اولین و آخرین دوست دخترم

1395/05/23

سلام.من داستان نویس خوبی نیستم ولی این داستان اولین وآخرین دوس دخترمه.باور کردنش با شماست ولی فقط برای این مینویسمش که شاید اون بخونه و بفهمه هنوز عاشقشم.داستانو با جزیئات مینویسم که اگه خوند بدونه که من نوشتم.
داستان بر میگرده به 4سال پیش،
ما مستاجریم و دنبال خونه میگشتیم یه خونه پیدا شد که دو طبقه بود حیاطش مشترک بود و ما طبقه پایین بودیمو و صاب خونه طبقه2.حیاط خونه بزرگ بود دوتا در ماشین رو و سه تا ماشین توش جا میشد،صاب خونه 4تا دختر داشت و یه پسر یکیشون ازدواج کرده بود و بقیه مجرد بودن،بزرگترین دخترش هم سن من و یکی دیگشون یسال از من کوچکتر بود.من ک تاحالا دوس دختر نداشتم بودم از کوچیکتره خیلی خوشم اومده بود ولی جرات پیشنهاد دادن نداشتم.هر سه تامون یه رشته بودیم و منو دختر هم سنم که اسمش لیلا (اسم الکی) بود واس کنکور میخوندیم ولی اون یکی(لاله)(بازم الکی) سوم دبیرستان بود و خیلیم خرخون.پدرشون خیلی بهشون سخت گرفته بود طوری ک قشنگ عقده ای شده بودن از بس با پسر های خانواده شون کم حرفیده بودن.لاله زیاد به پسرا توجه نمیکرد ولی لیلا معلوم بود دلش دوس پسر میخواد.ما آخرای تابستون بود رفتیم اون خونه،بعد ی مدت لیلا تولد گرفت و دوستاشو دعوت کرد و مامان منم دعوت کرده بود یه مهمونی دخترونه بود.من رفته بودم حیاط نشسته بودم و چشم چرونی میکردم یهو یکی از مهمونا رفت و لیلا با ی تاب و دامن کوتاه اومد بدرقه ش که منو دید ،ی چشمک بهش زدم اونم خندید و یه عشوه اومد و رفت ادامه تولد.من خرخون بود و حسابی درس میخوندم ،اونم از اون بیخیالا بود، یروز زنگ زد خونمون و به مادرم گفت فلان کتاب رو دارم یا ن؟مادرمم گفت دارم و منم روش فورا شمارمو نوشتمو بهش دادم.گذشت تا شب و دل تو دلم نبود که شماره رو دیده یا ن؟قبول میکنه یا ن؟ یه موقع آبرومو نبره پیش پدرمادرم؟اینا تو ذهنم بود تا شب اس داد.اون شب کلی کس شعر بهم گفتیمو و کلی اس دادیم.یه هفته به همین منوال گذشت و فقط کارم شده بود اس بازی،(داداششم بچه بود و چیزی از این چیزا سرش نمیشد و فقط دنبال بازی خودش بود برای همین مشکلی برای رابطمون ایجاد نکرد) یشب خانوادش رفت خونه دایشش و لیلا و لاله خونه موندن،بهم گفت بیا راپله،منم با کلی بهانه آوردن واس پدرم تونستم از خونه بزنم بیرون و رفتم توی راپله اونم اومد،بلوزو شلوار راحتی و یه روسری پوشیده بود،اول من وایسادمو اون نشست،داشتیم حرف میزدیم که رفتم کنارش روی پله ها نسشتم،خیلی دلشوره داشتم،نمیدونم چی شد یهو رفتم چسبیدم بهش،پیش خودم میگفتم این چ کاریه احمق اولین باریه پیشش میشینی فورا شدی پسسرخاله؟؟ ولی دیگه کاری بود که کرده بودم،دیدم یکم هنگ کرده ولی چیزی نگفت،داشتیم باهم میحرفیدیم که یهو سرشو گذاشت رو شونم منم ناخودآگاه دستموبردم از روی روسریش نازش کردم وای یا خدا این منم؟؟/پسری که تا دیروز با شرم و حیا بادخترای فامیل حرف میزد؟؟؟بعد آروم آؤوم روسریش کنار رفت و موهاشو ناز کردم ،پیشونیشم بوس کردم که دیدم اونم داره سینمو ناز میکنه،دیگه تو حال خودم نبودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم،لبمو گذاشتم رو لبشوبه طرز ناشیانه ای از هم لب میگرفتیم،اون لب های ناشیانه رو به صدا لب گیری حرفه ای جنده جماعت عوض نمیکنم الان.اون شب تموم شد تا یه هفته بعد که یه سری مهمونی های پشت سر همی شروع شد که هر جمعه خونه ی یکی از اقوام بودیم،مادرم برای کمک به اونا زودتر میرفت و منم به بهانه کنکور میشسستم خونه،دیگه کارمون شده بود هر جمعه رفتن توی راپله و گاهی اوقات خونه ما و لب گرفتن و عشق بازی،یکی از همین جمعه ها من حشری شده بودم شدیدا و اونم اومد و شروع کردیم به لب گرفتن، سینه هاش گرفتم و میمالوندم اونم با کیرم ور میرفت،یکم که ممه خوردم ومالوندم دستمو کردم توی شرتش وای یه کس داغ و خیس خیس انگاری دنیارو بهم داده بودن واقعا اون لحظه میخواستم تا ته بکنم تو کسش ولی نمیشد.حالت 69 شدیم و شروع کردم به خوردن و لسیدن کسش و با انگشتم دور کونشو میمالیدم ولی اون زیاد از ساک زدن خوشش نمیومد و بزور یکی دوتا لیس میزد اما خوب کیرمو میمالوند و با تخمام بازی میکرد.زبونمو میاوردم به کسش و سفت میمکیدم تا ارضا شد.حالا نوبت ن بود ک ارضا بشم چون نمیخواستم از کون بکنمش فقط میذاشتم لاپاشوجلو عقب میکردم،تا ارضا میشدم و آخرسرم آبمو میریختم روباسنش و باهاش بازی میکردم.به همین منوال میگذشت و با اینکه همه از رابطه ما خبر داشتن اما هیچ کسی سعی نکرد جلومونو بگیره و ما عاشقانه باهم بودیم.تا اینکه کنکور دادیم و جواب ها اومد.من رتبه ام به نسبت خیلی بهتر از اون بود و سر همین خیلی باهاش دعوا کردم(چون خیلی دوسش داشتم و از وقت خودم زده بودم تا اونم رتبه خوبی بیاره باهم بریم ی شهر دیگه)ولی اون به زور تونست شهرخودمون قبول بشه،منم چون نمیتونستم بادرس خوندن تو اون شهر موفق بشم رفتم یکی از کلان شهر ها و اونجا درس خوندم،با این وجود هنوز دوسش داشتم و بااینکه راه طولانیی بود اما هر2 هفته یبار برمیگشتم شهرمون پیشش تا روحیم خراب نشه،خیلی تو دانشگاه زجر کشیدم فقط هم اونو داشتم ک میتونست آرومم کنه،تا اینکه یروز گریون زنگ زد که میخوان بزور شوهرم بدن،دنیا جلوچشام تاریک شد فورا بلیط گرفتم و برگشتم شهرمون،دیگه آب از سرم گذشته بود رفتم با پدرم حرف زدم ولی راضی نشد،حق هم داشت چون من ن وضعیت مالیم خوب بود ن کاری داشتم،رفتم با پدرش حرف زدم که یه کتک حسابی خوردم و سه روز افتادم بیمارستان.بعد اون باخبر شدم لیلا هم رو زده و کلا نابود شدم.به هر شماره ای ک داشتم زنگیدم ولی هیچ جوری نشد که لیلا رو حتی برای بار آخر ببینم یا حتی صداشو بشنوم.
بعد اون ماجرا که 3 سال طول کشید اومد شهری ک درس میخونم و اینجا ساکن شدم حتی یبار هم برنگشتم خونمو.فقط یکی از دوستام زنگید و گفت چندروز پیش دیدتش و گفت ک ازدواج کرده.الان بجای خوندن برای کنکور ارشد فقط کارم شده سیگار و عکس و بغض…
لیلای من دنیام بودی…نابود شده دنیام
ببخشید اگه بد بود دوستان ولی حرف های دل یه عاشق بود.لیلا اویل و آخرین دوس دختر زندگیم بود.

نوشته: hitman


👍 0
👎 4
11286 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

552502
2016-08-13 22:30:16 +0430 +0430

WTF??!

خودت فمیدی چه ماکارونی ریدی ببم جان؟!
دختر کوچیکه چشتو گرفت اونوقت عاشق دختر بزرگه شدی؟!
تو راپله ی خونه لب گرفتین؟ خواهرش گل کلم بود ؟! وقتی لباتون تو هم بود فک نکردین یوقت میبینتتون؟ شاید اونم از خودتون بوده ! یکی به این سیخ میزدی یکی به اون

این راپله ی شما جنسش چی بوده؟ ? ساقیش کی بوده ؟ ? نه خدایییییی ? هر چی بوده خیلی دمش گرم که کل سناریوی عشقیه شماهارو از مبدا تا مقصد با ضمانت دیده نشدن ساپورت کرده!

آخه کسکش برقی میشه توضی بدی دقیقا تو راپله چجوری شیش و نه شدی؟ پورن استاراش تو شرایط راحت و ویژه به زور این پوزیشنو به خودشون میگیرن اونوقت تو با اون وقت کم و جای تنگ چجوری موفق شدی؟ ? بگو برای ما هم تجربه شه !

جالب بود دیگه هر هفته جمعه پدر مادرا قرار داشتن بزنن به چاک که تو مث خروس سری بپری رو دختره ! چه خانواده ی هماهنگی ، همه هم در جریان حکایت عشقی شما بودن بعد وقتی تو رفتی دختررو خاستگاریش کنی باباهه مث س.گ کتکت زده!!

فک کنم فقط همین تیکه ی آخرش راس بود ?

دیگه ننویس خمره ی آتیش ! ریدی با نوشتنت

3 ❤️

552541
2016-08-14 07:06:04 +0430 +0430
NA

درکت میکنم چون مث قضیه خودم بود
خیلی سخته
وقتی رفتم دانشگاه…

0 ❤️

552556
2016-08-14 11:15:47 +0430 +0430

خوبه که همه درکت میکنن.
ولی داداش از من به شما نصیحت، دنبال تحصیلات تکمیلی بری به گا رفتی.
من که عمرم به گا رفت.

0 ❤️

552566
2016-08-14 14:23:34 +0430 +0430

راست و دروغ این داستان با خودت
ولی توی این دوره زمونه پسری که زندگی خودشو بخاطر یه دختر گه‌مالی کنه باید تندیسشو با تاپاله درست کرد تقدیم کرد به بومیان جزیره گالاپاگوس .
داداش خیلی از مرحله پرتی ، گذشت اون دورانی که دو نفر به پای هم مینشستن و شعر و غزل میگفتن . الان با یکی صب به هم میزنی ، بعدازظهر زیر یکی دیگه خوابیده .
پس این پند حکیمانه رو آویزه گوشت کن که همینکه یکی از زیر کیرت دررفت ، فرو کن تو نفر بعدی . آدمای این دوره زمونه ارزششون به سایز ممه و کیرشونه نه بیشتر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها