اولین سکس خاطره انگیزم با محدثه

1395/07/19

سلام خدمت همه ی دوستانم در سایت شهوانی
خاطره ای رو که میخوام تعریف کنم مال اردیبشهت همین امساله و امیدوارم خوشتون بیاد.
من اسمم امیررضا و متولد 75 با قد175 قیافه نسبتا خوب و دلنشین
بعد از تعطیلات عیدسال بود که داییم که صاحبکارم باشه گفت اینور سال صبح به صبح مغازه یک ساعت زودتر باز کن از اونور هم یک ساعت دیرتر ببند بماند که کلی بحث کردم سر این موضوع با داییم اما فایده ای نداشت …
صبح شنبه بود طبق قرارم با داییم باید هشت مغازه باز میکردم بخاطر همینم راس هفت بیدار شدم و صبحونه نخورده زدم بیرون هوا خیلی عالی و بهاری بود سر کوچه سون که رسیدم یه دفعه ی در آبی کوچیک باز شد و ی دختر شونزده هفده ساله با لباس سرمه ای مدرسه اومد بیرون چشاش خواب آلود بود و متوجه نشد از کنارش رد شدم اما من خوب دیدمش قد تقریبا 170 چشمها قهوه ای روشن…یکم مایل به لاغری با سینه های 70 و البته با یه صورت خیلی خیلی ناز و خوشگل …بماند اون روز سرکار همش به اون دختر فکر میکردم و فکری به ذهنم خطور کرد فردا هرجور شده دوباره همون ساعت منتظرش بمونم و هرطور شده مخش بزنم …شبش گوشیم ساعت ی رب به هفت کوک کردم اما مگه خوابم میبرد فکر و خیال و عشق بازی با اون دیوونم کرده بود تو همین فکر و خیالا بودم که چشام گرم شد و راس ی رب به هفت با زنگ گوشی بیدار شدم خیلی سریع بلند شدم و لباسامو پوشیدم و ی ادکلن زدم و اومدم بیرون بعد ی پنج دقیقه انتظار بلاخره اومد سرجام واستادم تا از کنارم رد بشه …ی نیم متر مونده بود بهم برسه رسوندم جلوش و گفتم سلام خوبی؟یه نگاه کرد و گفت سلام بفرمایید گفتم به جا نیاوردی؟طفلکی گفت نه شما کی هستین گفتم من…من…همسایتون .تا خواست بره و رد بشه دوباره جلوش واستادم و گفتم خیلی خوب من اسمم امیره و شماره که شب قبل آماده کرده بودم دادم بهش ی نگاه کرد و با دلخوری گرفت و رفت…
اون روز تمام روز با خودم گفتم نه بابا بچه بود خاک توسرت بگرد ی سوژه باحال پیدا کن اون وضع و حرف زدنش صد سال زنگ نمیرنه دیگه کلا ازش نا امیدشدم و صبحا منتظرش نموندم
روز جمعه بود بعد ناهار که خواستم بخوابم ی شماره ناشناس افتاد تا جواب دادم قطع شد یه دفعه فکرم رفت سمت اون دختر اما باز با خودم گفتم حتما یکی اشتباهی گرفته بود و…
عصری گه بیدار شدم از همون شماره چهارتا اس اومده بود سلام خوبی؟شناختی؟چرا حواب نمیدی و منتظرم خلاصه اون شبش تمام اس ام بازی کردم و بله خودش بود خودشو محدثه معرفی کرد و گفت سال دوم دبیرستانه رشته انسانی.
تو اس بازیا چند بار سکس و لب و پیش کشیدم اما خنثی نشون داد نه مخالفت کرد نه پا داد بالاخره بعد چند جلسه اس بازی و یک هفته معطلی قرار شد صبح ی رب زودتر بیاد بیرون و فقط در حد لب.بازم خوب بود
طبق قرار اومد بیرون و رفتیم تو ی کوچه باریک دوتا دستاشو با دستام گرفتم و اول لپاشو بعدم لباشو شروع کردم به بوسیدن و خوردن تو همین حین دست راستمو از دست چپش برداشتم و سینه هاشو از رو مانتو میمالوندم .که ی دفعه صدا ی ماشین اومد خودشو ازم جدا کرد و بعد اینکه ماشین رفت از پشت بهش چسبیدم و صورتو چرخوندم و لباشو میخوردم وای چه لذتی داشت لب گرفتن دزدکی و اونم صبح زود…
بعد اون روز فکر و کیرم زوم کرده بود رو کون محدثه هرطور شده بود باید میکردمش .از همون روز تا ده روز مخشو زدم تا به لاپایی راضی شد با خودم گفتم کشوندمش که به کارگاه هرطور شده میکنمش
خلاصه بعد چند بار بهانه و نیومدن صبح ی روز سه شنبه قرار شد تمام روز بیاد کارگاه حالا بماند که با چه بدبختی از داییم مرخصی نصف روز گرفتم
صبحش قبل هفت رفتم حموم و مرتب کردن کارگاه که دو میلان پایینتر و نزدیکتر به خونه محدثه بود درباره کارگاه هم بگم اوایل خونمون بود بعد خونه الانمونو خریدیم و اومدیم اینجا بعدش اونحا کردیم کارگاه تولیدی که چند ماهی میشد کار نمیگردیم و شاگرد داییم شده بودم
ساعت هفت و ده دقیقه محدثه جونم در اختیارم بود نشوندمش کنار میز و شروع کردم به صحبت کردن مقنعشو در آوردم و با موهای نسبتا بلندش بازی میکردم …اروم آروم خوابوندمش رو پتو کف کارگاه و لباشو بوسیدن ارون اروم میبوسیدم و سینه هاشو میمالیدم بعد مانتو شو در اوردم و زیرش ی تیشرت فقط موند ی سوتین آبی خال خال سفید خودمو روش انداختم و دیوونه بار بوووسش میکردم محکم سبنه هاشو فشار میدادم و گاهی ی اخ کوچیک میگفت به پشت برش گردوندم و بند سوتیتش باز کردم دو تا سینه سفید بلوری با نوک ریز قهوه ایش بدجوری تو چشم بود همزمان یکیشونو میمالیدم و یکی دیگه میخوردم بعد نوک زبونمو رو شکم و زیر سینه هاش میکشیدم با یکم ناز و عشوه محدثه شلوار کشیشو در آوردم و همچنین شورت قرمزشو وای بدن محدثه داشت دیوونم میکرد منم شورتمو در آوردم و خودمو انداختم روش وای چه حالی بود کیرم بین پاهاش بازی بازی میکرد سینه هام به سینه هاش چسبیده بودن و لبام رو لباش از خوردن لبا و سینه هاش سیر نمیشدم
رو به روش نشستم و ازش خواستم واسم ساک بزنه اما به شدت مخالفت کرد و منم اصرار نکردم پاهاشو باز کردم و شروع کردم به زبون زدن به کسش دو سه دقیقه که گذشت ی آب سفید پر رنکی اومد بیرون و ارضا شد حالت سگی نشست و قبلش کلی با انگشت سوراخ کونشو باز کردم سر کیرمو تف زدم و ی ذره میبردم تو و بیرون می آوردمش تا باز بشه ی خرده بیشتر که باز شد بیشتر دادم تو محدثه خیلی تحت فشار بود و درد داشت بالخره بعد چند دقیقه عقب و جلو کیرم تا ته رفت تو کون محدثم محدثه اه و ناله های بلندی میکرد و منم نسبتا محکم تلمبه میزدم تو اون لحظه محدثه واسم ی قدیس شده بود نماد عشق و شهوت و لذت …تو اوج لذت آبمو خالی کردم تو کون محدثه و بیحال خودمو انداختم بغلش …
میدونستم محدثه رضایت نداشت و عمرا بازم بیاد یکم با سینه هاش ور رفتم و بغلش کردم چند لحظه تو اون حالت بودیم که لباسامونو پوشیدیم .ی دو ساعتی محدثه وقت داشت رفتیم معجونی و معجون خوردیم و یع خرده گشت زدیم البته محدثه با لباس فرمش تابلو بود ی ساعت تا تعطیلی مدرسه مونده بود که محدثه رفت سمت خونه و منم خونه خودمون اون روز دیگه اصلا حال کار کردن نداشتم تا شب خونه موندم و تماسهای داییم جواب ندادم و با مخ محدثه واسه قرار بعدی میزدم.
پایان
دوستان عزیز خاطره یعنی بیان همه ی حقیقت و راستی نه اغراق و دروغ و حرفهایی که هیچوقت اتفاق نمی افته
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: امیررضا


👍 0
👎 0
36380 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

560020
2016-10-10 21:39:15 +0330 +0330

کیرم تو روحت عوضی با این داستان نوشتنت…

جقی کونی بیش نیستی

0 ❤️