اووووف...آآااخ

1392/04/29

من بارانم…19 سالمه…داستان برمیگرده ب 2 سال پیش…یه سره از مدرسه رفته بودم خونه ی مامان بزرگم.چون مامانم اینا مسافرت بودن و من بخاطر امتحانام نمیتونستم برم باهاشون.وقتی رسیدم فهمیدم مامان بزرگم اینا هم دارن میرن مهمونی و شب میمونن.میخاستم برگردم خونمون ک بیخیال شدم و رفتم ی دوش بگیرم.وقتی تو حموم بودم ازم خدافظی کردن و رفتن.خلاصه بعد حموم چون کسی خونه نبود حوله ی قرمزمو ک تا زیر باسنم بود پوشیدم و بعد از خشک کردن موهام اومدم تو آشپزخونه ک ی چیزی بخورم.هندسفری تو گوشم بود و داشتم آهنگ گوش میکردم ک یدفه یکی از پشت بغلم کرد.ظرف غذا از دستم افتاد.ترسیدم.برگشتم دیدم پسرداییمه.اون موقه 27 سالش بود.حول شده بودم.هندسفری رو از گوشم در آورد
گفت:“جووونم.باران نگفته بودی همچین هیکلی داری خوشگل من.”
محکم با آرنج زدم بهش و از بغلش اومدم بیرون و سریع رفتم تو اتاق تا لباسامو بپوشم. آروم وایساد و نگام کرد. داشتم از حرص منفجر میشدم.اون چرا اینجاس؟ چجوری اومده؟ وای خدا
حولمو در آوردم ک در اتاق رو زد.سریع رفتم پشت در و داد زدم “بله؟”
گفت “کار واجب دارم.”
گفتم “صبر کن لباسامو بپوشم…”
گفت" نه نه بدو واجبه."
گفتم “نمیشه.”
یدفه در رو باز کرد و اومد تو.اتاقای خونه مامان بزرگم اینا کلید نداشت.در مقابل زورش من هیچ بودم.فقط سوتین و شرتم تنم بود.اومد و دوباره از پشت بغلم کرد.سعی میکردم از بغلش بیام بیرون اما نمیشد.میگفتم ولم کن اما محکم بغلم کرده بود و گردنمو میخورد.به هر دری زدم نتونستم بیام بیرون.با اینکه قدم نسبتا بلنده و 175 ام اما ی سر گردن کامل ازم بلند تر بود.داشتم خسته میشدم.جیغ زدم.داد زدم.گازش گرفتم.اما اون فقط با دستاش محکم منو گرفته بود و بدنمو میمکید.دیگه خسته شدم.یواش یکی از دستاش رفت سمت کسم.خاستم سریع تا دستش شل شده از بغلش بیام بیرون ک
اروم گفت:“مقاومت نکن عزیز دلم.بزار برسونمت به اوج.”
بعد محکم گرفتم.یه دستش رفت رو کسم.از رو شرت میمالیدش.تا حالا همچین حسی رو تجربه نکرده بودم.شل شدم.با اون دستش اومد سمت سینه هام و سوتینمو در آورد…هنوز گردنمو و گوشمو میمکید.بدن من چون از حموم اومده بودم خیس وسر بود و تن اون داغ داغ…دستشو کرد تو شرتم.
گفت:“ای جونم.چ خیسه.”
سریع خابوندم رو تخت مامانبزرگم اینا و شرو کرد لبامو خوردن.از رو شلوار کیرشو میمالید ب کسم.با دستش سینمو میمالید.رفت پایین تر و نوک سینه هامو لیس میزد…میمالید.یواش یواش رفت پایین تر…با دندونش شرتمو در آورد.زبونشو کرد تو کسم…لیس میزد.داشتم از لذت میمردم.قربون صدقه خودمو و کسم میرفت.
“کس تپلت داره دیوونم میکنه.باران برا خودمی.ولت نمیکنم دختر.اخ چ چوچوله ای داری.توش قرمز شده.اوففففف.جووووون”
دست خودم نبود.کسمو فشار دادم تو دهنش.یدفه دیوونه شد.انگار ک اکی رو ازم گرفته باشه شرو کرد وحشی خوردن کسم.لباسشو در آورد و بعد 69 اومد روم و
گفت: “تو هم بخور.”
دلم نمیخاست این کارو برا اون بکنم.کیرش راست شده بود و تنظیمش کرد جلو دهنم.دهنمو بستم.کسمو خورد بعد
گفت" چرا نمیخوری؟"
حرفی نزدم.کیرشو داد عقب ک بره تو دهنم.سرمو برگردوندم.پاشد نشست روم گفت:“میگم بخور.”
گفتم نمیخام.گفت “بخور وگرنه بزور میکنم تو دهنت”
…با چشمام طوری نگاش کردم ک فهمید نمیکنم این کارو.
کیرشو گذاشت جلو دهنمو فشار داد.دهنمو باز نکردم.
گفت" دلت نمیخاد؟؟یه کاری میکنم ک بگی غلط کردم و ساک بزنی."
سریع برگردوندم.با دستش محکم سرمو نگه داشته بود.نمیتونستم تکون بخورم.عصبی بود.ی بالش گذاشت زیر کسم و کسمو داد بالا.بعد دوباره گفت
“نمیخوری نه؟حالا ک جرت دادم میفهمی خوشگل خانوم.”
بعد کیرشو گذاشت دم کونم.داشتم میلرزیدم.با دستاش شونه هامو گرفته بود و پاهامم بین پاش گیر بود.تکون میخوردم ک ولم کنه اما بد تر میشد.میگفت
:“اها…جون بکن برا این کیر…”
تف کرد سر کیرشو بعد کیرشو فشار داد تو سوراخ کونم.انقد تنگ بود ک هیچیش تو نمیرفت.کیر اونم خیلی کلفت بود.گفت:
“من نمیخاستم اذیتت کنم ولی خودت میخای وحشی بشم.حالا انقد میگامت ک نتونی راه بری…”
کیرشو فشار داد تو.دادم بلند شد.گفت
“داد بزن…بزار کیرم از دادات حال کنه.”
فشار میداد.داشتم جر میخوردم گفت
“بگو کی داره میگات؟ها؟”
حرفی نزدم…
داد زد “میگی یا تا ته بکنم تو؟؟”
آروم گفتم:“محسن…آه”
گفت :“جوون محسن؟؟بلند بگو…بگو…”
حرفی نزدم…یدفه کیرشو تا ته فشار داد تو…اشکم در اومده بود.داشتم آه و ناله میکردم.گفت “بگو.!”
گفتم “محسن.محسن…آخ.محسن…آییی…آه.آآااخ”
یهو دوباره چسبید بهم…فشار کیرشو کمتر کرد…از پشت گرفتم گفت
“جوونم عزیزم؟خیلی میخامت…این درد کشیدناتم قشنگه…جون.قربون اشکت برم.”
داشتم گریه میکردم.این چ بلایی بود.
گفت" باران خوب جوابمو بده "
حالم ازش بهم میخورد.کونم خونی شده بود.با دستاش سینه هاموو گرفت از پشت…کیرشو آروم تا نصبه در آورد…تف زد.آروم کرد تو.دوباره.دوباره.دوباره…کونم میسوخت.
گفت:“عزیز دلم کی داره میکنتت؟”
گفتم:“محسن”
گفت"جرت داده؟"
گفتم" “آره.”
گفت:“جون.معلومه ک جرت دادم.میگامت…میکنمت.پارت میکنم.کی میتونه تو رو ببینه و جرت نده…”
تو همه ی این مدتا هی کیرشو در میاورد و میکرد تو…آروووم ِ آروووم…
دردم کم شده بود…دیگه فقط ناله میکردم…اونم هی حرف میزد و با حرفاش حال میکرد.دستشو برد از زیر کسمو گرفت.مالید…انگشتشو برد دم سوراخم.آروم فشار داد.
گفتم" چیکار میکنی؟تو رو خدا ولم کن…محسن خاهش میکنم.ولم کن…"
گریم گرفته بود…گفت:“اینی ک تو داری کس نیس…معرکس…گایشگاهه…من باید بگامش…باید خونش بپاشه رو کیر من…جووووووون”
گریه میکردم…فشار دستشو بیشتر کرده بود…از بالا هم با کیرش تند تند داشت میکرد تو…داشتم از حال میرفتم…خم شد روم و گفت:“دیوونه…نمیخام بری دیگه برنگردی…فقط میمالمش…”
ی نفس راحت کشیدم.
شرو کرد به خوردن گردنم…حالم داشت از این همه ضعف بهم میخورد…آب کسم کل دستشو خیس کرده بود…دستشو آورد جلو دهنش و خورد…
گفت"بیا کیرمو بخور عزیزم…همین کیری ک جرت داده…همین ک راست راست شده واسه تو…"
وقتی دید عکس العملی نشون نمیدم گفت:“بخور ک باید آبمو بیاری…وگرنه با همین کستو جر میدم…کس نازتو…وگرنه خالی میکنم آبمو تو اون کس مامانیت…فداش بشم…مامان بشه چی میشه…میخوری یا کسمو بگام؟؟”
با موهام بلندم کرد و نشوندم جلو پاش…کیرشو با دستمال پاک کرد و گفت حالا بخور…ترسیده بودم .آروم دهنمو باز کردمو سر کیرشو بردم تو.گفت:“بلد نیستی بخوری؟؟؟بمکش دیگه…بکن تا ته تو…“آروم با زبونم باهاش بازی کردم…با دستش ک تو موهام بود سرمو گرفت و فشار داد سمت کیرش.انقد کلفت بود ک ب زور تو دهنم جا میشد.فشارش داد.سرمو عقب جلو میکرد و تو دهنم تلنبه میزد…حرف میزد تا خودشو بیشتر تحریک کنه…یدفه کیرشو از دهنم کشید بیرون و گفت بدو سگی بشین.منگ نگاش کردم.داشتم سکته میکردم…منو سگی نشوند و از پست کیرشو کرد تو کونم…چند تا تلنبه زد.بعد آب داغشو خالی کرد تو کونم…از داغیش داشتم میسوختم…فقط آه میکشیدم…
بعد خابید رو تخت و منو کشید تو بغلش…لبمو بوسید و
گفت:“باران عاشقتم…خیلی میخامت…”
دستاشو دورم لحقه کرد.تو گوشم حرف میزد و بوسم میکرد.بیحال شده بودم.از صب هیچی نخورده بودم.دیگه ضعف کرده بودم و زرد شده بودم.چشام بسته شد.وقتی بیدار شدم تو تخت مامانم اینا توی خونمون بودم.محسن بیدارم کرده بود.نگام افتاد بهش.دوباره از ترس لرزیدم.ی نگا بهم کرد.گفت:“نترس"بعد سینی غذا رو گذاشت جلوم…رفت بیرون.چند ت قاشق بزور خوردم.با اینکه گشنم بود اما با دیدنش اشتهام کور شد…دوباره اومد تو اتاق.نشست کنارم…دستمو گرفت و بوسم کرد.بعد غذا رو داد بهم ک بخورم.چون ازش میترسیدم میخوردم.وقتی تموم شد،گفت” تو باید مال من باشی "
و اومد کنارم خابید و بغلم کرد.یکم گذشت.
گفتم” ساعت چنده؟
“گفت” 3…”
گفتم" سه؟؟؟پس چرا هوا روشنه؟
“گفت” 3 صب نه.3 بعدالظهر خانومی…"
گفتم “واای…مدرسم؟؟”
در گوشم گفت “هه …تو تا ی هفته نمیتونی راه بری دیوونه.یادت رفته دیروز چجوری جرت دادم؟…زنگ زدم مدرست گفتم آبله مرغون گرفتی.”
حرصم در اومده بود…بلند شدم ک برم اتاق خودم…تازه فهمیدم واقعا تا ی هفته نمیتونم راه برم…دوباره بغلم کرد و خوابوندم تو تخت تو بغل خودش و گفت:“تا 3 هفته دیگه ک مامانت اینا بیان تو بغل من میخابی. برا بعدشم ی فکری میکنم کس تپلم…”
با حس تنفر چشمامو بستم تا دیگه ادامه نده.
…تموم…

نوشته: آآااخ


👍 2
👎 0
192899 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

392866
2013-07-20 10:56:00 +0430 +0430
NA

سلام گلم زيبابود. خيلي با احساس نوشتي مرسي.شاهينم استاد ماساژ بدن .ممنون ميشم بياي خصوصي گلم.تشكر

0 ❤️

392868
2013-07-20 11:25:02 +0430 +0430
NA

پس قشنگ جرخوردی دمش گرم خوب شد بگو بیام باز جرت بدم ههههههههههههههههههههههه

0 ❤️

392869
2013-07-20 11:34:28 +0430 +0430
NA

واقعا باید خشک خشک تو کون اینجور پسرا گذاشت تا بدونن این دخملا چه دردی میکشن آقایون هارد نکنید با این زن های بد بخت من دلم میسوزه.

0 ❤️

392870
2013-07-20 11:43:15 +0430 +0430
NA

ترس نداره.
حال کردی چرا میترسی.
ولی اون بی تربیته. بد کرده بهت حق میدم

0 ❤️

392871
2013-07-20 12:44:08 +0430 +0430
NA

چه داستان واقعی خوبی بود یا نبود هیچی

0 ❤️

392872
2013-07-20 12:51:56 +0430 +0430
NA

توکه خونه ی مامان بزرگت بودی چطوری رفتی خونه خودتون ولی خاک تو سرت فیلم خشن دیدی داری تعریف میکنی

0 ❤️

392873
2013-07-20 12:54:13 +0430 +0430
NA

ای نامرد صد دفعه گفتم یواش بکن دردشون میاد دیگه

0 ❤️

392874
2013-07-20 12:59:58 +0430 +0430
NA

ای نامرد یواش میکردیش واسه خودت نگهش میداشتی

0 ❤️

392875
2013-07-20 14:17:02 +0430 +0430
NA

با چه ذوقیم تعریف میکنه!

0 ❤️

392876
2013-07-20 14:44:21 +0430 +0430
NA

من دلم می خواد اینجور پسرا رو خاجه کنم… خیلی حالم رو به هم میزنن…

0 ❤️

392877
2013-07-20 15:43:36 +0430 +0430
NA

این داستان سکسی بود یا فیلم اره؟

0 ❤️

392878
2013-07-20 15:43:37 +0430 +0430
NA

خوب بود ولی با چه ذوقی تعریف کزدی!

0 ❤️

392879
2013-07-20 16:10:27 +0430 +0430
NA

با اجازه برم غسل کنم برگردم.چنان اوف وآخ گفتي نخونده پاشيد تو شرتم

0 ❤️

392881
2013-07-20 17:19:09 +0430 +0430
NA

پینکیوروازروبردی ازبس دروغ گفتی معلومه خیلی دلت میخوادباهات سکس خشن داشته باشن ارزوبه دل نمیری

0 ❤️

392883
2013-07-20 19:45:07 +0430 +0430
NA

هند سفری؟؟؟؟؟؟؟؟ ای خداااااااااااا
کیرشو تا کجا کرده بود تو؟؟؟؟ تا نصبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هان؟؟؟؟؟؟؟؟ شوخی می کنی. نصبه؟؟؟؟ فکر نکنی غلط هات همینا بودن ها. اینا دو بخش سفت تره ترکمون اسهالی بودن که به جای داستان غالب ملت کردی.
تو یه مرتیکه روانی هستی که عشق تجاوزی . فکر نکن با اونایی که به دختر های غریبه تجاوز عملی می کنن فرقی داری گوز مغز. وقتی تو ذهنت اینجوری ریده شده که می تونی با تصور تجاوز جلق بزنی، یعنی یه حیوونی هستی عین بقیه. به فکر درمان خودت باش.

0 ❤️

392886
2013-07-21 02:05:15 +0430 +0430
NA

خیلی تابلو بود کار کن روش

0 ❤️

392887
2013-07-21 02:29:47 +0430 +0430
NA

من تازه تواین سایت عضوشدم و19سالمه تجربه اصلن ندارم واسه همین نمیدونم داستانت بدبودیاخوب ولی من خوشم نیومدچون اصولاازچیزای اجباری خوشم نمیاد

0 ❤️

392888
2013-07-21 03:23:49 +0430 +0430
NA

کوکو خوش ندارم با همه قاطی شی!

0 ❤️

392889
2013-07-21 07:03:48 +0430 +0430
NA

مست شب…
از اون دختر ندیده هایی…

0 ❤️

392894
2013-07-22 02:01:39 +0430 +0430
NA

داستانت قشنگ بود . با واقعی یا بودن یا نبودنش کاری ندارم . دست به قلمت خوبه . از چیزای تخیلی هم استفاده نکردی . نویسنده خوبی میشی . آفرین

0 ❤️

392895
2014-05-26 02:50:23 +0430 +0430
NA

بابت داستانت ممنون قشنگ بود ناناز

0 ❤️

392896
2014-06-23 16:20:17 +0430 +0430

چ پسر نامردی.
خواهر نداره؟:D

1 ❤️

392897
2014-12-17 02:09:13 +0330 +0330
NA

تضمینی میکنمت !!
همین !
:))

0 ❤️

392898
2015-02-01 07:23:36 +0330 +0330
NA

یعنی حالم از اینجور پسرا به هم میخوره هاااا اه اه اه…
بعدشم داستان کاملا تابلوء که دروغه اصن همچین چیزی امکان نداره که به این حالت دخترو ول کنن برن سه هفته مسافرت بعد مادربزرگشم ول کنه بره مهمونی شبم بمونه و…
اکثره داستانا تخیلیه اما خواهشا تخیلاتتون رو نزدیک به واقعیت بنویسید دوستان

0 ❤️

392899
2015-02-11 16:03:21 +0330 +0330
NA

لعنت بر پدر و مادر پسرایی که زور گا میکنن … مخصوصا دختری که اولین تجربه سکسش باشه باید با رضایت و میل خودش باشه… تف تو ذات هرچی پسره احمق بی احساس

0 ❤️

529512
2016-01-26 12:53:09 +0330 +0330

من که خوشم اومد،قشنگ نوشتا بودی دمت گرم

0 ❤️

593436
2017-05-03 16:23:37 +0430 +0430

دخترا از پسر داییاتون استتفاده کنید حیفه از دستتپن میره ها گفته باشم

0 ❤️

658628
2017-10-19 08:53:41 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود

0 ❤️