اوردوز (۱)

1400/10/26

دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
این خاطره نیست و فقط داستان هست امیدوارم خوشتون بیاد اگه خوشتون بیاد احتمالا به ۴ ۵ پارت هم میرسه البته داستان من سبک رمان نیست و توی سبک زندگی نامه و تعریف هست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سال ۷۶
اومده بودن خونمون ولی با آبجی و مامانش نه، اخه مثل اینکه باباش کم اورده بود همه پولش رو گزاشته بود تا اون شرکت کوفتی رو بزنه درامدش هم ازش خوب بود تا اینکه به علت کم توجهی یک کارگر معتاد که میاد اون پشت مواد بکشه توی دفترش اتش سوزی میشه و اون همه بار کاغذ از بین میره من اونموقع ۷ سالم بود و از عدد و رقم سر در نمی اوردم میدونستم رقم خیلی بزرگیه با اون مقدار کاغذ میشد تعداد خیلی بالایی کتاب توی تهران پخش شه طوری که به چاپ دوم نرسه خوشبختانه بیمه هم داشتن ولی بیمه چون یکی اون پشت اتش فندک و مواد زده بود خسارت نمی داد و می گفت تصادفی نیست و از عمده اون موقع اصغر اقا تا جایی که یادم میاد به اندازه دو تا خونه ما از بابام پول گرفت و مامانم هم سر همین با بابام دعواش شده بود و میگفت به جای اونهمه پول میتونستی این خونه رو عوض کنی جاش نصفش رو میدادی نمیشه که ما خودمون تو خونه ۷۰ متری زندگی کنیم بعد اون اونهمه پول بگیره. ولی گوش بابام بدهکار نبود و میگفت اصغر رفیق چن سالمه الان نیاز داره بر میگردونه.

بعد از اون اتفاق اصغر اقا شکر خدا اون پول رو که توی یه سال درمیاورد توی ۶ ماه دراورد و یه کتاب خفن چاپ کرد و فروش ها خیلی بالا رفت و پول بابامو داد و خداروشکر این صفتش که من ازش خوشم میومد این بود قدر میدونست عین خیلی ها نمک نشناس نبود. در نتیجه رفت و امدمون بیشتر شد. رهام از من ۴ سال بزرگتر بود و در نتیجه باعث میشد که بریم توی زیرزمین خونشون و به اقتضای سنمون با الت های تناسلیمون بازی کنیم و به هم نشون بدیم. یادم میاد کلاس ششم بودم که رهام اومد و در مورد رابطه جنسی باهام حرف زد و کل فرضیه های دعا و خدا بچه رو میده رو از ذهنم پاک کرد اون موقع نه گوشی بود نه اینترنت و در نتیجه فیلم های رابطه جنسی رو از بچه های کلاسش رو روی سی دی میگرفت و میرفتیم تو اتاقش میدیدیم

اعظم خانم زمستون سال ۹۳ فوت کرد من میرفتم کلاس هفتم بودم و اصغر اقا برای روحیه بچه هاش اومد توی کوچه ما خونه گرفت و فاصله خونه هامون ۶ تا خونه بود رهام رو هم اورد مدرسه بقلیمون چون چند تا مدرسه بغل هم بودن بابام هم بارها به من و داداشم تذکر داده بود که نه به روی رهام بیاریم نه به روی ابجیش ندا که مادرشون فوت کرده و چون غذا نداشتن بعضی روز ها نهار ها میومدن خونمون تا بعد از ظهر میموندن تا اصغر اقا بیاد البته بیشتر موقع یه خانمی بود که میومد کار های خونشون رو انجام میداد ولی رهام میگفت دستپختش با مامانم فرق داره و کم کم اشکش میومد حس میکردم با دست پخت مامانم هم همین مشکل رو داره

سر امتحان های ترم چند تا از بچه ها برمیگشتن به من میگفتن دو جسمی، دو جنسی، دو جنسه و … خودم میموندم که یعنی چی؟ همون روز رفتم توی اینترنت سرچ کردم تا اینکه تازه متوجه ترنس شدم میدیم هرچی نوشته بود درسته علاقه به لباس زنونه داشتم، ارایش رو دوست داشتم، توی مهمونی های میرفتم کفش زنا رو پا میکردم یواشکی; اون لحظه تا تونستم گریه کردم و میگفتم چرا من ؟ حاضر بودم دست و پا نداشتم ولی دختر میبودم

نمی تونستم به کسی بگم چون در مورد کار های عملم سرچ میکردم تا اینکه یک بنده خدایی داخل یک ولاگ گفت که عملش متاسفانه ایراد داشت و در حس ارضا و ادرار مشکل داشت و توصیه کرده بود اگه هزینشو داشتید برید خارج از کشور برای عمل یک جرقه تو ذهنم بود ولی خب ذهنم خیلی شلوغ بود. مدرسمون تصمیم گرفت برای بهمن ماه مارو ببره اصفهان و شاگردای برتر رو انتخاب میکردن منم خب شاگرد اول بودم با مامان بابام مشورت کردم و خودم خیلی دوست داشتم برم چون اصفهان یکی از شهر های مورد علاقمه و میخواستم ذهنم خلوت تر شه پس نزدیک ۲۰۰ تومن دادم و مارو به اندازه ۴ روز بردن البته اینو بگم توی مدرسه اصلا به کسی حسی نداشتم چون تی کلاس هفتم هنوز ریششون هم در نیومده بود که بخوام کراش بزنم

بعد برگشت سر کوچه مدرسه منتظر بابام بودم ندیدمش ترسیدم اخه میگفتم ساعت ۴ صبح نیاد سراغ من ترسناکه ولی دیدم خودشو پشت درخت قایم کرده بود که مثلا منو بترسونه سوار ماشین شدم رسیدیم خونه تصمیم گرفتم بخوابم ولی خود ب خود ساعت ۶ بیدار شدم و تصمیم گرفتم برم دوش بگیم نمیدونم چرا ولی بچه ها میگفتن بخاطر آبه ولی لبام خشک خشک بود بعد از دوش اومدم بیرون روز جمعه بود مامانم آش درست کرده بود برا اومدنم و اصغر اقا و بچه هاشو دعوت کرده بود البته خداییش درسته مادر نداشتن ولی ندا با اینکه مادرشون هنوز یکسال از فوتشون نگذشته بود و لطف مادرمو میدید خیلی وقت ها میومد خونمون جاروبرقی میکشید و کمک مادرم میکرد و میگفت که حکم مامان براشون داره بعد از ناهار مردا که اصلا انگار ترکیده بودن رفتن خوابیدن، ندا و مامانم هم رفتن سراغ ظرفا و بعدش ندا گفت شنبه امتحان داره و رفت خونشون من و رهام هم رفتیم تو اتاق خودم و شروع کردیم حرف زدن تا صحبت از مهاجرت شد من میدونستم اگه بخوام برم بهترین گزینه قبل از ۱۸ سالگیه چون بعدش حتما باید برا سربازی یا اقدام کنی یا نامه تغییر جنسیت ببری و من نمیخواستم این کارو کنم چون بابام به شدت ادمی بود که به حرف این و اون توجه میکرد و مطمعن بودم بهش بگم تیکه بزرگم گوشمه (و رو سنگ گبرم نوشته بودن اگه دهنی نبود الان اینجا گبری نبود😂) پس تصمیم گرفتم برای دبیرستان اقدام کنم به مهاجرت تحصیلی

بهترین موقع بود خودمو به بابام نشون بدم پس کارنامه های هفتم ترم دوم هشتم نهم رو ۲۰ کامل گرفتم و سعی کردم تابستون ها برم کار کنم اویایلش پدرم مشکل داشت ولی بعدش کنار اومد. بعضی روز ها کاری نداشتم برای عادت کردن بابام میگفتم خیلی سرم شلوغه شب نمیتونم بیام. توی تابستون ها سعی کردم دوتا چیزو با کار یاد بگیرم اولیش زبان بود دومیش برنامه نویسی البته من از بچگی زبان میرفتم ولی قصدم برای ایلس بود تابستونی که نهم رو تموم میکردم ایلسم رو با نمره خوبی گرفتم و به بابام موضوع مهاجرت رو مطرح کردم و سعی میکردم بگم اگه برم برای خانوادمون خوبه پول خوبی نسبت به کار توی ایران داره و از همه مهم تر فامیل هم میگن بچه فلانی رفته خارج ؛ بابام راضی بود ولی مامانم نه یکم میترسید برای بچه ۱۶ ساله ولی خب اخر سر هم فشار من بود هم بابام راضی شد ولی فقط به یک شرط که تماس تصویری هم بگیریم

یه اژانس پیدا کردیم که برای دبیرستان ها توی اتریش اقدام میکرد با مشورت اون ها یه دبیرستان پیدا شد توی وین که شهریه اش کم بود نسبتا و شامل خوابگاه هم میشد و غذا هم میدادن قیمتش نسبتا بالا بود ولی خب کلا ۳ بود میخواستم تحمل کنم. اوایلش به شدت به مشکل خوردم با زبان ولی به مرور راه افتادم چون اوایلش باید المانی میخوندم. هفته های من چیزی نشده بود جز حفظ و خوندن درس ها به انگلیسی زبان المانی و شب ها هم یک پیاده روی در محوطه مدرسه و تماس تصویری با خانواده. نمره ترم دهمم افت داشت ولی برای یازدهم خوب شد. با خوندن درس و یک شبه کنکور و رتبه خوب تونستم دولتی قبول شم با شهریه رایگان اونم رشته مورد علاقم مهندسی کامپیوتر. اونجا ایرانی های زیادی بودن و تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. تنها ارتباط من با خانوادم تماس و سالی یک بار عید ها بود (سال نو میلادی). و پدرم رو میدیدم که بهم افتخار میکرد.

وقتی ثبت نام دانشگاه اکی شد یک کار پاره وقت با حقوق تقریبی ۱۵۰۰ یورو گیر اوردم برای دانشجو خوب بود خوابگاه هم نگرفتم و یک استودیو (خونه های بدون اتاق) برای خودم اجاره کردم. البته پروژه هم یواشکی میگرفتم از ایران و روی اون هم تمرکز میکردم بعد و بعد از چند ماه تقریبا نوامبر حدود ۲۰ هزار یورو داشتم یک وام بدون بهره هم گرفتم حدود ۱۲۰ هزار پولم شد. یک دکتر خوب پیدا کردم و برای دسامبر که میشد توی سال ۹۷ یا ۹۸ نوبت تغییر جنسیت از یه دکتر توی هلند گرفتم که دکتر خوبی بود قصد من این بود عمل کنم بخوره سال نو و توی سال جدید استراحت کنم . بزرگترین مشکل من این بود که تا الان عین پسرا رفتار کردم و همه فکر میکردن پسرم و وقتی سعی میکردم از اپ دوستیابی اقدام کنم برای رل و رابطه فکر میکردن گی هستم و وقتی میفهمیدن ترنس هستم با یک خداحافظی من رو بلاک میکردن.

همه چی خو پیش میرفت تا اینکه مامانم یهو ویدیو کال گرفت که مهدی سریع بیا ایران
گفتم برا چی؟
-اصغر اقا سکته قلبی کرده دیشب تموم کرد
عه خدا بیامرزتش حالا چرا بیام ایران؟
-دستور باباته گفته اگه یک درصد نیای از ارث و فرزندی محرومت میکنه

من هم ناچار پاشدم رفتم ایران و یک خسارت تقریبا هزار یورویی دادم به دکتر و چون نمیدونستم کی میام دیگه نوبت نگرفتم
از وین اومدم دوحه و از دوحه اومدم تهران با یک پرواز طولانی و چون تقریبا نزدیک کریسمس بود تمام اکونومی ها و بیزنس پر شده بودن و پرواز نزدیک دیگه ای نداشتم پس فوت اصغر اقا هم یک خرج گرون هم گزاشت رو دستمون و قرار شد بابام پولشو بده تقریبا دور و ورای ساعت ۲ ظهر رسیدم هیشکی نیومده بود سراغم سریع یه تاکسی گرفتم و منو اورد تا خونه دیدم کل کوچه رو از این گلای بزرگ و بنر پر کرده بودن از انتشاراتی های مختلف، نویسنده ها، افراد و حتی وزارت فرهنگ. سریع یه دوش گرفتم و شب خونه اصغر اقا مرحوم ختم بود که میشد سومش از ناچار چون فارسیم ضعیف شده بود دست و پا شکسته یکم قرن خوندم دیدم. دیدم شام رو اوردن و رهام اون لحظه وارد شد

اولش سلام کردیم و یه تسلیت بهش گفتم باورم نمیشد همون باشه موهاش پرپشت تر شده بود یکم بدن ورزشکاری داشت قدش هم بلند شده بود شام رو خوردیم بعد از اینکه مهمونا رفتن داشتیم مردونه رو تمیز میکردیم و البته خانم ها هم خونه ما بودن. بابام که رفت و کار تموم شد شروع کردم به صحبت کردن با رهام فهمیدم در مورد گذشته و کارایی که کردیم. فهمیدم این اواخر حال باباش بد بوده و ندا انتشارات رو مدیریت میکرد خودش هم پزشکی قبول شده بود دانشگاه ازاد ولی توی دوره لیسانس متاسفانه معتاد الکل شده بود و نزدیک بوده کبدش رو از دست بده ولی با توصیه دکترش و احتمال مرگش ورزش رو شروع کرده بود هراز چند گاهی مشروب میخورد ولی کنترلش میکرد و از اذین گفت نامزدش ترکش کرده از همه گفت و
من احمق دهن لق هم درمورد عملم بهش گفتم اولش باور نمیکرد و من بهش اثبات کردم و واقعا نمیدونم رو چه حسابی شب که اومدم خونه بخوابم تازه فهمیدم چه غلطی کردم و اگه به بابام بگه ممکنه زندگیم برای همیشه تغییر کنه …
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خب دیگه حال نداشتم بنویسیم ممنونم اگه تا اینجا خوندید به احتمال زیاد فردا قسمت دو رو میزارم

نوشته: خانم هیچکس


👍 4
👎 8
10101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

853641
2022-01-16 03:16:39 +0330 +0330

از 9تا داستان امشب، دقیق 7تا در ژانر “گی” و کون کونکی بود.
یعنی مدیریت سایت هرجور شده میخواد همه کونی بشیم

ما به عزیزان همجنسگرا احترام میزاریم، منتها این دوستان کمتر از یک درصد جامعه هستن نه هشتاد درصد 😀

لطفاً حقوق آقایان کُص لیس و خانم‌های کیر خور را در نظر بگیرید.

4 ❤️

853677
2022-01-16 06:56:51 +0330 +0330

خودش هم پزشکی قبول شده بود دانشگاه ازاد ولی توی دوره لیسانس متاسفانه معتاد الکل شده بود و نزدیک بوده کبدش رو از دست بده
یکم تحقیق کن قبلش که بدونی پزشکی لیسانس نداره…

0 ❤️

853680
2022-01-16 07:39:51 +0330 +0330

منم نمیدونم چرا همینجوری دلم خواست دیس لایک بدم
دیگه ننویس جان جدت

0 ❤️

853738
2022-01-16 14:32:48 +0330 +0330

تو چه جوری آدم تحصیلکرده در اتریش و آشنا به انگلیسی و آلمانی هستی که نمیدونی پزشکی دکترای پیوسته س و کارشناسی و ارشد نداره؟ اینو بچه دبیرستانی های ایران هم میدونن

  • درضمن تو اتریش دانشگاه های دولتی تنها برای اتریشی ها و شهروندان اتحادیه اروپا رایگانه و خارجی ها باید شهریه بدن، شهریه هنگفت نیست ولی باید پرداخت بشه مگر اینکه بورسیه ای برنده شده باشی.
  • تو اتریش مانند سایر کشورهای اروپایی دانشجویان دکترا حقوق میگیرن و اجازه ندارن در کنار تحصیل کار بکنن، دانشجویان کارشناسی و ارشد اهل اتریش و کشورهای اتحادیه اروپا اجازه دارن بیست ساعت در هفته کار بکنن ولی یه ایرانی با ویزای تحصیلی اجازه نداره کار بکنه و 1500 یورو حقوق بگیره مگر اینکه تو بازار سیاه کار بکنه(بیشتر کارگری های سطح پایین).
    میخوای داستان بنویسی بنویس عیب نداره خیلی هم خوبه ولی تو اینترنت یه تحقیق بکن.
2 ❤️

856298
2022-01-29 16:25:33 +0330 +0330

تموم شد خیلی تاثیر گذار بود دست به کیر منتظر یه صحنه بودیم جق بزنیم

0 ❤️