اولین سکس در مغازه

1392/11/24

ا سلام من 27 سالمه تو مغازه پدری که خواربارفروشیه کار می کنم یه ساختمون سه طبقه روبروی مغازه ما هست که طبقه همکف اونرو اجاره میدن و چون بعد مدتی اجاره نشین ها برای خرید به مغازه ما میان منم که تیپ وقیافم بد نیست با یکم زبون بازی زود مخشونو می زنم از شانس من هم هرکی تا حالا اومده اونجا زناشون کلا باحال بودن منم بلااستسنا با هاشون دوست می شدم فقط در حدحرف زدن .چون نمی تونستم واقعا کاری بکنم . خلاصه روزگار گذشت یه اجاره نشین جدید اومد زنش یکبار موقعی که آشغالو رو می ذاشت دم در دیدمش زن خوش تیب و یکم چاق بود من بهش نگاه کردم و اونم زیر چشمی منو نگا کرد .

بعد مدتی با شوهرش که می اومد مغازه دوست شدم و از شغل و کارش پرسیدم بعد مدتی اون واسه کار رفته بود شهرستان چون شغلش کار ساختمانی بود یه روز که تومغازه نشسته بودم زن همسایه وارد شد تا دیدمش خشک شدم خرید کرد با کلی احترام راهی کردم رفت روز بعدش دوباره اومد مغازه سرصحبت رو باز کردم و گفتم با شوهرت دوست هستم و میدونم که رفته شهرستان اگه مشکلی پیش اومد یا کمکی خاستی من در خدمتم بگم که اونم موقعی که به من نگاه میکرد با یه حس خاص نگا می کیرد و اصلا از من خجالت نمی کشید و راحت بود دو باره با کلی احترام بدرقش کردم رفت. دوباره یه روز که اومده بود گفتم شوهرت کی میاد گفت دو هفته دیگه منم چون تابستون بود گفتم خونه حوصلتون سر میره اگه خاستین برین بیرون من می تونم باهاتون بیام چون تمام فامیل های زن و شوهرش به گفته خودشون شهرستان بودند و یه دختر هشت ساله داشت که دلتنگی بابا شو می کرد این یه بهونه ای بود که من اون پیشنهاد رو بهش دادم خلاصه من شمارمو بهش دادم و گفتم همه جوره میتونی رو من حساب کنی. آخر شب زنه زنگ زد گفت میریم بیرون میتونی بیای منم که گپی اومده بودم چون نمیتونستم باهاشون برم بیرون برای اینکه تو محله تابلو می شدم گفتم نمی تونم باشه واسه بعد کاردارم . صبحش اومد مغازه گفت اینطوری میخاستی خدمت کنی و … کلی گلایه کرد منم بهش توضیح دادم که تو محل همه منو میشناسن بد میشه دیدم ناراحت شد چون ناراحت بود خاستم از دلش دربیارم که ناخودآگاه بهش گفتم دوستت دارم انشااله بعدا باهم میریم. همین رو که گفتم سریع زد بیرون فکر کردم ناراحت شد اما دوباره شب زنگ زد و با کلی صحبت کردن بهش گفتم که میخوام باهات دوست شم از طرز حرکاتش تو مغازه میدونستم قبول میکنه اما اون اولش گفت نه تو به بهانه اینکه با من ارتباط داشته باشی با شوهرم دوست شدی و … خلاصه مخ این خانم با هزار بدبختی زدم و با هم دوست شدیم . در طول این مدت دوستی موقعی که می اومد مغازه من هراز گاهی یه دست بهش میذم اونم اصلا پا نمی داد خلاصه یه روز بهش گفتم بزار یه دست به اون کون خوشگلت بزنم که خندید و گفت که مشتریا میان می بینند خلاصه دست رو کونش کشیدم و دنیا رو سرم خراب شد خدافظی کرد و رفت تا صبح نتونستم بخابم چون مدام کونش جلو چشام بود . تلفنی که صحبت می کردیم بهش گفتم اینطوری که نمیشه نمیخای یه حال اساسی به من بدی گفت چرا نمیشه بیا خونه ما باهم حال کنیم چون محله پر رفت و آمد بود و همه همدیگر و میشناختن نمی شد رفت خونشون .بهش گفتم نمیشه بیام خونتون و … اونم گفت میل خودت هر وقت تونستی بیا . بهش گفتم شبا بین ساعت 10-11 هم مغازه خلوته هم محله بیا مغازه حال کنیم اولش قبول نکرد که مشتری میاد و همه میبینند بعد که مطمنش کردم که اون ساعت هیشکی نمیاد قبول کرد . چند باری اون ساعت برای اینکه بفهمه راست میگم اومد و یکم باهم سرپایی لب و … گرفتم .بعدش دید که همه چی روبه راهه گفت هر طور بگی میام . یه روز قرار شد که بیاد مغازه و با هم سکس کنیم اون روز رسید و همه چیز آماده بود واسه سکس . اومد مغازه مستقیم رفت پشت یخچال و بهم گفت برو در رو از پشت ببند منم سریع در و بستم و شروع کردیم به خودن همدیکه و اون شلوارشو کشید پایین منم که اولین بار بود از اینکار می کردم اونم تو مغازه حسابی ترسیده بودم خلاصه اون به پشت خوابید زمین و منم رفتم روش چون بار اولم بود و حسابی هم ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم نمیدونستم اصلا کجاش گذاشتم لای پاش بود یا … اونم که اصلا صداش در نمی اومد اواخر کار بود که داشت آبم می اومد که یهو در مغازه رو زدن کلی ترسیدم و اونم ترسیده بود نفهمیدم و ریختم رو شلوار و چادرش و از زیر یخچال نگاه کردم دیدم پدرمه یکم صبر کردم که بره اما اون نرفت و وایساد اونجا منم دیدم که نمیره سریع زنرو کردم پشت قوطی ها و یه ملافه انداختم روش و در رو باز کردم پدرم گفت چیکار می کردی که در رو بسته بودی گفتم که داشتم لباسامو عوض می کردم که بیام خونه (اخه خونه ما توی یه محله دیگه بود )دیدم داره میاد تو بهش گفتم که یکی اومده بود دنبالت باهات کار واجب داشت منم فرستادم بیاد خونه دنبالت سریع برو که الان میرسه خونه خلاصه پدر و فرستادم رفت خونه و سریع زنو از مغازه ردش کردم رفت دو روز صحنه جلو چشام بود از خجالت تو روی زنه نمیتونستم نگاه بکنم چون داخل حال کردن حالگیری شد. خلاصه داستان سکس ما تو محله تعطیل شد تا زمانی که اونا از محله رفتن یه جای دیگه از موقعی که رفتن محله دیگه هفته ای یکبار میرم پیشش با هم حال می کنم الان هم باهاش رابطه دارم خیلی دوستش دام اونم منو دوس داره و هیچ وقت روی منو زمین نمیندازه و هر طوری بگم حال میده .

نوشته: ؟


👍 0
👎 0
59732 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

412655
2014-02-13 12:58:00 +0330 +0330
NA
0 ❤️

412656
2014-02-13 15:27:31 +0330 +0330
NA

ای شا لا آخریتم تو مغازه باشه ! :D

0 ❤️

412658
2014-02-13 17:29:17 +0330 +0330
NA

بلا استثنا

آشغالا رو

کمکی خواستی

نگاه می کرد

بدرقه اش

باقی غلطای املاییت پیشکشت مرتیکه حرومزاده که عین گرگ نشستی زنای مردم و بی سایه سر ببینی و بپری لای لنگشون .

ریدم تو اون غیرت و مردونگیتون که نمی تونین بدون چشم داشت به یه زن در نبود شوهرش نگاه کنین و حق همسایگی به جا بیارین .

0 ❤️