سلام بچه ها اسم من میلاد و 23 سالمه
من از بچگی نمیدونم چرا ولی از جنس مخالفم خوشم میومد بگذریم اینو که همه دوست دارن .
ما و عمه م اینا همسایه بودیم همیشه یا اونا پیش ما بودن یا ما پیش اونا بودیم به همین خاطر من زیاد رفت و امد باهاشون داشتم عمم 3 دختر داشت دختر اولیش اسمش نازنین بود دوسالی از من بزرگتر بود راستش چون خیلی وقت از اون ماجرا میگذره دقیق دقیق مثل شماها یادم نیست ، یه روز که رفتم خونشون سلام کردم دیدم تنها نشته پای تلوزیون منم رفتم نشستم همینطور که باهم تنها بودیم یلحظه هوس کردم برم نزدیکترش بشینم ویکم خودمو تکون دادم تا تقریبا به یه قدمیش رسیدم راستش یکمی ترسیده بودم ولی چون دیدم اون حرکتی نکرده یه کمی آروم شدم بع شروع کردیم باهمحرف زدن منم سعی کردم حین حرف زدن اول آروم پام رو به پاش نزدیک کنمتا تونستم انگشتای پام رو به پاش بزنم اولش یکم پاشو جمع کرد ولی من دوباره انگشتپامو به انشتای پاهاش چسبوندم مطمعا بودم دیگه این بار از نیتم آگاه شد تو ترسیده بودم و گفتم اگه بلند شد رفت دیگه باهاش کاری ندارم یه لحظه سکوتی بینمون برقار شد نه اون دیگه حرفی میزد نه من و دیدم اینبار تکونی نورد یه کم مطمعن تر شدم و پام رو بیشتر بهش مالوندم آروم مچ پام ورو گذاشتم رو مچ پاهاش یه لحظه فقط نیگام کرد و چیزی نگفت منم یکم شیرتر شده بودم سعی کردم پام رو اروم بکشم بالا تر دیدم یه لحظه بلند شد رفت تو اتق فکر کردم رفته دیدم یه پتو با خودش اورده و دراز کشید و مثلا چشاش رو بسته که بخوابه راستش یه کم شرمش شده بود ولی من کلی با این کازش حال کردم دیگه ترسم ریخته بود اروم رفتم زیر پتو پیشش دیدم چشاش بسته منم اول صورتش و گردنش روبوس کردم دیگه تو حال خودم نبودم خودمو انداختم روش اروم بوسش میکردمو میوددم پایین تر تا نترسه پیراهنش به کمک خودش که بقول خودش خوابه دراوردم وای سینه هاش جلوم بود سوتینش رو باز کردم و سینه هاش رو لیس زدم واقعا سفت بودن و منم شروع کردم لیس زدنشون و اروم میودم پایین به نافش که رسیدم خواستم شلورش رو از پاش در بیارو ولی نمیذاشت دستاش رو گذاشته بود رو شلوارش که نذاره منم در گوشش بهش گفم نازی من که میدونم بیداری اورو خدا بذار فقط نازت رو نیگا کنم قول میدم هیچ کاری نکنم دیدم دستاش شل شد و یکم خودشو داد بالا ومن شلواش رو اروم کشیدم پایین از دیدن شورتش کیر شقم دیگه داشت میترکید دست کردم شرتش رو هم کشیدم پایین فقط یادمه اون لحظه اگه باباش هم میومد دیگه نمیتونست جلومو بگیره من شروع کردم لیسیدن کسش با ولع تمام لسی میزدم و اونم داشت حالشو میبرد بهد پنج شش دقیقه که لیس زدم ازش خواستم که به پشت بخوابه ولی انبار خیلی مقاوت میکرد و حاظر نبود کون بده منم دیدم چون اولین بارشه که سکس میکنه شاید حق داشته باشه و دیگه منم مقاومتی نکردم کیرم رو گذاشتم لای پاهاش و لا پایی باهاش حال یه دستم رو کسش بود اون یکی روی سینش بود تا اینکه ابم رو لای روناش خالی کردم و بعد پیشش چند دقیقه ای خواب بودم این شروع اولین سکس من و ختر عمهی گلم نازی بود . . .
نوشته: میلاد
من از بچگی نمیدونم چرا اما از بچه کونی های لافو خوشم می اومد! البته بگذریم همه خوششون میاد!
اه اه اه.مزخرف که بود،از نظر انشایی که افتضاح بود،املاتم که در حد ابتدایی بود.آخه به چه امیدی اومدی این چرندیاتو نوشتی.
گيرم ك داستانت دروغ نبود فك كنم دخ عمت كوني بوده ك ب اين راحتي گذاشت باهاش حال كني تو هم اينقد كس خل بودي ك نتونستي كونش بذاري:-
ای خداکه این سایت شده پاتوق بچه کونی ها،آخه بچه جون چرااینقدخواباتوواسه ماتعریف میکنی،بروجقتوبزن نمیخاد دیگه فکرهیچی باشی،بچه جق جقو
:‘’( تورو بخدا فارسی رو پاس بدارید و این همه غلط ننویسید
یه بار خودتون این کس وشعرایی که می نویسید رو بخونید بعد بذارید تو سایت
استاد Maxmahony خدا نکشه تو رو!!!
مردم از خنده!
چند وقت بود اینقدر نخندیده بودم!
خدا عمرتون بده ! باز دوتا کامنت پای یه همچین داستانهایی میگذارید قابل تحمل میشه
و گرنه اینجور داستانها فقط کفر آدم رو در میاره!
لحظه سکوتی بینمون برقار شد //// دیدم اینبار تکونی نورد یه کم مطمعن تر شدم ///// لحظه بلند شد رفت تو اتق فکر کردم/////
دیدم اگه بخوام غلط هات و هی کپی کنم دهنم سرویس می شه بیخیال شدم. خودت می دونی که قهوه ای کردی اشکال نداره بزرگ می شی خوب می شی
مزخرف بود. هر وقت 23 سالت شد. برگرد و داستان بذار.مرسی.
اقایه مکس ماهونی عزیز تو که میخواستی داستان سکسی اپلود کنی چرا تو کامنتا اپلود کردی ؟ میرفتی تو بخش ارسال داستان اپلود میکردی کلی هم لایک میگرفتی
اما در مورد خود داستان : خدایا همچین دخترایه فامیلیو به همه برو بچه هایه شهوانی عطا بفرما
امیییییین !!!
منکه نخوندم فقط مرورش کردم… شما یا افغانی هستی یا زیر 15 سال سن داری و کلاً مخت گوزیده با این افکار چرت و تخمیت…
فقط اشتباه کردی با دختر عمه بزرگه شروع کردی باید اول سراغ کوچیکه میرفتی اینجوری اگه شوهر عمه هم سر میرسید میگفتی داریم امپول بازی میکنیم
بابا ول کنین این بد بخت رو حالا یه غلطی کرد!!!فردا املاء داره بچه امو… x می خواست یه کم تمرین!بکنه که اونم رید…تورو خدا ناراحتش نکنین بچه مو!!!
عجب. ببینم بعدش که کنارش دراز کشیدی و خودتو زدی به خواب باباش نیومد تورو بکنه؟ حالا این چهار خط رو نمینوشتی چی میشد؟ میمردی؟ کیرم تو این انشا که نوشتی نمره ات میشه -3- فردا برو بزرگترت رو بیار مدرسه.