با احساس ترین دایی دنیا

1400/07/13

سلام به همگی اسم من آنا ست.یعنی آناهیتا ولی آنا صدام میکنن و ۲۴ سالمه.من از نوجوونی دختر شیطون و داغی بودم.یعنی هرروز میرفتم حموم و خودارضایی میکردم ولی حس سکس و بهم نمیداد.بگذریم و بریم سر اصل مطلب.
این ماجرایی که میخوام بگم واسه پارساله. بهار پارسال فهمیدم خونوادم،خونواده اصلیم نیستن و خونواده اصلیمو پیدا کردم.بعد از دو سه ماه تصمیم گرفتم با خونواده اصلیم به زندگی ادامه بدم و رفتم پیششون.(خیلی جزئیات و نمیگم که قسمت قشنگ داستان خسته کننده نشه) وقتی رفتم پیششون مادرم تصمیم گرفت بخاطر ورود من مهمونی خونوادگی ترتیب بده یعنی خواهر و برادر پدرم و خواهر و برادر خودشو دعوت کرد.من یه عمو دارم و دو تا عمه،دو تا خاله و یه دایی که همشون ازدواج کردن به غیر از داییم که سنش یکمی رفته بالا حدودای ۴۸ سالشه. بالاخره شب مهمونی رسید و همه اومدن غیر از داییم.دونه دونه با همه آشنا شدم و خاله کوچیکم از مامانم پرسید:
_زهرا،امین نمیاد؟(امین داییمه)
مامانم جواب داد:چرا خواهر بهش گفتم و الان دیگه باید پیداش شه.
تا جمله مادرم تموم شد،دایی‌امین پیداش شد و زنگ زد و اومد بالا.وقتی اومد داخل،یه دایی خوش استایل و خوش هیکل و چشم رنگی دیدم که از همون لحظه اول شیطنتم گل کرد.اومد سمتم بهم دست داد و پیشونیمو بوسید که باعث شد داغِ داغ بشم ولی بیخیالش شدم.اما تا پایان مهمونی نگاه هاشو میدیدم و حتی چند روز بعدش تو فکرش بودم.
یکی دو هفته بعدش واسه یه کاری،مادر و پدرم مجبور میشن برن شهرستان خونه ی عمه بزرگم ولی من حوصله رفتن نداشتم و هی لجبازی کردم.فردا صبح که بیدار شدم مامانم گفت:
_آنا مامان وسایلتو جمع کن با دایی امین حرف زدم میتونی این سه چهار روز بری پیشش.ما غروب میبریمت و از همون جا میریم.
وقتی اینو شنیدم تو دلم ذوق زده شدم و با ذوق دوش گرفتم و وسایلمو جمع کردم.تا غروب برای من چند سال گذشت.غروب ساعت ۶ رفتم خونه دایی جونم و اونم انگار تازه از شرکت برگشته بود.وقتی دیدمش دوباره اون حس داغی اومد سراغم.دایی هم نامردی نکرد و پیشونیمو بوسید.داشتم از شهوت میمردم انقدری که میخواستم از لب ببوسمش ولی خودمو کنترل کردم.
خلاصه گذشت و برای شام سرسری ماکارونی حاضر کردم و بعدش چون بو گرفته بودم رفتم به خودم عطر زدم و میز و چیدم دایی که اومد شروع کردیم به خوردن و داییم شروع کرد به تعریف کردن:
_به به،نمیدونستم خوشگل من انقد دستپختش خوبه.
کلی ذوق زده شدم از تعریفش.شامو که خوردیم رفتم ظرفا رو بشورم و یهو داییم موقع ظرف شستن از پشت بغلم کرد و گردنمو بوسید و تشکر کرد با این کارش دیوونه شدم و فهمیدم اونم به من علاقه داره.
بعد از ظرف شستن،رفتم تو اتاق مهمون رو تخت خوابیدم.داشتم با گوشیم ور میرفتم که یه مدت گذشت و حس کردم دایی داره میاد سمت اتاق.برای اینکه ببینم چیکار میخواد بکنه سریع گوشیمو قفل کردم و گذاشتم رو پاتختی.(لباسم یه تیشرت جذب بود با یه شلوارک کوتاه و بر حسب عادت شبا شرت و سوتین نمی پوشیدم)خلاصه دایی جون اومد تو اتاق و وقتی مطمئن شد من خوابم،از رو لباس شروع کرد به لمس کردن کسم و سینه هام …کسم انقد داغ شده بود که داشتم دیوونه میشدم حیف که خودمو زدم به خواب وگرنه باهاش همراهی میکردم …وقتی دید تکون نمیخورم بلوزم و داد بالا شروع کرد به خوردن نوک سینه هام…از شدت شهوت سرم داشت منفجر میشد که یهو کل سینه هامو کرد تو دهنش…وای که کسم اون لحظه پر آب شده بود…یهو از رم بلند شد شلوار و شرت و تیشرتشو در اورد و شلوارک منم یکمی کشید پایین و سرش برد سمت کسم لباش و گذاشت وسط کسم و بوسید…دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم ولی به زور اینکارو کردم…چند بار کسمو بوسید و یهو زبونشو کرد تو کسم…چند بار کسمو لیسید که با لرزش رون پام فهمیدم ارضا شدم…خیلی آروم شلوارکمو کامل در آورد و کیرشو رو کسم بالا پایین کرد…انقدری که فهمیدم اومد از پاتختی کنار تخت دستمال گرفت و آبش و ریخت تو دستمال و بدن منم پاک کرد و لباسامو پوشید تنم…اون شب با آرامش خوابیدم و فرداش که بیدار شدم دیدم داییم خونه هست…آخه چهارشنبه بود و از چهارشنبه تا شنبه خونه کار میکرد(مهندس معمار بود و از طرف شرکت اجازه داشت چهار روز تو خونه کار کنه)
_صبح بخیر دایی جونم
+صبح بخیر عشق من بیا صبحانه
از اینکه بهم گفت عشق من ذوق کردم…رفتم تو آشپزخونه و دیدم دایی جذابم برام یه میز صبحانه خوشگل چیده…یکم شیطنتم گل کرد و گوشه لباشو بوسیدم و ازش تشکر کردم
_صبحونه که چیزی نیست دنیای دایی… تو ازم جون بخواه دلبر من
.
هر چی میگفت بیشتر از قبل بهش حس پیدا میکردم…بعد از صبحانه ظرفا رو خودش جمع کرد و شست…نشستم فکر کردم تا یه نقشه توپ بکشم که دیگه امشب با میل خودش سکس کنه باهام البته تو بیداری…گشتم تو اینترنت و یه فیلمی پیدا کردم که در حد بغل و بوس از لب صحنه داشته باشه…غروب داییمو صداش زدم:
_دایی؟(از اتاقش اومد بیرون)
+جان دایی ؟بگو نفسم
_یه فیلم دارم تو گوشیم بیا باهم ببینیم
+چشم عشقم الان میام
نیم ساعت بعد اومد رو مبل کنار هم نشستیم و شروع کردیم به دیدن فیلم…تیکه هایی که صحنه داشت داییم بغلم میکرد و به وضوح شق شدن کیرش و حس میکردم…اما چیز خاصی بروز نداد و کم کم داشتم نا امید میشدم که یهو صدایی شنیدم و از ترس تکون خوردم و داییم محکم بغلم گرفت
_نترس عشق دایی…نترس دنیای دایی …همسایه های طبقه بالایی یه زن و شوهرن اکثرا دعوا دارن و به هم طرف پرتاب میکنن

یهو خندم گرفت ولی کنترلش کردم به حالت ترسم ادامه دادم و دیدم یه موقعیت خوبه و داییم تا تو اتاقم همراهیم کرد و وقتی خواست بره صداش زدم
_دایی جون؟
+جانم دایی فدای چشمات بشه؟
_ پیشم بمون
+هر چی تو بخوای عشقم…میمونم تا بخوابی
_نه …بخواب تا صبح کنارم دایی جون (یه کم ترس تو چشمام ریختم)
+دایی قربون اون دل کوچولوی خواهرزادش بشه…سختت نیست رو تخت یه نفره؟
_بریم رو تخت خودت
+هر چی نفس دایی بخواد
رفتیم رو تختش یه اتاق قشنگ با یه دکور خیلی خوشگل…مثل‌کل خونه ش …رو تختش دراز کشیدیم…دیدم کیرش هنوز شقه ولی حسش داره میخوابه…
_دایی جونم افتخار نمیده خواهرزاده ی ترسوی خودشو بغل بگیره؟
+معلومه که عشقمو بغل میگیرم بیا نفسم
یه کم گذشت نمیدونستم چجوری حشریش کنم که یهو گفت:
+عسلی من خوابت نمیبره که هی تکون میخوری؟
_نه دایی جونم…یه سوال؟
+بگو دنیای من؟
_چیشد که تا حالا ازدواج نکردین؟
+کیس مناسب پیدا نکردم دایی جون
_معذرت میخوام اگه سوال بدی پرسیدم
+دیوونه کجاش سوال بدی بود اخه؟ترسوی دایی
بعدش پتو رو داد کنار و بلند شد نشست کنارم و شروع کرد به قلقلک دادنم و منم قلقلک و شهوتم قاطی شده بود…چند بار وسط قلقلک سینه هامو لمس کرد…یهو چشمم به کیر شق شده ش افتاد و اونم فهمید…خوابوندمش کنارم و شروع کردیم لب گرفتن…همینجوری که لبامو میخورد رفت سمت سینه مو و از رد لباسم مالید و منم اه و اوه میکردم…بلوزمو در آورد و رفت سمت سینه هام…یکیشو میخورد یکیشو میمالید منم با آه کشیدنم حشری ترش میکردم…بعدش شلوارکمو کشید پایین و کسمو بوسید یهو زبون کشید روش که باعث شد از ته وجودم اه بکشم و یه جووووون بلند گفت…انقد برام خورد تا شهوت دیوونم کرد…دستاشو گرفتم و کنار خودم خابوندمش
_بزار لباسای دایی سکسی خودمو در بیارم
+بفرما عشقم
لباساشو در اوردم و کیرش که کامل شق شده بود گذاشتم تو دهنم و مدام میگفت اوووووف تو آخر منو دیوونه میکنی خوشگل دایی…کیر دایی خوشمزه ست؟دایی رو دیوونه کن…تا ته بکن تو دهنت…انقد ساک زدم تا منو خابوند و اومد روم…انقد کیرشو رو کسم بالا پایین کرد تا هردومون ارضا شدیم و اومد کنارم خوابید و لبامو بوسید
_ممنون دایی جون…خیلی حال خوبی داشتم با سکسمون
+دایی فدات شه…من ازهمون اول روت حس داشتم ممنون که حال دایی و خوب کردی…
لباسامونو پوشیدیم و تا چند روز بعد که مادرم اینا اومدن هر فرصتی پیش میومد سکس میکردیم
الحق که بهترین دایی دنیا رو داشتم
ممنون که تا پایان داستانمو خوندین😍😍

نوشته: آنا


👍 6
👎 22
48401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

835869
2021-10-05 01:25:19 +0330 +0330

محارم نزار لطفا

0 ❤️

835871
2021-10-05 01:31:06 +0330 +0330

کسشعرا چیه سرهم کردی اخه.خونواده اصلی و فرعی

1 ❤️

835888
2021-10-05 02:43:04 +0330 +0330

کیر تو ذهنیتت.این تیکه اول داستانت مال فیلم هندیاس.لااقل به راجوووووو احترام میذاشتی.

2 ❤️

835893
2021-10-05 03:03:06 +0330 +0330

خودت یه بار از اول بخونی داستانت رو متوجه میشی چه کسشعر نوشتی
با این نوشتارت بیشتر شبی یه دختر بچه ۱۷ ساله میمونی که تازه رفیقاش تو مدرسه فیلم سوپر نشونش دادن تخیلاتت رو گاییدم
مگه جم تی وی که تو ۲۴ سالگی فهمیدی ننه بابات یکی دیگست و با خیاله راحت جدا شدی رفتی به دایی جدیدت کص دادی😐

1 ❤️

835900
2021-10-05 04:06:30 +0330 +0330

ببخشید اول داستان توضیح میدادای که واقعی نیست که لااقل انتظارات پایین بیاد شما نوشتی عوض شدی من تا اینجا خوندم دیگه ادامه ندادم چون داسنانی که اینفدر درپیتی و غیر منطقی شروع بشه معلومه تا آخر چطور جلو میره

یه توصیه دارم به اون دوستاییکه مطلب ارسالیشون خاطره نیست و داستان میخوان بنویسن لطفا اگراحساس میکنید نویسنده خوبی نیستید یا تجربه اولتون هست اول سعی کنید بیشتر خواننده باشید الان نویسنده های نسبتا خوبی این سایت فعالن نوشته هاو داستانهای اونا رو نگاه کنین تا با سبک نوشتن آشنا بشین
ارسال یک داستان بد دهن کجی به کل کاربرا بحساب میاد ، و فقط فحش نصیب نویسنده میکنه ، من خودم بیشتر از ده سال هست عضو این سایت هستم ، از زمانیکه فیلتر نبود یک خاطره دارم چند بار خواستم بنویسم ولی بخاطر اینکه استعداد نویسندگی ندارم پشیمان میشم میگم شاید بچه ها دوست نداشته باشن چون خیلی هم تلخ هست و مربوط نوجوانی من میشه و چندتا ادم ولگرد عصر که با دختر یکی از بستگان رفتیم خرید تو راه بزور کشوندنمون تو یک ساختمان نیمه کاره البته ما تو خونه باغمون بودیم نزدیک آبیک و بیرون از شهر بود هر چی داد و فریاد کردیم متاسفانه کسی صدامون رو نشنید بدبختانه ما دو تا دختر ۱۶، ۱۷ ساله بودیم اونا ۵ تا مرد بزرگ بودن اصلا وحشی بودن اینقدر ما رو کتک زده بودن که تا ده روز بعدش من بستری بودم بیمارستان بعدشم تا یکسال زیر نطر روانشناس و دکتر اعصاب و روان و مددکار بهزیستی و خلاصه مدرسه هم نتونستم برم اخرش قاضی گفت یا با اولی و یا آخری که بهت تعرض کرده به انتخاب خودت باید ازدواج کنی پدرم گفت دختر من اینا رو که میبینه از ترس بدنش میلرزه شما میگین باهاشون ازدواج کنه اصلا به اینا میشه اسم ادم گذاشت که دخترمو بدم بهشون

2 ❤️

835923
2021-10-05 08:17:00 +0330 +0330

پسر جون به دایی جونت دادی به منم بده شاید منم عموت باشم

0 ❤️

835935
2021-10-05 09:47:44 +0330 +0330

پیام کصتان:دخترا عاشق شوگرددی هستن حتی اگه داییشون باشه!!

آخه یه آدم چقد باید کصش خل باشه که تا آخر کصتان تورو بخونه؟

1 ❤️

835940
2021-10-05 11:07:36 +0330 +0330

ببین داستانت از نظر روان شناسی مشکل داره تو اول از داییت ی مردی ساختی ک میگینxولی اون ارتباطی اینجاد شد صد درصد ماله فردی yنام هست ینی تداخل هست تو داییت😁

0 ❤️

835974
2021-10-05 16:16:51 +0330 +0330

این که دایی اصلی نبود😅
به این میگن دایی جان ناپلئون 🤣🤣🤣

0 ❤️

836137
2021-10-06 19:50:08 +0330 +0330

دایی خوبی داشتی؟!!!
مگه الان نداری؟؟؟

مرتیکه زنا زاده مرده!!!
آخر معلوم شد تو بچه کی هستی یا نه؟
کسی که بابا و ننه ش معلوم نیست احتمال جندگیش زیاده

0 ❤️

836401
2021-10-08 17:05:41 +0330 +0330

چرا نمیری کون بدی آقا پسر؟؟؟
بجای نوشتن این توهمات کصشعر برو کون بده کمی آروم شی🍆

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها