اون غروب لعنتی

1393/04/22

برام دردناکه خاطره هاتون
با تمام وجودم آرزو میکنم که همه ی نوشته ها و کامنت هاتون دروغ باشه
این نوشته ها روحتون آزار نمیده ؟؟؟؟؟؟؟
.
.
سال های اول دانشگاه بودم که باهاش دوست شدم
فوق لیسانس عمران بود و یک ترم دیگه بیشتر نداشت تا مدرکشو بگیره و راحت بشه
منم عمران میخوندم
اینترنتی باهم دوست شده بودیم
تو سایت کلوب
بعد از چند ماه چت کردن
اولین قرارمون تو دانشگاه فردوسی بود
قسمت گلخونه ی دانشگاه فردوسی
وقتی همو بعد از چند ماه چت کردن دیده بودیم حس خوبی بهمون دست داد
پیدا کردن یک همجنس که درداتو بفهمه به شدت برام لذت بخش بود
تو حال و هوای سکس نبودم و اصلا به هیچ چیزی منفی فکر نمیکردم
با اونکه اصلا خانواده مذهبی نیستیم
طوری مذهبی نیستیم که هیچکدوم از اعضای خانواده به جز مامانم نه نماز میخونیم و نه روزه میگیریم و به حجاب اصلا اعتقادی نداریم
اما با این حال همیشه دنبال رابطه خوب میگشتم که توش درک مستقیم باشه تا چیزای حال به هم زن
همیشه خیال میکردم عاشقمه
روزی هزار بار دستامو میبوسید
حالمو میپرسید
منو به دوستاش معرفی کرده بود
و من اونو تمام دوستام معرفی کرده بودم
همه چیز خوب پیش میرفت تا اون روزی که دیدم توی راه شروع کرد به بحث های سکسی
اینکه دوست دختر ها باید از لحاظ سکسی دوست پسرشون سیراب کنن
باید هوای غریزه جنسی همو داشته باشن و …
هر جملش مثل اب توی دستام بود که مهرش چکه چکه از تو دلم میریخت رو زمین
انتظار نداشتم این حرفارو بزنه
و منظورشو کاملا فهمیده بودم
تا اینکه یک روز
بهش گفتم دوست ندارم باهات ادامه بدم
گفت آخه چرااااااا مگه چیکارت کردم ؟؟
گفتم احساس عذاب وجدان دارم حسین
حس میکنم دارم به اعتماد خانوادم توهین میکنم
دوست ندارم بر خلاف میلشون رفتار کنم
بهم گفت آخه منو تو همدیگرو دوست داریم یعنی چی این حرفااااا
گفتم به خدا دوستت دارم و برام مهمی ولی وقتی میرم خونه و بابا و مامان با کلی ذوق و شوق بهم میگن خانوم مهندس دانشکده چه جوری بود مو به تنم سیخ میشه و احساس عذاب وجدان میکنم که دارم از اطمینانشون سواستفاده میکنم
خندید و بهم گفت خیلی پاکی میدونستی ؟؟
گفتم حرفو عوض نکن
ولی عوض کرد
بغض کرد
هزار بار دستمو بوسید و التماس کرد که ولش نکنم


ولی من هنوز نسبت بهش بدبین بودم و دیگه دوستش نداشتم
تا اون غروووووب لعنتی
اون غروب نحس
اون غروب وحشی
ساعت 5 بعد از ظهر بود که تازه کلاسم تموم شده بود
دیدم منتظرمه تا منو برسونه خونه
گفتم خودم میرم ولی اصرار کرد باهاش برم
قدم زدیم تا رسیدیم خونه
پشت خونمون یک کوچه تاریک و متروکه بود که مهندس های اون زمان با دادن مقداری جریمه به شهرداری این کوچه باریکو که عرضش فقط اندازه دوتا ادم کنار هم بود گذاشته بودن برای نورگیر کردن خونه ها ی همسایه
هوا تاریک شده بود
گفت بیا بریم اینجا ببینیم چه خبره
گفتم خبری نیس میخوام برم خونمون دیر شده
به زور دستمو کشید و گفت بیا کارت دارم و به حرفات فکر کردم
وقتی رفتیم تو اون کوچه ی کثیف
اون کوچه ی تاریک
اون کوچه ی نحس
اون کوچه ی تلخ
منو محکم چسبوند به دیوار و شروع کرد به بوسیدنم
دروغه اگر بگم که لذت نبردم
واقعا داشتم لذت میبردم ولی با کلی عذاب وجدان
نمیدونم چقدر کارش زمان برد ولی برای من طولانی بود خیلی طولانی
تا اینکه
دیدم کم کم داره دستاشو میزاره رو قفسه سینه ی منو و …
دیگه نتونستم طاغت بیارم
هولش دادم عقب
اشکام دونه دونه از چشمام میریخت
بهش گفتم با من اینطوری نکن
تروخدا تحریکم نکن
تروخدا دیگه نزدیکم نشو
تنهام بزار
نمیخوااااااامت میفهمی حسین ؟؟ نمیخوامت
کیفمو از رو زمین برداشتمو رفتم خونمون
حتی ازش خداحافظی هم نکردم
ترسیده بودم
خیلی خیلی ترسیده بودم
زیاد ترسیده بودم
از خودم
از زیر پا گذاشتن خیلی چیزاااااااا
با تمام سرعت بدو بدو میکردم سمت خونمون
داخل خونه شدم
چشمام هنوز میبارید و دلم میلرزید
مامان جویا شد که جریان این حال و وضعم چیه
مجبورم شدم بهش دروغ بگم سر راه یک مردی مزاحمم شده و منم ترسیدم و فرار کردم
طفلی ها کلی ترسیدن
در حدی ترسیدن که بابا فرداش با همراه من رفتیم کلانتری نزدیک خونمون
از شدت عصبانیت توی کلانتری سر سرهنگی که مارو راه داده بود تو اتاقش داد میزد و میگفت از کل دنیا همین یکدونه دخترو دارم اگر از دستش بدم میمیرم ولی شما بدون هیچ احساس مسئولیتی اینجا نشستین و عوض اینکه تو خیابونا مراقب مردای هرزه باشید پشت سر هم چایی و شیرینی میخورید
اشکام دونه دونه میریخت
وقتی اسم هرزه رو به زبون اورد توی دلم گفتم اونی که هزره است منم بابا
منم که به تمام اعتماد هایی که به من داشتی پشت کردم
وقتی بابارو میدیدم هزار بار آرزوی مرگ میکردم
وقتی میدیدم که از ترس یک داستان دروغی مردی که مزاحمم شده و حتی نزدیکمم نشده اینقدر ترسیده که شونه هاش میلرزه از خودم متنفر میشدم
طفلی تو خونه هزار بار بلند بلند با خودش عهد میبست که دیگه نمیزارم دخترم تنها جایی بره . باید مراقبش باشم تا از دست مردای هرزه در امان باشه …
دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو با خودش ببره پایین

حسین بعد از اون ماجرا و اون غروب نحس هزار بار تماس گرفت و پیام داد
ولی جوابشو ندادم
تا اینکه یک روز توی پارک ملت قرار گذاشتم باهاش که هرچی بهم داده بهش بگردونم و برای همیشه تموم کنیم
اون روز کلی گریه کرد
التماس کرد
گفت غلط کردم نباید بهت نزدیک میشدم
هزار بار معذرت خواهی کرد
اما فقط بهش نه میگفتم
نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه
با اشک هایی که از چشمهاش مثل بارون میابرید از هم جدا شدیم و دیگه هیچ وقت همدیگرو ندیدم

تا دوماه بعد از این ماجرا فقط به خاطر یک بوسیدن دچار عذاب وجدان شدید شده بودم و خودمو تو خونه حبس کرده بودم
نع دل و دماغ دانشکده رفتنو داشتم و نه روی نگاه کردن تو صورت افراد خانوادم
پدرم مادرم برادرام پا به پای غمی که نمیدونستن دلیلش چیه ولی هر روز تو دلم جوونه میزد و بزرگ میشد میسوختن
طوری شده بود که به اصرار فامیلمون منو چندباری کلینیک مشاوره و روانپزشکی برده بودن تا ببینن چه مرگم شده
بابا و مامان میگفتن از اون روزی که اون مرد مزاحم دخترمون شده و ترسوندتش اینطوری شده
ولی …

واقعا نمیدونم
نمیدونم شماها این چیزایی رو که مینویسین دروغه یا …
هر کلمه از داستان هاتونو که میخونم بغض سنگینی تمام راه گلومو میبنده و برام سخته که حال و روحیات شماهارو درک کنم
واقعا نمیتونم
الان سه سال از اون ماچرا میگذره
و هنوز که هنوزه با هیچ پسری هیچ رابطه ای رو اغاز نکردم
چون هنوز وقتی به اون دوران فکر میکنم تمام ستون بدنم به لرزه میوفته از وجودم متنفر میشم
ولی شماها …
واقعا چرا اینقدر با هم تفاوت داریم ؟؟
واقعا تمام نوشته های اینجا واقعیت داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی از دوستای کلاس شنا ادرس اینجارو بهم داده
گفت برو بخون و یکم از عذاب وجدان هاتو کم کن و راه درست زندگیتو انتخاب کن
بهم گفت ادمای اینجا با تو تفاوت دارن و دیدن همین تفاوت ها شاید کمی ارومت کنه و بتونی راحت تر فکر کنی و بدون عذاب وجدان و با خیالی راحت به زندگی ایندت و انتخاب شریک زندگیت فکر کنی و اینقدر دیگه از مردهای خوب و بد جامعه فراری نباشی
اما …

نوشته: مگه مهمه ؟


👍 0
👎 0
21471 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

426870
2014-07-13 14:10:49 +0430 +0430
NA

خخخخخخخخخخخخخ بابا عذاب وجدان biggrin

0 ❤️

426871
2014-07-13 18:46:44 +0430 +0430
NA

خوب که چی الان؟
میخواستی بگی تنگی دست نخورده ای؟ :|
نخیر این زرایی که زدی فقط دروغه محضه>>>3ساله عذاب وجدان داری برا یه بوس؟ :|
برو بابا گرفتی ملتو
دروغ محض نوشتی اگرم دروغ نباشه داغونی و بس
میدونی تفاوت ما با یکی مثله تو چیه؟>>>ما همونی که هستیم رو نشون میدیم ،خوب یا بد خودمونیم ،مثله تو ادای تنگارو در نمیاریم :|

0 ❤️

426872
2014-07-13 20:45:08 +0430 +0430
NA

ﻛﺲ ﻣﻐﺰ ﻣﻮ ﻃﻼﻳﻲ
اﻭﺳﮕﻮﻝ ﺳﺎﻳﺖ ﻣﺎﻳﻲ…
ﺧﺨﺨﺦ ﻭاﺳﺖ ﺷﻌﺮ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻪ ﻛﺲ ﺷﻌﺮاﺕ اﺩاﻣﻪ ﻧﺪﻱ…
ﻃﺮﺯ ﻓﻜﺮﺗﻮ ﮔﺎﻳﻴﺪﻡ اﺻﻼ ﻛﻴﺮﻡ ﺗﻮ اﻭﻥ ﺩاﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻪ ﺑﺘﻮ ﻣﺪﺭﻙ ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ ﺑﺪﻩ.
ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﭘﺴﺮﻩ ﺣﻴﻒ اﺷﻜﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻭاﺳﻪ ﺗﻮ اﻭﻣﻮﻝ ﺣﺪﺭ ﺩاﺩ…

0 ❤️

426873
2014-07-14 02:36:50 +0430 +0430
NA

من نمی دونم که آیا این داستان حقیقت داره یا نه، ولی فرض می کنم که این داستان برای شخص نویسنده اتفاق افتاده.

اول اینکه حرفاتونو درک می کنم، ولی به هیچ عنوان باهاتون ابراز همدردی نمی کنم! به چند دلیل: اول، به دلیل نگاه از بالا به پایین شما به کسایی که سکس رو بخشی از روال طبیعی زندگی می دونن. اصلا مهم نیست که تمام نوشته های این سایت و سایت های مشابه واقعیت داشته باشه یا نه (مشخصه که نداره!). چیزی که مهمه اینه که اکثر کسایی که نسبت به گرایش جنسی شون آگاه هستند این حس رو در خودشون سرکوب نمی کنن (کاری که شما علیرغم اینکه تحریک شده بودید انجام دادید). دوم اینکه، باید بین یک دختر یا پسر 14 ساله با یک زن یا مرد 24 ساله تفاوتی وجود داشته باشه، وگرنه رشد انسان در طول این مدت فقط جنبه ی فیزیکی داشته! همه ی ما وقتی که کوچیک بودیم نمی خواستیم کاری انجام بدیم که موجب رنجش پدر و مادرمون بشه، می خواستیم اونا به وجود بچه هایی مثل ما افتخار کنن. ولی این به این معنی نیست که همیشه خواسته های ما باید با خواسته های اونها انطباق داشته باشه. بالاخره هر زنی یک روزی دختر یک خانواده بوده، و اگر قرار بود همه ی دخترها برای جلوگیری از رنجش پدر و مادرشون با هیچ پسری رابطه برقرار نکن نسل انسان منقرض می شد و یا حداقل روابط عاشقانه و جنسی فقط در قالب روابط بعضاً کسل کننده ی بعد از ازدواج خلاصه می شد. سوم اینکه، رابطه ی عاشقانه می تونه همراه با رابطه ی جنسی باشه و اینکه کسی بخواد با کسی سکس داشته باشه الزاماً به این معنی نیست که فقط اون شخص رو به خاطر سکس می خواد.

باز هم تکرار می کنم. برای بزرگ شدن باید از قالب های دوران بچگی عبور کرد. اگر استانداردهای ما با 10 سال گذشته هیچ تغییری نکرده باشه نباید خوشحال باشیم و این رو نشون دهنده ی کامل بودن خودمون بدونیم، بلکه دقیقا بر عکس! باید شک کنیم که شاید یه جای کار ما ایراد داشته باشه.

0 ❤️

426874
2014-07-14 04:47:58 +0430 +0430

واقعا به نظر من به روانپزشک نیاز داری ای یه غریزه خدادادیه و تو میخوای سرکوبش کنی این یعنی دیوانگی و باید بابتش دکتر بری عذاب وجدان زمانی باید داشت که هرزگی کرده باشی با یک نفر بودن و عشق بازی کردن که مشکلی نیست

0 ❤️

426875
2014-07-15 09:09:26 +0430 +0430
NA

خیلی فیلسوفانه حرف زدی
لاو ایت

0 ❤️

426876
2014-07-15 09:13:00 +0430 +0430
NA

همچین گفتی غروب لعنتی فک کردم بت تجاوز شده!!
بیخیال بابا … سخت نگیر
به قول شاهین نجفی : از مامان و بابا ام یه روز دلسرد میشی چون اونا ام میخان عینه گوسفند باشی

0 ❤️

426877
2014-07-18 20:22:45 +0430 +0430
NA

تو که به پسره اجازه ندادی حرفشو بزنه حرف خودتو زدیو رفتی میخوای عذاب وجدان نگیری

0 ❤️