اولین شب با همسرم

1395/04/16

سلام دوستان مستقیم میرم سر اصل مطلب
بعد عروسی رفتیم سمت خونه خودمون نمیدونم یه حال عجیبی داشتم استرس داشتم شوهرم اومد طرفم یکم نوازشم کرد اما من داشتم میلرزیدم با اونکه یکسال عقد بودیم و خیلی باهم راحت بودیم اما دلشوره داشتم .خلاصه همسرم گفت امشب خسته ای فردا شب با هم می خوابیم .منم خیالم یکم راحت شد .فردا صبح از خواب بیدار شدم دوش گرفتم اومدم بیرون داشتم لباسامو میپوشیدم که همسرم از پشت بغلم کرد سینه هامو مالید گردنمو میلیسید بازم استرس شب قبل اومد سراغم اما از طرفی همسرمو دوست داشتم دلم می خواست زودتر راه براش باز کنم آخه یکسال از بس مالید لای کسم و سینه هام جفتمون خسته شدیم .دلو زدم fه دریا خودمو تو بغلش انداختم اونم همه جامو میمالید و میخورد.بعد من نشستم جلوش و کیرشو میخوردم اووووم خوشمزه تر از همیشه از تخماش تا سر کیرشو میلیسید و زیر تخماشو میمالید بلندم کرد و خوابوندم رو تخت و خودش اومد روم سینه هامو میخورد منم سررشو فشار میدادم رو سینم و موهاشو میکشیدم خیلی داشت بهم حال میداد یهو کیرشو مثل دوران عقد گذاشت لای کسم بالا پایین کرد منم با خیال راحت خودمو شل کردم تو بغلش یهو دیدم کیرشو بادست هدایت کرد سمت سوراخ کسم چند بار روش مالید و منم آروم شدم یهو مچ دستم گرفت گفتم ترو خدا آروم آروم بکن توش گفت چیزی نیست دارم فقط میمالم رو سوراخ کوس تپلت خانومم منم خیالم راحت شد و خودمو شل گرفتم یه ضرب تا ته کرد تو کوسم جیغ منم تا آسمون رفت همونجور که کیرشو تو کوسم نگه داشته اومد روم و بوسم میکرد میگفت خودت مال من بودی خانوم خوشگل حالا دیگه وجودت شده مال من .همون طور که روم بود کیرشو اروم عقب جلو کرد آروم که شدم کیرشو در آورد کوس منو پاک کرد گفت ببین اوخ شده عزیزم آمپول زدم برات .کیرشو هم پاک کرد گفت واسه امشب همین بسه دوست داشتی منم که بی حال بودم با سر تایید کردم
اینم اولین شب عروسیمون.
نوشته: فریبا


👍 6
👎 3
64918 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

547876
2016-07-06 21:28:29 +0430 +0430

خسته نباشید دوست من

0 ❤️

547881
2016-07-06 21:49:23 +0430 +0430

همین؟؟؟امیدوارم کس دادن های بعدیت به این فوریت و ضرب الاجلی نباشه… (erection) (erection)

0 ❤️

547895
2016-07-06 22:16:59 +0430 +0430

اس ام اس سکسی بجای داستان سکسی! شما که شب خوابیدین صبح سکس کردین پس چرا گفت واسه امشب بسه!!! چی بگم ازاین داستان های نمونه!!!

1 ❤️

547899
2016-07-06 22:21:00 +0430 +0430

ببین اوخ شده عزیزم آمپول زدم برات. ? آخی اووخ شدی نازی
اونوفت مگه فرداش اینکارو نکردی چطور گفت واسه امشب همین بسه

0 ❤️

547923
2016-07-07 05:55:39 +0430 +0430

خسته نباشی دلاور. خدا قوت.

0 ❤️

547991
2016-07-07 19:05:05 +0430 +0430

قشنگ بود.ولی انقدر کوتاه بود که هیجانی نداشت.

0 ❤️

547997
2016-07-07 20:42:22 +0430 +0430

نازی و صدف سوتی هاتو گرفتن دیگه چیزی نذاشتن من بگم.آها یه چیزی هست.چرا قبلش که بکنتت شربت نخوردید؟ ?

3 ❤️

548000
2016-07-07 21:39:04 +0430 +0430

زیاد سخت نگیرید دوستان تورنومنت نویسندگی که راه نیفتاده ایشونم خواسته یه خاطره ساده رو تعریف کنه،همین.

0 ❤️

548062
2016-07-08 07:23:58 +0430 +0430

این دفعه این اشتباه رو کردی، دیگه تکرارش نکن!!!
یک عمر ، چیزی رو ، تحت عنوان بکارت ، و مدرکی برای
اثبات پاکی و نجابت، حفظ کردی!!!

اما
اخر هم نفهمیدی،
وقتی که به بادش دادی!!!

صبح بود؟؟؟؟
شب بود؟؟؟؟
ظهربود؟؟؟؟

البته، با این همه احساساتی که در جملاتت موج میزد!!!

زیاد جای نگرانی نیست،
تو یا اصلا پرده نداشتی ونداری!!!
یا هنوز سرجاشه!!

یک کم دقت کن،
شاید بااون فشاری که گفتی ، فروکرده!!!
مثل بقیه داستانهای مجلوقین، از عقب فرو کرده باشه!!!

0 ❤️

548088
2016-07-08 11:37:19 +0430 +0430

ی یارو هست سرش طاسه پرده همرو میزنه.عین همونو تریف کردی ک یهو میکنه توش خخ

0 ❤️