلوی راست و یکی از کلیه ها و روده کوچکمو پاره کرده بود .
بازپرس اطلاعات بیشتری بهم نداد . ولی حرفهای ثریا و چیزهایی که تازه شنیده بودم ، مثل چرخ و فلک دور سرم میچرخید . نمیدونستم چقدر از حرفهای ثریا درست بوده . جواد همینقدر که ثریا ادعا میکرد نامرد بود و بی غیرت ؟ پس چرا اینکارو با من و ثریا کرد ؟ ثریا چطور به ایدز مبتلا شده بود ؟ رفعتی چی ؟ سیمین ؟ من ؟ آیا سیمین قبل از ثریا با رفعتی رابطه داشته ؟ قضیه بدجوری سردر گم و آشفتم کرده بود . افکار منفی یه لحظه رهام نمیکرد . از خود بیخود شده بودم .
وقتی بازپرس رفت بیرون مادرم با لبخند محو و تلخی که روی لبش بود وارد اتاق شد . از چشاش غم میبارید . 10 سال پیرتر به نظر میومد . ولی هیچی بهم نگفت . سر فوت پدر هم شاید من رو مقصر میدونست ولی ، اون زمان هم چیزی نگفت . سکوتش مرگ آور بود . از شرمش داشتم آتیش میگرفتم . تمام زخمام داشت میسوخت بیچاره مادر!!. پشت سرم به قدری درد گرفت که دوباره از هوش رفتم .
قربانی اصلی … مقصر اصلی … خودم هم نمیدونم .

زندگی شاید همین باشد ، تحریف آرزوهایمان .

نوشته: نوشته: محسن derrick mirza


👍 0
👎 0
31293 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

323943
2012-07-07 13:33:24 +0430 +0430
NA

پايان تلخى داشت ولى بد نبود…

0 ❤️

323944
2012-07-07 13:56:20 +0430 +0430

ا
من امشب خوابم نمیبره :(
حداقل میگفتی ایدز چی شد؟
این بیماری خانمان سوز دست از سر این ملت بر نمیداره
اه…
خوب بود داداش کلا با مجموعه ی انتقالت حال کردم.
نثر روان و خوبی داشت و بقول تکاور بنویس بالام جان بازم بنویس.

0 ❤️

323945
2012-07-07 14:07:07 +0430 +0430
NA

تلخ بود… ولی خوب بود.
بازم میگم خیلی طولانی شد ولی با این حال ای کاش سرانجام بقیه رو هم مینوشتی که ایدز گرفتن یا نه؟
میخواستی آخرش رو مبهم بزاری و خواننده رو سر در گم و تو کف بزاری! ولی این روش اینجا کاربرد نداره. بیان نکردن آخر ماجرا و اطلاعات کامل ندادن بیشتر جاهایی کاربرد داره که باید بین دو چیز انتخاب یا قضاوت بشه که نویسنده اینو میذاره به عهده ی مخاطب.
“هنوز تو کپ بودم”!! واسه این متن اصلا مناسب نبود و خیلی میزد تو ذوق. میتونستی بگی تو شوک بودم که خیلی بهتر بود.
درضمن داری داستان سکسی مینویسی نه یه متن ادبی! “مشمئز” یعنی چی؟ من که معنیشو نفهمیدم. بعتر بود از یه واژه معادل استفاده میکردی.
اونجا هم لازم نبود خودسانسوری کنی و سه نقطه بزاری. میتونستی خیلی راحت بنویسی سکس کردیم.
با این حال خوب بود.
بازم بنویس البته کوتاه تر! بهترین حالت دوقسمتیه به نظر من. با 10 روز فاصله ی آپ کردن.
منتظر داستان بعدی هستم.
موفق باشی.

0 ❤️

323946
2012-07-07 14:09:35 +0430 +0430
NA

Kheyli gashang bud.az jomle seri dastanhayi budke gesmate akhar dasht va gesmate akharesham be nahve ahsand be payan resid.montazere dastanhaye digat hastim.

0 ❤️

323947
2012-07-07 14:11:10 +0430 +0430

ممنون از همه دوستان گرامی و نظرات جالبشون
آقا طاها نگارنده خودش هنوز نمیدونه مبتلا شده یا نه ، چطور در مورد بقیه خبر بده .

0 ❤️

323948
2012-07-07 14:15:46 +0430 +0430

زیبا بود باز هم بنویس. . . . . . . . . . . . .
خداییش با موضوع قشنگش حال کردم. البته نمیدونم چرا حس میکنم تند تند نوشتیش و میتونست جزئیات بیشتری توش باشه و به این راحتی با این همه ابهام تموم نشه ولی در کل موضوع جدید بود و جالب. امیدوارم که ایدز نگزفته باشی و دودولت همیشه سر فراز باشه. این هم بگم کلی چربش کرده بودم واسه ماجرای ثریا که زدی تو برجکم. خدا ازت بگذره من نمیگذرم. این تیکه از داستانت رو خیلی خوب اومدی:
گوشه تختخواب رو میدیدم که داشت به صورتم نزدیک میشد. چشمام بسته شد.
دستت درد نکنه و حال کردم با داستانت. باز هم بنویس و با همین قلم روانت هم بنویس. بنویس آقا، حال کردیم بنویس.

0 ❤️

323949
2012-07-07 14:32:11 +0430 +0430

خب بالاخره این داستان هم تموم شد و الحق هم که از همه قسمتها بهتر بود. شاید دلیل اصلیش هم اینبود که بر عکس قسمتهای قبلی فقط به یک موضوع پرداخته بودی. طرز نوشتن و توصیفاتت برام خیلی اشنا بود چون یه جورایی مثل خودم نوشتی. منهم مثل خودت اصلا با این سکس حال نکردم چون بغلخوابی با کسی که اینقدر اوضاع ناجوری داره هیچ لذتی نداره واسه همین نخواستم لذتی که از خوندن داستانت برده بودم رو با خوندن قسمتهای سکسیش از بین ببرم و اون قسمت رو نخوندم. بهت امتیاز بالا میدم تا مثل پریچهر و پژمان، داستانهای بعدیت زودتر اپ بشه…

0 ❤️

323951
2012-07-07 14:33:39 +0430 +0430
NA

خیلی جای مانور داشت

زود تموم کردی

ادامه بده داش

مرسی

0 ❤️

323952
2012-07-07 14:41:10 +0430 +0430
NA

خب پس باید ادامه میداد!
الان نه وضعیت خودش معلومه نه وضعیت اطرافیانش. تازه خودش هم کلی سوال بی جواب تو سرشه که باید بهش برسه در صورتی که گفته قسمته آخره!!
نباید مخاطب رو سر در گم کرد و انهمه درگیری ذهنی براش بوجود اورد.
اینم در نظر بگیر که ایدز مسئله ی مهمیه و مخاطب همینجوری از کنارش رد نمیشه و پیگیر میشه ببینه آخرش چی میشه؟
محسن جان امیدوارم که حرفام رو تو سر داستان زدن تلقی نکنی.(هرچند که با این چیزا و حرف یه نفر خراب نمیشه)
چیزایی که گفتم واقعا ذهن من و شاید خیلیا رو درگیر کرده و واسه داستان بعدیت شاید بدردت بخوره.
مرسی.

0 ❤️

323953
2012-07-07 14:48:33 +0430 +0430
NA

آقا محسن قلم روان وشیوایی داری ;)
پیشنهادی رو هم که به آبجی پریچهرد دادم رو هم به تو هم میدم :bigsmile:
ناراحت کننده بود اما داستان نویسی زیبایی داری
منتظر داستانای بعدیت هستم
نمره :100

0 ❤️

323954
2012-07-07 16:08:36 +0430 +0430
NA

آورین
پایان تلخ رو دوست دارم
توصیفت از صحنه ها خوب و باور پذیر بود
ممنونم

0 ❤️

323955
2012-07-07 16:12:11 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود خسته نباشی

0 ❤️

323956
2012-07-07 17:49:03 +0430 +0430
NA

دوسش نداشتم
شاید اگه توهمات پلیسی جنایی نمیزدی بهتر بود
خسته نباشی

0 ❤️

323957
2012-07-07 19:03:45 +0430 +0430
NA

kheili khooob bood. tabrik migam.kheili khoob jamesh kardy. inam ke nahofty hiv gerefte ya na kheili khoob bood, faghat inke to chetory ba chenin kasy ke to vasfesh kardy sexe inghad ghaviee dashty??? age dar hade ye havaso sexe sade bood ok vali in tosifate sexy mano be ghole khodet moshmaez kard, beharhal kheili khoob bood.tabrik

0 ❤️

323958
2012-07-07 19:42:37 +0430 +0430
NA

محسن جون ادامه بده خیلی خوب بود
هم نثر زیبا
و هم جز سکس موارد دیگه هم در داخل داستان بود
من که نمره کامل را میدم به این داستان
پایان تلخش
گرچه تلخ بود
ولی داستان محشری بود,خیلی حال کردم
کاش بازم ادامه داشت
:(((

0 ❤️

323959
2012-07-07 23:19:46 +0430 +0430

سلام خدمت همه دوستان شهوتی شهوانی

این داستان پروندش همینجا بسته نشده .

قضیه راوی ماجرا طی یه سریالی دیگه ادامه پیدا میکنه البته با حضور شخصیتهای جدید و ماجراهای نو در ضمن اسم شخصیت اول داستان هم عوض میشه .

ممنون از همراهی و نظرات خوبتون .

0 ❤️

323960
2012-07-07 23:20:29 +0430 +0430

یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانه…

0 ❤️

323961
2012-07-08 00:32:13 +0430 +0430
NA

این دفعهءسومی بودکه رفتم وقسمت قبلیه1داستان روخوندم.قبلافقط واسه قسمت2و3بازگشت به ایران هلیا اینکاروکردم.واسه روزی روزگاری هم اینکاروکردم ولی به پژمان نگفتم که پررونشه
خیلی حال کردم باداستانت.پایانش خیلی خیلی به دلم نشست.مخصوصاکه نتیجه گیری روگذاشتی به عهدهءخواننده.دست مریزادداداش
حقیقتش وقتی دیروزاون یکی داستانتوخوندم فکرنمیکردم که قلمت اینقدباحال باشه.
انگاری گوش ادمین کر،بساط نویسنده های کسمغزداره چیده میشه
راستی توکه چاقوروخوردی،10دقیقه دیرترمیخوردی که هم1حالی کرده باشی وهم ثریای بدبخت ناکام ازدنیانمیرفت.

0 ❤️

323962
2012-07-08 01:44:48 +0430 +0430

عالی بود هرچی فکر میکنم میبینم این بهترین پایانی بود که میتونستی در نظر بگیری .
اینو بدون اغراق میگماین مجموعه یکی از شاهکارهای سایت بود امیدوارم موفق باشی

0 ❤️

323963
2012-07-08 02:52:45 +0430 +0430
NA

شبیه داستانهای فهیمه رحیمی بود
ولی افرین

0 ❤️

323964
2012-07-08 03:22:46 +0430 +0430
NA

خسته نباشی
برای پایان داستانت هر حدسی رو زدم جز این
خیلی صحنه سازیت تو این داستان خوب بود و کلا از مجموعه انتقال لذت بردم از نوع نگارشت و بازی کلمات تو داستانت خیلی خوشم میاد.باز هم بنویس
من نمره 100 دادم
موفق باشی

0 ❤️

323965
2012-07-08 03:46:14 +0430 +0430
NA

وجدانن جیگرم کباب شد میرزا جان
:|

0 ❤️

323966
2012-07-08 05:43:52 +0430 +0430
NA

زيباييش در اين بود كه قصه عشق ماجرا با مني نجس نشد!
كاش شخصيت اول داستان رو انقدر دله خلق نميكرديد تا تصوير قشنگتري بين ارتباط ثريا و نويسنده ايجاد ميشد! گرچه اين نظر شخصي منه و مهم نظر خالق داستانه! با توجه به اينكه سايت پاتوق بچه كنكورياس؛ مشمئز تو املاي زبان فارسي سومه و البته نشون داد نويسنده ديپلم داره و مثل خيل عظيم دوستان اكابري نيس!

0 ❤️

323967
2012-07-08 05:48:39 +0430 +0430

سلام میرزا یه خسته نباشی حسابی بابت این داستان بلند و 4قسمتی نثار انگشتان و مغزت باد
داستانت خیلی قشنگ بود راستش اوایل زیاد از داستانت خوشم نیومد و واسه همین بقیه قسمتهاشو نخوندم تا قسمت اخر بیاد و بخونمش اما واسه پیدا کردن کلیت داستان مجبور شدم تمام قسمتها رو بخونم و یه لحظه به خودم اومدم و دیدم توی داستانت وارد شدم و همراه با قهرمان داستانت دارم جلو میرم و این هنر بزرگیه که خواننده رو با داستانت همراه کنی اخر داستانت درسته غم انگیز بود اما به کل داستانت میخورد و جذاب ترش کرده بود این معمای ایدز داشتن یا نداشتن محسن هم بدجوری خوانندتو قلقلک میده
بهر حال بهت تبریک میگم بابت داستان جذابت و امیدورام باز هم کارهای خوب و حتی بهتر از این داستان رو ازت ببینم
موفق باشی میرزا

0 ❤️

323968
2012-07-08 10:38:40 +0430 +0430
NA

محسن جان سلام وقتي پيام خصوصي شما را ديدم كه خبر آپ شدن قسمت آخر انتقال را داده بوديد هم خوشحال شدم و هم يه جورايي ناراحت،خوشحال از اين جهت كه بالاخره تكليفت با ثريا معلوم ميشه و ناراحت بخاطر تمام شدن مجموعه داستان زيبا و دلنشين انتقال،البته وقتي خوندمش يه مقدار ناراحتيم بيشتر شد براي سرنوشت تلخ ثريا،خودت،جواد و٠٠٠
تلخي پايان داستان گزنده بود و آزاردهنده و نيز عجله در كار نويسنده بوضوح ديده ميشد ولي در مجموع داستان انتقال را يك مجموعه روان،سليس ،بدون پرگويي هاي بي خاصيت براي خواننده و بدون غلو وپيچيدگيهاي گيج كننده ديدم ،قلم زيبايي داري و اكثر كاربران سايت و بخصوص خوانندگان حرفه اي داستانها با مجموعه انتقال بخوبي ارتباط برقرار كردند و در مجموع اكثر بچه ها از داستان رضايت كامل دارند ضمنا من بالاترين نمره را دادم يعني امتياز ١٠٠
ممنونم و خسته نباشي

0 ❤️

323969
2012-07-08 12:38:51 +0430 +0430
NA

آقا واقعا دمت گرم واقعا
من از وقتی عضو شدم فقط پای سه تا ازداستانهای شماکامنت نوشتم
این قسمت خیلی عالی بود و پایان تلخش به قول جناب سیلور یک پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه…
براتون آرزوی موفقیت دارم نمره 100 حق این داستانه

0 ❤️

323972
2012-07-09 09:33:48 +0430 +0430
NA

جناب دریک میرزا
خسته نباشی و دستت درد نکنه
بیشتر از یک ساله که به این سایت سر میزنم و تاحالا نظری ندادم و این اولین کامنت منه
قسمت اول داستانت رو قبلا خونده بودم و حالا هم قسمت آخرش رو خوندم.
به نظرم خوب بود ، خواننده رو خوب با خودت همراه کردی،حالات و احساسات رو خوب بیان کردی اما نکاتی هم به نظر من میرسه که امیدوارم سازنده باشه و از من صفر کیلومتر بپذیری
با دوتا توصیف کوچیک ، به مقدار زیادی از جذب شدن و ترقیب شدن خواننده به ادامه سکس محسن و ثریا کاسته شد: یکی اونجا که گفتی ثریا موهاش جو گندمی شده بود که باعث شد حس پیرزن بودن اون به ما دست بده ، یکی هم این مسئله که اون معتاده ،که از جذابیت بدنی و سکسی اون بسیار کم میکنه، و با همچین شرایطی با آرایش هم نمیتونه اینقدر عوض بشه. چه اینکه اون چیزی که باعث بوجود اومدن عشق میشه منش طرفه ، نه زیبایی که با پودر و کرم حاصل بشه.
بعدش اینکه وقتی طرف چاقو میخوره تا حدی هوشیاری داره که بدونه چه خبره . بهتر بود میگفتی یه چیزی محکم توی سر محسن میخوره یا اینکه قسمتهایی از حالاتش رو همونجا توضیح میدادی.
موفق باشی

0 ❤️

323973
2012-07-09 12:21:54 +0430 +0430

آقای saiid 777 دوست عزیز صفر کیلومتر
اولا ترغیب درسته
دوما فکر نمیکنی همین کاستن از میل خواننده برای ادامه سکس عمدی بوده؟
در ضمن بعد از چاقو خوردن اونم 2 ضربه عمقی و عمودی و برخورد صورت راوی قصه با گوشه تخت باعث بیهوشی و در ادامه با خونریزی شدید دچار کما میشه .
در مورد عشق ظاهری و حقیق تا حدودی باهات موافقم ولی اینم در نظر بگیر ٰ جمع و جور کردن همچین داستانی انرِژی میطلبه و وقت .
ممنون از نظرات همه دوستان شهوتی و حشری شهوانی .

0 ❤️

323974
2012-07-15 11:49:16 +0430 +0430
NA

derrick mirza عزیز آفرین داداش
واقعاً لذت بردم از خوندن خط به خط داستانت داداش
ایشاالله زنده باشم تا بتونم به زودی بازم داستانای جدیدت رو بخونم داداشی
واقعاً آفرین و خسته نباشی عزیز ، واقعاً زیبا بود .

0 ❤️