اولین تنهایی با عشقم

1393/01/03

سلام خدمت همه ی دوستان شهوانی
اول داستان بگم که این داستانی که میگم همین 3 ساعت پیش اتفاق افتاد . به نظر خودم و خیلی دیگه از دوستان هم فک کنم سکسی نباشه . فقط این داستانو می نویسم که بگم واقعیت با اون چیزی که خیلی ها تو داستاناشون میگن فرق داره … شاید هم دوس دختر ما 8 سیلندر بود … !!!
اولین بارمه که داستان مینویسم . امیدوارم که خوشتون بیاد
همه ی اسم های داستان هم مستعار هستن
علی هستم . 19 ساله از یه شهر نسبتا کوچیک که همه هم دیگه رو میشناسن . یه شهری که نمی تونی دسته عشقتو تو خیابون بگیری . از ترس اینکه یه اشنا ببینه و اون موقع …
همین کوچیک بودن شهر باعث شده که خیلی ها خانواده ی مارو بشناسن . چند بار شده با دوس دخترام برم بیرون ، ولی خیلی زود خبرش برسه به گوش بابام … بابام به این چیزا گیر نمیده ، فقط میگه تو شهر آبرو داریم . نرین به آبروم … !!! یکم از خودم بگم . هیکل لاغر و معمولی ،نه کیرم بلنده ، نه بدن سازی کار کردم نه هیچ چیز دیگه،قیافم بد نیس ،فقط شانس آوردم که چشام رنگیه . … اینم بگم که به خاطر اسم و رسم خانوادم و وضعیت مالیمون با اینکه چیز شاخی نیستم ، ولی به نظر خیلی ها شاخم
. زیاد سرتون رو درد نیارم
پارسال تو یاهو بودم دیدم یهو یکی بم پیام داد . ایدیش اسمو فامیلش بود .تو این داستان اسمش دنیاس (مستعار ) شناختم کیه . بعد کلی کس لیسی 3 روز بعد مخشو زدم و دوس شدیم . من بدبخت از بس با اینو اون دوس شده بودم که اعتماد کردن به من واسش سخت بود . یکم اوایل باهام معمولی بود . بعد 1 سال با هم بودن و چند بار دسته جمعی با هم کنسرت رفتن و بوس و بغل اینا دیگه رابطمون وارد مرحله جدیدی شده بود . قبل این تو چت حرف از بوس و بغل و اینا میزدیم . ولی زیاد جدی نمیگرفت . اینم بگم که من بعد دوستیمون واقعا با تمام وجود باهاش بودم و میگم حتی با دختر دیگه ای نه چت میکردم نه فکر . اونم اینجوری بود . با تمام وجود بهم وابسته بود . خانواده پدریش از آدمای اصیل و پولدار شهرن . همینم باعث شده که خیلی ها فقط واسه اینکه بگن با دختر فلانی دوستیم بهش پیشنهاد بدن . خیلی ها که هم از من خوشگل ترن ، هم به معنای واقعی شاخ هستن . ولی من این شانسو داشتم که مال اون باشم . یکم هم از اخلاق اون بگم . یه آدم که با بقیه خیلی خشکه ، واسش زشت و خوشگل بودن مهم نیس ، فقط کافیه که عاشق یکی بشه … که از خوش شانسی اون یه نفر من بودم … شرمنده که توضیحات زیاد شد . داشتم میگفتم . بعد یک سال دوستی و چت و اینا تابستون امسال دلو زدم به دریا و تو چت یکم حرفامو سکسی کردم . رفتارش عوض شد . یعنی بدش اومد ، ولی وقتی دید ضد حال زده بم و من ناراحتم یکم لحنش عوض شد و با حرفام کنار اومد . لحن حرفامون کاملا عوض شده بود . اونم انگار دلش میخاس سکسی حرف بزنه . ولی نه از روی شهوت ، فقط واسه اینکه احساساتشو خالی کنه . مثلا وقتی ناراحت بود بم میگفت الان کاش بودی گردنمو میخوردی یا مثلا تو عالم خودمون که با هم زندگی میکردیم میگفت بریم با هم حموم ، زیر آب لباتو بخورم و اینا … تا اینکه یه اتفاق هایی افتاد و خانواده هامون فهمیدن . خانواده ی من مشکلی نداشتن ، فقط بابام باز بهم گفت گند بالا نیارین … خانواده اونم بعد چند روز نصیحت کردن و اینکه آخرش این رابطه تموم میشه بالاخره کنار اومد . باباش آدم فوق العاده ای بود . هوای مارو داشت . ولی مامانش راضی نبود . چند بار مجبورش کرده بود که بیاد و تو کیک واسم بنویسه که بهتره جدا شیم و اینا . ولی باز با کمک باباش به خیر گذشت . روزها میگذشت و ما بیشتر به هم وابسته میشدیم . باباش هم این رو خوب فهمیده بود و درکمون میکرد . اجازه میداد با هم واسه 1-2 ساعت بریم کافی شاپ . اینم بگم من واقعا تو این موارد ترسو ام ، ولی نمیدونم چرا دلو جراتم بیشتر شده بود . دیگه راحت با هم میرفتیم بیرون . الان که پاییزه هوا زود تاریک میشه ، ما هم از فرصت استفاده میکردیم و تو آژانس دست همو میگرفتیم . اولین بار که با هم رفتیم تو ماشین دستمو گذاشتم روی رونش ، اونم واسه اینکه جلو راننده تابلو نشه دستشو گذاش رو دستم که مثلا دیگه بیشتر از این ادامه ندم . منم دلو زدم به دریا و دستمو بردم لای پاش و آروم مالیدم . دستمو می کشید ، ولی من کار خودمو میکردم . میدونستم چون اولین شبه که با هم تنهایی بیرون میریم اگر هم ناراحت شه جای بخشش هست ، چون نمیخاد که برینه به بهترین شبمون … یه 30 ثانیه که مالیدم دیگه مقاومت نکرد ، دستش رو دستم بود . دستمو ناز میکرد … یه لحظه فکر کردم میخاد چیزی بگه . گوشمو بردم طرفش . دیدم یهو گردنمو مکید … منم از ترس راننده مجبور شدم زود پیاده شیم .شانس هم آوردیم که نزدیک خونشون بودیم . یکم پیاده رفتیم ، اونم با کلی ترس که نکنه کسی ببینه . یه چند ثانیه تو کوچه بغلم کرد و زود رفت خونه تا قبل باباش اینا خونه باشه . آخه باباش اجازه میداد ولی اگه مامانش میفهمید جر داده بود مارو . شب ازش پرسیدم که چطور بود؟ گفت واقعا عالی ، ولی دوس نداشت زیاد راجبش حرف بزنیم . قبل این اتفاق ها هم چت ما از نظر سکس و اینا تو اووج بود . تو عالم خیال با هم زندگی میکردیم و همه کار با هم میکردیم . خیلی هم راحت بودیم . تو چت سکس کامل با هم میکردیم . 3 روز بعد باز هم با هم قرار گذاشتیم . باز سوار آژانس شدیم ، ایندفه خواستم دستمو ببرم لای پاش ولی بیشتر از قبل مقاومت کرد . منم بیخیال شدم . رفتیم کافی شاپ ، دیدم دوستم هست ، گفت که برگشتنی من میبرم شما رو . تو راه برگشت ما عقب نشستیم . دستم رو سینه هاش بود ، بازم نمیذاشت ولی چون ماشین دوستم بود خیالم راحت بود . دستمو از زیر مانتو با هزار زحمت رسوندم به سینه هاش . تا لمسش کردم دستمو در آورد ، منم کشیدم دستمو . دیگه مطمئن بودم که اونم دوس داره ، ولی بم روو نمیده . منم پر رو تر از قبل شده بودم .
داستان اصلی از اینجا شروع میشه*


امروز مثل هر روز داشتیم با هم چت میکردیم . یکم سر یه موضوع اعصابم خورد بود . بهش گفتم کاش میشد هم دیگه رو ببینیم . اونم گفت بابا اینا میرن بیرون شهر . اینا که برن ما هم میریم . ولی ایندفه قرار شد به باباش نگه . من با کمال پر رویی گفتم که خو خونه خالیه ، من بیام دیگه !!! اول به شوخی گرفت ، بعد که دید جدی ام گفت اگه اینا زود بیان ، اگه فلان شه و اینا … از شانس تخمی ما هم عمش خونه اینا بود ، با باباش اینا نرفت . اینم شد یه بهونه دیگه که من نرم !!! با این که فک کنم اگه عمشم نبود باز ریسک نمیکرد . گفت نمیشه یه روز دیگه؟ گفتم نه ، خو حداقل بریم کافی شاپ . گفت باشه . گفتم پس صب کن به رضا (دوستم) بگم بیاد مارو ببره یکم بچرخونه و بعدش بریم کافی شاپ که لااقل تو ماشین بشه لب گرفت . قبول کرد . یهو یه فکری به سرم زد . رضا دانشجو هستش و از یه شهر دیگه اومده . 2 سال از من بزرگه ولی روز و شبمون با هم بود .ولی روم نمیشد بگم بیا مارو ببر فلان جا !!! خونش مکان بود. تو یه شهرک که هم نزدیک خونه دنیا ایناس هم یه جای خلوته محلشون. به رضا ( دوستم ) اس دادم که خونه ای؟ گفت الان میرم بیرون . گفتم میشه تا تو بیرونی من و دنیا یه 50 مین با هم تنها باشیم؟ یکم با تاخیر جواب داد که قبول ، فقط کسی نفهمه . چون خیلی ها بهم گفتن و من نذاشتم . بهم گفت ساعت 6 فلان جا باشین . زود زنگ زدم به دنیا گفتم یه خبره خووب ! گفت چی؟ گفتم رضا گفت که خونه ی من خالیه . برین اونجا ، هر موقع گفتین بیام دنبالتون … شوکه شد . گفت نه . امکان نداره ، آبرومون پیشه رضا میره … گفتم 6 باید فلان جا باشیم . تو عمل انجام شده قرارش دادم . ناچار بود که قبول کنه . یه آژانس گرفتم رفتم دنبالش … رسیدیم سر قرار ، رضا یکم دیر کرد . دیدم که دنیا تو موبایلش نوشته خونه اینا نمیریم هاااااا … نوشتم چرا؟ گفت اگه برم خونه … ؟! نوشتم چه ربطی داره؟ اجای اینکه 2 ساعت تو کافی شاپ بشینیم خو 1 ساعته اینجا تموم میکنیم . هیچی نگفت . رضا که اومد من جلو نشستم و دنیا عقب . از قیافش معلوم بود که میترسه . ولی نه از بابت من . رسیدیم خونه ی رضا . یه آپارتمان 3 طبقه که 2 طبقش خالی بود و یکیش خونه ی این بود . در ورودی رو باز کرد و اومد تو ماشین . کلیدو داد به من … گفتم 7:20 میشه بیای؟ گفت اکی . ما هم پیاده شدیم و رفتیم . 1 ساعت وقت داشتیم . در رو که بستم اروم لبمو گذاشتم رو سرش بوسیدم . گفتم فک میکردی با هم باشیم؟ گفت نه . رفتیم دیدیم که رضا خونه رو تمیز کرده … آروم از پشت بقلش کردم . دستمو گذاشتم رو شکمش ، گفتم عاشقتم . چون همش تو ماشین و کوچه و اینا بوسیده بودمش یکم عقده ی یه لب درست و حسابی رو داشتیم . اونم عاشق لب گرفتن بود . آروم چرخوندمش . زل زدم تو چشاش . آروم لباشو گذاشتم لای لبام و بوسیدم . اونم واقعا دوس داشت . دستمو بردم رو شونش که مانتوشو در بیارم دیدم گفت خودم در میارم !!! منم چیزی نگفتم . لباسشو در آورد . یه لباس معمولی پوشیده بود . باز اومدم از پشت بغل کردمش . خم شدم و گردنشو مکیدم . آروم اروم میرفتیم سمت کاناپه . نشست رو کاناپه ، گفت خووووب . tv رو روشن کن بشینیم ببینیم !!! اومدم نشستم کنارش . پاهاشو گذاشتم رو پاهام . من حس فتیش ام دارم و عاشق پا ام . تو چت ام بهش فهمونده بودم . تا جایی که میگفت پاهامو میذارم بغلت ، بوسشون کن . حالا همه ی اون حرفا داشت اتفاق می افتاد . یه کفش پوشیده بود که راحت میشد درش آورد . کاملا رو کاناپه دراز کشیده بود . سرم رو خم کردم رو پاهاش دیدم داره بلند میشه که بشینه . زود پاهاشو بغل کردم ، یه لنگه کفششو در آوردم . یهو پاهاشو تکون داد که نذاره . منم از ترس اینکه پاهاش بخوره بهم ول کردم . دوباره خوابوندمش رو کاناپه . خودم رو زمین ، سرمو گذاشتم رو سینش . حس خوبی بود واسش . دستشو کرده بود تو موهام . همش اسممو میگفت . میگفت عاشقتم . سرمو بردم بالا تر ، لبامو گذاشتم رو گردنش . هم میجوییدم هم میمکیدم . برعکس چیزایی که تو داستانا خوندم نه حشری شد نه آخ و اوخ کرد نه داد زد که بکن توش !!! فقط چشاشو بسته بود . ولی حواسش به همه چیز بود . دستش پشت سرم بود و آروم نازم میکرد . دیدم چشاش بستس ، سرمو بردم پایین . دستامم آوردم که بزارم رو سینش که دیدم باز داره بلند میشه . دستامم کشید . گفتم بخواب بیام بغلت . یه پام رو زمین بود و یکی رو کاناپه . هر جوری که بود جا شدم . باز لب و گردنشو خوردم ، ولی ایندفه تند تر و محکم تر . سعی میکردم نفسامو بزنم به گردنش که اونم داغ کنه . داشت حال میکرد ، ولی هنوز اونقدر هوش و حواس داشت که وقتی من دستمو میبردم سمت سینش مقاومت کنه . آروم تو گوشش گفتم بزار دیگه . به خاطر عشقت . چشاشو بست ، اروم دستمو گذاشتم رو سینش ، بازم یکم مقاومت میکرد ، ولی تا یه جاهایی گذاشت . سرمو بردم پایین تر ، یکم لباسشو دادم بالا ، زبونمو کشیدم دور نافش ، توی نافشو لیس زدم ، زبونمو کشیدم رو پهلوش . دیدم خوشش اومده ، همین جوری که میخوردم دستمو از زیر لباس بردم رو سوتینش . باز اومد که نذاره ، به زور دستمو کردم زیرش و سینه هاشو گرفتم . کوچیک بودن ولی نوک تیز بود . همش میگفت نکن و دستمو میکشید ، ایندفه من نذاشتم . با انگشتام نوک سینشو میمالیدم . بازم برعکس داستانا جای اینکه دستامو ول کنه و خودش آخ و اوخ کنه که بخور ، یه جوری دستمو کشید که من موندم !!! توی چت بهش میگفتم بزارمش لای سینه هات ، حالا تو کف دس زدن به سینش مونده بودم . خودم اومدم رو زمین ، اونم خوابوندم رو خودم . گفتم لبای عشقتو بخور . خودشم دوس داشت اینو . از فرصت استفاده کردم و دستمو کشیدم رو کمرش ، کم کم بردم دستمو بالا تر . بند سوتینش رو باز کردم ، نمیتونست کاری کنه . بازش کردم . برگشتم و خوابیدم روش ، لباسشو دادم بالا خواستم که سوتینو بکشم دستاشو گذاشت روش . دیگه نمیتونستم قبول کنم . به زور دستش و سوتینو زدم کنار. نوک سینشو محکم میمکیدم اونم هی میگفت نکن و بسه و اینا . دستاشو گذاشته بودم 2 طرف سرش و محکم گرفته بودم . چشاشو بسته بود . داشت حال میکرد . انگار خودشم راضی بود که بخورم . یکم که خوردم دستاشو ول کردم دیدم داره گردنمو میماله . سرمو بردم پایین رو شکمش و دوباره دور نافشو لیس زدم .سرمو بردم لای پاش اومدم که دکمه شلوارشو باز کنم گفت : دیگه چی؟ یهو بلند شد گفت ببین چیکار کردی؟ پاشد گفت سوتینو چجوری باز کردی؟ گفتم چطور؟ خندید گفت ریدی بش … رفت تو اتاق ، خواستم برم ، گفت عشقم لطفا نیا . منم گفتم چشم . اومد دیدم که لباسشو بر عکس پوشیده . گفت اونجا تاریک بود چراغم یادم رفت روشن کنم . اومد دوباره بره ، گفتم چشامو میبندم عوض کن !!! انگار نه انگار که 5 مین پیش داشتم سینشو میخوردم !!! باز به نظرش احترام گذاشتم و چشمو بستم . لباسو که درست کرد نشست رو کاناپه کنار من . گفتم عشقم؟ بشین رو پاهام . اومد پشت به من بشینه گفتم روبروی هم . کاناپه یکم کوچیک بود و پاهای اون تپل . یکم سخت بود ولی جوری نشست که پاهاش تقریبا دور کمرم حلقه بود . با دستاش محکم بغلم کرده بود . دستامو گذاشتم رو کمرش آروم میمالیدم . یکم خم شدم روش و چونشو مکیدم . همین جوری که دستام اطراف کمرش بود حس کردم که شلوارش جوری شده که میشه یکم دست بکشم رو کونش . آروم دستمو بردم پایین . تو گوشش گفتم من که آخرش این کارو می کنم ، پس جون عشقت ضد حال نزن . دیدم یه جوری شد . افتاد به جون لبام . با دندوناش میکشید . منم تا جایی که میشد دستمو میکشیدم رو کونش . کم کم دستامو ول کردم که بخوابه رو زمین . وقتی خوابید پاهاشو گذاشتم رو کاناپه . خوابیدم رو زمین . ساق پاش بالا سرم بود . آروم خواستم پاچه شلوارشو بکشم ساق پاشو بخورم که دیدم باز پاهاشو تکون داد . انگار کلا رو پاهاش حساس بود . پاهاشو گذاشتم رو زمین . سرمو گذاشتم رو رون پاش . از بالا نیگام کرد . با یه حالتی نگاش کردم بیچاره یه جوری شد . گفتم مگه چند بار فرصت هست که اینجوری شه؟ هیچی نگفت . گفتم 5 مین به حرفم گوش بده . گفت تا حالا هرچی گفتی رو گذاشتم دیگه . گفتم آره ، ولی بعضیاشو به زور . گفتم فقط 5 مین . دستشو به نشانه رضایت کشید رو صورتم . پاشو بغل کردم ، شلوارشو کشیدم پاین . ساق پاشو یه گاز کوچولو گرفتم . بعد شروع کردم به خوردن پا و ساقش . قبل اینکه 5 دقیقه تموم شه اومدم بالا . خوابید . سرمو گذاشتم رو دستش . از پشت بغلم کرد ، همش میگفت دوست دارم . جامو عوض کردم و اومدم پشت سرش . حالا اون تو بغل من بود . دستمو گذاشته بودم رو سینش . اونم دیگه هیچی نگفت . دستشو گذاشت رو دستم . انگشتامون لای هم بود . یه بالش از رو کاناپه گذاشتم زیر سرش . گفتم رو شکم بخواب . دستم رو سینه هاش بود ، خودمم خوابیده بودم روش . آروم سینه هاشو میمالیدم ، خودمم میمالیدم بهش . آروم تو گوشش گفتم صب چه شکلی عشقتو بیدار میکنی؟ گفتم بریم رو تخت؟ گفت باشه . دستشو گرفتم رفتیم تو اتاق . گفتم کفشمونو در بیاریم دیگه . اون زود در آورد و رفت رو تخت . اومدم کنارش ، سرمو گذاشتم رو دستش . گفتم عشقتو چجوری بیدار میکنی؟ بعد چشامو بستم . دیدم اومد نشست رو سینم . خم شد و لباشو گذاشت رو لبام . آروم میمکید . دستشو میکشید رو صورتم میگفت نفسم بیدار شو . چشامو باز کردم . گفتم عشقم؟ گفت جانم؟ گفتم الان رضا میاد . تا بیاد جون من بزار پاهاتو بخورم . گفت آخه … گفتم آخه چی؟ بزار دیگه . هیچی نگفت . آروم پاشو بغل کردم . یکی یکی انگشتاشو میمکیدم . تا میخواست پاشو بکشه میگفتم قول دادی … لای انگشتشو که لیس زدم دیدم گفت وای و بعد چشماشو بست . داشت حال میکرد . دیدم دوس داره کف پاشم لیس زدم ، گفت دیوونه . منم داشتم حال میکردم . یهو دیدم موبایل زنگ زد . رضا بود ، گفت دم در منتظرم . دنیا هم پاشد مانتوشو پوشید . اومدم جلوش زانو زدم ، گفتم میخوام دکمه هاشو من ببندم . دستاشو کرد تو موهام ، منم دکمه هاشو بستم …
دوستان واسه نوشتن این داستان وقت گذاشتم ، سعی کردم غلط املایی نداشته باشم … اگر جاهایی رو کم توضیح دادم یا زیاد از یه کلمه استفاده کردم ببخشید …
شاید به خاطر اینکه اولین بارمه و واسه اینکه خلاصه بنویسم بعضی جاها رو جوری توضیح دادم که یکم تضاد دیده بشه . امید وارم که اینجوری نشه …
همه ی این چیزایی که نوشتم عین واقعیت بود . اتفاقی بود که همین چند ساعت پیش افتاد . کلمه به کلمش واقعی بود ، بدون اغراق . امید وارم که خوشتون اومده باشه

نوشته:‌ علی


👍 1
👎 0
39645 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

415299
2014-03-24 08:22:33 +0430 +0430
NA

بابا خاک برسرت .تو دیگه چقدر بدبختی.
کسخل اینجوری خایه هات باد میکنه بگا میریا.
کونکش سرطان پروستات یکی از علتاش همینه.لااقل اگه دولتو بیدار کردی تو یه سوراخ جاسازیش کن.
حالا هر سوراخی حتی سوراخ دیوار.
بعدشم دیگه نبینمت وگرنه کیرمالت میکنم قرمساق التماسی.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها