با زن عمو در سفر

1392/04/05

سلام. روزهای زیادی از شروع تابستان نگذشته بود که به همراه خواهر و پدرم برای مرداد ماه برنامه سفر به محمود آباد را گذاشته بودیم. به صورت کاملاً اتفاقی عمو و زن عمو هم با پیشنهاد بابا قصد همراهی با را گرفتند. خانه نسبتاً بزرگی نرسیده به محمود آباد داریم که از لحاظ امکانات تقریباً مجهز است که تنها مشکل آن رو به ساحل نبودن آن بود. خلاصه 5 مرداد فرا رسید و ما با 1 روز تاخیر حرکت خود را تهران آغاز کردیم. چون تعداد ما مجموعاً با عمو و زن عمو 5 نفر بود با کلی تعارف و خواهش تصمیم گرفتیم که با یک ماشین، آنهم ماشین عمو فرزاد حرکت کنیم. در ضمن این را هم بگم که مادر بنده 9 سال پیش از پدرم به دلایل مختلف از جمله خانم بازی و مشروب خوردن بیش از حد جدا شد و پدر بنده نزدیک 2 یا 3 سالی است که از این کار ها دست کشیده و بیشتر به فکر پیشرفت در کار خود افتاده. با وجود کارخانه ی تولیدی که بین بابام و عمو و عمم تقسیم شده به لطف خدا از زندگی خوبی برخوردار هستیم و از نظر مادی تا به حال کمبودی نداشتیم. خب. بریم سر اصل موضوع. حقیقتاً هیچ وقت قبل از شب دوم که اتفاق های عجیب و فریب بین من و زن عمو افتاد فکر نمی کردم که زمانی با زن عمویی که به تازگی وارد خانواده ما شده سکس داشته باشم. فقط بعضی از مواقع شده بود که با دیدن بدن لعیا (زن عمو) از روی لباس های تنگ لحظه ای به فکر زیر لباس هاشم بیافتم. لعیا 164 قد داره و 54 کیلو هم وزن. من هم 184 قد و 71 کیلو وزن دارم که از وقتی که بدنسازی رو شروع کردم 2 سالی است که خودم و خیلی های دیگه از بدن من تعریف می کنن (به خصوص کوله هام) خیلی هم آرنولد نیستم. لعیا هم مثل من پوست سفید و نزدیک به سبزه ای داره. ماجرا از اینجا شروع شد که وقتی برای دومین بار در جاده استراحت کردیم خواهرم فریا از من خواست که من وسط بشینم تا کنار پنجره عکس بگیره و بیرونو راحت تر ببینه. من هم اول به خودش گفتم که لعیا شاید ناراحت بشه و به من گفت که مشکلی نداره و اگه چیزی گفت من بهش می گم. خلاصه بر عکس چیزی که فکر می کردم لعیا با دیدن من در کناز خودش چیزی نگفت و به غیر از بابام که یک بار از خواهر کوچیکم پرسید چرا اونجا نشستی کسی چیزه دیگه ای نگفت و راه افتادیم. تقریباً 30 دقیقه ای راه گذشت که ساعت شده بود نزدیک 3 صبح و همه به غیر از عموم و بابام که همش با هم حرف میزدن ما 3 تا حالت خواب داشتیم. کمی گذشت که دیگه گیج گیج شده بودیم که یهو احساس کردم از بغل چیزی داره به باسن و پهلوم فشار میاره. دیدم لعیا کیفشو گذاشته بین من و خودش و سرشو گذاشته رو شیشه تا راحت بخوابه. اولش مشکلی نداشت، ولی بعد آهن ربای کیفش داشت پای منو اذیت می کرد که یهو بر داشتم و گذاشتم رو پاش که شاید بیدار شه و بفهمه . انگار نه انگار. فقط نگته شک بر انگیزش این بود که وقتی کیف رو رو پاش گذاشتم با دستش گرفتش و نگذاشت که کف ماشین بیافته. خلاصه من زیاد تو بیدار نبودم و همون جوری سرمو گذاشتم روی صندلی و خوابیدم. داشتم به این فکر می کردم که چرا کیف گذاشته بینمون و این دیگه چه گهیه که دیدم ایندفعه یه چیز مثل یک بادکنک سفت داره جای منو نرم می کنه. زیر چشی یه نگاه بهش کردم که دیدم خوابه. واسه همین گذاشتم رو حساب خواب آلودگیش و بعد دیدم که نه انگار خبراییه. منم دلو زدم به دریا و نقشه کشیدم براش. 10 دقیقه ای خودمو به خواب زدم و انگاز که منم خوابم دستمو گذاشتم بین پاهامون که دیدم با این عکس العمل من تکان تکان کونش بیشتر شد و خودشوبیشتر و بیشتر فشار داد. به قدری که من کمی جا به جا شدم. همون جا بود که مطمئن شدم می خاره دستمو گذاشتم روی پاهاش و از روی شلوار کشی که تنش بود حسابی رون پاشو مالوندم. دلو زده بوم به دریا و به قدری محکم می مالوندم که مطمئن بشم بیدار شده. اونم کیفشو گذاشته بود رو دست من تا مبادا کسی نبینه. البته ماشین هم خیلی تاریک شده بود و به غیر از ال سی دی ماشین نور دیگه ای مزاحم نبود.خلاصه انقدر مالوندم و تقریباً 10 دقیقه ای شد که حسابی کیرم سیخ شده بود و 100 بار جا بجاش کردم تا بالاخره دادمش بالا و راحت راحت به کارم ادامه داده بودم تا دیدم هیچی نمیگه دستمو کردم بین پاهای تپلش و کسشو مثل یک تیکه کوشت نرم شده بود گرفتم. خیسی رو روی دستم احساس می کردم و این منو بدجوری حشری می کرد.همینجوری می مالوندم که احساس کردم خواهر مزاحمم بیدار شده و داره اونور وول می خوره بیدار شده و داره با بابام ضر ضر می کنه. اعصابم خورد شده بود. دستمو کشیدم بیرون و دستشو محکم فار دادم تو دستم. اونم مثل من دستمو گرفته بود و فشار می داد. ولی پدر سوخته تا آخرش چشاشو باز نمی کرد تا بعد از کلی شق درد رسیدیم اونجا همش از من دوری می کرد و احساس خیانت می کرد. از طرفی هم باز بود جلوی من تا گذشت از این موضوع و نشد که من اونجا بکنمش.
ولی از اون موقع 2 ماهی می گذره که تا الان دارم یه جوری رو مخش کار می کنم که اگه بشه این زنو بکنم و هر وقت شد حتماً حتماً براتون تعریف می کنم.
چون اهل دروغ و کس شعرایی که خیلی ها می گن نیستم، تصمیم گرفتم عین حقیقتو براتون بگم.

نوشته: فرید


👍 2
👎 3
253938 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

388002
2013-06-26 06:26:29 +0430 +0430
NA

آخه بى معرفتا…نامردا…ناموستون کجا رفت؟چرا جووناى ما اين شدن خدايا؟ خدايا خاله و عمه و زن عمو و زن دايى مثل مادر و خواهر آدمن.تف.تف تو ذات هرچى بى وجود نامرد.حتى لياقت ندارى داستانتو بخونم.

0 ❤️

388003
2013-06-26 06:50:29 +0430 +0430

ساسی جون راست میگه.در ضمن دوست عزیز مادرت خیلیی بدسلیقه است.فریا یعنی چی حالا؟؟؟؟
در ضمن،توکه میگی ساعت 3:00خوابیدین.بعدش چطور یهو شب شد؟یعنی 4ساعت خواب بودین؟
الان باید بگم موفق باشی ولی میگم:این همه گوه ول نخور مردونه :|
انگشت وسط
||[^]||

0 ❤️

388004
2013-06-26 08:25:16 +0430 +0430
NA

اين هم از مرام پسراي اين دور زمونه كه كسي بهتر از فاميلاشون پيدا نميكنند تا براش سيخ كنند… انگار همه تصميم راسخ گرفتند كل خانوادشونو جنده كنند… چي بگم ديگه داداش …

0 ❤️

388005
2013-06-26 10:23:35 +0430 +0430
NA

آقای ساسی…سوسی …یا هر چی که هستی …

اینا داستانه دیگه…حتما که نباید واقعی باشه

چیزایی هم که لایق خودته نثار دیگران نکن

0 ❤️

388006
2013-06-26 10:27:39 +0430 +0430
NA

با رضا بی غم و ساسی عزیز موافقم. :) داستانت هم نخوندم. تخیل می خواهید خوب بنویسید. تخیلتون باید با محارم و زن فروشی باشه؟ با تخیل زندگی می کنید که الان عرب بهتون حکومت داره.

0 ❤️

388007
2013-06-26 10:49:24 +0430 +0430
NA

داستانا جديدن چقد کيري شده.
داداش بايد داستان سكسي بنويسي نه اينكه مالوندن فاميلاي جندتو تعريف كني
ادم به جاي اينكه حشري بشه بدتر انش ميگيره.

0 ❤️

388008
2013-06-26 10:54:03 +0430 +0430
NA

داستانتونخوندم فقط برای تشکر یه دیلدو 30سانتی تقدیمت میکنم!

0 ❤️

388009
2013-06-26 12:32:27 +0430 +0430
NA

اققا بکنید انقدر بکنید ک اخر احدی حلال زاده نمونه هرچی داستان میخونیم ب قول بچه ها فامیل درجه یک بابا شما ب خر گفتید زککککککککککی

0 ❤️

388010
2013-06-26 13:05:38 +0430 +0430
NA

اصلا اشکم در نیومد. ولی دستشویی دارم

0 ❤️

388011
2013-06-26 15:31:36 +0430 +0430

Heeeey khaste shodam hamash cherto pertaye tekrari. Khodaya in javanane majloq ra be rahe rast hedayat kon va in takhayolat ra az zehne anan dur negah dar

0 ❤️

388012
2013-06-26 17:15:07 +0430 +0430
NA

حیف وختی ک گذاشتم کس شعرای دیوسی مث تورو خوندم. شاسکول اینجا باس داستانای سکسی بنویسی نه دس زدن ب فکوفامیلای شاسکول تر از خودتو :& :& گمشو از جلو چشام تا پخش کف سایت نشــــــدی

0 ❤️

388013
2013-06-26 17:16:56 +0430 +0430
NA

:^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o :^o

0 ❤️

388014
2013-06-26 19:25:29 +0430 +0430
NA

بعنی مهلومه که رانندگی هم نمیکنی، تو داری می مالیو باباجونتم نمیبینه؟ آخه چرا کس میگیییییییییی؟

0 ❤️

388015
2013-06-27 03:35:21 +0430 +0430

تخمی بود، دیگه ننویس. . . . . . . . . . .
جاکش میخوای زن عموتو بکنی خب بکن. ولی نیا اینجا کثافتکاری‌هاتو تعریف کن. شاشیدم به حواص شش‌گانه‌ات. دیگه ننویس.

0 ❤️

388016
2013-06-29 14:55:40 +0430 +0430
NA

اخه مجبوری دروغ بگی من خودم قدم 180 ورزنم 82 کیلو تازه هیکلم متوسطه
اونوقت توبا قد184وزنت71 کیلو؟ تازه بدنتم مثل ارنولد؟

0 ❤️

794933
2021-03-03 14:31:05 +0330 +0330

گیرم دهنت مادرت کجاست توی سفر
گذاشتین تهران بجای سگ تو حیاط
کوسکش

0 ❤️