اولين سكس زندگيم با همكلاسيم

1391/05/04

اسم من عليرضاست،اين داستاني كه ميخوام تعريف كنم توي چند سال اتفاق افتاده و واقعي هست،لطفا تا آخرش داستان رو بخونيد…
سال 85 بود كه ديپلمم رو گرفتم تنها دوست خوبي هم كه داشتم رفت خدمت،منم شروع كردم به درس خوندن براي دانشگاه.خانواده نسبتا پرجمعيتي داشتيم و منم چون دوست داشتم كنار درس خوندن كمك خرج خانواده هم باشم رفتم توي يه كافي نت مشغول كار شدم چون رشته ام كامپيوتر بود.
وضع كاريم خدارو شكر خوب بود و من از بيكاري هم در اومده بودم تازه بيشتر مشتري ها هم دختر بودن كه يا براي ثبت نام ميومدن يا براي گشتن تو اينترنت و چت.
يه روز يه دختره لاغر نسبتا خوشگل اومد كافي نت،من تا چشمم بهش افتاد يه جوري شدم چون يه جورايي شبيه خودم بود،سلام كرد و گفت شما كتاباي مربوط به رشته كامپيوتر رو ميتونيد دانلود كنيد؟منم گفتم بفرماييد بشينيد ببينم پيدا ميشه يا نه،چون زياد هم وارد نبودم!
داشتم ميگشتم يهو اينترنت قطع شد اون زمان از دايل آپ استفاده ميكرديم،يهو گفتم منم رشته ام كامپيوتره اگه بخوايين ميتونم كتاباي درسي خودم رو براتون بيارم،گفت خودتون نيازشون ندارين منم گفتم نه چون ميتونستم كتاباي علي دوستم رو بگيرم ازش،بهش گفتم فردا براتون ميارمشون،اونم گفت ممنون و رفت!
فرداش كتابا رو آماده كردم و اومد گرفتشون و شمارشو بهم داد گفت وقتي نيازشون داشتي زنگ بزن برات بيارمشون،منم قبول كردم و اونم رفت.
ديگه از وقتي رفت منم ديگه ازش خبري نداشتم.
منم سال 87 اومدم دانشگاه آزاد،ترم دوم كارداني كامپيوتر بودم كه يه روز سر كلاس مباني اينترنت يهو چشمم افتاد به همون دختره كه كتابا رو بهش داده بودم،بعد از كلاس اومد پيشم بهم دست داد و سلام كردم،گفت اسمم مائده است و خوشحالم دوباره شما رو ميبينم!
منم خوشحال بودم كه ميديدمش چون اولين دختري بود كه باهاش دست داده بودم،بهش گفتم اگه كتابا رو نميخواي بيار ميخوام بدم به دوستم بخونه،اونم شمارشو داد و گفت يادم بنداز فردا بيارمشون،بعد خداحافظي كرد و رفت!
من شب ساعت ده بهش اس دادم كه عليرضام و كتابا رو يادت باشه فردا بياري،اونم اس داد كه باشه!
بعد چند تا اس عاشقونه براش فرستادم!
فرداش با يه پلاستيك پر از كتاب اومد دانشگاه و بهم دادشون و كلي تشكر كرد،توي پلاستيك يه دونه گل و يه مجله بانوان بود!
كتابا رو كه شب باز كردم ديدم توي همشون نوشته دوستت دارم عليرضا!
منم كلي خوشحال بودم كه قراره باهم دوست بشيم!
از اون روز به هم اس ام اس ميداديم و حرف ميزديم!
يه روز قبل كلاس رياضي ديدم توي كلاس تنها نشسته رفتم تو و باهم كلي حرف زديم!
شب داشتم فوتبال نگاه ميكردم زنگ زد بهم گفت استقلال ميبره منم گفتم پيروزي ميبره،گفتم شرط ميبندي گفت آره گفتم اگه پيروزي برد بايد بهم بوس بدي اگه نبرد من يه كارت شارژ بهت ميدم،خلاصه پيروزي برد و من شرط رو برم،فرداش با هم رفتيم كافي نت كه بهش برنامه نويسي HTML ياد بدم،يه لباس صورتي سكسي پوشيده بود كه منو شهوتي كرده بود،بهش گفتم نميخواي شرط رو اجرا كنيم گفت اينجا گفتم آره،اول دستش رو گرفتم توي دستم و بوسش كردم و اونم بوسم كرد،منم چون اولين بارم بود كه دستم توي دست دختره،كيرم شق شده بود،مائده هم شهوتي شده بود و دست منو روي پستوناش ميماليد،منم بدم نميومد كه بمالمش،خلاصه آبم اومد و مائده فكر كنم متوجه شد چون شلوار پارچه اي داشتم كيرم زده بود بالا،بعد مائده رفت…
دو هفته بعد قرار بود يه وبلاگ با HTML بسازيم بديم تحويل استاد،مائده خوب بلد نبود،قرار شد من براش بسازم.
يه روز كه دومادمون اينا رفته بودن مسافرت و كليد خونشون پيش من بود رفتم كه با كامپيوتر دومادمون براي خودم و مائده وبلاگ بسازم،از شانس من خونه دوماد مائده و دوماد ما كنار هم بود يهو تو كوچه ديدمش و گفتم بيا بهت ياد بدم و وب بسازيم،اونم اومد!
اول براش شيريني و شربت آوردم و نشستم كنارش و گفتم براي وبلاگ عكس هم نيازه گفت توي مموري گوشيم چند تا هست،مموريش رو زدم به كامپيوتر رفتم توي پوشه هاش هفت هشت تا عكس سكسي و چند تا فيلم سوپر داشتم،فهميدم حشريه،گفتم اينا رو بزارم براي وبلاگ؟ گفت مگه ديوونه اي؟
اونم نزديكم و دستمو گرفت گفت عليرضا دوستت دارم،منم بوسش كردم و گفتم ميزاري يه لب بگيرم؟ گفت آره،منم شروع كردم به لب گرفتن!
در همون حين سينه هاش هم ميماليدم،كيرم راست شده بود و شق!
دكمه هاي مانتوشو باز كردم و چشمم خورد به سوتين مشكيش،يه جوري شدم!
سوتين رو باز كردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش،مائده هم پيراهن منو در آورد و بعد شلوارمو،منم شلوار اونو درآوردم،دو تامون لخت بودم گفتم بخواب ميخوام بكنمت،حالت سگي خوابوندمش و يه كم تف زدم به سر كيرم و نزديك سوراخ كونش بردم كردم توي كونش،چه حالي ميداد،سوراخش تنگ بود،كيرم درد گرفته بود چون اولين بارم بود كه يكي رو ميكردم!
صداي آخ و اوخش خونه رو پر كرده بود و فهميدم كه ارضا شد،بعد كيرمو در آوردم گفتم برام ساك بزن،بدش ميومد اما يه كم برام ساك زد،كيرمو گذاشتم وسط سينه هاش و خودش تف زد به كيرم و با دو تا دستاش سينه هاش رو بهم چسبوند كه جاي كيرم تنگ بشه،منم يهو آبم اومد،واي كه چه حالي كرده بودم،ده دقيقه روش بودم و بعد رفتيم حموم و ازش تشكر كردم و رفت خونه خواهرش…
از اون سكس به بعد هر وقت ميخواستم ميومد بهم ميداد،بعدها فهميدم كه يكي پرده شو زده،منم گفتم بايد بهم كس بدي،گفت باشه!
يه شب گفتم بريم مغازمون،يه مغازه هم داريم كه داداشم توش كار ميكنه!
شب كليداي مغازه رو برادشتم و رفتم مغازه اونم اومد و خوابوندمش روي چادر و لب گرفتن رو شروع كردم و بعد گفت كسم برات آماده هست،منم از خدا خواستم و لباسامون رو درآورديم و يه كاندوم زدم به كيرم و يواش يواش كيرمو كردم تو كسش،واي چه داغ بود،من اينقدر تند تند تلمبه ميزدم كه آبم بياد چون ميترسيدم داداشم بياد،نزديك بود آبم بياد كه كيرم رو درآوردم و كاندوم رو كشيدم بيرون و همه آبمو ريختم روي سينه هاش و يه كم تو صورتش!
چند تا دستمال آوردم و بهش دادم خودشو پاك كنه،بعد لباساشو پوشيد و رفت!
بعد از اون ماجرا ديگه نديدمش از چند نفر سراغشو گرفتم گفتند عروس شده و رفته از اين شهر…
ديگه نديدمش،خلاصه اين بود اولين سكس من!

نوشته:‌ علیرضا


👍 0
👎 0
24639 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

327447
2012-07-27 22:10:37 +0430 +0430

تخمی تخیلی بود دیگه ننویس . . . . . . . . . . . . .
اگه تو رشته‌ات کامپیوتره پس من رشته‌ام قصابیه. آخه چولمنگ از کی تا حالا با نیم کلاس سواد کیریت وب لاگ مینویسی؟ اون هم با اچ تی ام ال؟ کله کیری تو اصلا میدونی وبلاگ چیه؟ حد اقل برو چند تا مطلب بخون بعد بیا این مزخرفات رو بنویس. دیگه ننویس. احتمالا منظورت نوشتن وب پیج بوده ولی چون مغزت رو آب منی فرا گرفته بهش میگی وب لاک. بیسواد دیگه ننویس. ببینم وقتی که کردیش دانشگاه رو ول کرد رفت؟ تو که شماره موبایلشو داشتی که!!! واقعا خیلی کوس مغزی، ننویس دیگه. دفعه اول کردی تو کونش به جای اینکه تو آبت بیاد اون ارضا شد؟ مطمئنی که جریان برعکس نبوده؟ تو داشتی کون میدادی و طرف که میکردت آبش اومده؟ کیر گوهی خودتو ساک زد؟ بدون کاندوم تو کونش کردی ولی با کاندوم تو کوسش؟ تو چه عنتری بودی که نشناخته برات نوشته بود دوستت دارم؟ پرده نداشت ولی بهت کون داد و چیزی نگفت؟ گفتی کامپیوتر میخونی ولی میری خونه دوماداتون کامپیوتر کار میکنی؟ دوماداتون با هم تو یه خونه زندگی میکنن؟ نکنه جریان ضربدریه؟ نه؟ استغفرالله. آخه کجای این داستان وقعیت رو باور کنم؟ کون ملنگ دیگه ننویس. وبلاگت تو کونت دیگه ننویس. کافی نت با دایال آپ همه تو کونت دیگه ننویس. سر در دانشگاه آزاد و غیر آزاد تو کونت دیگه ننویس.

0 ❤️

327448
2012-07-29 00:57:33 +0430 +0430
NA

اونم شمارشو داد و گفت يادم بنداز فردا بيارمشون،بعد خداحافظي كرد و رفت!
من شب ساعت ده بهش اس دادم كه عليرضام و كتابا رو يادت باشه فردا بياري،اونم اس داد كه باشه!
بعد چند تا اس عاشقونه براش فرستادم!
فرداش با يه پلاستيك پر از كتاب اومد دانشگاه و بهم دادشون و كلي تشكر كرد،توي پلاستيك يه دونه گل و يه مجله بانوان بود!
كتابا رو كه شب باز كردم ديدم توي همشون نوشته دوستت دارم عليرضا!
منم كلي خوشحال بودم كه قراره باهم دوست بشيم!
از اون روز به هم اس ام اس ميداديم و حرف ميزديم!
يه روز قبل كلاس رياضي ديدم توي كلاس تنها نشسته رفتم تو و باهم كلي حرف زديم!

خودت هم از این کس شعر نویسیت مثل این که تعجب کردی و اصلا فکر نمیکردی مغزت تا این حد بگوزه چون بعد هر جمله به جا نقطه علامت تعجب گذاشتی! ظاهرا هم خیلی برا تموم کردنش عجله داشتی حتما یکی میخواسته کونت بذاره

0 ❤️

327449
2012-08-14 14:27:19 +0430 +0430
NA

فکرمیکنی همه احمقن و این داستان مزخرف و دروغ رو باورمیکنن

0 ❤️

327450
2012-12-13 01:48:35 +0330 +0330
NA

سلام
اخه اخه ما تا کی باید این داستنهای تخمی تخیلی را بخونیم یا فحش نسارتون کنیم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها