اولین بار که دیدم مامان داد (۲)

1399/10/26

...قسمت قبل

اول اینو بگم شاید بدونین بد نباشه تفاوت سنی منو مامان 16 ساله که فکر کنم خیلی از کارایی که مامانم میکرد بخاطر زود ازدواج کردنش و تفاوت سنیش با بابام باشه در ضمن بگم اون دوست کاراگاهی که نوشته سال 75 من 7 سالم بوده بهش پیشنهاد میکنم کمتر بزنه از کدوم توهمت به این موضوع پی بردی؟ خیر عزیزم سال 75 من 11 ساله بودم بیخیال اینایی هم هستم که میان فحش میدن بدت میاد، دوست نداری، غیرتی میشی یا هرچی نیا اینجا عزیز این در مورد مامانه
این رو از ادامه داستان قبل بگم تا بقیشو براتون تعریف کنم جزئیات نمیگم تا برسیم به ادامه ماجرا

جریان دادن مامان به علی یکی دو سال ادامه داشت خیلی اتفاقا بین مامانو علی افتاد علی هم زنو بچه داشت بعضی وقتا که زنو بچه هاش خونه نبودن ما میرفتیم خونه علی اونجا مامانو میکرد مامانم دیگه جلوی من راحت شده بود فقط برای اینکه علی بکنتش میرفت تو یا جای دیگه اما جلوی من لب میداد یا میزاشت علی باهاش ور بره یادم نیست چه سالی بود تولد مامان بود ما تهران بودیم اولش رفتیم مغازش برای نهار مارو برد خونشون توی حال داشت با مامان ور میرفت که یه گردنبند انداخت گردن مامان اون روزم مامان براش جبران کرد اون روز رفته بود رو تخت خواب علی داشت میداد منم که طبق معمول داشتم دادنشو نگاه میکردم علی خوابونده بودتش لبه تخت پاهاش مامانو گذاشته بود رو شونه هاش داشت تو کوسش تلنبه میزد جفتشون میدونستن من دارم نگاشون میکنم مامانو خلاصه بگم از کوسو کون حسابی کردش آخرایی بود میخواست آبش بیاد مامان رو ابرا بود با یه صدای ناله مانند به علی گفت امروز اگر دوست داری آبتو بریز تو کوسم علی گفت حامله نشی گفت نه آبت اومد میرم میشورم علی هم مامانو خوابوند لبه تخت خودش رفت روش دوتا پای مامانو گذاشت رو شونش خم شد روش شروع کرد تلنبه زدن مامان هم آهو ناله میکرد هم میگفت علی تا ته فشار نده زیر دلم درد گرفت اما اون گوش نمیداد صدا تلنبه زدنش تند شد تا خواست آبش بیاد کیرشو تا جایی میشد فشار داد تو کوس مامان مامانم میگفت وای علی داغیشو حس میکنم درش نیار با دستاش کمر علی رو محکم فشار میداد انگار اصلا دلش نمیخواست علی کیرشو در بیاره یکم علی همینطوری موند کیرشو تو کوس مامان عقب جلو کرد آبش از دور کوس مامان زد بیرون وقتی کیرشو دراورد انگار مامان تازه به خودش اومده بود گفت وای ما چکار کردیم علی ولو شده بود کنارش داشت با دستمال کیرشو تمیز میکرد به خنده گفت حالا کاش دختر باشه جنست جور بشه مامان گفت وای نه … میفهمه مال خودش نیست انگار ترس برش داشته باشه سریع بلند شد بره بشوره کوسشو که منو دید دم در اومد با استرس گفت فکر کنم بیچاره شدیم منم نمیدونستم چی بگم فقط نگا کردم بهش هم ترسیده بودم هم خودمم از اینکه ممکنه مامان بچه دار بشه رفت دسشویی یه 10 مین اونجا بود اومد بیرون من دم در بودم نگام کرد چیزی نگفت رفت سمت اتاق به علی گفت سر شلنگو کردم تو با آب گرم علی گفت بابا نترس مگه به همین سادیگه خلاصه اون روز گذشت تا ما هم 4 روز بعد دیگه برگشتیم شهرستان که یه روز من داشتم از مدرسه برمیگشتم دیدم مامان داره با تلفن حرف میزنه من رفتم تو اتاقم دیدم داره صدای گریش میاد رفتم با دست پرسیدم چی شده اشاره کرد برو تو اتاقت منم رفتم یه 10 مین بعد مامان اومد با چشمای گریون گفتم چیه گفت منو تو با هم دیگه چیزی پنهون نداریم فکر کنم حامله شدم زد زیر گریه گفتم خوب میخوای چکار کنی گفت میندازمش گردن بابات اما نمیخوام بچه یه نفر دیگه رو بزرگ کنم خلاصه سرتونو درد نیارم مامان با کلی بدبختی بچرو انداخت با بابا هم که دکتر آشنا پیدا کرده بود حرف زد رفت لوله هاشو بست که دیگه بچه دار نشن من هنوز از این قسمتش ناراحتم چون همیشه یه خواهر یا برادر دوست داشتم داشته باشم.

بعد این ماجرا مامان دیگه نمیرفت پیش علی میگفت نمیخوام دیگه اون مدلی باشم تقریبا یکی دو سالی مامان دیگه شیطونی نمیکرد منم سرم تو درسو مشقم بود نزدیک کنکور هم بود برای همین اکثرا تو اتاق مشغول درس خودم بودم اما همیشه تو کف مامان بودم خیلی وقتا خواب میدیدم دارم میکنمش اما بیشتر دوست داشتم دادنشو زیر یه مرد دیگه ببینم بعضی وقتا حس میکردم اونم میخاره اما پیش خودم فکر میکردم که بخاطر اتفاقای قبل که افتاده با من احساس راحتی میکنه گذشت تا یه روز من کتاب خونه بودم سردرد شدید داشتم نتونستم بمونم اونجا زود برگشتم خونه گفتم یه چرت بزنم بعد بشینم سر درسم رفتم خونه دیدم مامان داره با تلفن حرف میزنه رفتم تو مامان گوشی رو نگه داشت چرا زود اومدی گفتم سرم درد میکنه میرم بخوابم رفتم رو تخت دراز کشیدم یه چند مین گذشت مامان اومد در اتاقمو بست که صدا بیدارم نکنه من شک کردم که چرا درو میبنده از این کارا نمیکرد قبلا گوشامو تیز کردم واضح نمیشنیدم اما بلند بلند صدای خندش میومد با یه سری حرفا که هی میگفت بی ادب معلوم بود داره با یکی شوخی میکنه ما هم همیچین کسی نداشتیم از حرفاشون معلوم بود که اون طرف یه مرده مامان هم همش قربون صدقش میرفت من شک کردم که نکنه باز نکنه با علی داره حرف میزنه خلاصه سرتونو درد نیارم یه مدت گذشت تا من یه روز از امتحان وقتی برگشتم خونه دیدم مامان پای تلفنه باز رفتم یه دوش بگیرم برگشتم دیدم مامان انگار حول شد دستش توی شلوارش بود تا منو دید جا خورد انگار نفهمیده بود من از حموم درومدم چشاش مثل وقتایی زیر علی بود خمار بود معلوم بود داشت با خودش با اونی که پشت تلفن بود حرف سکسی میزد من چیزی نگفتم اومدم تو اتاقم اما تو دلم میگفتم راسته میگن توبه گرگ مرگه اما وقتی تو اون حال دیدمش بثی هوا کیرم راست شده بود با دستم یکم مالوندمش تا اومدم بچرخم در اتاقمو ببندم مامانو دیدم دم دره منو با کیر راست شده دید اما یهو گفت ببخشید فکر کردم حوله تنته و رفت منم خودمو زدم به بیخیالی خلاصه چند باری من مامانو تو اون حالت دیدم که پشت تلفن داشت با خودش ور میرفت دیگه دستم اومده بود باز دوباره جنده بازیش داره شروع میشه تا روز کنکور شدو من کنکورو دادم فرداش قرار شد بریم تهران 3تایی بابا رفتیم برای اینکه یه مسافرتم بعد مدتها رفته باشیم رفتیم پیش مامان بزرگمو 4تایی رفتیم چند روز سمت گیلان چرخیدیمو برگشتیم موقع برگشتن قرار شد بابا بره ما هم حالا که تعطیل بودم من یه مدت تهران بمونیم بعد برگردیم صبح روز جمعه بود بابا برگشت عصرش مامان بزرگم خواب بود منو مامان نشسته بودیم دم بالکن چایی میخوردیم یهو مامان بی هوا برگشت گفت علی رو یادته؟ گفتم خوب آره گفت مغازشو جمع کرده رفته یزد گفتم از کجا خبر داری گفت از دم مغازش رد میشدم دیدم نیست رفتم پرسیدم یارو فروشنده گفت یکم از این ور اونور حرف زدو قربون صدقه من رفت که مرد شدی اما از بچگیت درکت بالا بود منو درک میکردی منم گفتم نمیدونم درک کردنه یا نه اما خیلی چیزا نمیدونم چرا برام کلا عادیه گفت میدونم اما اون دوستی من دلیل داشت منو علی قبلا همو میخواستیم اما نشد به هم برسیم من بچه بودم که بابات ازدواج کردم تفاوت سنی بینمون رو درک نمیکردمو از این مدل حرفا که میخواست بگه کارایی که کردم کار بدی نبوده منم برام مهم نبود راستش بیشتر خوشمم میومد خلاصه آخرش گفت میدونی من میگم دادنی رو باید داد کردنی رو باید کرد منم گفتم همینه خیلی چیز عجیب غریبی نیست سکسم مثل همه چیز نیازه آدمه آدم تو جونی لذت نبره به چه درد میخوره بعدشم گفت من یه مدته با یه نفر تلفنی دوست شدم چند بار هم همو بیرون دیدم تهران زندگی میکنه چند دفعه فقط برای اینکه منو ببینه اومده فقط تو خیابون همو دیدیم و برگشته فردا میخوام برم پیشش اگر تو نمیخوای نیا اما شاید طول بکشه مامان بزرگت پیره نمیخوام نگران بشه گفتم نه اگر میخوای با هم بریم میگیم رفتیم خرید گفت قربونت بشمو خلاصه فردا دوتایی رفتیم پیش دوست پسر جدیدش با تاکسی دربست رفتیم وقتی پیاده شدیم یه در فلزی کوچیک بود در زد یه مرد میانسال که اسمش سعید بود تقریبا 40 ساله درو باز کرد خیلی گرمو صمیمی دعوت کرد رفتیم تو دم در یه راهرو بود که سمت چپش یه راه پله داشت میرفت بالا سمت راستشم سرویس بهداشتی بود رفتیم تو همینکه رسیدیم مامان سعیدو بغل کرد گفت وای دلم برات خیلی تنگ شده بود یکم لوس بازی دراوردو گفت سعید مردم از گرما کولرو زیاد کن اونم گفت چشم رفت تو آشپزخونه چندتا لیوان آبمیوه آورد مامانم رفت تو اتاق کناری گفت الان میام وقتی اومد بیرون یه دامن کوتاه پوشیده بود تقریبا یه وجب بالای زانوش با یه تاپ بنفش من که کیرم داشت راست میشد سعیدو نمیدونم اومد نشست کنار سعید گفت چیه وا رفتی سعید خندید چیزی نگفت انگار نمیدونست من با این چیزا مشکلی ندارم مامان خم شد شربت برداره یه نگاه به من کردو خندید ذوق میکرد سعید این مدلی تو کفش رفته منم که همه مدلیه دیده بودمش اما باز تو کفش بودم اما همیشه جلو خودمو میگرفتم که نرم سمت مامانم یکم با سعید حرف زدیم تا سعید دیگه نتونست تحمل کنه دستشو از پشت گردن مامان آورد یه بوس از نزدیک لب مامان کرد مامانم بدون اینکه چیزی بگه سرشو چرخوند سمت سعیدو ازش لب گرفت من انگار دفعه اوله میبینم نمیدونم چرا قلبم شروع کرد به تند تند زدن سعید همینطور که داشت از مامان لب میگرفت با دستش مامانو میمالوند منم دقیقا روبروشون نشسته بودم داشتم نگاه میکردم مامان با دستش دست سعیدو گرفت برد روی رونش اونم دامن مامانو داد بالا با دستش شروع کرد کوسشو مالوندن مامان آهو اوهش رفته بود دیگه لب سعیدو ول کرده بود سرشو به پشت تکیه داد و با یه دستش مچ دست سعیدو گرفته بود با دست دیگه داشت کیرشو از روی شلوار میمالوند یکم سعید کوسشو مالوند شرت مامان خیس شده بود مامانم دیگه طاقت نیاورد شروع کرد به باز کردن دکمه های شلوار سعید تا الان هیچ وقت جلوی من این همه پیش نمیرفت منم کیرم بد شق کرده بود از دیدن کاراش، شلوار سعیدو یه تیکه با شرتش دراورد اونم کوس مامانو ول کرد رو زانوش نشست تا قبل اینکه سعید درست بشینه مامان کیرشو گرفت تو دستشو تا ته کرد تو دهنش یه جوری ساک میزد براش که من گفتم آب سعید همین الان میاد تو دهن مامان سعید سر مامانو گرفت تو دستشو چندتا تلنبه تو دهنش زد که کیرش خورد به گلوی مامان اونم حالت اوق زدن بهش دست داد کیرشو دراورد گفت خفم کردی سعیدم انگار که نشنیده باشه دوباره کیرشو کرد تو دهن مامان یکم تلنبه زد تو دهنش بلند شد شلوارشو دراورد مامانم کامل لخت شد تازه انگار یادش اومده بود منم اونجا دارم نگاشون میکنم بهم نگاه کرد اشاره کرد برو بالا منم با سر گفتم نه سعید یه نگاه به من کرد گفت بیا خندیدم گفت نه راحت باشین اما ته دلم خیلی میخواستم برم بکنمش مامان رفت روی مبل پاهاشو گذاشت رو دسته مبل کوسشو داد جلو سعیدم اومد جلوش یه پاشو گذاشت لبه دشک مبل که بکنه اما دید درست جاشون نمیشه به مامان گفت بیا رو زمین اینجا نمیشه مامان هم اومد رو زمین اما مخصوصا اومد این طرف میز که من نشسته بودم میدونستم اونم میخواد بکنمش اما نمیدونم چرا نمیرفتم جلو مامان جوری رو زمین دراز کشید که کوسش رو به من بود سعید اومد خوابید روش با یه عقب جلو کردن کیرشو کرد تو کوس مامان مامانم مثل دخترای 15 ساله آهو ناله میکرد سعید با یه دستش پای مامانو گرفته بود بالا کیرشو تا دسته میداد تو یه چند مین اینجوری بودن تا سعید گفت بچرخ از کون بکنمت مامان چرخید داگی شد برگشت سمت من گفت بیا عب نداره من چیزی نگفتم سعیدم کمر مامان فشار داد پایین که راحت بتونه بکنتش کیرشو تو دستش گرفته بود اما من دیگه درست نمیدیدم از یه طرفم داشتم از شق درد میمرد زیپ شلوارمو باز کردم شلوارمو دراودم کیرمو گرفتم تو دستم سعیدم تو این مدت کیرشو داده بود تو کون مامان من با صدای آهو ناله مامان کیرم حسابی خیس شده بود داشتم برای خودم جق میزدم اون طرفم سعید داشت از کون مامانو جر میداد صدای تلنبه زدنش تند تر شد تا انگار میخواست آبش بیاد من قبل اون آبم اومد تو دستم انقدر با فشار آبم اومده بود سر کیرم میسوخت سعیدم با چندتا فشار آبشو تو کون مامان خالی کرد مامان انگار آروم شده بود برگشت سمت من خندید گفت خالی شدی؟ من نفسم بند اومده بود با سر گفتم آره سعیدم که هنوز کیرش تو کون مامان بود کیرشو دراورد رفت سمت دسشویی اون صحنه که مامان با سوراخ کون باز شدش بود حتی بعد اینکه آبمم اومده بود منو حشری میکرد

ادامه...

نوشته: پین


👍 56
👎 16
237401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

786493
2021-01-15 01:04:59 +0330 +0330

ذهن مریض روان مریض نتیجه اش میشه مملکت گل و بلبل

4 ❤️

786496
2021-01-15 01:16:09 +0330 +0330

چرت بود

0 ❤️

786503
2021-01-15 01:47:46 +0330 +0330

من اگه نویسنده این سایت بودم ، این جمله رو اول همه داستانام اضافه می کردم ، تا شر شرلوک هولمز هایی که غیر واقعی بودن داستان رو کشف می کنند کم کنم

بابا ،‌بنویس داستان تخیلیه ،‌واقعی نیست ،‌منطقی هم نیست ،‌هیچ هنری هم نمی کنی می گردی تو داستان اروتیک ،‌دنبال راست یا دروغ می گردی

اینا فیلم سوپر رو هم اینجوری می بینند؟

2 ❤️

786507
2021-01-15 01:56:04 +0330 +0330

توکه این همه حقارت رو تحمل کردی حداقل خودتم میکردیش که الان عقده یه کص پارت نکنه بیای اینجا داستان جقت رو تعریف کنی😐

2 ❤️

786510
2021-01-15 02:21:52 +0330 +0330

😵😵😵 ینی میشه با شستن واژن بعد از ریخته شدن آب داخلش ، از حاملگی‌جلوگیری کرد؟؟؟ فکر کنم شرکت واردات کاندوم ورشکسته شد🤨

3 ❤️

786518
2021-01-15 04:16:02 +0330 +0330

افرین به نظرات چرند گوش نده
بنویس که خوب مینویسی

1 ❤️

786532
2021-01-15 08:05:02 +0330 +0330

آخه به کی مربوط راسته یا دروغ مهم اینه از داستان لذت ببرین اسکلا

1 ❤️

786534
2021-01-15 08:57:57 +0330 +0330

فکر کنم از اون بچه هائی که ضریب هوشیشون بالا است بعد 25 سال خوب هنوزم جزئیات یادت مونده آفرین

0 ❤️

786539
2021-01-15 09:50:00 +0330 +0330

جالب بود
جزییاتش بیشتر باشه بهتره

0 ❤️

786593
2021-01-15 21:18:49 +0330 +0330

مگه داریم؟مگه میشه؟!..

0 ❤️

786639
2021-01-16 01:40:43 +0330 +0330

نخوندم داستانو
فقط راجع ب اسم داستان خاستم بگم اولین بار 1 بود
اولین بار ک 2 نیست
باید میگفتی دومین بار ک ننت داد کصخل

0 ❤️

786755
2021-01-16 19:58:01 +0330 +0330

شل مغز

0 ❤️

786773
2021-01-16 23:47:57 +0330 +0330

و آبمیوه و شربت یار ثابت همه داستانا

1 ❤️

786777
2021-01-17 00:11:56 +0330 +0330

خوب بود بکیرم که راست بود یا دروغ مال من ک راست بود

1 ❤️

786863
2021-01-17 09:35:15 +0330 +0330

من به جن ده بودن مادرت شک ندارم چون فقط از یک مادر جن ده همچین پسری به عمل میاد

0 ❤️

786900
2021-01-17 14:36:03 +0330 +0330

آخرای داستان وقتی سعید میخواست مامانتو از کون بکنه منظور مامانت از اینکه برگشت به تو گفت بیا عب نداره چی بود؟
ممنون میشم جواب بدی

1 ❤️

788831
2021-01-28 19:54:58 +0330 +0330

من که کیرم سیخ شد راست یا دروغش برام مهم نیست داستان خوبی بود لذت بردم

0 ❤️

825972
2021-08-13 16:58:45 +0430 +0430

باسلام خدمت شما من نتونستم با داستان شما ارتباط برقرار کنم چون یک داستان تخیلی هست که شما خیلی اصرار دارین اونو بعنوان داستان واقعی قالب کنین
شایدم داستان از نظر خوتون اینقدر منطقی هست که کاملا طبیعی هست و باور پذیر اما اصلا اینجوری نیست

البته شاید آقایون باور کنن چون تمامی تناقضات شما تو روحیات مادرتون هست که کاملا طبیعی هست که شماتجربه تمایلات و غرایز یک خانم رو ندارین

الان چند موردش رو میگم اول اینکه مادرتون خیلی زود وا داد، اولا مگه ایشون یک مقطع راهنمایی بود که حتما بایدیک سرخر هم برای بیرون رفتن دنبالش باشه
ایشون یک خانم متاهل هست که تنها شوهرش میتونه ازش حساب پس بگیره اونم نه در مورد رفتن برای خزید
دوم هیچ خانمی با پسرش اینقدر نمیتونه راحت بشه که جلوی اون سکس کنه همونطوری که یک پدر با دخترش نمیتونه تا این حد که بایک خانم غریبه با اطلاع از اینکه دخترش داره نگاه میکنه وارد رابطه بشه
معمولا پدر میتونه با پسر تا این حد راحت باشه البته نه همه تعداد معدودی که یا سنشون باپسرس خیلی اختلاف نداره و یا هر دلیل دیکه ای و تو اونور هم مادر با دخترش

وسوم اینکه بچه رو انداخت دلیلش چی بود؟ مثلا عذاب وجدان داشتو؟ گناه میونستش ؟ مامان شما که کارش از این حرفها گذشته بود
مگه یک خانم به این راحتی میتونه از بچه اش دل بکنه ؟ من خودم تجربه باردادی رو بدون اینکه ازدواج کنم رو دارم و اتفاقا باردار شدنم بر اثر تجاوز گروهی حیوان که فقط ظاهرشون شکل انسان بود بوجود اومد کل عالم و ادم گفتن این بچه باید سقط بشه مامانم میگفت یک یادگاری از اون فاجعه میخوای جلوی چشممون براری
کاملا منطقی هم میگفتن و من هم چاره ای نداشنم چون بچه بودم و هنوز استقلال خیلی زیادی نداشتم ، دقیقا نزدیک های وقت بستری شدنم برای سقط بچه شد همه کاراش رو هم کرده بودیم اونشب خیلی دلم گرفته بود و دستمو رو شکمم گذاشته بودم و داشتم برا بچه ام درد و دل میکردم یادم نیست چی میگفتم ولی خیلی دل شکسته بودم که حتی حق نگه داشتن بچه ام رو هم ندارم یموقع متوجه شدم باباجونم دم اطاق من کلا خیلی وقته داره حرفهای منو میشنوه اومد بهم گفت تا زمانیکه من هستم اجازه نمیدام کس چیزی رو بهت تحمیل کنه
من فکر میکردم شاید وجود این بچه غذابت بده و تنها به این دلیل موافقت کردم با سقطش الان هم اصلا فکرتو درگیر نکن من قول میدم تو این بچه رو بدنیا میاری و خدا رو شکر میکنم چنین بابای شاه نداری دارم
تمام صحبتم اینه که دل کندن از بچه برای یک خانم امکان پذیر نیست و خیلی سخته

0 ❤️