اکیپ 8 نفره

1394/03/11

دوران خیلی خوبی داشتیم یک سال درس خونده بودیم واسه کنکور . کنکوری که از همه نظر مزخرف ترین آزمون دنیاست عصر روز کنکور داشتم به این فکر میکردم که فردا میخوام تا ساعت 4 بعدازظهر بخوابم . آدم تنبلی نیستم اما واقعا خسته شده بودم شبش به مامانم گفتم تو رو به هرکی میپرستی منو ساعت 6 از خواب بیدار نکن ، دیگه کنکورم شرش کنده شد ، یزا یه دلی از عزا در بیارم اینو گفتم رو تخت ولو شدم . با صدای موبایلم از خواب پریدم ، ساعت گوشیم رو نگاه کردم دیدم تازه ساعت 10 صبحه الو ؟! ها ؟ چی میگی مهسا ؟ زهر مار این طرزه حرف زدنه مهیار ؟ بابا ولم کن الهام ، ساعت 10 صبح زنگ زدی منو بیدار کردی طلبکارم هستی ؟ پاشو گمشو ببینم . امروز تولده سانازه ، هممون سفره خونه دعوتیم برو بابا ، من میگم حال ندارم از جام بلند شم تو میگی پاشو بیا تولد ؟ اه مهیار دوباره شروع نکن اذیت کردن دیگه ، همیشه باید یه بهونه بیاری . تو میای همه ناراحت میشن خب آخه من الان کادو از کجام در بیارم ؟ دیگه تو این 9 ماه میدونم چه تنبلی هستی تو . خودم واست گرفتم آخ دمت گرم که همیشه به موقع هستی ما اینیم دیگه ، خب بسه پاشو خودتو جمع کن ساعت 4 اونجا باش مهسا رو خیلی دوست داشتم . ینی همشونو دوست داشتم ساناز ، لیلا ، نفس ، علی ، سجاد ، وحید . یه اکیپ 8 نفره ی توپ بودیم.
یادش بخیر اولای تابستون بود که تازه کلاس کنکورا شروع شده بود . اون 4 تا همیشه با هم بودن ما 4 تا هم همیشه باهم اولاش خیلی اتفاقی بهم برخورد می کردیم اما یه مدت که گذشت یه جوری برنامه ریزی کرده بودیم که حتما همدیگرو تو راه ببینیم اینجوری بود که بعد از حدود یه ماه ، یه رابطه ی محکم و خوب بین این گروه 4 نفره شکل گرفت مهسا و علی سجاد و لیلا ساناز و وحید اما . اما میرسیم به من . مهیاری که من باشم یه پسر خیلی معمولی از همه نظر . اینکه میگم همه نظر ینی شما از قیافه و پول بگیر تا هیکل و بدن اعتقادی به رابطه با دختر نداشتم ، واقعا نداشتم . شاید بخاطره غرورم هم بود اما هیچ وقت تو کف دختر نبودم . نهایت گند کاریم هم فیلم سوپر بود دیگه عین همه پسرا هیچوقت اون روز رو یادم نمیره وقتی واسه اولین بار بچه ها دست همو گرفته بودن دخترا منتظر بودن منم برم دست نفس رو بگیرم اما با یه حالت مسخره آمیز به دور و برم نیگا کردم که یهو علی برگشت گفت : این آقا مهیار ما همیشه تو برق تشریف دارن و کلا با کسی حال نمیکنن وای خدا یه لحظه وقتی تو چشای نفس نیگا کردم دیدم اصن انگار بدجور حالش گرفته شده . خداییش حال گرفته شدن هم داشت . فک کن همه دوستات پیش یه پسر وایسادن اونوقت نفس تنها وایساده بود با اینکه من با کسی به عنوان دوست دختر روس نبودم اما همشون منو دوس داشتن . از همه بیشتر هم مهسا هوامو داشت . مهسا 100 بار بهم گفته بود که خره نفس بخاطره تو با هیشکی نمیره دوست شه بیا عین آدم برو پیشش منم همیشه میگفتم : خب من که با همتون میگم و میخندم دیگه چه مرضیه حتما بخوام دوس پسر یکی باشم (البته خداییش سعی میکردم به نفس کمترین توجه رو بکنم) ؟

خلاصه این جریانا به همین منوال می گذشت
الو ؟ مهیار حاضر شدی ؟
آره مهسا آمادم ، تو با من میای یا با علی میری ؟
با تو میام دیگه بیشعور خان . علی پیشه باباشه خودش از اونر میاد مهسا جان بابات ماشین بیاریا من اصن حوصله رانندگی دارم مهیار میدونستی ارت متنفرم ؟؟! آره بابا ، خیلی وقته میدونم خفه شو پررو ، ساعت 3 پایین باش.
وقتی وارد سفره خونه شدیم بارم مثه همیشه من آخرین نفر بودم . تا لیلا منو دید گفت مهیار خان همیشه بهونه درسا رو داشتی میشه بپرسم الآن چه غلطی میکردی که دیر اومدی ؟ منم پررو پررو گفتم نه نمیتونی بپرسی و به بچه ها دست دادم و نشستم رومو کردم به ساناز گفتم ساناز خانوم ایشاالله کیک عروسیتون رو با علی آقا بخوریم . تا اینو گفتم دیدم یه چیزی پرت کرد طرفم گفتم چه مرگته پس ؟ هیچی نگفت علی رو نگاه کردم دیدم اونم اخم کرده خفن گفتم ساناز میشه بگی چی شده که عین 2 تا بز اخم کردین ؟ هیچی ، علی آقا دستور داده بودن بریم یه سفره خونه دیگه اما من چون قبلا اینجارو هماهنگ کرده بودم بهشون بر خورده ینی شما دوتا خرس گنده واسه این الآن باهم قهرین ؟ علی قهره ، به من چه ؟ ساناز پاشو برو علی رو بوسش کن روز تولدته ، زشته عمرا من برم علی تو پاشو مهیار ببند دهنتو خب آخه کره خرا شما 2 تا که واسه هم جون میدین چرا پاچه همدیگرو میگیرین ؟! یه نیگا به من بکنید ببینید چه تنهام اینو که گفتم نفس یهو برگشت گفت تو خودت تنهایی رو دوس داری ( منم هیچی نگفتم) علی که از حرف های من خندش گرفته بود یه نیگا به ساناز کرد . سانازم به نیمچه لبخندی زد و علی سریع پرید بغل ساناز . یه جوری از هم دیگه لب گرفتن انگار 3 سال همدیگرو ندیدن . ولشون میکردی همین الان باهم سکس میکردن وحید هم مثه همیشه داشت با ساناز حرف میزد . اصن عادت داشتن به زیاد حرف زدن . لیلا و سجاد هم رفته بودن سفارش قلیون بدن وقتی همه کنار هم نشسته بودیم بازم حرف زدنا و مسخره بازیا شروع شد البته ایندفعه دیگه هیچ استرسی وجود نداشت ( کنکور شرش کم شده یود ) وسط حرفامون نفس بارم چند تا تیکه بهم انداخت و من چیزی نگفتم شک کرده بودم . ما زیاد بیرون می رفتیم اما نفس هیچوقت اینقدر تیکه نمینداخت نفس تو چته ؟ واسه زوم کردی رو من امروز ؟ چیزی نگفت با تواما نفس خانوم یهو ساناز گفت مهیار ولش کن ، بزا تو خودش بوده ینی من اینقدر غریبه ام نفس ؟ سرشو که آورد بالا دلم ریخت . تو چشماش پره اشک بود آقا مهیار من نفسم . همین خری که 9 ماهه واسه تو چشمشو رو همه بسته . همونی که به پسر عموی پولدارش نه گفت واسه تو . اونوقت تو حتی سعی نکردی یه بار خودتو واسه من کوچیک کنی . آره ناراحتم چون همه ی اینایی که اینجان باهم همه ی لذت ها رو تجربه کردن اما من احمق فقط منتظر تو بودم و بس . ناراحتم چون آرزوم بوده یه روز تو واسم تولد بگیری اما … همیشه منتظر چنین روزی بودم . ینی قرار بود در چنین لحظه ای راز مهیار فاش بشه ؟!! نفس تو هیچی نمیدونی اینقدر زود قضاوت نکن خب بگو بدونم میفهمی الان ما کجاییم ؟؟ تولده سانازه . نمیخوام با حرفای ما خراب شه به درک بزار خراب شه . تو جواب منو بده ساناز اگه یه دفعه دیگه صداتو بشنوم یه دونه محکم میخوابونم تو گوشیت تا دیگه صداتو واس من نبری بالا دیگه هیچی نگفت هرجوری بود فضا رو درست کردم تا ساناز غصه نخوره که تولدش خراب شده

اون روز هم تموم شد و من فقط میکردم . فکر میکردم به 6 ماه پیش سلام خانوم محمدی ، خوبید ؟ سلام ، شما ؟ من مهیارم دوست نفس سلام مهیار جان ، پس تویی که به نفس محل نمیذاری و اشکشو در میاری ؟ میشه بیام تو ؟ بیا بینم چی میگی خانوم محمدی این حرفایی که الان دارم میزنم رو هرگز نفس نباید بدونه مگه چی میخوای بگی ؟ من عاشق نفسم . اونقدی دوسش دارم که حد نداره . اینو هیچ کس نمیدونه پس چرا بهش نمیگی ؟ من دارم به چیزای دیگه فکر میکنم چی مثلا؟ ما امسال کنکور داریم . من مطمئنم اگه نفس بدونه من عاشقشم و رابطه بینمون شکل بگیره همه چی خرا ب میشه چی خراب میشه ؟ منظورتو بگو ؟ چشامو بستم و گفتم من میخوام با نفس ازدواج کنم . ولی میخوام منو نفس هر جفتمون 2 تا آدم ئرس خونده باشیم ت آسمون جل . شما مطمئن باش که هیچکسی نمیتونه با ازدواج 2 تا آدم حسابی مخالفت کنه . خب من باید چیکار کنم ؟ هیچی . فقط شما نزار نفس وسوسه شه و بره با کسی دوست شه . این کاغذم دست شما باشه . روزی که لازم شد میگم به نفس بدین الو نفس سلام بگو مهیار نفس ببخشید سرت داد زدم دیروز بخشیدم نفسم ؟ چی ؟ چی گفتی تو الان مهیار ؟ نفسم ناراحت نباش هه . فکر کردی من محتاج ترحم توام . نکنه الانم میخوای بهم بگی بیا باهم باشیم . نه آقا مهیار من اینقدر بدبخت نیستم گوش کن نفس . برو به مامانت بگو اون کاغذ رو بهت بده . بخونش بعد زنگ بزن . خدافظ الو مهیار مهیار ، چرا حرف نمیزنی ؟ ینی تو این 9 ماه تو واسه همین به من چیزی نگفتی ؟ که کنکور قبول شیم ؟ مهیار توروخدا حرف بزن . میخوام واسه اولین بار صداتو به عنوان مرد زندگیم بشنوم نفس منو ببخش چیو ببخشم . مهیار عاشقتم بخدا . منم همینطور مهیار؟ ها ؟ بگو جانم خب جانم ؟ اگه کنکور قبول نشیم چی ؟ ایمان دارم که قبول میشیم . منو تو خیلی درس خوندیم مهیار میخوام دستتو بگیرم . میخوام بوست کنم میخوام … میخوای چی ؟ هیچی مهیار فردا ساعت 11 منتظرتم بیا خونمون

تا خواستم حرفی بزنم قطع کرد به خودم قول دادم فردا جبران این 9 ماه رو واسش بکنم . میدونستم بقیه بچه ها چند باری باهم سکس داشتن . فقط واسه این میرفتم خونشون که هرکاری دلش میخواد واسش بکنم بازم مثه همیشه دیر رسیدم ساعت 11:30 زنگ در رو زدم و رفتم بالا نفس درو باز کرد . مثه همیشه بود . شیک ولی سنگین . همونی که کن دوس داشتم گفت بالام که مثه همیشه مسافرته . مامانم هم رفته خونه خالم انتظار داشتم ازم پذیرایی کنه اما تا نشستم رو مبل پرید بغلم و لبامو بوس کرد مهیار میخوام خودمو اندازه 9 ماه تخلیه کنم اگه دروغ نگن فقط به اندازه ی 20 دیقه لبای همو خوردیم لخت شدیم . قشنگی این رابطه این بود که به همراه شهوت کلی عشق بین ما وجو داشت دستش رو برد سمت کیرم . میخواست ساک بزنه اما من نزاشتم چرا نمیزاری پس ؟ خوشم نمیاد همسر آیندم لبش بخوره به کیرم دستمو گرفت و رفتیم رو تخت 2 نفره ی مامانشون حاضری نفسم ؟ اوهووم از زیر گردنش تا کسش رو هزار بار لیش زدم. وقتی کس خیسش رو لیس میزدم میفهمیدم چه لذتی داره می بره بعد از این همه مدت . بلند آه اوه میکرد اونقدر لیس زدم تا ارضا شد مهیارم ؟ جانم ؟ قول میدی شوهرم بشی ؟ اصن شک نکن اینو گفتم دیدم داره کیرمو ساک میزنه . خیلی خوب بود . نمیخواستم بشه اما شد دیگه کم کم زمانی رسید که خیلی ازش میترسیدم پردشو باید چیکار میکردم نفس کافیه ؟ چی داری میگی ؟ نمیخوای منو بکنی ؟ راستش راستش رو زهر مار . کی پیدا میشه با ازدواج 2 تا آدم تحصیلکرده مخافت کنه مصمم شدم پردش رو زدم و به اوج لذت رسوندمش آها راستی تا یادم نرفته اینو بگم : اکیپ ما دیگه 8 نفره نیست . شدیم 12 نفر نفری یه بچه . 2 تا پسر 2 تا دختر این خاطره بیشتر از اون که سکسی باشه . احساسی و داستانی بود . شرمنده که نتونستید جق بزنید.

نوشته: مهیار


👍 0
👎 0
52437 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

464012
2015-06-01 09:29:24 +0430 +0430
NA

خیلی قشنگ بود
فقط نفس یکم بی جنبه بازی در اورد
مامانشم خیلی ریلکس بود
کلا رمان خوبی میشه

0 ❤️

464013
2015-06-01 10:00:41 +0430 +0430

داستانا امروز همش مال بر وبچ کنکوریه از بس خر زدن چون نزدیک کنکوره به خارش افتادن و دارن کس شر تحویل میدن

0 ❤️

464014
2015-06-01 21:56:04 +0430 +0430
NA

اينهمه غلط املايي !!! حداقل يه بار خودت ميخونديش dash1

0 ❤️

464015
2015-06-02 00:14:03 +0430 +0430
NA

احسان هات موافقت خود را با sexy man tak 2 اعلام نمود

0 ❤️

464016
2015-06-02 09:57:43 +0430 +0430

خواهش میشود احسان خان give_rose

0 ❤️

464017
2015-06-02 17:06:06 +0430 +0430
NA

آقا اينارو ول كنيد يه داستان بود شراره قاتلش پيدا شد؟

0 ❤️

464018
2015-06-03 01:29:39 +0430 +0430

ای ای ای چی بگم

0 ❤️

464019
2015-06-06 03:07:33 +0430 +0430
NA

ماری از دکتر بپرس ،نویسنده اش جناب دکتر هستند

0 ❤️

464020
2015-06-06 03:08:08 +0430 +0430
NA

ادمین نفه، داستان من کجاست

0 ❤️