اولین تجربه سکسی کیا

1396/07/28

سلام
داستانی که میخوام براتون بفرستم برای چندین سال پیشه که در دانشگاهی در شهرستانی دور قبول شدم و اونجا مجبور شدم با دو سه تا از بچه ها یه خونه بگیریم . تو دانشگاه با دختری آشنا شدم که خیلی خوش هیکل بود چهرشم بدک نبود ولی خیلی لهجه داشت . چند باری باهم سینما رفتیم و من هر سری یجورایی سر شوخی و سکس رو باهاش باز میکردم تا اون موقع درباره سکس نه انجام داده بودم و نه با دختری صحبت کرده بودم . شاید تنهاییم تو اون شهر این جرات رو بمن داده بود . خلاصه یروز دیدم این دختره خیلی بمن وابسته شده و فاز ازدواج برداشته و همش دوست داره خودشو بمن بچسبونه . واقعیت اینه که من اصلا دوست نداشتم توی اون فازها برم. یبار که به سینما رفتیم هوا خیلی سرد بود و از سرما انگشتام بی حس شده بود دیدم سرشو گذاشته رو شونم و برا خودش رفته رو فضا . دید دارم دستمو گرم میکنم دستمو گرفت و گذاشت زیر بغلش . خیلی گرم بود و چون ساعد دستم رو دوتا سینه هاش بود منم رفتم فضا . چند دقیقه گذشت و گفت گرم شد منم گفتم هنوز نه . یکم سر شوخی رو باز کردم و گفتم ماشالا چقدر این بالاتنت نرمه . چیزی نگفت . بهش گفتم میشه دستمو بذاری لای سینه هات گرم بشه قبول کرد و دستمو برد زیر مانتوش ولی روی لباسش . بعدش گفتم اجازه میده ببرمش داخل سینه هات اونجا گرمتره خجالت کشی و گفت چون قراره مال هم بشیم عیبی نداره و دستمو برد تو سوتینش .عالی بود برای اولین بار سینه رو حس میکردم . چند وقتی همین جوری گذشت تا یروز هم خونه ایهام همگی رفتن تهران و من موندم . یجورایی دختره رو تلفنی تحریک کردم بیاد یه شب باهم باشیم . بعد از دوروز تلاش بالاخره راضی شد و غذا درست کرد غروب با ترس و لرز جفتمون اومد . فیلم شبکه سه رو باهم دیدیم تو بغلم نشسته بود و منم با موهاش بازی میکردم کم کم دست بردم سمت سینه هاش یکم مالیدم گفتم میشه ببینمشون؟ گفت باشه فقط چراغو خاموش کن . خاموش کردم و با نور تلویزیون دیدم داره در میاره سوتین رو باز نکرد ولی با اصرارم چشمهاشو بست و بازش کرد . طفلک مثل من اولین بارش بود . برای اولین بار یه جفت سینه قشنگ جلو چشمم بود بهشون دست زدم و کلی حال کردم بهش گفتم بدجوری حالم خراب شده دوست دارم ارضا بشم . گفت برات چکار کنم منم صبر نکردم گفتم اگه میشه درش بیارم یکم برام بمال قبول کرد و با چشمای بسته گرفت تو دستش واقعا نمیدونم چی بگم اوج لذت رو داشتم تو اون لحظه اشتباهی کردم و بهش گفتم برام بخور سرشو کرد تو دهنش و تا یکم زبون زد دیدم دارم ارضا میشم گفتم داره میاد سرشو کشید کنار و یکم بالا پایین کرد که یدفعه آبم اومد ریخت رو دستشو شکمم بعد همونجور که گرفته بودش سرشو گذاشت رو زانومو گریه کرد . خودمو تمیز کردم و کلی نوازشش کردم و از دلش دراوردم . یکی دوبار سعی کردم دستمو از پشت ببرم سمت باسنش و شلوارشو دربیارم که اصلا نذاشت و گفت تا همین جا بسته . خلاصه همین جوری با لب گیری و مالیدن بدنمون بهم دوبار دیگه ارضا شدم . چون خونه تو زیر زمین بود و نور نداشت متوجه گذر زمان نشده بودیم ساعت دوازده ظهر بود نه شام خورده بودیم نه صبحانه ولی کلی حال کردیم .
گذشت و بعد از چند روز روابطمون سرد شد و از من برید . تو اخرین تماسمون گفت فقط از یه چیز ناراحتم ازت اونم اینه که گفتی بخور .همین موضوع باعث شد دیگه همدیگرو نبینیم . تو دانشگاه هروقت منو میدید روشو برمیگردوند . تا گذشت و ترم بعد یعنی پاییز اون سال دیدم چهرش خیلی تغییر کرده و آرایش کرده اومده دانشگاه . بخودم جرات دادم رفتم پیشش و باهاش صحبت کردم با ناراحتی گفت که بعد از جریانات من و نا امید شدن از ازدواج با من مجبور شده به پسر داییش جواب مثبت بده و عقد کنن .
هم خیالم راحت شد و هم بدجوری عذاب وجدان گرفتم . درسته هیچی مون بهم نمیخورد ولی خوشگل شده بود و منم با خودم گفتم کاشکی مراعاتشو میکردم و به خونه نمی اوردمش

نوشته: کیا


👍 3
👎 0
2785 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

658941
2017-10-21 17:11:22 +0330 +0330

و این بود خلاصه ای از رویای نیمه شب یک جقی که شام نخورده و در هوای گرم با یک مایو خوابیده . بالشتش هم کمی نرمتر از حد معمول بوده.

0 ❤️