اولین خاطره سکسی من با هامون

1391/09/25

سلام.اسم من هاناست دلم میخواد داستان اولین روز آشناییم و اولین روز سکسم با هامونو براتون بنویسم!روز 3شنبه بود که یکی از دوستای دوران دبیرستانم بهم زنگ زد و منو واسه مهمونی بزرگی که تولدش به حساب میومد دعوت کرد و تاکید کرد که حتما تو این مهمونی شرکت کنم.می گفت مهمونی مختلطه و بساط مشروب و به قول بچه ها لهو ولعب برقراره و تا ساعت 2:5 3 آخره شبم ادامه داره.راستش خیلی دلم می خواست به این مهمونی برم چون تا حالا نرفته بودم.یعنی نه اینکه تا حالا دعوت نشده باشم نه ولی تا اون لحظه موقعیت رفتنش برام پیش نیومده بود.تنها مشکلم این بود که المیرا دوستم اصرار داشت که یا خودم ماشین ببرم یا آژانس بگیرم.یعنی منظورش این بود که خونوادم نیان منو برسونن و منظره اونجا رو ببینن و همه چی لو بره.آخه خونواده من آدمای مومن و با خدایی هستن ولی خشک و متعصب نیستن که زندگی رو برام جهنم کنن ولی راستش خودمم دلم نمی خواست که اونا منو برسونن چون آدرس اونجا رو پیدا می کردن و زود میومدن دنبالمو من مجبور بودم زود برگردم خونه.خلاصه همه چی دست به دسته هم داد تا من به این مهمونی برم و از شانس خوبم یکی از دوستای دانشگام که برای دیدنم اومده بود خونمون گفت که ماشین خریده و منم بهش پیشنهاد کردم که به این مهمونی بیاد و اونم از خدا خواسته قبول کرد و روز موعود شد و ما ساعته 6:5 راه افتادیم.آخه اون باغی که گرفته بودن خارج از شهر بود و با احتساب ترافیک یک ساعتی تو راه بودیم.ولی خوشبختانه خیابونا اصلا شلوغ نبودو ما زود رسیدیم ولی هنوز وقت داشتیم واسه همین رفتیم یکم دور دور کردیم ساعت 8 شب رسیدیم به اون باغ.باغ بزرگ و مجللی بود و ما جز سومین گروهی بود که رسیدیم اونجا.من اون شب یه پیرهن ماکسی بلند سرخابی پوشیده بودم با یه کفشای پاشنه بلند مشکی.از رنگ همون پیرهنم یه دستمال سر داشت که روی موهام بستم و چون موهامو فر درشت کرده بودم و موهامم مشکی بود اون دستمال هم سرخابی یا صورتی خیلی جیغ بود خیلی بهم میمود و چون تازه بینیمو هم عمل کرده بودم اون شب چهرم کاملا عوض شده بود و حتی یه سری دوستای دوران دبیرستانم که منو با اون تیپ و قیافه دیدن نشناختنم.البته از خودم تعریف نمی کنم اینا چیزایی بود که همه اون شب بهم می گفتن که مثلا شبیه سیندرلا شدی یا خیلی خوشگل شدی …لباست عجب رنگی داره و…از این حرفا و به قول دوستم مهسا اون شب با همه فرق می کردم وقتی راه می رفتم نگاه خیلی هارو رو خودم حس می کردم و اون شب 6نفر خواستن که باهام دوست شن ولی من همه رو دست به سر کردم تا…خلاصه لباسامونو عوض کردیم . خواهر دوستم المیرا گفت که مشروب بیارم براتون؟ منم تو رودرباسی قرار گرفتم و گفتم بیار.راستش من مشکل معده دارم نمی تونن مشروب بخورم و تا حالا هم لب نزده بودم ولی اون شب جو گرفت یه قلپ خوردم که معدمو آتیش زد و تا آخره شب معدم می سوخت.خلاصه هر چی ساعت به سمت جلو می رفت تعداد مهمونا هم زیاد می شد و ما هم وسط مشغول رقصیدن بودیم.که یه پسره که اسمش اهورا بود اومد جلو خواست یه کمی با هم برقصیم.؟منم گفتم باشه یه کمی با هم رقصیدیم ولی بعد چند دقیقه تمام هوش و حواسم رفت پیش یه پسره که واقعا تو جمع پسرای اونجا از تیپ و قیافه یه سر و گردن بالاتر بود و داشت با 2 3 تا از دوستاش می رقصید.منم با دوستم خودمو بهشون نزدیک کردیمو از شانس خوبم انگاری اونا هم بدشون نمیومد با ما برقصن.بعد ده دقیقه یا یه ربع رقصیدن وقتی خیلی پاهام درد می کرد منو مهسا رفتیم بیرون که دیدم اونا هم بلافاصله از تو ویلا اومدن بیرون پیش ما و با هم آشنا شدیم و چرت و پرت گفتیم و خندیدم و حتی موقع شام هم از پیش ما تکون نخوردن.خلاصه ساعت 2:5 اینطورا بود یه عکس دسته جمعی انداختیمو هامون ازم خواست که منو برسونه خونمون.از شانس خوبم اونا هم 2تا کوچه بیشتر با ما فاصله نداشتن و سره کوچمون هم باباش داشت یه آپارتمان می ساخت و در کل همسایه از آب در اومدیم.خلاصه اون شب شمارهامونو رد و بدل کردیم و تا یک هفته بعدش دو سه بار همو بیرون دیدیم.خیلی ازش خوشم اومده بود.هم وضع مالیش خوب بود…هم درسشو خونده بود…هم شغل پر درآمدی داشت(بساز بفروش بود)هم قیافه اش خیلی خیلی خوب بود و به دلم نشسته بود .از همه مهمتر اینکه خیلی مهربون بود و می گفت که خیلی از من خوشش اومده.بعد از چند روزی که گذشت من دانشگاه کار داشتم و چون دانشگام خیلی دوره صبح ساعت 6 راه افتادم رفتم کارامو کردم و وقتی برگشتم ساعت 2 اینطورا بود که چون از قبل باهم هماهنگ کرده بودیم که وقتی من برگشتم از دانشگاه همو ببینیم ولی نمی دونستم کجا که تا رسیدم زنگ زد گفت بیا دفترمون تو فلانجا منم گفتم چون شرکته عیبی نداره یه آژانس گرفتم رفتم سمت آدرسی که بهم داده بود.به قدری دفترشون شیک و با کلاس بود که تا چند دقیقه فقط داشتم اونجارو برانداز می کردم و به آهنگ شادمهر که از لب تابش پخش می شد گوش می دادم که منو رو مبل نشوند و دستشو انداخت دور کمرمو سرشو آورد جلو آروم در گوشم گفت مشروب می خوری ؟با اشاره سر گفتم نه و اونم دیگه اصرار نکرد.منو همینجوری تو بغلش گرفته بود و هراز گاهی محکم فشارم می داد و هی تند و تند بوسم می کرد و قربون صدقه ام می رفت.اولین باری بود که انقدر راحت تو بغل یه پسر تسلیم شده بودم و هیچی نمی گفتم.بعد چند دقیقه رفت چراغارو خاموش کرد و دوباره اومد کنارم نشست و منو برگردوند سمت خودش یه لب کوتاه گرفت و منم الکی مسخره بازی در میاوردم و سرمو تکون می دادم.ولی هامون هیچی نمی گفت و همش می خندید.بعد همینطور راحت و معمولی روی مبل نشسته بود همش سعی داشت دسته منو ببره طرف کیرش ولی من مقاومت می کردم.آخه اونروز خیلی خیلی خسته بودم هم به خاطره اینکه راه زیادی و تا دانشگاه که حدودا 160 170 کیلومتر راه بود و رفته و برگشته بودم یعنی 320 کیلومتر هم شبه قبلش یک ساعت بیشتر نخوابیده بودم واسه همین اصلا حس و حال سکس و پس و پیشش و نداشتم آمادگیشو کاملا داشتم و راستش بدمم نمیومد یه حالی با هم بکنیم ولی متاسفانه اصلا حوصله شو نداشتم.اونم از این موقعیت استفاده می کرد و چند بار لبامو میک زد و چند بارم سینه هامو فشار داد.در حین لب گرفتن دکمه های مانتومو باز کرد و دستشو از زیر لباسم کرد و تو و با سینه هام ور رفت.سینه هام کوچیکه ولی سفت و گرد و سفیدن منم چون حوصله دفاع از خودمو نداشتم هیچی نمی گفتم.بعد از چند دقیقه لب گرفتن و با سینه هام ور رفتن دیدم نشست و دکمه های شلوارشو باز کرد.چند بار ازش خواستم که همچین کاری نکنه ولی حشرش زده بود بالا و اصلا نمی فهمید دارم چی میگم.یکی 2بار دستمو گرفت گذاشت رو کیرش منم الکی یکم بالا پایینش کردمو بعد کلا شلوارشو کشید پایین.وقتی کیرشو دیدم کلا خواب و هوش و حواص از سرم پرید.دوباره دستمو گذاشت روش و خودش یکمی بالا پایینش کرد و گفت پریودی؟منم الکی گفتم آره چون اصلا حس اینکه بخوام لباسامو در بیارمو نداشتم دستشو گذاشت رو کوسمو گفت پس چرا نوار نداری؟گفتم تو دهات شما نوار بهداشتیاتون قطرش کلفته؟ما نازکشو استفاده می کنیم اونم دیگه هیچی نگفت و سرمو خم کرد رو کیرشو گفت بخور.سرمو بلند کردم گفتم نه از این کار خوشم نمیاد دوباره یه لب دیگه ازم گرفت و گفت من امروز بلاخره باید ارضا شم پس باید برام بخوری پس زود باش الان هر لحظه امکان داره منشیم بیاد منم هر وقت به اون چشمای درشت و عسلی اش که حالا خمار و حشری هم شده بود نگاه می کردم نمی تونستم در برابر خواسته اش مقاومت کنم گفتم بهش زنگ یزن ببین کجاست اونم از خدا خواسته گوشیشو برداشت و زنگ زد به منشیشو گفت که نیم ساعت دیرتر بیاد.بعد منم سرمو بردم نزدیکشو خیلی آروم کیرشو تو دهنم بالا پایین می کردم.کیرش حدودا 17 18سانتی می شد با قطر تقریبا 3 4 سانت که به زور تو دهنم جا می شد.اولش سعی کردم که تا آخرش بکنم تو دهنم ولی نمی شد و می گفت که تیزی دندونام گیر می کنه به کیرش.پشت سره هم براش بالا پایین می کردم اونم از اونور کوسمو می مالوند.بعد از حدود 5 6 دقیقه گفت آبمو می خوری گفتم نه گفت نگه دار تو دهنت بعد برو دستشویی نذار بریزه رو مبل.منم باز هیچی نگفتم و بعد یکی 2 بار ساک زدن آبش با شدت ریخت تو دهنم.البته آبش زیاد نبود ولی بوی خوبی نداشت.همیشه از همچین بویی حالت تهوع بهم دست می داد واسه همین زود رفتم سمت دست شویی و اونم پشت سرم اومد تو وقتی دولا شده بودم که دهنمو بشورم از پشت کیرشو محکم فشار داد تو کونم که یه حس خیلی خوبی بهم داد.بعد که اومدیم بیرون داشتم مانتومو می پوشیدم که یه بار دیگه بغلم کرد و صورتمو بوسید و با مهربونترین حالت ممکن گفت که عشقه منی تو…
اگه از داستانم خوشتون اومد بگید تا بازم براتون بنویسم…

نوشته: هانا


👍 0
👎 1
43822 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

348524
2012-12-15 03:19:34 +0330 +0330
NA

in lotfo nakon.nanevis.

0 ❤️

348525
2012-12-15 03:23:50 +0330 +0330
NA

هامون یا اهورا؟ حواس یا حواص؟ ننویس

0 ❤️

348526
2012-12-15 03:37:46 +0330 +0330
NA

این داستان بود یا کُستان.

0 ❤️

348527
2012-12-15 06:21:29 +0330 +0330
NA

اگه فحش میخوی بازم بنویس خوشحال میشم در خدمتت باشم :D

0 ❤️

348528
2012-12-15 08:19:33 +0330 +0330

نه خیلی خوب بود ولی دیگه ننویس سیندرلا … همه چی تموم … سرخابی
دماغ عملی … زیبا … جادار … بی حوصله . . . . .
لطف میکنی اگه آخری باشه … ممنون

0 ❤️

348529
2012-12-15 10:55:38 +0330 +0330
NA

آخه پسر گل چرا ناشتایی جلق میزنی که باعث بشه همچین کسشعری بنویسی. توکه گفتی نذاشتم باهام سکس کنه فقط ساک زدم بعد چه جوری یهو تو توالت فرو کرد توکونت مگه نگفتی سکس نکردیم پس چه جوری از رولباس کرد تو کونت. آخه کوس مشنگ وقتی توهم میزنی کسشعری مینویسی سعی کن سوتی ندی. باش پسرخوب دیگه ناشتایی جلق نزن خوب نیست واست.

0 ❤️

348530
2012-12-15 14:37:23 +0330 +0330
NA

حداقل خاطره ای رو بنویس که جذاب باشه و قشنگ تعریف کنی! منم اگه سه ساعت از مهمونی تعریف میکردم بی حوصله میشدم.
لطف کن ننویس.

0 ❤️

348531
2012-12-15 19:11:10 +0330 +0330
NA

فکر کن که سیندرلا، دماغش عمل کرده،موهاشم فر درشت و مشکی باشه!چه انی میشه!

0 ❤️

348532
2012-12-16 02:36:24 +0330 +0330
NA

خوحجل بلا … موفر فری… سیندرلا … ببعی خانم… ابرو کمون … مهمونی برو … نوار بهداشتی نازک بند … ولی خودمون پتانسیل کونی شدن رو هم داریا …

0 ❤️

348533
2012-12-16 18:19:31 +0330 +0330
NA

اخه چرا کوس می نویسی تا بهت کوس بگن

0 ❤️