اولین سکس با فاطی جونم

1390/02/03

سلام.خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به 5 سال پیشه که من 19سالم بود و تازه وارد دانشگاه شده بودم.از اونجایی که شهرمون خیلی کوچیک و مذهبی بود تا قبله ورودم به دانشگاه من دوست دختر نداشتم.تا اینکه وارد دانشگاه شدم و با دختری بسیار خوش اندام و سکسی به نامه فاطمه آشنا شدم.طریقه آشناییمونم مثه همه دانشجویان از طریقه پیجه خوابگاه و گذاشتنه قرار بود. ما به همدیگه یه مدت ارتباط داشتیم و بیشتره قرارامون تو کافی شاپ و سینما بود.تو دفعاتی که میرفتیم سینما از گرفتنه دستش به بهونه گرمای وجودشو حس کردن شروع کردم و در دفعاته دیگم تو سینما به بهونه های مختلف سینهاشو مالوندمو لب ازش گرفتم البته خوده فاطمم پایه بودو اعتراضی نمیکرد.اینم بگم سینمای بیرجند شهری که دانشگامون توش بود خیلی خیلی خلوت بود.راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم من سینا هستم و یه سال از فاطمه زودتر دانشگاه قبول شده بودم و 2سالم از فاطمه بزرگتر بودم.گذشتو گذشت تا آخره ترمه یکم رسید و تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده فاطمرو بکنم آخه میخواس سکس داشته باشه ولی ناز میکرد و خودشو مخالف جلوه میداد منم حرصم گرفته بود.یه روز منکرات بهمون گیر دادو با هزارتا منت کشی و پاچه خاری و تعهد ولمون کردو بهونه داد دستم واسه بردنش به خونه خالی.یه سری به بهونه گیر ندادنه منکرات و اینکه ایندفه بگیرنمون دهنمون سرویسه کشوندمش خونه دوستم.بش قول دادم که فقط قصدم صحبته.اونم از خوابگاشون مرخصی 1روزه گرفتو منم قبله رفتن به خونه دوستم رفتم کاندومو اسپری لیدوکائین و یه کم خوردنی مثه آبمیوه و کیکو موزو چیپس خریدمو بعده غروب با هم رفتیم خونه دوستم که اسمش محسن بود.خونش 2تا اتاق داشت که وسطشون 1هاله بزرگ بود.منو فاطمه رفتیم تو یکی از این اتاقا.گفت:خوب بفرما گوش میکنم.منم که واسه اولین بار بود که یه دخترو میبردم خونه گرفتمشو تا میتونستم لبو بدنشو بوسیدمو سینهاشو با دستام مالوندمو میگفتم"چی چیرو بفرما.حرف باشه بعده عشقو حال!اونم که بدش نمیومد ولی به رو خودش نمیآورد یه مقدارم حشری شده بود خودشو لوس کردبی مقدمه و گفت:سینا ازت خجالت میکشم نگام نکن تا لباسامو درارم!خلاصه لباساشو در آوردو خوابید و به من که روم اونور بود گفت:بیا بکنیم!همین که اینورو نگا کردم یه بدنه لخته لخته بی موی ناز و خوش استیله مانکن گونه با یه کس و کونه تمیزو خوش فرم جلو چشام بود.منم به خاطره اینکه دیر ارضا بشم اسپریه لیدوکائینو که داروخونه ها میفروشن و مخصوصه درده دندونرو به کیسه بیضم زدم.نمیدونم چه اثری داره ولی برا من باعث شد آبم بعده 20دقیقه بیاد.خلاصه بعده زدن اسپری تصمیم گرفتم همونطور که تو داستان سکسیا خوندم حشریش کنم.شروع کردم به خوردنش از بالا به پایین.اول پیشونیشو بوسیدم بعد گونه/لب/گوش/گردن/سینه…به سینه های اناریش که رسیدم صدای آخو اوفش دراومد.منم که دیدم لذت میبره با ولعه بیشتری خوردم.تا اینکه سینهاش سفت شد.بعد شیکمشو خوردم نافشم خوردم تا اینکه رسیدم به کسه خوشکلش که حسابی خیس شده بود حسابی با زبونم باش بازی کردم که گفت:بسه سینا جون بخواب که نوبته منه.منم خوابیدمو اونم شروع کرد به خوردنه کیرم.با چنان ولعی واسم ساک میزد که انگاری داره خوشمزه ترین چیزو میخوره!بعد به حاالت سجده خوابوندمشو کرمو از کیفم در آوردمو در کونشو کرمی کردم و با انگشتم یه خورده باش بازی کردم تا باز بشه سوراخه کونش با دسته دیگمم با کسش بازی میکردم تا اینکه یه نمه سوراخه کونش باز شد.منم کیررو کرم زدمو یهویی کردمش تو کونش.وااااااااااااایییییییییی چه گرمایی…چه لذتییییی به خدا تو عمرم انقد لذت نبرده بودم.اومنم یه جیغه آروم کشیدو گفت سینا جوون آروم…بسه…درش بیار!منم بدونه توجه به حرفاش با شدت تلمبه میزدم و با دستمم کسشو میمالوندم بعده یه مدت دیدم صداش در اومد و فهمیدم اونم داره حال میکنه.بعد 10 دقیقه ای تلمبه زدم تا اینکه دیدم آبم دارم میآد کیرمو از کونش کشیدم بیرونو آبمو ریختم تو کمرشو به کمرش مالوندم.اون شب شاید باورتون نشه ولی به خدا 4-5بار ارضا شدم آخه شب تا صبح با هم بودیم.یه بارم با همین مالوندنه کسش فاطمه به ارگاسم رسوندمش و یادمه میگفت بهترین لذته زندگیمو بهم دادی.از اون موقع به بعد هفته ای یه بار میکردمش تا زمانی که فارغ التحصیل شدم.چند وقت پیش فهمیدم ازدواج کرده و الان بچم داره.اگه نظرتونو راجع به داستانم بدین ممنونتون میشم.با امیده موفقیت واسه همتون…

نوشته:‌ سینا


👍 0
👎 0
41228 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

277804
2011-04-24 02:37:30 +0430 +0430
NA

گفتي با فاطمه توي دانشگاه آشنا شدي. بعدش گفتي اون يك سال بعد از تو دانشگاه قبول شد. يعني وقتي تو ترم 3 رو شروع كردي. بعد ميگي آخر ترم يك تصميم گرفتي بكنيش!!!؟ آخه جيگر جان بجاي خيالبافي برو كار فكري بكن يه كم حافظه‌ت تقويت بشه! آخر ترم يك كه اون هنوز خونه باباش ور دل مامانش بوده! از اين گذشته مثل اينكه مقررات خوابگاه رو نميدوني. دخترا هر جا باشن بايد رأس ساعت 8:30 يا 9 توي خوابگاه باشن وگرنه حسابشون با كرام‌الكاتبينه اونم توي شهرستانها. نميتونن تا صبح پيش جنابعالي بمونن و تو ليدوكائين بكني تو حلقشون! آخه چرا اينقدر اصرار دارين كه بگين داستانتون واقعيه؟! بگين اين فانتزي منه قول ميدم كسي بهتون گير نده. ملت كه اسكول نيستن.

0 ❤️

277805
2011-04-24 03:10:22 +0430 +0430
NA

من اصلاً نخوندم داستانو. فقط سه خط اولشو خوندم فهمیدم که کیریه.
راستی فریجاب عزیز. من داستانمو به اسم من و سیما گذاشتم. ممنون میشم بخونیش و نظرتو برام زیر همون داستان بذاری.

0 ❤️

277807
2011-04-24 06:56:24 +0430 +0430
NA

اقا سینا فریجاب کاملا درست میگه بابا مگه دیوانه ای میگی اولش این داستان راسته ببین حالا کلی همه بهت فحش میدن خنگوللل

0 ❤️

277808
2011-04-24 08:15:16 +0430 +0430
NA

خسته نشدین اینهمه کسشر نوشتین؟

0 ❤️

277811
2011-04-24 16:04:30 +0430 +0430
NA

ببخشید ولی نظرم ربطی به داستان نداره. ادمین جان می خواستم خواهش کنم از داستان هایی با موضوع زفاف بزارین. آخه موضوع جالبتریه و همین طور به بنیان خانواده کمک میکنه. با تشکر.

0 ❤️

277812
2011-04-24 16:10:51 +0430 +0430
NA

تا حالا کسی بهت گفت چه داستان بدی نوشتی. اصلا حال نداد. به نظرم فقط یکی که از زندگیش خیلی لذت برده میتونه چنین چیزی رو بنویسه. یعنی یه بچه پولدار که از ناراحت کردن دیگران لذت میبره .

0 ❤️

277813
2011-04-24 16:38:01 +0430 +0430

90% o0nai ke dastan minevisan bache jaghian! Hameye etela’ateshunam az ye dastane tavahomie dg daran! Berid bemirid hamato0n

0 ❤️

277814
2011-04-24 20:11:54 +0430 +0430
NA

akhe kossher taft dadi .beshin 1kam ba on maghzet fekr kon bad benevis kos maghz

0 ❤️

277815
2011-04-29 03:11:46 +0430 +0430
NA

سلام فکر کنم این آقا سینا فقط از سر بیکاری یک چیزی نوشته شماها حالا خیلی گیر ندید حداقل بدرد خودش میخوره که بشینه یک دست حسابی به چیزش مالش بده دیگه و بس ف مگه نه ؟

0 ❤️