این زندگی که به دردم نخورد...

1391/12/06

چهارم دبیرستان می خوندیم…آخه اون سالها نظام قدیم بود…اما قاسم هنرستان درس می خوند…چندباری تویه باغ باهم به درس خوندن مشغول بودیم که بلند شدن کیرشوزیر شلوارش حس کرده بودم…درسهامون بقدری زیاد بود که وقت این حرفهارو نداشتیم …چندباری شنیده بودم که قاسم آلتش یه چیز دیگه است تا اینکه یه روز وحید خونه ما کیرخودشو نشونم داد…17سانت هم بیشتر بود…ازخجالت کیرم رو بیرون نیاوردم…گفتم حسش نیست بلند نمیشه …اما وحید یه طوری از کیر قاسم حرف می زد که حواسم موند این بار باهاش باغ رفتیم درس بخونیم یه جوری کیرشو بیارم بیرون وببینمش…زمون ما کیر نشون دادن وغرور کیری مد روز بود…روزها وگذشت وتااینکه یه روزی من و قاسم مثل همیشه تنها تویه باغ مشغول درس خوندن بودیم که حواسم رفت به کیر قاسم وتعریفای وحید…به قاسم گفتم که تعریف کیرشو زیاد شنیدم برای همین دوست دارم نشونم بده…قاسم گفت که باید بیدارش کنی ومن دستم بردم جلو که بمالمش ولی قاسم گفت اینطور نمیشه…من که همه جوره راضی که بلندشدنش بودم گفتم پس چطوری گفت که باید من بمالمت ومن گفتم بی خیال…ولی قاسم ول کن معامله نبود…به شوخی هم که شده منو انداخت زیرش ورفت روم…باغ بقدری بزرگ بود که ما توش گم شده بودیم…حس یه کیر کلفت تو پشتم منو شهوانی ترازاین حرفها کرده بود…کونمو شل کرده بودم قاسم داشت حسابی کیف می کرد…یواش یواش داشتم بزرگی وگندگی کیر قاسم رو حس می کردم…که قاسم شلوارمو کشید پائین…ولی من که تاحالا کون نداده بودم ونمی خواستم هم بدم شلوارمو کشیدم بالا وگفتم قراره نشونم بدی همین…وقاسم گفت باشه…بیا دربیار…از روی شلوار معلوم بود که هیچ چیز عادی نیست…دستم رو که روش می مالیدم استخونام تیر می کشید…زیب شلوارشو کشیدم و کمرشو باز کردم از زیر شورتش اومده بود بیرون …باور کردنی نبود یه کیر 25سانتی…اولش باورم نمیشد ولی بعدا که با خط کش اندازه گرفتم دقیقا 25 سانت بود البته بدون فشار خط کش تو بیضه هاش…هنوز هم یادش منو یه طوری میکنه…کیرش واقعا بزرگ بود وگنده…کیر من پیشش اندازه نخود هم نبود…با دودستم کیرشو گرفته بودم هنوز نصف بیشترش هم مونده بود…عوضش سیاه وکثیف بود…تف کردم روش…قاسم دراز کشیده بود وداشت آسمون رو نگاه می کرد ومن رو با کیرش تنها گذاشته بود…کیرش بقدری گرم بود که صورتمو گذاشتم روش…همین موقع بود که حس کردم قاسم با انگشتاش رفته تو کونم…کون من سفید وتپل بود خودم هم تپل وسفیدبودم درست برعکس قاسم که لاغر وسیاه بود…ازاون روز به بعد کارمون شد بازی با کیر قاسم وکون من…چندباری هم کیرشو گذاشتم لای پام واون تلمبه زد…کیرش رو که از پشت پاهام تو میگذاشت از جلو دوبرابر کیر خودم بود…از خودم وکیرم خجالت می کشیدم…برای همین بود که دیگه حواسم به کونم بود …قاسم ول کن قضیه نبود وقت وبی وقت باهام قرار میگذاشت…خونه ما …خونه خودشون حتی چندبار باهم رفتیم بیرون حموم…من دیگه عادت کرده بودم به کیر قاسم و بدون اون نمی تونستم روزهام رو بگذرونم از اون موقع بود که به بازی با کونم عادت کردم تو خونه تنها که میشدم هرچی دم دستم بود فرو می کردم به کونم …چندباری خون ازم اومد ولی ازاین کار لذت می بردم .تا اینکه قرار شد قاسم بره سربازی…قبل رفتنش برای خداحافظی هم که شده قرار گذاشتیم که بریم حموم …ورفتیم …لباسهام رو دیگه براش با ناز وادا در می آوردم ودیگه اونهم عادت کرده بود به ساک زدنهای من…و لاپایی هایی که هنوز هم حسش لای پاهام مونده…کلی طول می کشید تا آبش بیاد…آبش هم که می اومد تموم شدنی نبود…و کلی توان از قاسم بیچاره می برد…می گفت تو آخرش منو بیچاره می کنی…اون روز تو حموم بقدری با کیرش ور رفته بودم که میگفت خودتو نکش بابا مرخصی هم میام…بهش اصرار کردم که بزاره توسوراخم ولی اون قبول نمی کرد میگفت جرت میده ولی من همه جوره راضی بودم…بهش نشون دادم که ببین چهارتا انگشتمو می برم تو…تا اینکه راضی شد وآبش زدیم وگذاشتیم رو سوراخ کونم…ولی هرچی فشار داد تو نرفت وآخرش هم تو کفش موندم…و قاسم رفت سربازی…

من دیگه کونی شده بودم وهرروز مثل دیوونه ها دنبال یه نفر بودم که بتونه بزاره تو کونم…دوست دختر بیچاره ام هرچی اصرار وقرار میگذاشت حوصله موش وگربه بازیش رو نداشتم تا اینکه با فردین آشنا شدم…اون هم میخواست بره سربازی…دوروز مخش رو زدم تا اینکه راضی شد باهم بریم حموم…رفتیم حموم ومن هرلحظه منتظر دیدن کیرش بودم…خودمو لخت کرده بودم ورفته بودم تو اون هنوز داشت نس نس می کردم…صداش کردم که زود باش دیگه…دیدم با شرتش اومد تو…میگفت عذاب وجدان دارم…منهم داشتم ولی به روم نیاوردم وعین زنها جلوش با کونم عشوه می رفتم…تا اینکه نتونست دوم بیاره واز پشت بغلم کرد ومن دستمو بردم لای پاهاش…کیرش کوچیک بود …ازخودم بدم اومد که بدون تحقیق رفته بودم سراغش…درهرحال کار از کار گذشته بود ومن باید بهش میدادم…گفت ساک بزن ولی من حوصله ام دیگه رفته بود…گفتم این کون من…هرکاری می خوای بکن…اون ولی حشری ترازاین حرفها شده بود…رفت پشتمو شروع کرد به زبون زدن سوراخ کونم…من هم هی به کیر قاسم فکرم بود وحالی که باهاش می کردم…صدای فردین رو هرازگاهی مشنیدم که می گفت عجب کونی پسر…تا اینکه کیرشو گذاشت رو سوراخمو فشار داد …من که کلی با کونم ور رفته بودم این کیر واسم عین آب خوردن بود…ولی درعوض اولین بار بود که کیری رفته بود تویه کونم…هرچی می خواستم احساسش کنم ولی کیری تویه کونم حس نمی کردم…فردین اون پشت جونش بالا اومد تا اینکه کیرشو بیرون کشید وبا له له آبش رو ریخت بیرون…حالا من دیگه دیونه کیر بلند دراز وکلفت بودم …فردین چندبار ازاون روز به بعد بهم التماس کرد که بازهم بریم حموم ومن قبول نمی کردم تااینکه یه روز که دیگه داشتم می ترکیدم قبول کردم ورفتیم حموم اما اینبار من گفتم که من باید بکنمش…فردین همه جوره راضی بود…کیرمو ساک می زد…کونمو می لیسید درهرحال نمی خواست منو این رابطمون رو از دست بده…کیرم رو که گذاشتم رو سوراخش قسمم داد که آروم فشار بدم ومن به لجش با یه تکون کیرمو چپوندم توش که سریع کشیدش بییرون شروع کرد به فحش دادن…کونش بدجوری سوخته بود بیچاره…کلی گریه کرد و دیگه ادامه ندادیم واومدیم بیرون…و چند هفته بعد شنیدم رفته سربازی اما خبری از قاسم لامصب نبود…یه روز تویه خیابون با یه مرد سیبیل کلفت آشنا شدم که میوه فروش محلمون بود…دوست دخترم که گفت شوهر خاله اشه من دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم…درهرحال اندازه کیرش از رو شلوار دستم اومده بود…اونهم خیلی بهم نظر داشت حتی یه روز که داشتم انار سوا میکردم خودشو ازپشت مالوند بهم…اون حس ازدست رفته قاسم داشت برمی گشت که یهو دیدم مشتری اومد تو…مرده بهم چشمک زد وگفت تو وایستا تا بار برسه انارهای خوب بهت بدم…زنه هم گفت منهم وایسم و میوه فروشه ترش کرد ولی زنه وایساد ومن مجبور شدم برم بیرون …الان از اون سالها 20 سال میگذره و من زن دارم ، قاسم هم زن داره حتی اون فردین کیر تخمی هم زن داره…من یه شهر دیگه ام وقاسم یه شهر دیگه…بیچاره زنم هم دیگه عادت کرده با کون من بازی کردن حتی چندبار گشتیم که یه کیرمصنوعی گیر بیاریم و پیدانکردیم…اولاش زنم اذیت می شد اما الان اون بیشتر ازمن به کونم علاقه داره…چون هروقتی که با کونم ور میره آب خودش میاد…خیار وبادمجون وحتی کیر دست ساز درست کردیم وبارها از پشت منو کرده…حتی یه روز بهم پیشنهاد داد که شوهر دوستش رو می تونه برام ردیف کنه ومن باهاش حرفم شد…خیلی وقته می خوام ازش جدا بشم ولی اون دوستم داره وبه همه چیزم راضیه حتی به کون دادنم…با این شرط پیششم که بچه مون نشه واون قبول کرده…منهم همه چیزم رو بهش گفتم الا قاسم…یه روزاما قاسم رو توشهر خودمون دیدم وکلی روبوسی واحوالپرسی ومن زندگی دوباره یافتم…عقده کیر گنده اش تو من مونده بود…بهش گفتم که خیلی دوست دارم باهاش باشم ولی اون داشت میرفت شهرشون هرطور که بود اونشب رو نگذاشتم بره وآوردمش خونه ام…

زنم تعجب کرده بود که من دوست پیدا کردم آخه من دیگه با هیچکس اخت نمیشدم…غذا ودسر وکلی مخلفات گذاشت جلومون…از قاسم خواهش میکرد که هرازگاهی بیاد خونه مون و منو ازاین تنهایی نجات بده…نگاههای قاسم روباسن وسینه جلو آمده زنم اذیتم می کرد…چون قاسم فقط مال من بود وبه همه چیزش حسادت می کردم…به زنم گفتم من وقاسم اتاق خواب می خوابیم واون مجبوره اون یکی اتاق بخوابه…ساعت 12شب بود که بعد بازی ومیوه خوری و بگو بخند از زنم جداشدیم ورفتیم اتاق خواب…قاسم دیگه اون سر وضع جوونیشو نداشت…کارگری میکرد وبدنش ضعیفتر شده بود…زنم در و زد و دید که منو قاسم بغل هم تو تخت خواب خوابیدیم…ولی هنوز کاری رو شروع نکرده بودیم ودر حد لب گرفتن واین حرفها بودیم قاسم از حیاش کنار کشیدومن ناراحت شدم که خلوتمون رو به هم زده بود…گفتم چیه گفت فردا اول صبحباید برم اداره…صبحانه تون رو میذارم رو میز ومن درو بستم…ورفتم سراغ کیر قاسم که کلی سال بود تو کفش بودم…قاسم هنوز نه…زنت بیداره بزار بخوابه بعد…ومن هم کمی دندان روجیگر گذاشتم…قاسم از زنم خوشش اومده بود واز خونه ام وپول مایه ای که به هم زده بودم که صد البته از حقوق اداری زنم بود…من دیگه طاقت نداشتم …کیر قاسم رو بیرون آورده بودم وداشتم براش ساک می زدم…قاسم چندباری از زنم وباسنش به شوخی حرف به میون کشید ومن که کلی کار داشتم دنبال حرفش رو نگرفتم…و دیگه وقتش بود که کیر قاسم رو بکنم تو کونم…کرم بی حس کننده بود ولی نخواستم حسش رو نچشم…نرم کننده زدم وچهار دست وپا جلوش موندم وگفتم بفرما…قاسم سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم وفشار داد …بازهم مثل اون سالها کیرش نمی رفت تو…هرچی کرم وفشار وهرکاری کردیم تو نرفت که نرفت…حوصله ام سر رفته بود…رفتم بیرون یه سیگار ی بکشم که دیدم زنم بیداره…حس کردم یه جورایی فهمیده قضیه چیه…گفت پس چرا پکری …من که نمی تونستم واقعیت رو بهش بگم…برام آب پرتغال آورده بود …گفت برای آقا قاسم هم ببرم…من حواسم نبود که اون چی میگه و یهو دیدم با آب پرتغال رفت تو اتاق خواب…پشت سرش رفتم ودیدم که ای وای…قاسم خوابش برده وکیرش بیرونه وزنم محو تماشای کیر گنده قاسم شده…کشیدمش بیرون گفتم چرا بدون اجازه رفتی تو گفت می دونستم دردت چیه ولی…نمی دونستم چه جوری…حرفهاش قطع کردم ودید که ناراحتم بوسم کرد وگفت که ببخشمش…رفتم اتاق خواب ودراز کشیدم کنار قاسم که الان داشت خواب هفت پادشاه رو میدید میگفت تا حالا رو تخت خواب دراز نکشیده بیچاره…در هنوز باز بود ومن تنبلیم می اومد که پاشم ودر رو ببندم…بازی با کیر خوابیده قاسم تنها کاری بود که حسرتم رو فروکش می کرد…قاسم در خواب وبیداری زیر لب داشت می گفت که ولم کن دیگه کونی…خسته نشدی؟…کیر خوابیده قاسم راحت 17 سانتی میشد…که یهو زن خواب زده ام رو دیده قاب در ایستاده…و به من که دارم کیر قاسم رو ساک می زنم نگاه می کنه…اشاره کردم که بیا تو…تند نفسس می کشید…کیر قاسم رو ازدستم گرفت و بهم نگاه کرد…یه جوری تشنه تر از من به کیر هجوم برد که دلم نیومد ازش جدا کنم فقط حواسم به قاسم بود که کی بیدار میشه…کیر قاسم داشت یواش یواش بلند میشد اما خبری از قاسم نبود…زنم با ولع داشت کیر قاسم رو می خورد ومن هم همینطور دراز کشیده بودم وبه قاسم خیره بودم که خواب بود…زنم بهم اشاره کرد که بیداره ولش کن…راست می گفت کیرش بقدری بلندشده بود رگ واستخوناش زده بود بیرون…منهم شروع کردم به لیسیدن کس زنم…زنم دادش هوارفته بود که کیر به این میگن…چشمای قاسم باز شده بود وداشت مارو نگاه می کرد…که زنم پیش دستی کرد ورفت روش ولبای قاسم رو به لبش گرفت که حرفی نزنه…کیر کلفت قاسم دستم بود کس آبدار زنم…داشتم مقایسه اشون می کردم …اگر کیر قاسم می رفت کون زنم تا کمرش می رسید…قاسم با تکون دادن کیرش می گفت که بکنم تو…ولی من حشری تر از هردوش بودم…هرچی آب دهن داشتم نثار کس زنم کردم و کیر قاسم رو گذاشتم رو کس زنم…وفشارش دادم تو…زنم داشت جیغ می کشید…قاسم میگفت یواش نامرد…انگار می دونست که زنیکه چقدر درد میکشه…ولی زنم داد میزد که زود باش…ومن بقیه کیر قاسم رو داشتم می فرستادم توش…حس رضایت زنم تو زاریاش کاملا مشخص بود…کیر تا نصفه تو نرفته بود که زن خودش کشید بیرون…داشت له له می زد…اومد سراغ کیر وگرفت دستش…من وزنم با دودستامون تازه به سر کیر می رسیدیم…زنم می گفت باور کردنی نیست…آدم واین کیر…انگشتای قاسم تو کونم بود ولبای زنم داشت سینه هامو خیس می کرد…انگار هردوشون دست به یکی کرده بودن که به من حال بدند…قاسم ولی کمتر حواسش به من بود وول کن سیه های زنم نبود…زنم رفت لای پاهام و شروع کرد به لیس زدن کونم…قاسم هم داشت کوس زنم رو لیس می زد…زنیکه کل دستش رو کرده بود تو کونم…دادم داشت هوا می رفت که یواش یواش کونم رو برداشت گذاشت رو کیر قاسم…و گفت صدات درنیاد…و سرکیر رو هرطور که بود با هزار زحمت کردتو وبالاخره کیر قاسم رفت تو کون من…جر خورده بودم داشتم می سوختم…درد از هرطرفم می زد بیرون که دیگه نتونستم دوام بیارم وکشیدمش بیرون…اما زنم که انگار منتظر فرصت بود رفت رو کیر قاسم وبا دودستش کرد تو کوس خودش…انگار تا نصفه مشکل نداشت…قاسم هم هی تلمبه می زد…اما کون من داشت می سوخت …مجبور شدم برم دستشویی…هرچی خون و کثافت بود رو شستم نمی تونستم راه برم…صدای داد وفریاد زنم خونه رو گرفته بود …تا رسیدم به در دیدم که قاسم اومده رو زنم و با نامردی تمام داره می کندش…گفت خوشت میاد روزبه …زنم داشت زیر کیر می مرد…کیر قاسم که انگار لوله پولیکا بود کوس زنم رو داغون کرده بود …زنم داشت از درد زجه می زد…کوسش دیگه کاملا آش ولاش بود…نفسش بریده بود…که داد زدم نامرد کشتیش…وکیرشو کشیدم بیررون یک لحظه حس کردم واقعا زنم رو از مرگ نجات دادم …زنم بی هوش افتاد و قاسم که تازه داشت آبش می اومد منو پس زد ومثل عنکبوت زنمو گرفت زیرش…ترس برم داشته بود …قاسم مثل حیوون داشت روزنم له له می زد…درسته نتونسته بود دیگه کیرشو ببره تو ولی داشت با فشارهایی که به شیوا می آورد ازبینش می برد…من دیگه حرصم گرفته بود…و قاسم داشت ذره ذره گوشتای زنمو رو با چنگالاش تیغ منی کشید…زنم نیمه هوشیار بود واونهم مثل من ترسیده بود که یهو دیدیم آب قاسم ریخت رو سینه ها وصورت زن بیچاره ام…کل دهن وچشم وسینه زنم پرآب کیر قاسم بود…قاسم اینقدر آب ازاومد بیرون که ما فکر کردیم داره می میره…تا اینکه آروم آروم فروکش کرد وعین یه حیونون نعش کثافتش رو انداخت رو زنم …ولی من دیگه طاقت نداشتم وزنم رو اززیرش کشیدم بیرون…انگار اززیر عمل جراحی یا …یا زیر یه ماشین از حادثه ای نجاتش داده بودم قادر نبود روپاهاش وایسه…زیر بغلش رفتم وهرطور که بود رسوندمش حموم وشیر آب رو بازکردم وتنش رو شستم ویواش یواش به هوش اومد…چشماش از حدقه اومده بود بیرون پسر چه کیری…چه حالی…وای…خودش رو انداخت بغلم وشروع کرد به گریه که مردم روزبه مردم…من داشتم با خودم به این فکر می کردم که دیگه این زندگی به درد من نمی خوره…از فردا چطور به روی زنم نگاه کنم… این چند سال من که براش مردی نکردم…در حالیکه اون خوشگل بود وخوش اندام وکارمند…

نوشته: روزبه


👍 0
👎 0
21365 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

364203
2013-02-24 22:57:59 +0330 +0330
NA

ایشالا اون زندگی به دردت بخوره :D

0 ❤️

364204
2013-02-24 23:19:54 +0330 +0330

فانتزی های ذهنت بطرز وحشتناکی مریضه یه فکری به حال خودت بكن
در ضمن بار آخرت باشه به یه خانم میگی زنیکه مردک پتباره

0 ❤️

364205
2013-02-24 23:35:10 +0330 +0330
NA

برو بچه مزخرفات تحویل ما نده که ما عادت کردیم به چرت و پر تهای شما.

0 ❤️

364206
2013-02-24 23:35:38 +0330 +0330
NA

خیلی داغونی بابا!! واقعا به قول این بالاییه یه فکری به حال خودت بکن!البته اگه تا حالا خودت رو از طریق پاره کردن ماتحت نکشته باشی

0 ❤️

364207
2013-02-24 23:45:27 +0330 +0330
NA

با سپیده موافقم خیلی زیاد خیلی بسیار
پروازی جان را هم موافقم ناجور

0 ❤️

364208
2013-02-25 00:03:04 +0330 +0330
NA

شیرجوان…:

منم با تو موافقم ولی از نوع جورش نه ناجورش :D

با امیر هم موافق(روحیه دادم بهت) :D

0 ❤️

364209
2013-02-25 03:00:11 +0330 +0330

کون ما رو پاره کردی با کارمند کارمند گفتنت. همچین میگی زنت کارمند بود انگار مسئول دپارتمان فروش مایکروسافت در آمریکای شمالی بوده. “کیر قاسم+کس ساناز” تو دهنت.

0 ❤️

364210
2013-02-25 04:47:26 +0330 +0330
NA

شاخ دراوردم

0 ❤️

364211
2013-02-25 09:41:28 +0330 +0330
NA

بی غیرت …دفعه بعد که داستان نوشتی یادت باشه راجع به خانما با احترام حرف بزنی…زنیکه هم خودتی که واسه کون دادن ناز میکنی و دلبری می کنی تو حموم …مرتیکه بی غیرت بی ناموس حیف زنت … X(
داستانت هم مزخرف بود …توهمات یه جلقی بود

0 ❤️

364212
2013-02-25 10:25:51 +0330 +0330

ehyanan chet kardin!

0 ❤️