اولین سکس با همسرم

1395/07/10

سلام دوستان…امیدوارم حالتون خوب باشه…من مهرنوش هستم و الان که دارم این خاطره را مینویسم حدودا ۴از زندگی مشترک با همسرم عرفان میگذره و خداروشکر یه بچه ناز و خوشگل به نام عسل داریم…
من و عرفان باهم توی دانشگاه همکلاسی بودیم و از ترم پنجم عاشق هم شدیم.خانواده هامون بهدلایل مختلف راضی ب ازدواجمون نبودن…اما با هر بدبختی که بود آخرش بهم رسیدیم…شب عروسی مون باورمون نمیشد که بیداریم و همه اش فک میکردیم داریم توی یه رویای شیرین به سر میبریم…اما واقعی بود…
آخرشب بعد از کلی گشتن توی خیابون ها رفتیم خونه مون…خانواده عرفان و خانواده خودمم اومده بودن و حدودا یک ساعتی پیشمون موندن. اون شب مادرم مثل ابربهار گریه میکرد (خخخ چون فک میکرد دخترش بدبخت شده )
خلاصه بعد از این که اونا رفتن سکوت خیلی عجیبی شد.خیلی خجالت میکشیدم و استرس داشتم…عرفان عشقم بود . من خودم انتخابش کرده بودم اما…نمی دونم چرا میترسیدم…در همین افکار بودم که یهو عرفان گفت :خوشگل خانومم برات چایی درست کنم یا شربت می خوری؟؟
خیلی آروم گفتم شربت لطف کنید…عرفان گفت :والله من که نشنیدم چی گفتی خخخ…با صدای بلند تر گفتم شربت؛شربت میخورم…خندید و گفت خیلی خب…حالا برات میارم…عین بچه کوچولوهایی و زد زیر خنده…
از رفتارش خوشم نیومد…شاید هم زیادی حساس شده بودم.سرم را انداختم پایین.هنوز داشتم به حرف های مامانم فک میکردم که میگفت عرفان مرد زندگی نیست…توی فکر بودم که عرفان با یه سینی شربت اومد و گفت مهرنوش تو امشب چیزیت شده؟؟همه اش تو فکری گفتم نه…
بهش گفتم لباسم خسته ام کرده…میرم لباسم را دربیارم و زود برمیگردم…با شیطنت گفت:میخواهی بیام کمکت خانومی؟؟گفتم نه مرسی…رفتم تو اتاق و در رو بستم…خیلی هول شده بودم واقعا نمیدونستم چرا …صدای پای عرفان را شنیدم که داره ب اتاق نزدیک میشه…قلبم داشت می ایستاد.منتظر بودم بیاد داخل…اما نیومدم…با بدبختی زیپ لباسم را باز کردم…آخه گیر کرده بود.خخخ…تو آیینه قدی یه نگاه ب خودم کرد…یه دختر سفید و تقریبا تپل با شورت و سوتین سفید…لباس خواب بنفشم را از توی کمد در اوردم.میخواستم بپوشمش که یهو در اتاق باز شد و عرفان اومد داخل…نمیدونستم چی بگم…فقط نگاش کردم …آروم بهم نزدیک شد و بغلم کرد …لب هاش را گذاشت روی لب هام…خیلی داغ بود…شروع کرد ب خوردن لب پایینیم…منم با این که خیلی خجالتی بودم اما باهاش همکاری کردم …دستش را روی سینه هام فشار میداد و میگفت…چه دختر خوشگلی بودی و من خبر نداشتم و خندید.و من واقعا نمیدونستم عرفان دیوث (خخخ) تو اون لحظه داره ب چی میخنده…من رو برد سمت تخت خواب خوشگلمون …دکمه های پیرهنش را باز کرد …شلوارش را هم در اورد…گفت عشقم اجازه میدی امشب تو رو مال خودم کنم؟؟ حرفی نزدم…گفت همیشه سکوت علامت رضایته.با دنیای دختر بودن خداحافظی کن…از این حرفش بدنم مور مور شد.توی تخیلاتم هم فک نمیکردم عرفان این جوری باشه…سوتینم را باز کرد و با دیدن سینه هام آب دهنش را قورت داد و گفت جوووون چه سینه های گرد وتپلی و شروع کرد به مک زدن نوک سینه هام.چند بارم گازشون گرفت و هر بار من جیغ کوتاهی میکشیدم…بعد از اون دوباره لب هام و گردنم را بوسید و لیس زد…آروم شرتم را در اورد…چند دقیقه ای به کوسم زل زد و بعد با ولع شروع کرد به خوردنش…شرتش را در اورد و کیر داغش را گذاشت روی کوسم و هی روش میکشید…کیرش زیاد بلند نبود اما کلفت بود…بهم گفت میشه برام ساک بزنی؟؟گفتم من حالم از این کار بهم میخوره…هیچ وقت این کار رو از من نخواه…دوباره با لبخند گفت:دختر تو چقدر سردی
.تو دوران نامزدیمون فک میکردم خیلی حشری باشی…اجازه نداد جوابش را بدم و دوباره ازم لب گرفت…واقعیتش منم کم کم داشتم لذت میبردم…بهم گفت اگه دختر خوبی باشه یه جوری میکنمت که درد نکشی…چند لحظه مکث کرد و یه بالشت گذاشت زیر باسنم و بعد آروم کیرش را گذاشت دم کوسم…گفت آماده ای؟؟چشمام را بستم …آروم آروم کیرش را کرد داخل کوسم…یهو احساس کرد درد و سوزش عجیبی تمام وجودم را فرا گرفته و یهو گفتم آییییی…لب هام را بوسید و گفت دیدی آخرش مال خودم شدی؟؟؟با این که درد داشتم گفتم دوستت دارم عزیزم .گرمای کیرش را تو وجودم حس میکردم …شروع کرد ب تلنبه زدن…صدای ناله ها و آخ و واخم به آسمون رفت…ارضا شد و آبش را ریخت داخل کوسم…بیحال پیشم خوابید و گفت عشقم عمرم نفسم ببخشید اگه اذیت شدی…بهش لبخند زدم و اون شب تا صبح لخت توی بغل هم خوابیدیم…البته من تا فرداش خونریزیم زیاد بود و درد داشتم اما کم کم بهتر شدم …

نوشته: مهرنوش


👍 1
👎 9
48586 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

558695
2016-10-01 21:20:33 +0330 +0330

شربت رو میخوردی لاقل.الان همه فک میکنن داستانت تخیلی هس.ک شربت نخورده کردتت :v

0 ❤️

558700
2016-10-01 21:43:10 +0330 +0330

دیگه حالم بهم میخوره از واژه های تکراری و پوزیشن های تکراری و محبت های تکراریه کاربرای این سایت!!! یکم تنوع بدین به نوشته هاتون یکم خلاقیت به خرج بدین! حال ادم بد میشه به خدا…
شهوانی اصلا شهوانیه چن سال پیش نیس…

1 ❤️

558711
2016-10-01 22:24:50 +0330 +0330
NA

دم p-nafasگرم گل گفتی داش این که خوردی کله داشت

0 ❤️

558736
2016-10-02 04:19:49 +0330 +0330

تو که خوشبختی اینجا چیکار میکنی؟؟شوهرت درست حدس زده که چقدر حشری هستی.بعدا هنوز نمیدونی خونی که از زدن پرده بکارت میاد نباید با منی مرد قاطی بشه؟؟بدم میاد از کسایی که شب زفاف رو به تخمشون هم نمیگیرن.حیف اونشب که این قدر کیری تعریف بشه.البته تو که پسری احتمالا و بویی از سکس نبردی

0 ❤️

558744
2016-10-02 05:51:56 +0330 +0330

جالب نبود…

0 ❤️

558748
2016-10-02 06:29:54 +0330 +0330

یه خورده به اون مغز تون فشار بیارید چهارتا داستان خوب بنویسید

0 ❤️

558770
2016-10-02 14:39:54 +0330 +0330

قبلا داستان هایی که تو سایت می ذاشتند خیلی قشنگ بود. نه فقط ااز نظر توصیف رابطه، قصه پردازی و فضا سازی قشنگی هم داشتند. مثل قصه های پریچهر و روژان.

0 ❤️

558774
2016-10-02 16:16:18 +0330 +0330
NA

آرزوهای نویسنده؟ زدن پرده ی دختر . تاصبح لخت خوابیدن .شربت نخوردن کسوکردن

0 ❤️

558789
2016-10-02 20:46:04 +0330 +0330

چرا خونی که از زدن پرده بکارت میاد نباید با منی مرد قاطی بشه؟؟؟؟؟jan2cina

0 ❤️

558822
2016-10-02 23:15:31 +0330 +0330

عااااالی بود، مخصوصا نگارش‌ت
زندگی تون ، شهوانی

0 ❤️

559028
2016-10-04 09:50:13 +0330 +0330
NA

چرت و پرت بود آخرش دچار کمبود شربت میشه این مملکت

0 ❤️