سلام .من نسیم هستم و 21سالمه و مو هایی طلایی و چشمانی طوسی دارم .
هرسال تابستون که می شد من می رفتم خانه مادر بزرگم 2 سال پیش وقتی وسایلم را جمع کردم برم مامان بهم گفت یه مشتری جدید امده خونه بالای مادر بزرگم دانش جو هست من ان موقع 18 سالم بود گفتم باشه به من چه .(منظور مامانم این بوده که حواسمو جمع کنم)
وقتی رفتم دو روز گذشت و من هنوز این همسایه را ندیده بودم. شب سوم نشسته بودم پای تلویزیون زنگ خورد چادر سرم کردم رفتم دیدم یه پسری قد بلند مو های کوتاه مشکی و چشمانی تیله ای و مشکی دم دره سلام کرد اول دست و پامو گم کرد بعد اب دهنمو دادام پایین و گفتم سلام.دستش را سمتم دراز کرد وگفت بشقابتون دستتان درد نکنه خوش مزه بود .بعدا فهمیدم مامان بزرگ از غذای که ظهر درست کردم داده بهش منم گفتم نوش جان پرسید شما درست کردید جواب دادم بله و تشکر کرد و رفت ولی مهرش در قلب من ماند .
بعد مدتی باهم دوست شدیم من غذا میبردم اون توش گل وشمارشو می زاشت.
ماه اخر تابستون بود و من عاشق احسان خودم شده بودم .
یه شب حال مادر بزرگم خراب شده بوده و زنگ زد به احسان بیاد پایین ومنم در خواب ناز په سر می بردم احسان هم شماره بابامو از دفترچه تلفن گیر اور و بهش زنگ زده مادر بزرگم را بردن بیمارستان و بابام هم که می دانست احسان پسر پاکی هست چقدر هم که پاکه منو به او می سپارد احسان هم از خدا خواسته میاد تو اتاق بالا سر من منو میبره بالا خونه خودش من اول فهمیدم تو بغل کسی هستم گرمای وجودش را حس میکردم ولی از ترسم چشمام رو باز نکردم منو گزاشت رو تخت و شروع کرد به ناز کردن مو هایم تا تصمیم گرفتم چشمامو باز کنم وقتی چشمو باز کردم خواستم جیغ بزنم که دستشو گزاشت رو دهنم و ما جرا رو برام تعریف کرد بخودم امدم دیدم با لباس خواب بندی ام هستم خودمو جمع جور کردم احسان که دید من خجالت کشیدم یه پتو انداخت دورم و کنارم نشست . گوشی را برداشت زنگ زد به بابام بعد رو به من گفت مامان بزرگت خوبه اون ها تا فردا پیشش می مانند منم فردا می برمت اونجا بهد دستش را کرد تو موهام ترسیدم اصلا نگاش نکردم سرمو اورد بالا تو چشام نگاه کرد گفت : این هفته پدر مادرم میان دیدنم می خوام ازشون بخوام برام برن خاستگاری .گوشامو تیز کردم به لباش نگاه کردم و گفت: تو مال منی و هر جور شده بدستت میارم .یک هو امد جلو اون یکی دستش را دور کمرم انداخت و مرا غرق بوسه کرد. اولش ترسیدم بلد نبودم باید چی کار کنم بعد منم شروع کردم به خوردن لباش سر انگشتام داغ شده بود انگار از سرم بخار می امد بیرون خجالت کشیده بودم دستش رفت رو لباس خواب یک سره ام و بندش را گشید از ترس چشام باز شد لباش تو لم بود ومنو سفت گرفته بود که چیزی نگم با دستاش چشامو بست و ازم پرسید پریودی؟ تعجب کردم چشام باز مانده بود و خجالت زده بهشش نگاه کردم دوباره پرسید و سرمو ناز کرد گفت بگو دیگه منم گفتم نه .
و منو دوباره در بوسه کشید و دستم را دور گردنش حلقه کردم دستش رو سینه هام بود حالا بر عکس یخ کرده بودم انگار پارچ اب سرد ریختن روم کلی فکر تو زحنم بود که همش پرید گردنم بوسه میزد قلقلکم می امد دستم را رو سینا اش گزاشتم و هلش دادم عقب گفت چیه چرا هولم میدی ملتمسانه گفتم نه این کارو نکن بزار برم .
نگران نگاه کرد و گفت نترس وبه کارش ادامه داد کم کم داشتم بی حال میشدم انگار مستم که لباساشو در اورد خودش انداخت روی من گفت بگیر گفتم چی را ؟دستمو گرفت وزد به کیرش خیلی سرخ شدم دستش روی کسم بود و هی بازی میکرد کسم وول وول میکرد کیرشو چسبون به من دیگه صبرم تمام شد گفتم نمی توانم بیشتر پیش نرو گفت نترس از پشت میکنمت منو برگرداند و با انگشت میکرد تو سوراخ کونم هی خیسش کرد بعد یه چیزی رفت تو انگار دنیا روی سرم خرابشه جیغ زدم که گفت ارام ارام خوبه حالا کاری نکردم کی باسنمو گرفته بود ضربه میزد و شروع کرد به تلمبه زدن اولش درد داشت ولی بعد کیف داد ابم داشت میومد کیرشو دراورد ریخت رو کمرم وایی چندش بود بهش گفتم ازم نخواه بزارم تو دهنم گفت باشه گلم باشه واسه بعدن ها ورفت زیرمو کسم خورد و من خوابم برد وقتی بیدار شدم لخت تو بغلش بودم سرم زیر گردنش بود و مو هامو نوازش می کرد وقتی تکون خوردم نگام کرد گفت عشقم زن شدنت مبارک ومن منظور حرفشو نفهمیدم بعد اون رفتیم بیمارستان و حال مادر بزرگم خوب بود فردا شبش امد خاستگاریم و الان یه ساله عقد هستیم و قراره لیسانس گرفتم ازدواج کنیم برام دعا کنید خوش بخت شوم.
نوشته: نسیم
حالا این چی بود دادی به خوردمان؟!مرگ مامان بزرگت یبار خودت بخون ببین میفهمی چی بلغور کردی!!!
کیر اسب آبی نه همون اسب خشکی خودمون تو کونت که بار اول به همین راحتی کون دادی و از کون دادنت لذت هم بردی یابو خودتی…
هووومممممم…
این مو طلایی ها و چشم رنگی ها کجای ایران هستن؟ ما که هر کی رو دیدیم موهاش قهوه ای و مشکی بود و چشم ها هم قهوه ای :|
می زاشت و زحن و خاستگاری و… هم بیخیال
اگه یه داستان بدون غلط املایی اینجا باشه واقعا جای تعجبه :|
اون پسر پاک پاک باشه عیسی مسیح هم باشه هیچ پدری دخترش رو شب نمی سپاره دست کسی. خب؟؟؟
چقدر هم که پاک از اب در اومد واقعا روی همه سفید کرد :|
خجالتی بودی و گذاشتی باهات سکس داشته باشه؟ حتما ما معنی " خجالت " رو خوب نفهمیدیم
وسط سکس خوابت برد و بیدار شدی بهت گفت خانوم شدی؟؟؟؟
یعنی حس نکردی؟ بیدار نشدی؟ دردی… مرضی…
پس اینا که میگن از درد با ماهیتابه کوبیدن تو سر شوهرشون دروغ میگن
شایدم تو خوابت زمستونیه و جرت بدن بیدار نمیشی :|
میگی یه وقت نذاریش توی دهنم ولی معنی خانوم شدن رو نمیدونی :|
دخترای مملکت هم همه تا ولشون میکنی میرن خودشون رو به فاک میدن و انگار نه انگار که چیزی شده…
ننویس به خدا چهار تا بچه میخونن این حرفا رو باور میکنن فکر میکنن خبریه اگه برن جنده بازی در بیارن چیزی نمیشه و کسی نمیفهمه و اخرش خوشبخت میشن
ننویس
مگه میخواستی راز بقا تعریف کنی که بااین لفظ نوشتی؟!!!
Mage nagoft az kun mikonamet?
kesi ba kun dadan zan mishe?
halam az injur pesara beham mikhore.dus dashtam unja budam enqad mizadamesh ke ye jaye salem tu badanesh namune.
eshghi ke ba negah shoru she ruz be ruz sost taro sost tar mishe ama eshghi ke az ruye shenakht bashe ruz be ruz mohkamtar mishe
یعنی جدا سطح سواد نوشتاری توی جامعه ایران اینقدر پائینه؟!! اینجا بالاخره یه جامعه آماری محسوب میشه! وقتی تک و توک داستانهایی میبینی که بدون غلط املایی نوشته شده باشن، یعنی اکثریت مردم ما از نظر نوشتاری و املایی در سطح ضعیفی قرار دارند. واقعا ترسناک میشه اگه این آمار رو بشه به کل جامعه تعمیم داد!
خسته شدم
همین
عزیزانم
بارها گفته ام ایرادی نداره دروغ بنویسید
اسمش روشه
داستان سکسی
نه خاطره سکسی
اما وقتی میگی خاطره باید حداقل با واقعیت جور در بیاد دیگه
اه
ولش
اصلا بهتره دیگه داستان نخوانم تا عصبی نشوم
چ
to vaghean pesari???aya???.hala in be kire nadashtam vali to asan miduni cheshme tilei chie ke migi???
این هم نوعی راست و دروغ پردازی با هم
بچه جون دوتا حالت ممکنه اتفاق افتاده باشه یا از اول خالی بندی بود یا اون آقا رهات کرده و رفته
تخیلی بود، ننویس . . . . . . . . . . . . .
البته تخمی تخیلی بود. چهار خط نوشتی ولی چهل تا اشکال املایی، انشایی، کتابی، هجایی، رویایی، ماورایی، زمانی و مکانی داشت. مشکوک به پسر بودن هم میزنی. شاش تو داستانت، دیگه ننویس. مگه تو اصحاب کهف بودی که خوابت برد و مادر بزرگت رو بردن بیمارستان و خودتم بردن طبقه بالا و کونت گذاشتن و حالیت نشد؟ همه اینها به کنار، از کون هم که پردهی کُست رو جر دادن و تو خیلی بسیار زیاد مکشوف شدی؟ چُلمنگ دیگه ننویس. تیتر داستانت میگه که اولین دوست پسرت، معلومه که چندین دوست پسر دیگه هم گذروندی ولی با اولی عقد کردی؟ لاشی بازی هم حدی داره. ننویس.
نسیمِ چشمِ طوسی، مو طلایی
چقدر در سکس با شرم و حیایی
به او دادی یه بشقاب از غذایت
به گا رفتی، بگو اکنون کجایی؟
سکس اولین دوست پسرت؟؟؟؟؟؟؟معمولا ادم مار میخوره تا افعی بشه تو مادرزادی جنده بدنیا اومدی. . .
گفتم این بچه خوشگلای موطلایی کجای ایران هستن که ما ندیدیم
نگفتم دنبال بچه میگردم که میای زرت و زرت و واسه من زر میزنی
ایمیل بدم عکساتو واسم بفرستی؟ دنبال بچه کونی نیستم
دنبال چاک میگردی؟ چوب بکنم تو کونت که از دهنت بزنه بیرون؟؟؟؟؟؟
بابا دیوثایی که پروفایلم رو میخونین و همچنان پیام میدین من یه درصد هم دنبال سکس و اشنایی از هیچ نوعی نیستمممم نمودین منو
felani 16
مادربزرگت گفته : بیا مستأجر عزیزم نوه ترگل مرگلم چن روز دست امانت باشه تا خودم چاق بشم ، چله بشم ، از مریض خونه مرخص بشم بیام ببرمش…
نکنه خودتم شنل قرمزی هستی ؟ خخخخخ
آدرستو بده بیام بکنمت و بعدش یه داستان تخیلی دیگه ازش بنویس
آخه دعاهامون برای جندهها نمی گیره
خوبه که مادربزرگت گفته بود حواست باشه که زرتی پرده ات راکشید بالا