اولین سکس من و شایان

1391/12/09

من و شیوا از بچگی با هم دوست بودیم یعنی از وقتی کلاس چهارم بودیم خیلی با هم صمیمی بودیم جوری که از 7 روز هفته 4-5 روزش با هم بودیم. شیوا یه داداش داشت 2 سال از ما بزرگتر بود اسمش شایان بود رابطه ما با شایان خیلی خوب بود یه رابطه راحت و صمیمی داشتیم خب داداش بهترین دوستم بود همیشه هوامونو داشت بیشتر وقتا میرفتیم بیرون باهامون میومد . نسبت بهش هیچ حس خاصی نداشتم اون روزا من و شیوا واسه کنکور درس میخوندیم بیشتر از قبل پیش هم بودیم و خب شایانو بیشتر میدیدم یه روز وسطای ماه آبان بود عروسی یکی از فامیلای دورمون دعوت بودیم منم رفته بودم آرایشگاه واسه اپیلاسیونو رنگ مو و اینا آرایشگره گفت واسه شینیون برم 2-3 ساعت دیگه بیام خب خونه شیوا اینا خیلی نزدیکتر بود گفتم میرم پیش شیوا ازش لباسم میگیرم لباسای خودم تکراری نشه . وقتی رسیدم شایان درو باز کردو گفت شیوا رفته خونه مادر بزرگش اگه لباس میخوای بیا بردار و تعارف و اینا منم رفتم تو و دیدم هیشکی خونه نیست عذر خواهی کردم رفتم اتاق شیوا دنبال لباس ، چنتارو انتخاب کردم نمیدونستم کدومو بردارم که شایان با یه لیوان شربت اومد و گفت چرا نمیپوشی ببینی کدوم بهت میاد گفتم الان؟ گفت آره چه اشکالی داره منم راهنماییت میکنم. گفتم باشه بیرونش کردم لباس اولیو پوشیدم گفتم بیا تو ببین خوبه اومد گفت آره به تو همه چی میاد ولی بقیه رو هم امتحان کن 2-3تا دیگه رو امتحان کردم دوباره صداش کردم یه دکلته مشکی کوتاه بود اومد گفت خیلی ماه شدی یه خرده خجالت کشیدم از اینکهه ازم تعریف میکرد بعد یهو اومد جلو دستشو گذاش رو کمرم گفت به خاطر این هیکل قشنگ و صورت نازت همه چی بهت میاد خیلی جا خورده بودم که یه دفه لبشو گذاشت رو لبمو شروع کرد لب گرفتن بدنم داغ شده بود نمیدونستم چی شده بعدم شروع کرد به خوردن گردنم بهش گفتم چیکار میکنیییییییی
گفت ساناز دوستت دارمو زیپ لباسو از پشت کشید لباسم رو زمین ول شد لباسه هم دکلته بود زیر لباسم سوتین نداشتم اونم سریع شروع کرد به خوردن سینه هام سرشو هل دادن عقب ولی ول کن نبود دستشو کرد تو شرتمو شروع کرد به مالوندنش بهش گفتم نکن حالم داره بد میشه لباشو گذاشت رو لبام وای حالم هی بدتر میشد داشتم غش میکردم بعد منو از پشت خوابوند رو تخت شیوا و خودش افتاد روم گردمو میخورد و دستش و میمالوند رو کسم بهش گفتم ولم کن حشریم کردی بد تر شد وحشی تر شد پیرهنشو در آورد خودشو میمالوند به تنم شرتمو در اورد بعد شروع کرد به خوردن کس و کونم زبونشو میمالوند دور کسم به نفس نفس افتاده بود آه آه آه وای یه حس ترسناکه لذت بخش کسم خیسه خیس شده بود که بلند شد شلوارشو و شرتشو درآورد گفت نوبت توئه گفتم نه دستشو گذاشت رو گونه هاو با دو تا انگشت فشار دادو کیر سفتشو کرد تو حلقم اووووق حالم داشت بد میشد موهامو از پشت گرفته بود نوک کیرشو میمالوند به لبم بعد میکرد تو دهنم درمیاوردو آه میکشید تا بالاخره بیخیال شد و اومد دوباره لبامو خورد و سینه هامو با دستاش فشار میداد بعد به شکم خوابوندمو دوباره کسمو مالوند و بعد آب کسمو مالوند به کونم و انگشتشو کرد تو کونم بعدم سر کیرشو آروم گذاشت رو سوراخ و یواش یواش کرد تو تو یه ناله ای زدم آاااااااخ شایان گفت تموم شد و خوابید رو کمرم و صورتمو بوس کرد و شروع کرد به عقب جلو کردن آیییی آه ناله میزدم از درد نمیتونستم نفس بکشم گفتم جرم دادی آاااااااااااااااه بکش بیرون که بالاخره دراورد و شروع کرد به مالوندنش یه خرده دردش کم شد دوباره به کمر چرخوندمو لبامو بوس کرد و اومد تو گوشم گفت ساناز تو مال منی مال من میفهمی بعدم گردنو سینمو کسمو خورد و سر کیرشو گذاشت رو کسم دستم آوردم جلو گفتم نه دستمو بوسید و خوابید روم و لبامو تو دهنش گرفت و انگشتاشو لای انگشتام کرد و یهو تا ته کرد تووووووووووو واییییییییییییی جییییییغ زدم اشکم اومد پایین شایانم تند تند تلمبه میزد آه آه آه آه آه نفسم بالا نمیومد اووووووم اوووووووم اوووووم داشتم میسوختم شایان منو از پهو بغلم کرد پامو داد بالا دوباره کیرشو کرد تو کسمو تند تند میکرد تو در میاورد آه آه آی آی آه اوووم آه اومممم منم آه و ناله میکردم حشیری تر میشد دوباره خوابوندم به پشت و کشیدم لب تخت پاهامو گذاشت رو شونه هاشو دوباره کرد تو کسم من که دیگه حالی برام نمونده بود آاااای آه که یهو آب داغشو با فشااار ریخت تو کسم یه جیغ کشید آآآآه که شایان بیحال افتاد و بغلم کرد دوتایی گریه کردیم رو تختی شیوا خونی شده بود شایان منو برد حموم و شست بهم گفت از چیزی نترسم و آرومم کرد گفت که دنبال یه راهی میگشته که بهش توجه کنمو منو مال خودش کنه…

نوشته: ساناز


👍 0
👎 0
38411 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

364807
2013-02-27 23:03:53 +0330 +0330
NA

خوب نبود جنده

0 ❤️

364808
2013-02-27 23:40:52 +0330 +0330
NA

از حس داستانت خوشم اومد .داستانت از لحاظ نگارشی تعریفی نداشت ولی نمی شه گفت بد بود . شخصا از کسی

که اماتوره انتظار ندارم داستان خوبی بنویسه.البته من نویسنده نیستم که بخوام قضاوت کنم.ولی حس قشنگی

تو خاطرت بود.

موفق باشی.

0 ❤️

364809
2013-02-28 00:48:09 +0330 +0330
NA

baba bande khoda inhame zahmat keshide khob khoob bood azizam

0 ❤️

364810
2013-02-28 01:21:45 +0330 +0330
NA

بازم زور کنی
بازم توهمات یه پسر
بازم یه دختر که مثل آب خوردن پردش زده میشه
بازم ساناز
بازم کیرم تو کس ساناز
ساناز
بیکس ساناز

0 ❤️

364811
2013-02-28 03:00:09 +0330 +0330
NA

به منم توجه کن.خخخ

0 ❤️

364812
2013-02-28 04:03:14 +0330 +0330
NA

وا امروزهم دروغ

0 ❤️

364813
2013-02-28 04:08:25 +0330 +0330
NA

:* اگه وقت داشتی یه روز هم بیا خونه ما

0 ❤️

364815
2013-02-28 04:32:47 +0330 +0330
NA

بفرما جندت كرد رفت پي كارش.كسه ساناز تو دهنت

0 ❤️

364816
2013-02-28 05:10:01 +0330 +0330
NA

مشکل ما اینه که عشق رو با سکس قاطی کردیم/هر کی که با هرکی سکس میکنه دوسش نداره که-فقط میخواد نیازش و شهوتشو برطرف کنه

0 ❤️

364817
2013-02-28 07:20:08 +0330 +0330
NA

لباشو گذاشت رولبت لب گرفت و تو هم هیچی نگفتی بعدشم گذاشت درش و تو هیچی نگفتی . خاک بر سرت جنده خانم

0 ❤️

364819
2013-02-28 09:42:28 +0330 +0330
NA

کیری داستانت اصلا خوب نبود

0 ❤️

364820
2013-02-28 10:51:08 +0330 +0330
NA

mese in ke badjor montazer bodi

0 ❤️

364821
2013-02-28 12:42:10 +0330 +0330
NA

جند بار بهش کس داده بودی

0 ❤️

364822
2013-02-28 14:36:00 +0330 +0330
NA

فوق العاده بودساناز ترکوندی خیلی باحال بود مرسی بهترین داستان سکسی درسال2013 nice

0 ❤️

364823
2013-02-28 15:48:54 +0330 +0330
NA

ridi azizam.heyfe cheshmam ke koso shereto khondam

0 ❤️

364824
2013-02-28 15:56:22 +0330 +0330
NA

توهمات یه کندذهن
حداقل یه سکانس به فیلم سویری که قبلا دیدی اضافه میکردی تخیلت از این بیشتر کشش نداشت ؟؟؟؟
کیر اخوند کثیف تو مغزت جقول

0 ❤️

364825
2013-02-28 16:23:27 +0330 +0330

باور کردم جقی

0 ❤️

364826
2013-02-28 16:24:54 +0330 +0330
NA

همين ساناز كه كسشو ميده دهن همه اين داستانو نوشته؟! اگه اينطوريه پس كير منم به دهن تو با اين داستان تخماتيكت!

0 ❤️

364827
2013-02-28 17:31:15 +0330 +0330
NA

همیشه باید تو داستان ها با یک سری حوادث تکراری رو به رو باشیم .
همیشه نویسنده اظهار داره که همه دروغگو هستن و فقط داستان خودش حقیقت داره.
همیشه نویسنده ها نظرات مخاطبین واسش مهم نیست و فقط از روی تکلیف درونی آمده که داستان آپ کرده
همیشه نویسنده خواهش کرده که خواننده ها فحش ندهند و اما در پایان فحش می خورد.
آیا واقعا وقتش نرسیده که از این "همیشه "ها خارج بشیم؟؟؟
بقول ‘بیباک’ : باید از خودمون شروع کنیم.

0 ❤️

364828
2013-02-28 18:04:24 +0330 +0330
NA

تمام داستانها مثل هم شدن
فقط تفاوتشون اسامی

0 ❤️

364829
2013-03-02 02:47:09 +0330 +0330
NA

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
داستانو نخوندم دیدم همه بهت میگن جنده من بهت میگم جنده جون من تورو بخوای میکنم…
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

0 ❤️