اون موقع که دانشجو بودم

1391/04/20

جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم بزارمش. کاستی ها رو به بزرگی خودتون ببخشید.
این داستان کاملا واقعیه و برای خودم اتفاق افتاده.
این ماجرا برمیگرده به اون موقع که دانشجو بودم. یه دانشجوی بدبخت و بی عرضه که کارش شده بود فیلم سوپرو و جلغ. توی لپ تاپم یه آرشیو کامل از انواع فیلم سوپر ها رو داشتم. خلاصه هر روز پشت لپ تاپ بودمو و بعدش تو دستشویی. البته تو خونمون همه همینجوری بودن. راستی اینم بگم که من تو خونه دانشجویی با دو نفر دیگه زندگی میکردم. خلاصه این آدم بی عرضه که خودم باشم از یه جهاتی خوش شانس بود. با اینکه قدم نسبتا کوتاه بود ولی هیکل خوبی داشتم ( بدنسازی کار میکردم) طوری که بچه های دانشگاه همیشه منو تمجید میکردن. ولی این تعریف ها هیچوقت باعث نمیشد اعتماد به نفسم بالا بره و همیشه از اینکه با دختری صحبت کنم میترسیدم. تو دانشگاه عاشق یه دختره شده بودم. طرف سوژه خیلی خیلی سختی بود. از اون دخترا که به هیچ کس پا نمیدن. خود پسرا خوب میدونن هر چی طرف بیشتر سخت تر پا بده آدم بیشتر میره تو نخش. قدش خیلی کوتاه بود ولی به شدت خوشگل و خوش هیکل بود. هر شب با خودم فکر میکردم که چه خوب میشد اگه میتونستم بیارمش خونه و باهاش یه سکس اساسی داشته باشم. تو تصوراتم لب های سرخشو میبوسیدمو و خیلی آروم دست ها مو تو موهای بلندش میکردم. ای خدا چه حالی میداد!!! بعد ماجرای عاشق شدنم دیگه فیلم نگاه نمیکردم ولی جلغ زدنم بیشتر شده بود. همیشه به خودم میگفتم خاک تو سرت. چرا جلو نمیری و باهاش دوست نمیشی. ولی بدجور میترسیدم. میترسیدم بهم کیر بزنه. این ماجراها چند ترم ادامه داشت و من هیچ گوهی نمیخوردم. فقط همیشه از دور دید میزدمش. ترم شش بودم که یه ماجرا همه چیزو عوض کرد. یکم خرداد ماه بود. امتحانامو داده بودم و فقط یه درس عمومی مونده بود، انسان در اسلام!!
دوستام امتحاناشون تموم شده بود و رفته بودن شهرستان خونشون. منم تو خونه تنها بودمو اصلا حوصله نداشتم درس بخونم. تو اینترنت چرخ میزدم که دوستم زنگ زد. یه چیزی گفت که موهام به تنم سیخ شد. گفت “مینا اس داده شمارتو میخواد بدم بهش؟” اصلا فکر نمیکردم یه روزی بخواد باهام صحبت کنه. بهش گفتم معطل نکنه و سریع شمارمو بده بهش. خیلی خوشحال بودم. یه ربع به بیشترین حد سرخوشی رسیده بودم. گوشی زنگ زد. یه شماره ناشناس!!!؟ خودش بود.با احترام گفتم الو. یه بابایی بود با لهجه افغانی گفت با فلانی کار دارم. ای بابا عجب شانسی دارم من. گفتم اشتباه گرفتی حاجی. شانس تخمی مارو نگاه کن چه موقعی اشتباهی زنگ میزنن ملت!!!.
اعصابم خورد بود که صدای گوشی مجددا منو برد فضا. گفتم الو.
گفت سلام سعید اقا مینا هستم. (فکر کنم یادم رفته بود معرفی کنم خودمو. سعید هستم اون موقع بیست و دو سالم بود.)
با اضطراب گفتم سلام. حال شما خوبه مینا خانوم.
گفت ممنون. زنگ زدم ببینم شما برای امتحان چیکار میخواید بکنید؟ ( اینم بگم از لحاظ درسی زیاد بد نبودم. ).
گفتم کتابو میخونم دیگه با یه سری جزوه که خود استاد گفته.
گفت من کتابو دارم ولی جزوه های استادو ندارم. منتظر بودم بگه برای کپی گرفتن جزوه ها یه جایی قرار بزاریم. باورم نمیشد اون لحظه رو گفت میشه یه جا ببینمتون ازتون بگیرم؟ با علاقه گفتم حتما!!!
قرار شد تو یه پارک با فاصله پنج دقیقه از خونمون ببینمش. خیلی سریع لباس پوشیدمو رفتم سر قرار. اونجا که رسیدم دیدم روی یه صندلی نشسته. خیلی باوقار رفتم جلو بهش سلام کردم. تعارف کرد کنارش بشینم. با فاصله نشستم کنارش. بهش گفتم چقدر زود رسیدید.
گفت خونشون همین طرف هاست. ته دلم به خودم گفتم عالی شد!!!.
قبل از اینکه برم اونجا با خودم فکر میکردم امروز جمعست و همه جا تعطیله چجوری میخواد کپی بگیره از جزوه ها. جزوه ها رو گرفت و گفت امروز همه جا تعطیله میشه اینا پیش من بمونه فردا بهتون پس بدم. خیلی آروم بهش گفتم اینا از کتاب مهمتره و لازمشون دارم. چند ثانیه فکر کرد و گفت خوب میتونیم بریم خونه ما با بچه ها درس بخونیم.
جا خورده بودم. غیر قابل باور بود حرفاش. اولین و موفقترین ریسک زندگیمو کردم و بهش گفتم خونه ما خالیه، بچه ها رفتن شهرستان میتونیم بریم اونجا با هم درس بخونیم. تو دلم گفتم الان قاطی میکنه یه چک میزنه تو صورتم.
در کمال ناباوری بهم گفت باشه بریم!!!
تو مسیر که داشتیم با هم میومدیم یادم اومد خونه خیلی به هم ریختس. یه کم هل کرده بودم اما کاریش نمیشد کرد. به در خونه که رسیدیم نگران بودم کسی ما رو ببینه. ولی به خیر گذشت و ما وارد خونه شدیم. همونجور که فکر میکردم اولین حرفی که زد این بود که خونه چقدر به هم ریختست. گفتم خونه دانشجویی همینه دیگه. کیفشو رو مبل انداخت و رفت سراغ یخچال. وای یخچال خالیه خالی بود. کمی پول برداشتمو رفتم بیرون کمی خرید کنم. اونم تو خونه موند. با کلی خرید برگشتم و با صحنه خارق العاده ای روبرو شدم. مینا مانتوشو درآورده بود و با یه لباس خیلی سکسی داشت خونه رو تمیز میکرد. یه تاپ و شلوارک قرمز که بدجوری منو مات خودش کرده بود. ازش تشکر کردم. لباسامو عوض کردمو و خواستیم شروع کنیم درس بخونیم که بهم گفت : " سعید تو همیشه یه جوری منو نگاه میکردی. حس میکنم چیزی میخواستی بهم بگی" . یه لحظه فکر کردم که اون همیشه منو در حال دید زدن میدیده. قضیه رو یه جوری ماست مالی کردم. نیم ساعت بود که داشتیم درس میخوندیم که گفت خسته شده. ازم خواست لپ تاپو روشن کنم. منم گفتم راحت باش مینا جان!!! جان از دهنم پرید یهو یه جوری نگام کرد. سریع رومو برگردوندم.
داشت تو سیستم چرخ میزد که یادم اومد فولدر فیلم ها رو قفل نکرده بودم. به روی خودم نیوردم. پا شدم براش یه چیزی بیارم بخوره. وقتی برگشتم دیدم داره به من نگاه میکنه. یه خورده ترسیده بودم ولی سعی کردم معمولی رفتار کنم.
داشتیم رانی میخوردیم که بهم گفت هیکل من خیلی دختر کشه.
کپ کردم. گفتم ممنون چشمات خوشگل میبینه.
گفت همیشه آرزو داشتم بغلت کنم. داشتم راست میکردم که یه دفعه بهم نزدیک شد و گفت میخواد بغلم کنه. نمیدونستم چی بگم. کتابو زمین گذاشت و پرید تو بغلم. حس عجیبی داشتم. برای اولین بار بود که یه دخترو بغل میکردم. بدنش خیلی نرم و البته داغ بود. حس کردم حشرش زده بالا. منم خیلی آروم دستامو دور کمرش گره کردم. خدایا بهترین لحظه های دنیا رو تجربه میکردم.
برگشت و صاف تو چشام نگاه کرد. یه عمر منتظر این لحظه بودم. در کمترین فاصله از هم قرار داشتیم. اونجا بود که برای اولین بار حرف دلمو بهش گفتم.
مینا جان دوست دارم.
اینو که گفتم خودتون حدس بزنین چی شد. زیباترین لب های دنیا رو روی لب های خودم حس کردم. لب بازی رو خیلی دیده بودم. پس تا میشد حرفه ای عمل کردم. اول دهنش بسته بود و من فقط لباشو میخوردم. لب پایینو با لبام گرفتمو و کشیدم تا دهنشو باز کنه. دهنشو که باز کرد زبونشو با لبام خوردم. در اوج حشر بودم. خیلی محکم در آغوش کشیده بودمش. پستونای بزرگشو رو سینه هام حس میکردم. کیرم دنبال راهی برای خروج بود. گردنشو که بوسیدم بدجور بدنش به لرزه افتاد. حس کردم مجوز داد جلو تر برم. سینه هاشو از روی لباس مالیدم. خیلی آروم ناله میکرد و من حال میکردم. تو چند ثانیه تیشرتمو در آوردم. یه نگاهی به بدنم انداختو و اونم لباسشو در آورد و خودشو به بدنم چسبوند. سینه های رویایی داشت. حس میکردم یه مرد واقعی شدم. بند سوتینشو باز کردمو و انداختم یه گوشه. یه ارتباط پوستی خیلی عمیق با هم برقرار کردیم. خوابوندمش رو زمین و خودمو خیلی اروم انداختم رو بدنش. دوباره با هم لب بازی کردیم. این بار با زبونم سینه ها شو خوردم. حس خوبی بود. با بوسه هام تمام بدنشو سیاحت کردم. فقط مونده یه جا که یه خورده نسبت بهش شک داشتم. خیلی اروم بدون اینکه بترسه شلوارکشو در آوردمو و شورتشو کنار زدم. خدایا عجب صحنه ای بود. کس از نزدیک!!!
سفید برفی بود لامصب!!! یه نگاه به چشماش کردمو شروع کردم خوردن کسش. خیلی حشری شده بود. صدای آه و اوه بلند تر از قبل شده بود. چند دقیقه حسابی کسشو خوردم تا جایی که فهمیدم ارضا شده خانوم خانوما چون داشت موهای سرمو میکند. اومدم بالا و لباشو بوسیدم و گفتم دوست دارم عزیزم. لبخندی زد و بعد با یه چرخش خودشو رو من انداخت. این بار نوبت اون بود که یه حالی به من بده. شلوارکمو پایین اورد و کیرمو گرفت دستش. خندید. معلوم بود جا خورده. کمی با دستش بالا پایین کرد و بعد شروع کرد به خوردن. منم داشتم نگاش میکردم. خدایا چقدر زیبا بود این فرشته من. خیلی خوب داشت میخورد عین فیلم سوپر. کیرمو یه جا کامل کرد تو دهنش. واقعا داشتم حال میکردم. ابم داشت میومد. کیرمو کشیدم بیرون و هر چی آب داشتم ریختم رو صورتش. با لباش همه آبمو جمع کرد و خورد. هر دومون ارضا شده بودیم. بغلش کردمو و لباشو بوسیدم…
چند دقیقه بعد ما داشتیم انسان در اسلام میخوندیم. هر چند دقیقه که میگذشت برمیگشت و بهم لبخند میزد. اون شب پیش من موند. کنار هم خوابیدیم. خیلی باحال بود. حس میکردم زن خودمه. صبح که بیدار شدم دیدم رفته و یه یادداشت برام لای کتاب گذاشته. نوشته بود :"سعید جون ممنون بابت دیشب. دوست دارم. "
در ضمن جزوه هامو هم برده بود. روز امتحان دوباره دیدمش. رفیقاش خیلی بد بهم نگاه کردن ولی من فقط به خودش نگاه میکردم که همش لبخند میزد. سر جلسه تنها چیزی که یادم مونده بود ماجرای سکس دیشب بود. شانس اوردم که تونستم تقلب کنم.
بعد از اون ماجرا همیشه رفیقام ازم در موردش سوال میکردنو من هیچی بهشون نمیگفتم. از اون روز به بعد رابطم با مینا خیلی عالی شده بود. و ما هر چند وقت یه بار همدیگرو میدیدم. تا اینکه دانشگاه تموم شدو و من دیگه ندیدمش تا اینکه دیشب بهم زنگ زد و همه خاطراتو زنده کرد. فکر کنم این دفعه ببینمش بزنم پردشو پاره کنم. البته اگه داشته باشه !!!

نوشته: ToyStoRy


👍 0
👎 0
38996 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

324505
2012-07-10 16:54:10 +0430 +0430
NA

avaaaaaaal

0 ❤️

324507
2012-07-10 17:20:09 +0430 +0430
NA

تو باعث شدی که بد فکر بکنم درباره ی همکلاسی هام

0 ❤️

324508
2012-07-10 17:34:30 +0430 +0430
NA

دانشگاهی که تو دانشجوش باشی خب معلومه دختراشم اینجورین.ریدی.هرچی قوطی رانیه توکونت مهنفس

0 ❤️

324509
2012-07-10 17:42:27 +0430 +0430
NA

پریچهرخدابگم چیکارت نکنه بااین داستانت.
حوصله نموندبرام که اینوبخونم
کیرسرجوخه رایان توکونت که اول شدی

0 ❤️

324510
2012-07-10 19:31:24 +0430 +0430
NA

نه همونجور كه فكر ميكردم از داستانهاي جديد هيچ آبي گرم نميشه!
يكي ميشه پريچهر و داستانش همينجور كه ميخونيش تو ذهنت هم تصوير ميشه يكي هم ميشه نويسنده اين داستان كه خودشم نميفهمه چي ميگه چه برسه به خواننده!
وقت خودمو تلف كردم اينو خوندم حالا ديگه وقت دوستانو تلف نكنيم كه اونا هم بخوان كامنت طولاني بخونند،اي آدمين بارها گفتم كميت مهم نيس به كيفيت برس بجاي اينكه هر ٢ روزي ٤ الي ٥ داستان جديد بذاري كه هيچي نداشته باشه هفته اي ٥ تا داستان بذار ولي داستان بذار نه كوس و شعراي يه مشت جقي كه فقط وقتپو تلف ميكنه
و به اونيكه اول شده: پاي راست بيگ شو (كشتي گير كشتي كج) تو كونت،اگزوز تراكتور فرگوسن تو كونت و كير خشكيده جنتي تو كونت !

0 ❤️

324511
2012-07-10 20:37:30 +0430 +0430
NA

koseeeeeee sheeeeeer.
ba oon sexi k dashtin bayad ta modatha baham miboodin.
ya dorooq migi ya mina jooonet y jende herfei boode , k u faghat naghshe y istgaho vasash bazi kardi.

0 ❤️

324512
2012-07-11 01:00:00 +0430 +0430
NA

از اونجا که نظر دادان پای داستانا تو کیفیتشون هیچ تأثیری نداره!! دوستان نهضت اعتراض آمیز شاعران شهوانی رو را انداختند… من هم (البته در محضر اساتید شاگردی میکنم) به سهم خودم از طرف دخترای شهوانی در وصف این نویسندة فاخر میگم:

باز یه جقوی دیگه
یه داستانیو ریده

تو جَــلق زدن چِت زده
زده خانومو گاییده

آهای آهای کس مَشنگ
تــَــفت میدی کسشعر قشنگ

جَــلق زدنو رها کن
با کون خر صفا کن

برای رفع مشکل
واسه تو آقای پِشکل

برو توی خیابون
یه دافو کن تو مهمون

وقتی مُخش بِگا رفت
سواری کـــُـــن تو از کون

داستانو بیخیال شو
از اینجا برو گمشو

نوشتنو رها کــُن
با شهوانی وداع کــــُن

داستانای کیریتو نبینیم دیگه اینجا
و اِلّا رفته تو کونت کیر 8/7 تا نینجا
…با تشکر از نویسنده که این جرقه رو تو ذهن من زد…

0 ❤️

324514
2012-07-11 01:59:18 +0430 +0430
NA

من نمىدونم واقعا يه سري هست تو همه داستانا يارو مرده تا ميره بيرون و مياد خونه زنه حتما يه شلوارك با يه تى شرت تنشه آخه ما جنده هاى دانشكاه رو هم مياريم خونه اينجورى نيستن مرتيكه برو حاجى جلق بزن داستانم ننويس

0 ❤️

324516
2012-07-11 02:45:38 +0430 +0430
NA

ridiiiii

0 ❤️

324517
2012-07-11 08:50:44 +0430 +0430
NA

اومده بود جزوه كپى كنه با مندس شلوارك اورده بود؟ :-|

0 ❤️

324518
2012-07-11 17:04:07 +0430 +0430
NA

فكركنم لقب
:پدر جلق ايران:
برازندت باشه.
برو حالشو ببر
راستي اينهمه جلق زدي كمرت مثل كمان منحنی نشده؟ بجاي نوشتن داستان به خودت كش ببندي كمان خوبي ميشي!
اگه همينجوري ادامه بدي قهرمان المپيك ميشي
البته در رشته خود ارضايي
اسمتم تو كتاب گينس ثبت ميشه بعنوان ارضا در پنج ثانيه

0 ❤️

324519
2012-07-12 04:02:24 +0430 +0430
NA

فكركنم لقب
:پدر جلق ايران:
برازندت باشه.
برو حالشو ببر
راستي اينهمه جلق زدي كمرت مثل كمان منحنی نشده؟ بجاي نوشتن داستان به خودت كش ببندي كمان خوبي ميشي!
اگه همينجوري ادامه بدي قهرمان المپيك ميشي
البته در رشته خود ارضايي
اسمتم تو كتاب گينس ثبت ميشه بعنوان ارضا در پنج ثانيه.حسابي معروف ميشي

0 ❤️

324520
2012-07-12 05:52:46 +0430 +0430
NA

خره کدوم دانشگاهی اول خردادامتحاناش تمومه.اول دبستانم اینجوری نیست!توخونه دانشجوییتون مبل داشتین.کلاس گذاشتی یا گه زیادی خوردی!کیرتودهنه میناجنده بوده که ابتو خورده.دخترکه تازه کارباشه ازین کارانمیکنه.

0 ❤️

324521
2012-07-12 06:28:24 +0430 +0430
NA

vici666 ,takavarjoon
مرسی از این همه ذوق شعری، قشنگ بود
داستان خیلی مزخرف بود

0 ❤️

324522
2012-07-12 06:56:18 +0430 +0430
NA

تكاور جون بابا كمتر بيا زير اين داستانا دلبري كن يهو ديدي دختراي سايت عاشقت شدن ها!

0 ❤️

324523
2012-07-12 07:11:39 +0430 +0430
NA

واقعا وقتي مي بينم يه عده “دانشجو” بودن رو اينجوري به كثافت مي كشن، متأثر ميشم! نتيجه اش اين ميشه كه هر ننه قمر دوم نهضتي دانشگاه رو با خرابات مترادف مي كنه… حيف لحظه لحظه هاي دانشگاه كه امثال تو قدرش رو از دختراي بدكاره كمتر مي دونيد! بعد به جاي اينكه بيايد عنوانو بذاريد زماني كه جلقي بودم ميايد مينويسيد اون موقع كه دانشجو بودم!
چيزي كه برام جالبه اينه كه تأكيد روي انسان در اسلام مثلا براي جذاب كردن قضيه بود!!
واقعا خيلي سخت راضي شد! عاشق همين نجابتش شدي مي دونم!

0 ❤️

324524
2012-07-12 07:24:45 +0430 +0430

که وقتی سینه ش خورد بهت یه ارتباط عمیق پوستی باهم برقرار کردین!!! ببخشید اونوقت این ارتباط عمیق پوستی که میگی دقیقا چطوری برقرار شد؟؟! یعنی حس کردی پوستت به عمق چندسانت رفته توی پوستش؟ یا اینکه نه، برعکس واسه اون رفته توی پوستت؟ اصلا این ارتباط عمیق پوستی رو در قالب یک تز دکترا به نام خودت به ثبت برسون شاید زد و معروف هم شدی نه…
مرتیکه جلغغغغغی بی سواد که هنوز گوشت کوبیده رو از یه چیز دیگه تشخیص نمیدی، اومدی اینجا تخیلات جلقی تو واسه ی ما تفت میدی که چی بشه؟ نکنه انتظار داری تشویقت کنیم؟ همون سر در دانشگاه تهران با محوطه ی نمارجمعه و اون اسلحه ای که ائمه جماعات دستشون میگیرن یکجا توی کون تو و کس اون مینای جنده که ابروی هرچی دختر دانشجوی مومن و متعهد رو برده. البته اگه وجود خارجی داشته باشه. دیگه هم ننویس وگرنه به سگ گرگ میگم بیاد بخوردت…
تکاور جان تو اما بنویس هرچی که مارو به سر اومد،
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بنویس از ما که درحال فراریم
لحظه ها رو میکشیم نمیشماریم…

0 ❤️

324525
2012-07-12 08:33:57 +0430 +0430
NA

کار به کل داستان ندارم… اینم یه مدلشه خب! فقط اون تیکه ایی که گفتی رفتی بیرو خرید کنی دیدی طرف با تاپ شلوارک سکسی و قرمز مشغول تمیز کردن خونه است حسابی ریدمان بود!!!
ما که زیر شلوار جینمون شلوارک نمیپوشیم قضیه دختر شهرستانی ها بخصوص دانشجوهاشونم نباید زیاد توفیر داشته باشه!
درضمن یه درس عمومی مگه چیه که آدم بخاطرش خودشو به آب و آتیش بزنه که آخرسر بخواد جزوه شو کش بره… مگه طرف ورودی باشه و هنوز جو گیر باشه (“انسان در اسلام” تا حالا بگوشم نخورده جزء واحدهای عمومی!!!)

0 ❤️

324526
2012-07-13 22:38:35 +0430 +0430

شعری برای تو . . . . . . . . . . . . .

سلام سلام ای بچه‌ی شهوونی
داستان نوشتم که تو کف بمونی

قصه‌ی من سراسرش راستیه
ولی یه کم آبکیه و ماستیه

دانشگاهی بودم و تو کف بودم
تو دستشویی یا توی مطبخ بودم

قدم کوتاه بود، هیکلم دُرُس بود (دُرُس=درست)
همیشه فکرم تو نخ یه کوس بود

دلم همیشه تو کف مینا بود
ولی مینا تو فکری جز اینا بود

یه روز به من زنگ زدو مجنونم کرد
اومد خونه یک دفه حیرونم کرد

میخواست با من درس بخونه، ولو شد
چشمام همش خیره به اون جلو شد

لخت شدیمو با هم دیگه لاس زدیم
درسو گذاشتیمو به هم گاز زدیم

چشاش خمار بود ولیکن آبی بود
شلوارکش به رنگ عنابی بود

لیس میزدیم به کیر و کوس همزمان
سکسی نداشتیم هر دو، تا اون زمان

خلاصه هر دومون به اوج رسیدیم
آبی بریخیتیمو زِ هم بُریدیم

کنار هم خوابیدیمو صفا بود
این ماجرا همش تو رویاها بود

بیدار شدم، مینای من نبودش
یکی دیگه مینا رو کرده بودش

دوباره من جلق میزنم به کیرم
بدون جلق نگو که من میمیرم

حالا که قصه‌ی دلم بیان شد
کجا برم، وای همه چیم عیان شد!

شعر قبلی

شعر بعدی

0 ❤️

324527
2012-07-15 12:03:57 +0430 +0430
NA

یک…دو…سه…امتحان میکنیم…
فووو
فووو
فووو
!!!

0 ❤️

324528
2012-07-20 17:18:18 +0430 +0430

من همیشه بجای داستان نظراتو میخونم باحالتره

0 ❤️