با سلام خدمت همه شهوانی ها. داستانی رو که میخوام براتون بگم برای عید امسال هست. من شایان هستم 22 ساله.
من 4 سال پیش، پیش دانشگاهی بودم و تو امتحانای ترم دوم بودم و روزایی که امتحان نداشتم مثل همه میموندم خونه و مامانم میرفت مدرسه چون معلم بود. منم میرفتم تو اینترنت و چت میکردم. تو اینترنت با دختری به نام آنیتا آشنا شدم که بعد از چند روز چت بهش شمارمو دادم. وقتی زنگ زد از صداش خیلی خوشم اومد اما عکسشو که دیده بودم خیلی خوشم نیومد چون خیلی خوشگل نبود. آنیتا از من 1 سال کوچکتر بود و خیلی هم لاغر بود. منم قدم 175 بودو وزنم 75 بود.
خلاصه بعد از چند هفته دوستی تلفنی قرار شد همو ببینیم. وقتی خودشو دیدم قیافش از عکسش خیلی بهتر بود بخاطر همین خیلی بیشتر از قبل ازش خوشم اومد. چند باری همو دیدیمو چند ماهی با هم دوست بودیمو رابطه ما بیشتر میشد. اما هیچ حرفی از سکس نمیزدیم. بعد از حدود 1 سال دوستی مامانبزرگش فوت کرد که این باعث شد مامانش اینا هر هفته جمعه برن بهشت زهرا. ما هم از این فرصت استفاده میکردیمو همو میدیدیم تا اینکه یبار که دیر رسیدم سر قرار گفت میترسم مامانم اینا بیان خونه و اگه ببینن من نباشم بد میشه واسه همین گفت بیا خونمون که اگه یوقت اومدن از پنجره ببینیمو تو برو طبقه بالا. منم قبول کردم و رفتم خونشون. دیگه بعد از 1 سال تا حدودی باهم راحت شده بودیمو کلی از همو بوس کردیمو لب گرفتیمو همو میمالوندیم. این شده بود کار هر دفعه ما اما هیچ وقت سکس نکردیم . بعد از اون روز هم کلی رفتم خونشون و هر دفعه هم این کارارو میکردیم و خیلی با هم راحت تر میشدیم تا اینکه عید امسال خونشونو عوض کردنو من هم رفتم خونه جدیدشون. وقتی رفتم طبق معمول استقبال گرمی ازم کردو منو برد که اطاقشو نشونم بده. برام شربت آورد و کلی پذیرایی کرد بعد هم شروع کردیم به کارای همیشگی. من دیگه کم کم داشتم آماده میشدم که برم که یهو تلفن زنگ خورد. مامانش بود که گفت تا شب نمیان خونه. وقتی اینو گفت آنیتا هم به من گفت نمیانو ازم خواست بیشتر پیشش باشم منم از خدا خواسته قبول کردم. دیگه با خیال راحت نشستیم رو تخت و بعد از یکم حرف زدن دوباره شروع کردیم به لب گرفتنو مالوندن. اما ایندفعه یکم بیشتر طول کشید و انگار اونم حشری شده بود. بعد از کلی مالوندن اجازه داد لباساشو در بیارم. اولین باری بود که لخت لخت میدیدمش. اونم لباسای منو در آورد جز شرتم و من خوابیدم روش. حسابی سینه هاشو مالوندم. خیلی بزرگ نبود اما کوچیک هم نبود.دیگه داشت ناله میکرد که رفتم سراغ کسش. خیلی خوشگل بود. کلی براش خوردمو اونم کلی داشت حال میکرد و ناله میکرد که ارضا شد. بهش گفتم تو کاری نمیکنی؟ گفت چرا شوهرم و اومد دوباره لب گرفتیم و خودشو میمالوند به کیرم. بعد از رو شرت با کیرم بازی کرد. دیگه داشتم میمردم که شرتمو از پام در آورد و شروع کرد به ساک زدن. خیلی حرفه ای نبود.
خلاصه با اینکه بلد نبود کلی ساک زد و بعد گفت خسته شدم. اما من هنوز ارضا نشده بودم بهش گفتم برگرد بکنمت که گفت درد داره و قبول نکرد. گفتم بذارم لای پات اما میترسید که یهو بره تو کسش. با بدبختی راضیش کردم که لای پاش بذترم. یکم لای پاش عقب جلو کردم که خوشش اومد منم تا اینو فهمیدم گفتم میکنم تو کونت گفت پس آروم بکن. کلی کونشو خیس کردمو تف زدم که دردش نیاد اما تا سر کیرمو گذاشتم تو جیغش رفت هوا. منم که میخواستم هر جور شده بکنمش کرمو از رو میزش برداشتم و مالیدم به کیرمو کونش و با فشار کردم تو. دوباره جیغ زد اما کمتر. یکم نگه داشتمو دوباره فشار دادم. خداییش خیلی تنگ بود. یکم که جا باز کرد دوباره فشار دادم که کلش رفت تو. دیگه حشری شده بودو میگفت بکن و جرم بده. منم عقب جلو میکردم که دیدم داره آبم میاد. گفت بریزش رو سینم. منم در آوردمو ریختم رو سینه و صورتش. خیلی خوشش اومد. اما گفت خیلی درد داشت. بعد هم با دستمال همرو پاک کردیم. دیگه ساعت حدود 2 اینطورا بود که ناهار خوردیمو یکم حرفیدیمو بعد من اومدم خونه.
این اولین سکس من بود و مسلما اولین داستانی هم بود که نوشتم. لازم نیست قسم بخورم که راسته چون با خوندنش معلوم میشه راسته. نظرتونو بنویسین و اونایی که عادت دارن فحش بدن لطفا فحش ندن…
نوشته: شایان
حالا ولی اگه قسم می خوردی بد نبود ها از این یکنواختی بهتر بود :D
بازم شربت ؟ 8-|
خب تا شب نمیومدن تو واسه چی زود رفتی می موندی دیگه مثل بقیه یه آمار 8-7 دفعه ای هم میدادی کی به کیه B-)
ولی مردمو مجبور به ترک عادتشون نکن آخه اون عادت واسه حرفای آنیتا جون لازمه :D
واسه دفعه اول بد نبود بازم بنویس :->
داستانت شاید واقعی بود اما اصلا جنبه ی سکسی و شهوانی نداشت
بابا زرنگ.بعد از یکسال رفاقت کردیش.خسته نباشی.تبریک میگم .حالا میزاشتی پیر میشد میرفتی تو خانه سالمندان میکردیش.
تو كه يك سال صبر كرده بودي خب يه 7/8 ده سال ديگه هم صبر ميكردي تا ازدواج كنيد…سبك داستانت كمي تا قسمتي از حالت تخمي بودن درآمده بود ولي تحريرات كيري بود… :D اون قسمت آخرا ديگه زر زديا…همونجا كه ميگفت ““دیگه حشری شده بودو میگفت بکن و جرم بده.”” حيف كه گفتين فحش نده وگرنه بهت ميگفتم آخه ديوث جنده ميبري الآن كه روزي 10/15 بار كون ميده وقتي حشري ميشه از اين كس شعرا تلاوت نميكنه بعد اين كه بار اولش بوده از اين حرفا زده ؟؟؟ شايدم بدبخت سرتو را كلاه گذاشته و بار اولش نبوده…به هرحال خوش باشي … .
خوش به حال انیتا که به این راحتی کون داد * مگه میشه . اونم بار اول >
اونایی که قراره فوش بدن که میدین منم میدم کیییییییرم به ناموست آخ کیییییییرم به هیکل خوهر کسه ریدم بهت با داستان تخمیت حالا بگو فوش ندن
ببین بچه جان، تو که دوست نداری فحش بخوری مگه مریضی که این داستان تخمی رو اینجا مینویسی؟
وقتی ما این رو میخونیم میفهمیم که خودت کرم داری یا به قول معروف کرم از خود درخته. چی شد که تا یک سال هر هفته خانوادهاش میرفتند بهشت زهرا و تو هم میرفتی پیششش (یعنی حداقل 4 یا 5 ساعت وقت داشتید)، و تو این چند ساعت فقط لب میگرفتید؟ لخت نمیشدید؟ فقط وقتی مامانش زنگ زد که دیر میان لخت شدید؟ خداییش یک ذره فکر کن جایی برای فحش ندادن گذاشتی؟ کیرم تو داستانت که وقتی خوندمش کیرم آب شد. باشه بهت فحش نمیدم ولی بدون که خیلی کس کشی.
اره بابا تابلو بود دفعه اولته ! راحت باش ما به تو اعتماد داریم ! اما به دوس دخترت بگو از جو در بیاد هر کی که ادمو میکنه که شوهر نیست