سلام خدمت همه دوستان این داستان واقعی است .من بهار هستم اولین سکسم برمیگرده ببه حدود یه سال بیش که با دوست بسرم محسن اشنا شدم خیلی بسر باحالی بود منم خیلی دوسش داشتم حدود دو ماه که از اشناییمون میگذشت یه روز محسن بهم گفت فردا مامان بابام میرن مشهد مسافرت میتونی فردا بیای خونمون با هم باشیم منم از اونجایی که خیلی قبولش داشتم قبول کردم فردای اون روز بعدازظهر اومد دنبالم که بریم خونشون راستش تا اون روز اصلا باهم خلوت نکرده بودیم قرارامون درحد پارک و رستوران اینا بود برای همین خیلی استرس داشتم وقتی رسیدیم خونشون رفتیم تو حال نشستیم محسنم برام میوه وچایی اورد تلویزیونم روشن کرد یکم میوه که خوردیم محسن البوم عکساشو برام اورد نگاه کردم حدود یکی دوساعت که گذشت به محسن گفتم دیگه بریم که محسن خندید گفت کجا بریم تازه میخایم بریم سر اصل مطلب گفتم منظورت چیه گفت بعد چند ماه یه فرصت گیرمون اومده باید ازش استفاده کنمیم دیگه بعدشم دستشو انداخت دور گردنم شروع کرد به خوردن لبام من خیلی جاخوردم اخه تا حالا ایقد باهام رک حرف نزده بود اول میخاستم نزارم ولی راستش خودمم بدم نمیومد یه بار سکس تجربه کنم محسن باشد لباسش شلوارشو بیرون اورد به منم گفت زود باش دیگه لباساتو در بیار خیلی استرس داشتم یه حسه عجیبی داشتم باشدم مانتو دراوردم که محسن گفت شلوارتم دربیار روم نمیشد محسن خودش دگمه شلوارمو باز کرد شلوارمو کشید بایین شرته قرمز داشتم محسن همش میگفت جانم مال خودمی یعدش خابوندم روی زمینو شروع کرد به لیسیدن لبام بعد رفت سراغ سوتینم درش اورد سینهای کوچیکی داشتم سینهامو فشار میداد بدجور دردم میومد ولی خیلی لذت عجیبی داشت شروع کرد به خوردن سینه هام من دیگه حسابی حشری شده بودم وهیچ حرفی نمیزدم خیلی لذت بخش بود همینجور که دتشت سینامو میخورد یه دفه رفت سراغ شرتم میخاست درش بیاره گفتم نه محستن دیگه نمیزارم به اونجا دست بزنی خیلی اصرلر کرد ولی اجازه ندادم کسمو بخوره چون میترسیم یه بلایی سر بردم بیاره واسه همیم نزاشتم اصرا کرد که از عقب بکنه اخرش مجبورم کرد که از عقب بزارم بکنه منو شرتمو در اورد وبه شکه خابیدم یه بالش داد زیر شکمم بعد یه کم خیسش کرد یه حس عجیبی داشتم بعد کیرشو گذاشت در کونم نمام بدنم داشت میلرزید بهش گفتم تورو خدا یواش بکن اول سرشو کرد تو یه درد وحشناکی گرفت که خاستم جیغ بزنم جلو دهانمو گرفت خابید روم همشو کرد تو به حدی دردم گرفت که اشکام بیرون اومد هرجور بود راضیش کردم درش اورد خیلی دردم گرفته بود از دست محسن خیلی دلخور شدم بعد محسن گفت اولش سخته یبعدش دیگه عادی میشه ولی من گفتم که اصلا حاضر نیستم دوباره بکنی توش محسن رفت کرم اورد گفت اینو بزنم دیگه درد نداره قول میدم اگه درد داشت نکنم هرجور بود راضیم کرد دوباره خابوندم کرم زد به کیرش وبعد گذاشت دم کونم سرشو یواش کرد تو درد داشت ولی میشد تحمل کرد یه دوسه بار عقب جلو کرد که حس کردم اصلا درد ندارم خیلیم لذت داشت حدود دو سه دقیقه عقب جلو کرد که دیدم کشید بیرون ابشو ریخ روی کمر خیلی داغ بود رفت دستمال اوردو باکشون کرد بعد بهم گفت شرمنده اگه اذیتت کردم بعد رفت دوش گرفت باهم رفتیم بیرون ازون روز فقط یه بار دیگه باهم سکس کردیم .این داستان راسته بخدا دروغ نمیگم امیدوارم خشتون اومده باشه هرچند که خیلی قشنگ توصیف نکردم .
نوشته: بهار
دوستان شهوانی با سلام
یه سوال
اصلا ربطی به داستان یا نظرات در مورد اون نداره
شیوا از شهوانی رفته کسی خبری ازش داره
ممنون
مشقای فرداتو نوشتی عموجون ؟؟
خانم معلمتون از الفبا امتحان میگیره بلد نیستی بنویسی پ مجبور میشه خودکار بزاره لای انگشتت
نه خیانت نوشتی نه محارم و نه ملت رو خر فرض کردی.پس نوش جونت
لایک
تو عربی
منم یه دوست عرب دارم تو اینستاگرام تو بیوش نوشته
یه جمادی اولی شیطون و مهربون
و از اون روز به جمع کونی های این مملکت اضافه شدی… مبارکه بیا یه کونم به ما بده
دوس پسرت زودانزالی داشتع فقط با دو سع دیقه ارضا شدع
Nashod ye dastan bezaran 6ta adame Koskhole Oghdei ke zire cheshashun siyahe fohsho kos sher nanevisan ziresh!!! baba dastano khundi siktir kon boro dge inja kasi nevisande nist ke entezar daari ba rooho ravanet baazi konan ba kalameha???
عزیزم خودتو ناراحت نکن. هر کسی فکر کنه این دروغه کسحله
آخه اگه این دروغ باشه پس این همه کُصی که کرده میشه رو کی، کِی، کجا و چجوری میکنه؟!!
به تو باید لقب صادقة الشهوانی داد.
اما از “پ” هم استفاده کن (به عنوان پیشنهاد)
بد بخت دو دستی خودت رو کونی کردی حالا میخوایی بری زن دیگه بشی جامعه رو به گند بکشی دیگه تو کونی شدی از تو زن نمیشه . بخواب که اومدم منم یه بار محکم بکنمت تا ادب بشی . خخخخخخ
از اونجايى كه همون اول رفت تو كونت ٢تا نتيجه ميشه گرفت:
١) تا حالا كون ندادى و داستانت دروغه
٢) اونقد زياد كون دادى كه سوراخت گشاد شده
اووووو باشه بابا چرا قسم میخوری خووووووو!!! شما دادی قبول… مام دادیم خب … این تقریبا یه داستان مشترک بین دختراس خخخخ
بهار جان عزیزم
بیا خونه ما… قول میدم آلبوم عکس نشونت ندم
کونت هم نمیگذارم
بیا با هم درس بخونیم…یک کم فارسی بخونیم…
.
.
ببخشید نمیتونم خودم رو کنترل کنم
کس مغز لاشی… اینهمه غلط املایی
من بهار 14 سال دارم
آخه جوجه کون دادن و کونی شدن مگه هنره
ما هم تو خونمون یه بز داریم با شاخهاش نقاشی میکشه بیا تا نشونت بدم
زاررررررتتتت
خدايي من تا ٦ ماه بعد عروسيم استرس داشتم با شوهرم بخوابم تو بعد دو ماه رفتي دادي؟