اولین بار با مهسا

1392/02/17

راستش این اولین باریه که مینویسم…داستان نیس خاطرس…سکسیه ولی مثه بقیه داستانایه سایت شیرین نیس شوره لامصب باید تجربه کنی…من هیفده سالمه ماهه دیگه میشم هیجده بچه مشدم نه گلزارم نه محند قدم بلنده درشتم یکم اضافه وزن چشامم مثه همه شماها قهوه ایه موهامم قهوه ای روشن میگن بور مسکه…خاطره من از جایی شروع میشه که من با مهسا خانوم دوست شدم یه سال پیش…مهسا اولین دوست دخترم بودو هست ینی هنو باهمیم…از طریق یکی از بچه ها باهم اشنا شدیم تازه تلفنی دوهفته همینطور ادامه داشت تا اینکه گفت بیام پارک کوثر تو هاشمیه ببینمش…دفه اول بود بایه دختر قرار داشتم با اضطراب خیلی زیاد خلاصه رفتم جایی که قرار گزاشتیم…جایه پارک کوثر تو راسته باهنر یه خیابون که دخترو پسر با دوچرخه یا ماشین اونجا کسچرخ میزنن…

خلاصه ادرس گرفتم رفتم پیشش…یا خدا چی میدیدم قیافش فوق العاده شبیهه سگ بود چتری گزاشته بود پوستشم سبزه بود یه سلام کردیم به هم که گفت دیدی گفتم اره گفت پسندیدی یکم با مکس گفتم اره که خدافظی کرد رفت…جالبی اینجا بود که ازم خوشش نیومده بود این یه نقطه مشترک بینمون بود…بعده یه هفته اس داد که قرار شد یه دوستیه ساده بینمون باشه اونم چون خانوم تنها بود…یه ماه گزشت رابطه محکم تر شد که قرار دوم گزاشتیم اینبار خوب با خودم رسیدم و راهی شدم.دوباره همون پارک…راستش اینبار کلا فرق کرده بود موهاشو داده بود یه طرف نمیدونم چی شده بود که رنگه انداخته بود شاید بگین به خاطره احساساته ولی اون موقع هیچ حسی بینمون نبود…خلاصه نشستیم یکم کسشر گقتیم رفتیم خونه از اون شب شروع کرد به اسایه سکسی دادن تو تمام اساش کیر کس کون حتما بود منم چون دفه اولم بود خوشم میومد تا اینکه شروع کرد به قول معروف سکس چت کردن باهام یه چن وقتی این وضع ادامه داشت تا اینکه احساس کردم هیچ علاقه ای به این کار ندارم وقتی بش گفتم انقدر عصبی شد که نزدیک بود تموم کنه منم بیخیال شدم.دلیل عصبانیتشم همین چن وقت پیش فهمیدم…خانوم مشکل خود ارضایی داشت خودشو اینجوری ارضا میکرد.قرار پنجممون بود که دوستش منو دوستمو دعوت کرد خونشون.البته بگم اون دوتام باهم بودن…

خلاصه اونا رفتن تو اتاق من موندمو مهسا شاید باورتون نشه وقتی دره اتاق بسته شده اومد رو پام نشست دستشو دوره گردنم گزاشتو بغلم کرد همونجا به حده باور نکردنی به خاطره بی تجربگی شق کردم فقط داشتم لحظه شماری میکردم سرشو ورداره مثه بقیه داستانا بم زول بزنه بعدم لب تو لب بشیم…همینم شد ولی وقتی یبار لبامونو مک زدیم ازم جداشدو رفت رو تخت شروع کرد به گریه کردن حالا من موندمو این شق درد لنتی…خلاصه ارومش کردم و ما رفتیم خونه…از اون روز اتفاقای سکسی ما تو خیابونا شروع شد.جاتون خالی تو یکی از کوچه هایه باهنر نمیدونم کدومش ولی همونی که دارن توش قصر میسازن اولین تجربیات سکسیم رخ داد نه لاپا و سکس کامل…لب میگریفتیم زبون همو مک میزدیم گردنشو میخوردم رو گردنش فوق العاده حساس بود اخرم کسشو میمالیدم ارضا میشد…قشنگ ترین خاطرم تو اون کوچه زمانی بود که پیرنشو داد بالا و سینشو دیدم واقعا اون لحظه جالبیه…رابطه هایه خیابونیه ما ادامه داشت تا اینکه فهمیدیم به یکم تغییرات احتیاج داریم ینی یه سقف…بله قرار شد یه روز که مادرش میرفت کلاسه یوگا و برمیگشت من برم خونشون…چقد وقت داشتم؟؟؟فقط دو ساعت!!خیلی خر بودم میرفتم نه؟؟میدونم…خلاصه با کلی ترس و لرز به گوشیش تک زدم ایفونو زد رفتم بالا خونشون دو طبقه بود با یه واحدم همکف اونام طبقه اخر بودن شانسه ما…خلاصه مثه برق پله هارو رفتم بالا تا رسیدم دیدم دمه در واستاده بگین چی پوشیده بود!!!از این لباسایه مامان دوز…بله خلاصه بعده کلی زده حال کفشامو در اوردم با خودم اوردم تو که گفت بیارم تو اتاقش…باش رفتم تو خدایی خونه خیلی شیکی بود همه جایه خونه چوب کار شده بود…خلاصه پشت سرش رفتم تو اتاقش کفشامو گزاشتم کنار تختش خودمم نشستم رو تخت…رفت یه اهنگ لایت گزاشت اومد رو پام نشست اومد لب بگیره نزاشتم یکم ازیتش کردم تا شهوتی بشه خلاصه لب تو لب شدیم خابوندمش رو تخت بعد دو سه دیقه رفتم سراغ گردنش گردنشو میخوردم که اه اوهش بلند شد بلوزشو در اوردم دیدم کرست توری داره کلا روزه کیر شدن من بود…کرستشو باز کردمو شروع کردم به خوردنه سینش یکیشو می خوردم اونیکیو با دستم می مالیدم که با دستش سرمو به سینش فشار میداد…بعد رفتم سراغ اصله کاری شلوارشو در اوردم شرتشم در اوردم که…اولین بارم بود کس میدیدم سیاه بود مایل به قهوه ای بدون هیچ فکری سرمو بردم نزدیکشو شروع کردم به خوردن…بویه کثافت میداد هیچ٬شور بود ینی شور…با زبونم چوچولشو بازی میدادم یا با لبام از لبایه کسش لب میگرفتم خلاصه بعده اینکه قشنگ کثافتایه کسشو خوردم مزش تغییر کرد یجورایی بی مزه شد…همزمان داشتم سینشو با دستم میمالیدم که بعده ده دقیقه که با فک درده من همراه بود ارضا شد ولی نلرزید مثه داستانا…اونکه بیحال شد رفت تو حالت خوابو ببداری که یه نگاه به خودم انداختم دیدم حتی پیرنمم در نیاوردم بعد اینکه حالش جا اومد گفت تو چی منم فردین بازی در اوردم گفتم هیچی عشقم همین که تو شدی کافیه خلاصه اونم نامردی نکردو یکم با کیرم بازی کرد یکی دوبارم یه زبون زد بدم تموم…لباساشو پوشید که ساعتو نگاه کردم دیدم هنوز یک ساعت وقت دارم رفتم پایه لب تاپش اهنگو عوض کنم اونم پاشد دره اتاقشو باز کنه که دیدم ماتش برده به در…وقتی دیدشو دنبال کردم دیدم مامانش دمه در واستاده داره مارو نگاه میکنه خدا شاهده چشام سیاهی رفت اهنگو غط کردم سرمو انداختم پاییم که شروع کرد خیلی اروم و با متانت دعوا کردنو کسشر گفتن به مهسا یه نگاه به من کرد بعد به مهسا گفت…همین٬٬٬من از خونه میرم نره خر میاری تو خونم خلاصه کلی کسشر بم گفت بعدم بیرونم کرد رفتم از پله ها پایین تا در ساختمونو باز کردم فقط دوییدم…فرداش مهسا گفت وقتی کارمون تموم شده بود اومد خوش بختانه فقط حرفایه معمولیمونو از پشت در شنیده از اون موقع شیش ماه میگزره هنوز همچین فرصتی پیش نیومده…درضمن همونطور که فهمیدیم من یبارم توسط بانو ارضا نشدم متاسفانه…اقا من فقط موندم چجوریه که این پسرخاله دخترخاله وسط هال کنار ننشون همدیگرو جر میدم هیچکی نمیفهمه بعد من…نمیدونم والا شاید شانسه…چاکریم

نوشته: SHeRO


👍 0
👎 0
37079 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

379591
2013-05-07 06:25:21 +0430 +0430
NA

اين كه داستان نبود كس شعري زاده از مغز كيري يه آدم كس مغز بود شمع دزدها به بهشت نمي روند

0 ❤️

379592
2013-05-07 06:36:15 +0430 +0430
NA

انصافا بد نبود

0 ❤️

379593
2013-05-07 06:36:48 +0430 +0430
NA

به کسایی که اول نظراتو میخونن توصیه میکنم نخونن داستانو

0 ❤️

379594
2013-05-07 06:54:12 +0430 +0430
NA

فاميليت VeR نيست احياناً؟! :D

دوستان عزيز لطفاً به شهر، قوميت، مليت و…افراد توهين نكنين…

0 ❤️

379596
2013-05-07 07:20:59 +0430 +0430
NA

ادی چرا جلوش ننوشتی (طنز) ؟؟؟ میخواستی سورپرایزمون کنی شیطون؟ :)‏)‏

0 ❤️

379598
2013-05-07 07:39:10 +0430 +0430
NA

ﻓﻘﻂ ﻣﻴﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﺍﻭﺭﺩﯼ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﺎﺷﻪ.

0 ❤️

379600
2013-05-07 07:56:57 +0430 +0430
NA

اشکال نداره پسر خوبم!منم تو کف دختر عمم که اسمش مهساست هزارتا از این داستانا تو ذهنم میسازم!

0 ❤️

379601
2013-05-07 13:50:29 +0430 +0430
NA

تو رو جون مادرت دیگه ننویس؟!!!
امروز چه داستانای بی نظیری آپ شده؟!!
تو رو خدا ننویس! تو رو به همه ی مقدسات ننویس!!!

0 ❤️

379602
2013-05-07 13:53:44 +0430 +0430
NA

roodi2

رودی فدات شم حرص نخور جوش می زنی. اینا ادم بشو نیستن. تست کردیم نشد .تست

نکن نمی شه. :D :D :D

0 ❤️

379603
2013-05-07 13:56:58 +0430 +0430
NA

به جان خودم پروازی عزیز , واقعن از ته دل دارم التماس می کنم!
دیروزم برای کلمه ی “اصرار” به عجز و التماس افتادم؟! آخرش من دیوونه می شم از دست این نوابغ؟!

0 ❤️

379605
2013-05-07 17:49:36 +0430 +0430
NA

در کل بد نبود البته نظر بچه ها رو گفتم تو که ر…ی با داستانت، داداش دیگه ننویس مخمون هنک کرد با این کسشعرا

0 ❤️