سلام…
من رضا۱۷۹قدم و ۸۰وزنم خوشگل نیستم اما بانمکم هستم دانشگاه شهرضا درس میخوندم و دوس دخترمم دانشگاه شهرضا بود بچه تهرانم اونجا ازاد میخوندم.خلاصه بگم علت اینکه دارم داستان مینویسم از خودم واسه اینه مریض شدم و توخونه افتادم.حوصلمسر رفته.من با رها قرار گذاشتیم از شهرضا بیایم اصفهان بریم بگردیم خونه من بهارستان بود. رها هم ۱۶۰قدشبود و بدنخوبی داشت.نزدیکبهارستان شدیم گفتم اگه میشه بریم خونه من لباسامو عوض کنیم اخه کت و شلوار پوشیده بودم و خیلی رسمی بود
گفت قول بده اتفاقی برامنمیفته.گفتم باشه.تا قبل این جریان فقط ما تو پارک چندبار لب و لب بازی کرده بودیم.اومد خونه لباسامو عوض کردم اومدم افتادمکنار بخاری.رها گفت بلند شو بریم منم گفتم بذار یکمبخوابم.در همین حال بودم یهو دستم رو بسمتش دراز کردم دستمو گرفت و کشیدمسمت خودم و همونطور بغلش کردمو شروع کردم لباشو بخورم .دیگه اونم شل شد و بدنمو بهش چسبوندم.و دیگه لب و لب بازی و بوشه.کمکملباساشو دراوردم شروع کردمسینه هاشو بخورم خیلی حشری شده بود.منم لباسامو دراوردم.راستش تجربه چندانی نداشتم اونزمان ها.ندادمکیرموبخوره…وقتی حشری شدیم من
خوابیدمروش و گذاشتم لای پاهاش و ارضا شدمبعد یمدت.بعد شروع کردم کسشو بخورم که باخوردن کسش اونم ارضا شد و لرزید منم حسابی کسشو خوردم براش.و کلی حال کرد.البته کیرمم حسابی درب کسش میمالیدم.دیگه بمدت چهار ماه ادامه داشت و میمدیم خونه و همینکارارو میکردیم و کلی کیف میکردیم.ازپشت یبار درخواستکرد بکنم که کیرمگنده بود نشد یعنی ترسیدم.اونزمانها نمیدونستم کرم لوبریکاتی همهستکه کون رو اندازه دروازه باز میکنه…بخاطر همین لذت سکس از پشترو از دستدادیم.دیگه بعد چندماهکات کردیم.و اونم دوس پسر گرفت و بعدشم شوهر کرد.چون هراز گاهی ارتباط پیامکی
داشتیم با دوستی تموم کردیم.ایشالاه خوشبخت باشه.داستان مال سال ۱۳۸۷هست.یادم رفت بگم.شب اول هم کلی گریه کرد که چرا اینکارو کردیم گفتم نیاز جنسی هست.گفتم دیگه نمیکنیم.اما خودش اومد طرفت خونه که بودیم و طلب همون کارارو کرد.خلاصه نماز اوج بندگیه و سکس اوجه زندگی…کلی داستان دارم بخدا واقعی بود همش.کاش بشه بازم بنویسم
نوشته: رضا سالار
خوبه تو قول دادی کاری نکنی.اونم ادا تنگا که قول بده بهم دست نزنی.کلس داستانات تودفتر خاطراتت بنویس اینجا جاش نیست
تو که گذاشنی درب کسش ما هم گذاشتیم درب کون خواهرث و درب کس مادرت !!!
آخه کلا واژه درب غلطه. اینو مرحوم ابوالحسن جعفری تو کتاب غلط ننویسیم میگه. حالا شما اومدی کس رو هم بهش اضافه کردی؟
برادر اگه بخوام مودبانه بگم، باس بگم ریدی.
داداش بنظرم داستاناتو برا خودت تگه دار هرزگاهی یه جق ریز بزن دمت گرم (dash)
میگن مخرع واژه مینی بوس بعد خوندن داستانت رفته تو توالت فرنگی شنا کرده!
گزاشتی درب ک سش؟؟؟
یعنی واقعا ۴ ماه میزاشتی درب کسش؟
حالا کاری ندارم راست و دروغشو
ولی دیگه درب خیلی ضایع اس
خدارو شکر لوبریکاتم داشتی ها