با من برقص

1396/10/19

ازاینکه قرار بود بعد از هفته ها انتظار محل مخفی آموزش رقص و مربی مرموزش رو ببینه مشتاق و عجول بود. کرایه تاکسی رو سراسیمه حساب کرد, پیاده شد و درحالیکه کوله پشتی رو به شونه می انداخت به طرف ساختمون دوطبقه آجرنمای روبرو قدم برداشت. مربی از قبل منتظر ورودش بود. پس بی درنگ از در اهنی که تا نیمه براش باز گذاشته شده بود عبور کرد و در امتداد راهروی عریض و بلندی که ظاهر شده بود پیش رفت.
انتظار داشت جای پررفت و آمد و پرسر و صدایی باشه اما هیچکس نبود و تنها یک موسیقی آروم اما سنگین پخش میشد. بدنبال موسیقی از پله ها پایین رفت و وارد یک محوطه بزرگ و خالی شد…مشتاقانه به اطراف نگاه میکرد. کف سالن چوبی بود و نور خورشید ظهر که از پنجره های باریک و بلند زیرزمین روی کف می افتاد فضا رو طلایی و رویایی کرده بود…نگاهش رو از دور و بر گرفت و با دیدن چند نفر انتهای سالن هول خورده لب زد: س…سلام!
جوابی نگرفت. یک زوج جوان خیره ی وسط سالن دست به سینه گوشه ای ایستاده بودن و یک مرد با شلوار تنگ و رکابی سیاه با موهای پریشان و پیشانی عرق کرده وسط سالن میچرخید میپرید…میرقصید…انقدر حرکاتش عالی و جذاب بود که ناخواسته محو صحنه شد! مربیِ مَرموزش همین رقاص ماهر بود!؟ بزودی میفهمید. نمیتونست نگاهش رو از اون بگیره, حسی عجیب و شوقی جدید قلبش رو لرزونده لبخند به لبهاش می اورد. باورش نمیشد رقص اینقدر برازنده هیکل و چهره یک مرد باشه! موسیقی انگار درون استخونهاش رخنه کرده بود و تنش رو مثل پر قویی به پرواز در می اورد.

خیس عرق بود و از آموزش سنگین امروز حسابی خسته شده بود ولی تصمیم داشت تا آخر موسیقی برقصه! چرخ که زد متوجه حضور سایه ای جلوی در شد. دقیق تر نگاه کرد و دختر نوجوانی رو کوله به پشت دید. شاگرد جدیدش بود؟! عادت نداشت وسط موسیقی بایسته مگه اینکه کسی ضبط رو خاموش کنه پس ادامه داد تا اینکه موسیقی به پایان رسید. یک چرخش نهایی و روی یکی از زانوهاش به آرومی نشست. دست روی سینه خیس از عرقش گذاشت و سر به زیر انداخت.

دخترک محو این نمایش چشمگیر, وحشیانه شروع به دست زدن کرد بطوری که کوله پشتی از شونه ش روی ساق دستش افتاد. مربی سربلند کرد و لبخند محوی به هیجان و ذوق بچگانه ی دخترک زد, هنوز نفس نفس میزد و عرق از نوک بینی اش میچکید. با کمی مکث از جا بلند شد و به سمت سیستم صوتی رفت, آهنگ رو عوض کرد و درحالیکه حوله خیس رو از روی کاناپه چرم قرمز می قاپید, خطاب به زوج جوان گفت: شروع کنید, هرچی تا به امروز یاد گرفتید رو نشونم بدید!

نوای تند موسیقی توی سالن طنین انداخته بود. یک ریتم سنگین و محرک…یک زوج زیبا میان بازوهای هم و…انگار روی ابرها می چرخیدن! دخترک همانطور ایستاده وسط سالن شروع به حرکت دادن تنش کرد…چپ, راست ! دستهاش هم ریتمیک بی اختیار بالا می اومد. به رقص شاگردان نگاه میکرد بی خبر از اینکه تحت نظر آموزگار جوان بود.

یک بطری آب معدنی از روی میز برداشت, جرعه ای نوشید و درحالیکه عرق صورت و گردنش رو با حوله میگرفت به سمت شاگرد جدید راه افتاد. دخترک بمحض نزدیک شدن استاد صاف ایستاد و هیجان زده فریاد زد “واو…واو…واو! عالـــــــــی بودین!” نیشش تا بناگوش باز و کف دستهاش بر اثر کف زدنِ محکم و مرتب, تند و سرخ شده بود! مربی خندید و با سر تشکر کرد: افسون؟!
افسون ذوق زده سر تکون داد: آره آره, خودمم استاد …خیلی خوشحالم که بالاخره از نزدیک می بینمتون!
حوله رو روی ساق دستش انداخت و با حرکت سر به ردیف مبلمان اشاره کرد: منم همینطور! میتونی بهروز صدام کنی!
افسون با تعارف مربی روی نزدیک ترین مبل نشست و ادامه داد: اصلا فکر نمیکردم محل برگزاری کلاسا همچین جایی باشه یا خود شما انقدر جوون و حرفه ای باشید…
بهروز لبخندی زد و حوله و بطری آب رو روی میز عسلی برگردوند, در عوض کیسه ای کاغذی برداشت و دوباره به پشتی مبل تکیه داد: درمورد من یا آدرس این محل که با کسی صحبت نکردی؟ همون طور که خواستم لپ تاپتو اوردی؟
افسون کوله ش رو روی پاهاش گذاشت و درحالیکه لپ تاپ رو بیرون میکشید با سری پایین جواب داد: مطمئن باشید استاد…ببخشید آقای بهروز…حتی با دوست صمیمیم هم درمورد شما و کلاساتون حرفی نزدم!
بهروز کیسه کاغذی رو باز کرد و درمقابل نگاه کنجکاو افسون, یک ساندویچ همبرگر بیرون کشید: خوبه…ایمیل من و چتهایی که باهم داشتیم, مخصوصا آدرس اینجارو کامل پاک کن! میدونی که کار من غیرقانونیه! آموزش رقص اونم مخفیانه به خانما , عواقب بدی برام داره!
افسون نگاهش رو بین صورت کشیده بهروز و ساندویچی که بین دستهاش داشت به دو نیم تقسیم میشد چرخوند: خیالتون راحت… بهتون گفتم که حتی دوست پسرمم نمیدونه کلاس رقص ثبت نام کردم! آخر این ماه با چندتا از دوستاش به مناسبت ولنتاین یه پارتی قرار بگیرن!! قبلا به دروغ بهش گفته بودم بلدم تانگو برقصم میخوام تا اون موقع این رقصو حرفه ای یاد بگیرم که مشکلی پیش نیاد!
بهروز سری تکون داد و نیمی از ساندویچ قسمت شده رو بطرف شاگرد جدیدش گرفت: نگران نباش, خودتو بسپار به من…
افسون با اشاره دست, محترمانه رد کرد: ممنون…میل ندارم و اینکه رژیمم…
بهروز مصرانه دستش رو بطرفش دراز کرده بود: بگیر…همبرگرِ دست ساز خودمه! بخور ببین چه طعمی داره…همه شاگردام حداقل یکی دوبار دست پختمو امتحان کردن!
افسون با تعجب ابرویی بالا انداخت: آشپزی هم بلدین؟!" گفت و برای اینکه بی حرمتی نکرده باشه ساندویچ رو گرفت. بهروز کمی خم شد , آرنج هردو دستش رو به زانوهاش تکیه داد و همبرگر رو تا نزدیکی دهانش برد: بله که بلدم. کلا فقط سه چیز توی دنیا وجود داره که به من لذت میده! رقص, آشپزی و…خوردن گوشت…
چشمکی زد, نیم نگاهی به چهره ی زیبای افسون انداخت و لبخند بر لب گازی به همبرگرش زد. افسون هول شده از نگاه تیز بهروز خنده ی کوتاهی کرد و تکه ای از گوشت داخل نون رو با انگشت جدا کرد توی دهانش گذاشت و آروم شروع به جویدن کرد. طعم خاصی داشت. نرم و آبدار بود و پر از ادویه! با شرم دخترانه ای گفت: عالیه! دستپختتونم مثل رقصتون فوق العادست!
بهروز نگاهش رو از لب و دهن افسون گرفت: آها از یه چیز دیگه هم خیلی خوشم میاد, اونم اینه که ببینم دوستام از دسپختم لذت میبرن!
همین لحظه موسیقی به پایان رسید. بهروز ساندویچ گاز زده رو روی میز گذاشت و فورا بلند شد, به طرف زوج جوان رفت و درحالیکه به رقصشون اصلا توجهی نداشت گفت: برای این جلسه هردو عالی بودید. مطمئنم روز جشن عروسی تون حتی از منم بهتر میرقصید !
زوج جوان تشکر کردن و بعد از اینکه تاریخ جلسه بعد مشخص شد, بهروز هردو رو به سمت رختکن هدایت کرد ولی قبل از هرچیزی برای چندمین بار هشدار داد: حواستون باشه که درمورد اینجا و من با احدی صحبت نکنید…در ضمن شاگرد بدون نوبت نمیخوام , سعی میکنم خودم انتخاب کنم…

بمحض خروج زوج جوان از سالن, چرخید و به طرف شاگرد جدیدش راه افتاد: خب افسون خانم, قانون اول…شال و مانتو و خلاصه هر پوششی که مانع رقص و حرکت آزادانه س رو دور بنداز و با من راحت باش…دیدی که پوشش اون خانمه چطور بود؟! لباس فُرم رقص همینه که توی رختکن به وفور برات یافت میشه!
افسون هیجان زده از روی مبل بلند شد: بله بله و چشم!
بهروز مقابلش ایستاد: قانون دوم…طی مدت آموزش هیچ‌وقت عطر و ادکلن نمیزنی! اوکی؟
افسون لبخند پهنی زد و با تکون دادن سر موافقت کرد, بهروز خیره به چشمهای خوش حالتش ادامه داد: و قانون سوم…غذارو اینجا و با من میخوری! یعنی قبل کلاسِ من چیزی نخورده باشی!
افسون به خیال اینکه استادش رژیم غذایی خاصی رو براش مد نظر داره ذوق زده جواب داد: حتما حتما…دیگه چی؟
بهروز لحظه ای سکوت کرد و با کمی مکث خیره به چشم های مشتاقش باهاش دست داد, از نرمیت دستش پی به لطافت پوستش برد و نیشش باز شد: دیگه اینکه خوشحالم از آشناییت…" دستش رو رها نمیکرد!
افسون خوشحال از این توجه اونهم در روز اول لبخند زد و اجازه داد دستش میان انگشتان لجوج استاد باقی بمونه:" منم همینطور…"
بالاخره دست دخترک رو رها کرد. خم شد, جعبه ی سیگارش رو از روی میز برداشت و با سر به اتاقک انتهای سالن اشاره کرد: برو لباساتو توی رختکن عوض کن و بیا…

در حال پیدا کردن آهنگ مناسب بود که صدای کفشهای پاشنه بلندی از سمت درِ رختکن مجبورش کرد سربرگردونه! انگشتش رو از روی دکمه ضبط برداشت, سیگاری که بین لبهاش نگه داشته بود رو پایین آورد دود رو بیرون فرستاد و لبخند به لب خیره ی لباس رقص شاگردش شد.
تاپ سیاه و تنگی که بتن داشت سینه های برجسته ش رو به معرض نمایش میگذاشت، دامن کوتاه قرمزِ کمرباریک و ساپورت مشکی, رون های تپل و ساق های کشیده ش رو نشون میداد و کفشهای پاشنه 5 سانتی باعث میشد باسنش با حالتی خواستنی گرد بنظر بیاد. نگاه حریص بهروز روی چهره ی شرمگین دخترک قفل شده بود. فرم راه رفتنش انقدر مستانه و دلبرانه بود که سیگار میان انگشتان شل شده ش به زور آویزون مونده بود!
افسون با شرم خندید: چطورم؟ شبیه رقاصا شدم؟
بهروز نفسش رو با صدا بیرون فرستاد. ضربان قلبش تند شده بود. جوابی نداد برگشت و دکمه ضبط رو فشرد بعد دستش رو بطرف افسون دراز کرد:" امروز میخوام با حرکاتم یادت بدم پس نیاز نیست حرف بزنیم. خودتو بسپار به بازوهای من!"…
افسون با شوق سینه جلو داد فکش رو بلند کرد و سرتکون داد. آهنگ بازشد…ریتم خشن و قوی داشت مثل همه آهنگای لاتین…

Gotan Project _Santa Maria Del Buen Ayre

بهروز با دو قدم کشیده به افسون رسید, بازوی چپش رو دور کمرش انداخت ، سینه اون رو به سینه خودش کوبید و دست آزادش رو گرفت!
افسون هول کرده نفسش برید. معذب از اینکه درآغوش مردی بیگانه بود کوتاه و عصبی تک خنده ای کرد؛ با احتیاط کف دستش رو بروی شونه بهروز گذاشت و با چشمان درشت شده ش منتظر ، به چهره جدی اون خیره موند. برای یادگیری رقص هیجان زایدالوصفی داشت!


-: پیشرفتم چطور بود؟!"

لبخند به لب درحالیکه میز رو مرتب میکرد و ظروفِ چینی رو می چید، جواب داد:" عالی؛ عالی بودی…با اینکه تازه سومین روز آموزشته اما یادگیریت از خیلیا بهتر بوده , گفته بودی از قبل یه چیزایی بلد بودی؛ نه؟!"
-:اوهوم…
آب دهنش با دیدن غذاهای روی میز راه افتاده بود. استیک با سس قارچ و سیب زمینی کبابی! دستپختِ بهروز معرکه بود. هردو پشت میز آشپزخونه روبروی هم نشسته بودن! افسون تکه ای از گوشت رو با کارد برید به سس قارچ آغشته کرد و کامل داخل دهنش گذاشت. فوق العاده بود:" این معرکه س…" بوی معطر غذا و طعمِ خوبش هوش از سرش ربوده بود. بی توجه به نگاه های تیز بهروز با ولع میخورد: " یه طعم خاصی داره! چه ادویه ای بهش زدی؟ آشپزی رو از کی یاد گرفتی؟!"
بهروز دستش رو جلوی دهنش مشت کرد لقمه ش رو قورت داد و سرخوش گفت: از وقتی که به خوردن گوشت علاقمند شدم تصمیم گرفتم یاد بگیرم باهاش انواع و اقسام غذاهارو بپزم!
افسون به نشونه فهمیدن سر تکون داد. آرنجهاش رو تکیه به میز داد و خیره به چهره ی خرسند بهروز پرسید: یه سوال شخصی! چرا زن یا نامزد و دوس دختر نداری؟! چرا تنها زندگی میکنی؟!
-: تنها که نیستم اینهمه شاگرد دارم! البته خودم اینطور ترجیح دادم، مثلا تو الان دوس پسر داری چه گلی به سر خودت یا جامعه زدی، که من نزدم؟!
افسون شونه بالا انداخت: خب نیازهام تا حدودی برطرف میشه! همصحبت دارم…همدل و همدرد دارم؛ یکی هست که میدونم دوستم داره و خیلی چیزای دیگه…!!!
بهروز لقمه ی آخر غذاش رو قورت داد و با نگاه به ظرف غذای افسون درحالیکه با دستمال اطراف دهنش رو پاک میکرد از روی صندلی بلند شد: من تنهاییم رو ترجیح میدم به این روابط سطحی و آبکی!
افسون اخمی کرد: کی گفته آبکیه؟!
-: همینکه بدون اطلاع دوست پسرت با من معاشرت داری, میشینی غذا میخوری یا حتی می رقصی و…!
:- بسه!
لحظه ای سکوت برقرار شد. صدای نفس های عصبی و پرحرص افسون تنها صدایی بود که به گوش میرسید! احساس حقارت میکرد. خیره به چهره ی حق بجانب بهروز کارد و چنگال رو به ضرب توی بشقاب انداخت و بلند شد: خیلی پستی! خودت ازم خواسته بودی به کسی نگم…"…بغض کرده بود و صداش میلرزید! با قدم هایی بلند به سمت خروجی میرفت که بهروز مانعش شد: شوخی کردم بابا؛ چرا شما دخترا انقدر ساده اید!!
افسون اخم وحشتناکی کرده بود: اره ساده ایم که راحت به همه اعتماد میکنیم! حالا برو کنار!!
بهروز با ابروهایی بالا داده از تعجب, بلند بلند میخندید: باور کن شوخی کردم چرا بهت برخورد؟ اصلا از اول داشتم باهات شوخی میکردم… راستش من زن داشتم…
افسون کمی آروم تر شده بود. حالت چهره ش اینطور نشون میداد. بهروز ادامه داد: ولی اذیتم میکرد منم درنهایت خسته شدم و خوردمش!!"…خیره به چشم های درشت شده ی افسون چشمکی زد و درحالیکه میخندید دستش رو گرفت و تا نزدیکی سیستم صوتی برد: دیدی؟ کلا من زیاد حرف میزنم، منو جدی نگیر!!
کنترل رو برداشت سیستم رو روشن کرد و آهنگ مورد نظرش رو انتخاب کرد: لازم نیست بریم پایین همینجا ادامه میدیم!
افسون با تعجب پرسید: چیو؟
-: رقصو!

Johnny Reid - Dance With Me

دست در دست هم چشم درچشم هم با لبخندی دلنشین برلب…بهروز آروم شروع به تاب خوردن کرد…راست چپ…راست چپ! سفت کمر باریک افسون رو بغل کرده بود و با دست دیگه دست لطیف اون رو میفشرد.
افسون همگام با اون قدم برمیداشت و با هر کشش دستش همراهش میرفت. دونه های عرق روی پیشونی بهروز برق میزد و افسون متعجب از این بود که چرا انقدر سریع عرق کرده و به نفس نفس افتاده بود؟!
بهروز حالش رو نمیفهمید حسش رو نمیشناخت. قلبش آروم نمیگرفت و برعکس، هرلحظه تندتر و تندتر میتپید. طروات پوست و بوی تن افسون مستش کرده بود؛ طوریکه همه اعضاش رو به کنترل خود درآورده و اختیار ازش ربوده بود!
آهنگ با ریتیم قشنگی مینواخت. گاهی بهروز دخترک رو بغل میگرفت؛ سر درگردن لختش میکرد و پوستش رو با لذت میبویید گاهی افسون پشت بهروز میچرخید بازوهاش رو چنگ میزد و گونه اش رو به کمرش میچسبوند.
آهنگ به اوج رسیده بود! یک چرخش بزرگ و دوباره در آغوش هم افتادن و چرخیدن. دوباره و دوباره؛ خیره در چشمان هم دست در دست هم سینه روی سینه هم و پا میان پاهای هم… دور تا دور سالن …انگار دور دنیا میچرخیدن! افسون کاملا تحت کنترل بهروز بود و با تمام وجود تعلقش رو به اون احساس میکرد.
آهنگ داشت به انتها میرسید. بهروز دست افسون رو رها کرد. افسون چرخ زیبایی روی نوک پاش زد و بهروز با یه حرکت سریع اون رو به اغوش کشید. افسون خیره به دهان بهروز سرش رو جلو برد ولی لبهاشون بهم نرسیده چرخید تا فرارکنه ولی بهروز مانع شد؛ دودستی کمرش رو گرفت به سینه ش چسبوند و از پشت؛ سردر گردنش کرد و باز عمییق بوییدش! عاشق این بو بود…گوشت تازه! باسن نرم و خوش حالتش رو روی لگنش حس میکرد و عطر تنش نفسش رو میگرفت. اینبار تحمل نکرد. تا همین امروز هم زیادی وقت تلف کرده بود. به میز غذاخوری نزدیک شد و با یک حرکت ناگهانی کارد رو از روی میز برداشت روی گلوی افسون گذاشت و قبل از اینکه اجازه هرگونه واکنشی رو بهش بده دست روی بینی و دهانش گذاشت و کارد رو عمیق و محکم روی شاهرگش کشید و پوست گردنش رو وحشیانه برید!
افسون نفس بریده و وحشت زده تقلایی کرد ، جیغ خفه ای از شدت درد کشید که میون موسیقی و خنده دیوانه وار بهروز محو شد.


ماسک رو روی بینی و دهانش جابجا کرد. عرق پیشونیش رو با پشت دستکش گرفت و کارد رو با فشار از کشاله رون تا نزدیکی زانوی دخترک بیچاره کشید. بوی خون و گوشت تازه مستش کرده بود!
نیم نگاهی به ساعت انداخت! 2 بامداد بود و باید تا فردا صبح، قبل از اینکه شاگرداش از راه برسن جسد رو کامل مثله ، گوشت ها رو بسته بندی و فریز و درنهایت خونه رو تمیز کرده باشه! کمی به کارش سرعت بخشیده بود که صدای " دینگ " مانند توجه ش رو جلب کرد. از سرشونه چرخید و با دیدن صفحه روشن لپ تاپ ، کارد رو روی میز گذاشت…دستکش های خونی رو درآورد و به سمت دستگاه رفت! یک ایمیل داشت…فورا باز کرد و خوند و بلافاصله نیشخندی زد! شاگرد جدید …یا طعمه ی جدیدی…در راه بود!
پشت صندلی نشست و جواب داد" سلام. خودتو معرفی کن بگو چندسالته و از کجایی؟ ایمیل منو از کجا گیر آوردی؟ کسی از اعضای خانواده یا دوستات میدونه میخوای رقص یاد بگیری؟"

نوشته: روح.بیمار


👍 93
👎 7
37879 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

668739
2018-01-09 21:31:57 +0330 +0330

وووووي آدمخوارم ديديم ، خَشَنگ بود! دقت كردي ؟ خَشَنگ نه قَشنگ :). بسيار بنويس روح جانم

1 ❤️

668744
2018-01-09 21:38:46 +0330 +0330

یه چیزی گفتی زیر داستان پدوفیل کابالیسم بود چی بود؟

چرا کمر همت بستی به سکته دادن ما بچه جان؟

شوخی کردم مثل همیشه عالی بود آرمینک?

3 ❤️

668754
2018-01-09 22:11:18 +0330 +0330

حاژی ناموسا شاشبند شدم نصف شبی حدس میزدم اخرش به خیانت و این شعر و غزلا بینجامه که نینجامید و کلهم اجمعین کله پا شد دخدر

4 ❤️

668759
2018-01-09 22:25:11 +0330 +0330
NA

داستاناتون جوری شدن که کاملا میشه حدس زد که نویسندش شمایین‌‌. این داستان و پدوفیل و …
کلا متفاوت مینویسین.
در کل عالی بود مثل همیشه و خوفناک… ? :)

2 ❤️

668762
2018-01-09 22:34:48 +0330 +0330

کاشکی گی مینوشتی آرمین

4 ❤️

668768
2018-01-09 23:05:18 +0330 +0330
NA

خب خب من همین الان کشف کردم
به این حالت میگن کانیبالیسم!!!
نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه انقدر با داستاناتون اطلاعات اینجوریم زیاد شده که نگو:/
کانیبالیسم و نکروفیلیا و پدوفیلیا و …
به شدّت اسمت بهتون میاد!-_-

2 ❤️

668769
2018-01-09 23:06:29 +0330 +0330

مي دوني مشكل اصلي من و امثال من با داستانهايي كه هيچ ربطي به داستان سكسي نداره ، و نويسنده اش فقط در عطش جلب توجه مي سوزه تا چار تا خل و چل براش هورا بكشند ، چيه؟

اينكه از بالا تا پايين اين نظرات رو نكاه مي كني ، اسم همون هايي رو مي بيني كه زير داستان سكسي با جنس مخالف ديكه فحش و جرت و پرت مي نويسند

خوبه حالا كه منم به اين سبك علاقه ندارم، به نويسنده شما فحش و بد بيراه بدم و نا اميدش كنم از نوشتن؟

فكر مي كني فحش نوشتن و تو ذوق نويسنده زدن هنره ؟يا مثلا خيلي سخته فحش تايپ كني؟

2 ❤️

668770
2018-01-09 23:16:23 +0330 +0330

هنو زنده ای توله؟ ئ آرمین نامی توئ این تظاهرات اخیر کشته شد خوشحال شدم گفتم تویئ
آ+ن+ب+ل کن کار دارم

0 ❤️

668778
2018-01-10 01:02:28 +0330 +0330

خوشحالم باز دست به قلم شدی گل پسر و با یه سوژه جدید و بکر قلمتو رقصوندی
مثل همیشه عالی بود لایک دهم تقدیمت
فقط برچسب فیتیش چرا ?

2 ❤️

668792
2018-01-10 03:38:26 +0330 +0330

راستی خداروشکر میکنم که گوشت نمیخورم وگرنه 🤮 🤮

1 ❤️

668799
2018-01-10 04:04:39 +0330 +0330

به موقع رسیدی،داشتم ناامید میشدم،میخواستم فریزر رو به فروشنده پس بدم…گمونم بزودی پُرش کنم از نرمه…
عمدا اولش اسم نویسنده رو نگاه نکردم،داستان از نیمه گذشته بود و تنها حدسم خودِ ورپریده ت بود.
خوبه که تو این شلوغیها فرصت کردی بنویسی.نادری هنوزم شلوغه… دم بچه های اهواز گرم که کوتاه نمیان…

1 ❤️

668808
2018-01-10 05:01:18 +0330 +0330

نرم و آبدار بود و پرادویه!!
اولین داستان ماجرایی اینجا بود که تمام حدسام غلط از آب در اومدوتهش از حالت لمیده روی مبل در اومدم و شق و رق بایه لبخند سرشار از بهت گفتم واهاهاهاو
روحت سرشاره انگار

2 ❤️

668848
2018-01-10 08:54:45 +0330 +0330

ای بیمار واگیردار!
گفته بودی cannibalism میخوای بذاری ولی فکر هرآدمخواری میومد جز یه معلم رخص! باز با تلفیق تضادها هنر و حشر آفریدی.
به قول عاغا؛ آورین، خوژمان آمد. [تن ناقص و گوشت متفنش پیشکشت باد]
دیالوگ «روابط سطحی» هم به نوبه‌ی خودش عالی بود.
مرسی

درضم میتونسی آهنگای رخصو وسط داستان به صورت لینک دانلود پیوست‌ شده یا پخش آهنگ به صورت آنلاین [با هماهنگی ادمین] هم بذاری که ارتباط موسیخی با توصیفای داستان ملموس‌تر شود.

1 ❤️

668851
2018-01-10 09:16:08 +0330 +0330

عزیز دلم!
تو بی نظیری. تنها کسی هستی که وقتی می خونمت، نمی تونم حدس بزنم آخرش چی میشه و به کجا میرسه بس که چالشی و قوی مینویسی. خوشحالم که هستی و مینویسی و ناامید نیستی.
چند وقت پیشا یه جایی، فکر می کنم رو سایت باشگاه خبرنگاران بود، خوندم که یه آزمایشی برای فهمیدن مزه ی گوشت انسان انجام دادن و یه تیکه از گوشت رون پای یه مرد رو جدا کردن و به خورد خودش دادن! و طبق گفته ی اون مرد گوشت خام بدن انسان مزه ای مثل گوشت خوک داره و بسیار هم خوش بو و خوش مزه هست و گوشت پخته ی بدن انسان به شکل همبرگر هم مزه ای مثل گوشت گوساله و حتی تردتر و بهتر از اون داره. و داستانت اصلا یک فانتزی یا فتیش نیست و واقعا وجود دارند آدمهایی که علاقه به خوردن گوشت انسان دارند، تو آفریقای غربی و هند و حتی فرانسه که یک فرانسوی رو به جرم کشتن یک آدم و خوردن گوشتش به حبس ابد محکومش کردند.
خلاصه که می تونم الان برات بمیرم آرمین، بس که خوبی تو پسرم!
یه چیز تو کامنتا برام خیلی جالب بود، تو در عطش جلب توجه میسوزی؟! نمی دونم چرا ما همیشه با همه ی ادعاهامون چیزی جز اونی که دلمون میخواد، نمیگیم و فکر نمی کنیم و قبول نداریم. حرف از احترام و بددهنی نکردن میزنن و در کمال احترام و ادب، بی احترامی و بی ادبی می کنند. متاسفم واقعا. مبادا که اینا روت تاثیر بذاره هاااا!

1 ❤️

668884
2018-01-10 13:22:53 +0330 +0330

Yase3fid2
خخخخخ عزیزم! با من همه چیو تجربه کن! شیطان و جن و پدوفیل و …آدمخوار دوست داری???
فدات عزیزم!

azar.khanomi
کانیبالیسم گفته بودم عزیزم! دور از جونتون…فدات خوشحالم دوست داشتی

eyval123412341234
آشنا شد یعنی چطوری? شبیه به کسی شده? شاید چون سوم شخصه فرق داشت با داستانای قبلی, نمی دونم!

romsezar
خخخخ! نه دیگه خیانت و اینا تو قاموس ما نمیگنجه! طرف پاش کج بره میخوریمش…

Melodi…
فدات عزیزم لطف داری! خوشحالم که دنبال میکنی داستانارو!
آره کانیبالیسم هستش این تمایل که خیلی هم شایع شده! چرا متاسفانه ? اتفاقا خیلی خوبه این چیزارو بدونیم شاید بدرد خورد…خخخ

omiiiid.gay.love
خب پیکره گی بود نمی خواستم این یکی هم شبیه به اون بشه!

Chimann
نه نفهمیدم کههههههه…
یجور دیگه, عملی, با ذکر مثال توضیح بده !

miago
به به دوست عزیز! تعریفتو از دوستان شنیده بودم ولی خب سعادت نداشتم زیارتتون کنم از نزدیک, خخخخ!
والا چه عرض کنم! هردو مدل داستان چه سکسی و چه غیرسکسی طرفداری خودشو داره و به قول تو درست نیست نویسندش فحش کش شه! درمورد داستان عزیزان نمیتونم نظر بدم ولی داستانای خودم, اگه خونده باشی یا دقت کرده باشی بیشتر درمرود بیماری های جنسیه تا خود سکس! مث مرده خواهی بچه بازی یا همین آدمخواری که هرکدوم به نحوی شهوتشون رو خالی میکنن…

1 ❤️

668885
2018-01-10 14:05:27 +0330 +0330

sepideh58
فدات عزیزززززم! خوشحالم دوسش داشتی…
خب یارو بهروزه فتیش گوشت داشته لابد. خخخ
عههه چطور میتونی گوشت نخوری? وای گوشت مخصوصا کبابی و به سیخ کشیده ش معرکههههه س! آخ آخ بوشو بگووو

sooooofi
سوفی عزیزم مرسی از تو خانم گل!
توئم گوشت دوس نداری? چرا آخه…
فدات گلم. هرچند که باب میل نبود زیاد ولی خوشحالم نظرت اینه
چشم چشممم!

sami_sh
برقص با من توی جنگل
زیر انبوه ِ حجم ِ سبز
کنار ِ باور ِ رویش
روی یه سبزه ی بی مرز!
گووووشت بدهههه!
اوووف اوووف چه تعبیری! یعنی من اربابم دیگه? خخخخ!

PayamSE
نههههه ناامید نشو پیام جان! فریزرو نگه دار شریکی برنامه میچینیم! من پسرارو گول میزنم میارم تو دخترارو بیار , گوشت پارتی راه بندازیم خخخخ!
فدات آره! اهواز خیلی شلوغ شده بود مخصوصا دو سه شب اول , بعدش حکومت نظامی شد خیلیا هم گرفتن, ولی هنوز عقب نشینی نکردن! قبلا فک کنم بهت گفته بودم ما گروه خودمونو داریم! سه شب پیش نزدیک بود یکیشو بگیرن که بخیر گذشت! میگرفتنش همه رو هوا بودیم!

Bobi_BoobLover
فدات عزیزم!
نه غلط کرد. ممه شو گفتم سوا کنه واسه توووو…خخخخ

Matin.T
اوووف نرم و آبدارررر
مرسی دوست عزیز لطف داری و اینکه خوشحالم دوسش داشتی!
هوس گوشت نکردی? خخخه
آره روح سرشاررره

1 ❤️

668887
2018-01-10 14:29:01 +0330 +0330

Horny.girl
اووووف منم حسابی هوس کردم مزه شو بچشم! شواهد و قرائن که میگن خیلی لذیذه و فلان…نظرت چیه یکیو خفت کنیم بخوریم?
بلی بلی رقص عالیه! مخصوصا با یاااار!
اوووف گوشت سامی! نرم و لذیذ و آبدار

لوک_حرومت

آچلیا
فدات دوست خوبم خوشحالم دوست داشتی!
آره دقیقا یجورایی با خوردن گوشت ارضا میشن البته یه بیماریه روانیه و بیشتر افرادی که صدمه روحی خوردن به این گرایش تمایل دارن!
فدای تو عزیزم

اژدهای_سیاه
ای تو روووح امتحان! من بدبختم که شب امتحانی فقط واس پاسی میرم خخخ!
آخه گوشت دخترا خوشمزه تره, بخاطر همین گی نشد آخه
شما لطف داری عزیزم

shsk1994
به بهههه ببین کی اینحاست! شمس قمرررررر!
مفتخر فرمودین خخخ! اره متاسفانه ذهن و روحم خیلی سیکه! چکار میشه کرد?
فدات عزیزم خوشحالم دوستش داشتی !

اسکلت حشری
حسام عزیززم مرررسی از تو !
راستش ایده اولیه ش درمورد یه رستوران دار بود که مشتریهاشو بیهوش و زندانی و بعد سلاخی میکرد گوشتشونو میداد به بقیه و …این چرخه ادامه داشت. گفتم شاید تکراری باشه اون ایده , عوض کردم و این مدلی شد. معلم رخص آدمخوار خخخخ
منظورت میرطاهره دیگه? گوشت و خایه های گندیده عاغا ک خیلی وقته تجزیه شده خخخ!
قربان تو حسام جان خوشحالم دوست داشتی…درمرود اهنگا متاسفانه به ذهنم نرسید وگرنه حتما همینکارو میکردم ولی اولیو گوش بده, بسی زیباست!

0 ❤️

668889
2018-01-10 14:44:48 +0330 +0330

واندر فول…
ولی شیطان کیستت یه چیز دیگه ست…
اونو حتما ادامه بده…

0 ❤️

668890
2018-01-10 15:08:30 +0330 +0330

Haleh59
عزیزم چقدر دلتنگت بودم. خوشحالم دوباره میبینمت! فدات خیلی خیلی لطف داری. پیشکشی س ناقابل تقدیم به دوستان خخخ!
اوووف هاله, یجوری تعریف میکنی که من الان ترغیب شدم برم تو خیابون دنبال گوشت انسان! فریزرشم که پیام داره , چطوره بزنیم تو کار قاچاق گوشت?
آره متاسفانه , خیلیا همچین گرایشی دارن و جنایات زیادی هم رخ داده! من نامه یکی از همین قاتلا رو که بعد خوردن دخترشون فرستاده برای پدر و مادرش و توضیح داده چطوری خوردتش, خوندم! وحشتناکه تصورش!
بله هاله عزیزم. به زعم یه عده ما اینجا داستان میذاریم چون عطش جلب توجه داریم! چی بگم والا…شاید هم همینطوره!

Samira_khanoom
فدات عزیزم. مرسی از لطف بیکرانت…ممنون که همراهی میکنی!
راستش قصد داشتم برم تو جزییات و کمی بیشتر توضیح بدم ولی ترسیدم مث داستان پدوفیل عزیزان همیشه در صحنه بیان و ای داد و ای هوار راه بندازن که اره, دارم آدمخواری رو ترویج میدم! خخخ. بخاطر همین زیاد کشش ندادم.
آخی شیطان ترس نداشت که, کمی دلهره داشت فقط خخخ
فدات لطف داری دوست خوبم…
متوجه علامت سوالاتتم شدم …

0 ❤️

668891
2018-01-10 15:09:47 +0330 +0330

reeboke2003
چشمممم حتماااااا

0 ❤️

668895
2018-01-10 16:05:05 +0330 +0330

به استاد طوسی امیدوار شدم
دوستانی فرمودند کجاش ترسناک بود،دمتون گرم با این دل و جرات!
روح بیمار عزیز خسته نباشی،ولی منو نخور پلیز
لایک تقدیم

1 ❤️

668897
2018-01-10 16:27:26 +0330 +0330

فقط یه سوال دارم اینهمه ایده رو از کجات در میاری؟
راستش من هنوزم تو شک اخرشم
وسطاش اومدم اسم نویسنده رو دیدم و حدث زدم که باز یه کرمی ریختی (مراجعه شود به تاپیک مردم ازاران نامدار مردم ازاری روح.بیمار)ولی این از اونم بدتر بود چندصد نفرو زهر ترک کردی

2 ❤️

668900
2018-01-10 16:43:12 +0330 +0330

تولوخودامنونخول من کوشولوام گونادالم…
وای خدا روح بیمارعزیزم خیلی دوس میداشتم…آروم آروم دارم خیلی چیزایادمیگیرم و…

1 ❤️

668903
2018-01-10 17:21:44 +0330 +0330

یعنی فقط به کشتن علاقه داشته یا می‌خوردتشون؟ اون گوشتا هم گوشت آدم بوده؟! خیلی تازه و دهشتناک. عالی بود.

0 ❤️

668909
2018-01-10 17:59:14 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️

668916
2018-01-10 18:50:43 +0330 +0330

اژدهای سیاه داداچ انگار تنت میخواره ها الان مثلا باید خوشحال باشیم که خورده نمیشیم درضمن #نه به خشونت علیه مردان عالی بود

0 ❤️

668917
2018-01-10 19:30:19 +0330 +0330

darvish.khan
فدات درویش عزیزم!
استاد طوسی صد شرررف داااره خخخخخ !
احتمالا این دوستان به نسبت داستانای قبلی میگن! البته شاید…قربونت رفییییق اووووووف مگه میشه نخووورد?
خوشحالم دوس داشتی

خشم-شب
این ایده ها از یه جاهای خوب خوب میااااد!
مردم آزاری همون ماجرای مارمولک انداختن تو ظرف ماست عمه اینا بود دیگه??? واااای بخیر نمیگذشت الان قاتل بیمار بودم نه روح بیمار!
کو? کجا? دوستان که میگن نترسیدییم!

parsabaharrad
اوووف نتررررس عزیزم فقط یه گاز کوچولو میزنننم! فدات خوشحالم دوست داشتی! چیا یاد گرفتی کلک?..

ag000
نه عزیزم. هم میکشت هم میخورد! آره اون گوشتا و ساندویچا گوشت شاگردانش بوده خخخخ ! فدات عزیزم خوشحالم خوشت اومده !

Horny.girl
گویا هیدر کوچلو ناراحته که گفتم گوشت دخترا خوشمزه تره? نظرت چیه برنامه بچینیم سرش?

exotimo
فدات

Bobi_BoobLover
خیالت راااحت هواتو داااارم! اگه دختر بود ممه هاش مال تو…اگه پسر بود دودولش خخخخخ

اژدهای_سیاه
خودت میدونی که من عاشق پسررررام خخخ ! مخصوصا اگه ترگل ورگل باشه! باشه حالا که انقدر اصرار میکنی طعمه بدی خودتی…یوهاهاهاهاها… خنده دویلانه

خشم-شب
نه دیگه داداچ فایده نداره خودش خواست و خوراک بعدی خودشه! میزنمیش به سیییخ اووووووف…

0 ❤️

668925
2018-01-10 19:55:36 +0330 +0330

اژدهای_سیاه
میگن چاه نکن بهر کسی اول خودت دوم خودت خخخخ !
بدو برو تو آب لیمو و نمک و پیاز و ماست بخواب طعم بگیرررررری ! اوووووف

1 ❤️

669005
2018-01-11 06:03:34 +0330 +0330

روح دوست داشتنی ؛
خیلی با اعتماد بنفس و خلاقانه می نویسی میدونم مطالعه زیاد داری یا داشتی و بیشتر از اون استعداد ناب خودت
پرداختت به جزئیات و دیتایل ها فوق العاده ست و دیالوگای منحصر بفردی که امضای خودته
تنها اشکال این داستان اینه که یه داستان مشابه با سوژه جنایی یه نقاش نوشته بودی و این فاصله کم تا اندازه ای قابل پیش بینی بود اما به جز این عالی نوشتی
بهرحال یه چیز خوب رو رعایت میکنی و اونم جذبه و شیوایی قصه ست ! چیزی که خواننده رو تا آخرین واژه به داستانت میخ میکنه
لایک

0 ❤️

669016
2018-01-11 09:07:45 +0330 +0330
NA

خیلی عالی بود! نتونستم حدس بزنم آخرش چی میشه, من نهایتش به تجاوز فکر می کردم…

0 ❤️

669031
2018-01-11 11:34:27 +0330 +0330
NA

ي دفعه قلبم ريخت ، ولي عالي بود ارمين جان

0 ❤️

669051
2018-01-11 13:46:49 +0330 +0330

اژدهای_سیاه
دیگه بهتر! ظریف مریف و سفید مفید…ژووووون !

sami_sh
لو لو خوردتش!خخخخ

iraj.bamdadian
سلام گشاد السلطنه…همش ده خط هم نشده که…

Horny.girl
سامانو که نمیشه خورد, همون هیدرو آماده کن بازوهاشم میکنیم میندازیم دوووور!

Takmard
فدات تکمرد جاااان! خیلی خیلی لطف داری دوست خوبم!
آره قبول دارم کمی شبیه به داستان پیکره شد شاید به قول شما بخاطر اینه که فاصله شون کم بود!
خوشحالم دوسش داشتی و مرسی از لطف بیکرانت !

اژدهای_سیاه
نهههه برعکسهههههه, کی این قرارو گذاشته?

Bobi_BoobLover
عههههه ? اینجوریه? بااااشه, اگه ممه های دخترکان رو دادمت بخوری !!

اژدهای_سیاه
باشه یار جمع کنید اما یادتون نره, من تو گروهم شیطان و اجنه و هم دااااارم!

Siren_srn
فدات عزیزم لطف داری! فک کنم بیشتر دوستان همین حدسو میزدن!

pari_pari1194
مراقب قلبت باش عزیزم! قربونت خوشحالم دوست داشتی!

0 ❤️

669052
2018-01-11 13:56:13 +0330 +0330

sami_sh
والا نخوردم که اما دیدم دست مردم خخخخخخ!
اوووف اوووف ! عهههه مگه میشه دندون نزد? لطف گوشت خوردن به نیش زدنششششه که!
گولشونو نمیخورم قرار خودشونو بخورم! توئم بیا, ک…و…ناشون واسه تووووو!
اصلا از قدیم حدیث داریم که میگه دخترو باس خورد, پسرو کرد, خخخخ بخاطر اینه که میگم!

اژدهای_سیاه
اون بی دندون منظورش چیز دیگه ایه…خخخخ

0 ❤️

669066
2018-01-11 16:40:50 +0330 +0330

وای خدای من عالی بود چقدر نویسنده های خوب زیاد شدن :-*

1 ❤️

669117
2018-01-11 22:20:54 +0330 +0330

عالييييييييي بود عالييييييي آرمين عزيز براووووو (clap) اولين داستاني بود كه هيچ كدوم از حدث هام درست از آب در نيومد و اين يعني تو معركه اي پسر .
اووووووف آخراي داستان نفسم داشت بند ميومد
همينجوري هم نميتونستم گوشت بخورم چه برسه بعد خوندن اين داستان
اما با وجود همه اينها حاضرم باهات برقصم
رز تقديم قلم بينظيرت ?

1 ❤️

669139
2018-01-12 00:15:22 +0330 +0330

بینظیـــر بود

1 ❤️

669198
2018-01-12 10:05:09 +0330 +0330

اوه آرمین تا کجاها میخوای مارو ببری با این ذهن و قلم؟

1 ❤️

669220
2018-01-12 13:57:45 +0330 +0330

خوب نوشته بودی. البته انتظار دیگه ای هم ازت نمیرفت

1 ❤️

669225
2018-01-12 14:30:37 +0330 +0330

ووووووی!!!

برچسب فتیش! فتیش ادم خواری…
وووووووووووی…
فراررررر

آهااا قبل فرار لایک۵۳…
حالا فرااااار…

1 ❤️

669317
2018-01-13 00:16:53 +0330 +0330

موضوع بکری رو انتخاب کردی عزیز جانم
قلمتم که هزار ماشالا به نیم دو جین قلم استدلر و سوسمار نشان می ارزه
البته موضوع داستان تا اونجا که میدونم یه گرایش جنسی نیست و فقط یکی از انواع انحرافاته …یه مکتب انحرافی
در واقع مادامیکه شخص به لحاظ جسمی به ارضاء جنسی نائل نشه نمیشه گفت عمل جنسی صورت گرفته
رویهمرفته خوب ارزشمند و قابل تامل بود خسته نباشید لایک 56 تقدیم شد

2 ❤️

669379
2018-01-13 11:12:40 +0330 +0330

آرمین نامرد مگه نگفتم هر وقت داستان گذاشتی بهم خبر بده؟

1 ❤️

669444
2018-01-13 23:12:54 +0330 +0330
NA

منم میخوام
گوشت دوس دارم
مخصوصا مغززززززززز روووووووون

1 ❤️

669458
2018-01-14 00:41:21 +0330 +0330

عالی بود پسر هرچی بگم کم گفتم دست مریزاد

1 ❤️

669562
2018-01-14 22:13:06 +0330 +0330

سلام.
الی هستم،۲۶ ساله،تهران.
برای چهارشنبه ی همین هفته، ساعت ۶ عصر سمت صادقیه/بلوار فردوس مکان دارم.
یه دوست شیمیل پیدا کردم که بیرون دیدمش و واقعی ه، اسمش پریساست، قدش ۱۶۴ ه، وزنش ۷۰، با رنگ پوست گندمی و یه کیرِ ۱۶ سانتی. من توی ماشین کیرش رو دیدم و یه کم با هم ور رفتیم ولی سکسی در کار نبوده.
دنبال یه پسرم پایین تر از ۲۳ سال برای تری سام با من و پریسا.
شرایط:
۱)باید دوجنسگرا باشه، یعنی هم من و پریا رو بکنه و هم اجازه بده پریسا بکنتش و واسه پریسا ساک بزنه.
۲)زودانزال نباشه و توانایی داشته باشه ۳ساعت پوزیشن های مختلف رو امتحان کنیم.
۳)تمیز باشه و کیرش حتما حتما اصلاح شده باشه.
لطا اگه شرایط رو فقط برای همین چهارشنبه ساعت ۶ تا ۹ دارین پی ام بدین

0 ❤️

669642
2018-01-15 17:53:05 +0330 +0330

ووی ووی ووی (>﹏<) منو نخوری آرمین گوشتم تلخه

1 ❤️

669750
2018-01-16 13:02:30 +0330 +0330

واااای چرا این کارا رو میکنی آخه
عاشق غافلگیر شدنم و تو استاد غافلگیری
عالی بود

1 ❤️

669946
2018-01-17 23:06:25 +0330 +0330

poor_girl ممنون از لطفت عزیزم

iraj.mirza
ایرج عزیزم فدای مهربونیات!
چیز روشنی دور و برم نیست که ازش الهام بگیرم …همه چیز سیاهه!

mahya321
قربونت برم دوست خوبم لطف داری!
چرا همه از گوشت بدشوون میییاد?
منم باهات میرررقصم!

SEXI_GIRL75
قربونت عزیزم
hooman59
لطف داری دوست خوبم!
والا لایک و دیسلایک خورده ک
عههه چرا? بوی خون خوبه کهههههه

maaraazzzi
یه جاهای خووووووب

khodam2079
فدات عزیزم لطف داااری

Hidden.moon
فرررراررررر نکن هرجا بدی بالاخره گیییرت میییارم

خودکارآبی
خیلی خیلی لطف داری دوست عزیزم
خوشحالم که دوسش داشتی! و ممنون از تعریفت!
اره با نظرت درمورد انحراف جنسی و گرایش کاملا موافقم
فدااای تو

Khafaqan
بیا که مرهمش هم پیش خودمه خخخخ
فدااات

leonmark
شرمندم چشم حتما از این به بعد
سیاوش۳۸
اووووف یه پایه پیدا کررردم
بررررررریم بخوریم

جانسینا66
قربونت عزیززززم

merlinjan
نتررررس نمیخورمت

0mesh.kat0
چیکار?
قربونت برم خوشحالم دووووس داشتی

0 ❤️

670041
2018-01-18 11:32:46 +0330 +0330

واو چه خوفناک بود

0 ❤️

670306
2018-01-20 19:41:07 +0330 +0330

آررررررررررمیییییییییییییین (dash) (dash) (dash) (dash) (dash)

0 ❤️

670315
2018-01-20 21:48:09 +0330 +0330

sadaffffcs
خیلی ? ? ?

آزادفر جااااااانم? نکوب کله رو بابا جان, دهههه!

0 ❤️

687977
2018-05-16 20:19:23 +0430 +0430

نویسنده ها چرا سنگ دلن???

0 ❤️

692932
2018-06-08 17:47:19 +0430 +0430

لایک ۸۰ تقدیم به ذهن خلاقت ?

0 ❤️

693957
2018-06-13 02:02:14 +0430 +0430

عالی بود داستانت داداش! داستان قشنگی بود اسا نمیشد آخرشو حدس زد ولی یجا که گف خورومش یکم آدم به شک میافتاد بحرحال شما از اون آدمایی هستی که حیف شدی تو مملکتمون

0 ❤️

729081
2018-11-08 13:22:29 +0330 +0330

عالی بود بذت بردم

0 ❤️

777548
2020-11-19 04:53:44 +0330 +0330

دهنت سرویس پشمام ریخت، چی فکر میکردیم چی شد، حداقل یه سکس ریزی میزد بعد میکشتش،جالبیش اینجا بود که راستم گفت که زنش رو خورده ولی درکل غافلگیر شدم خیلی جالب بود داستانت، لایک داری 👍

0 ❤️

811378
2021-05-24 00:01:29 +0430 +0430

بابا دس خوش ناموصا

0 ❤️

811382
2021-05-24 00:18:53 +0430 +0430

معرکه بود عاللللللللییییییییییییییییییییییی

0 ❤️