بابای خوب

1390/09/14

“بابا می ترسم. می شه باشه واسه یه روز دیگه ؟ "
این حرف رو که شنیدم بیشتر دیوونه شدم و نفهمیدم دارم چه کار می کنم. از 5 سال پیش که زنم تو یه تصادف منو تنها گذاشت دخترم جای خالی مامانش رو برام پر کرد. چشماش وقتی که نگام می کنه انگار چشمای مامانشه. وقتی می خنده انگار مامانش به من می خنده. همه تلاشم رو کردم که خوب بزرگش کنم که جای خالی مامانشو احساس نکنه.
“بابایی درد نداره ؟ "
یادمه چند سال پیش بود که برای اولین بار پریود شد و وقتی اومدم خونه دیدم از ترس رفته قایم شده. 2 ساعت طول کشید تا زبون باز کرد و گفت که چی شده.
مونا جون هر دختری وقتی که بزرگ میشه و به سن تکلیف می رسه کم کم اینجوری میشه.( حال خودم از کلمه سن تکلیف به هم خورد ولی چاره نیست همین حرف ها رو تو مدرسه یادشون میدن به جای اینکه 4 تا چیز واسه آینده شون یاد بدن ).
" بابا آخه واسه چی ؟ تو هم اینجوری میشی ؟”
می خواستم از خنده بترکم ولی جلوی خودم رو گرفتم. ببین خانومی از این به بعد ماهی یک بار اونم چند روز از اینجات خون میاد. زیر دلت درد می گیره و بی حوصله میشی. باید… و همه ی کارهایی که باید بکنه رو توضیح دادم که یک کم رنگ و روش باز شد.
غروب زود تر از مغازه برگشتم. نشته بود رو تختش و پاهاش رو باز کرده بود داشت حرف های من رو برای عروسکش توضیح می داد ! یه کادوی کوچیک با یه چیز جدید.
" وای بابایی چه دست بند قشنگی. مرسی.اوممممممممممممم "
گردنم رو گرفت و بوسم کرد.
بابایی این یکی چیه ؟ "
خانومی این اسمش تامپونه.یا نوار بهداشتی. بهت که گفتم به چه درد می خوره.
" ااااا پس اینه ؟ مرسی بابایی "
و اومد محکم منو بغل کرد. مثل مامانش سینه هاش داره بزرگ تر از سنش میشه. یه نگاهی به هیکلش کردم و به دید خریداری که نکنه رو دستم بمونه بترشه. موهای صاف و بلند و نا مرتب با چشمای درشت سیاهش با اون صورت سبزه و چونه ی کوچیک و دندون های مرتب و تن و بدنی که یکمی هم شکمش اومده جلو و از زیر پیرنش بیرونه و کون تپلیش واقعا عالی بود. واقعا که دست منو مامان خدا بیامرزش درد نکنه…
مونای من نه خاله داشت نه عمه. مامانش تهرانی بود. من بچه شمال. مامانش برای من از همه خانوادش گذشت و واقعا سالهای خوبی با هم داشتیم. من سعی می کردم یک روز در میون یا دیگه نهایتا هر 3 روز یک بار دخترم رو حموم کنم. خودم از بس حموم می رفتم مامانش به من می گفت تمساح. یه دفه گفتم خوب حداقل بگو اردک که زنم گفت اردک که بی آزاره. توی وحشی با اون حشر زیادت تمساح هم واست کمه. آره. من جنون سکس داشتم. همیشه با هم بودیم و اونم دیوونه ی دیوونه بازیام بود. مغزم واسه کارای تازه تو سکس عالی کار می کرد. الکی می رفتیم توی انباری و ترتیبشو می دادم که حال و هوای جوونی و ترسمون از دیده شدن از بین نره. بعد از مامانش و شکی که وجودم رو گرفت عوضم کرد دیگه با هیچ کسی سکس نداشتم و خود ارضایی می کردم. چون می دونم هیچکسی جای زنم رو نمی گیره و نمی خوام احساس پشیمونی بعدش رو تجربه کنم. اون حال و هوا رو هم نداشتم و هفته ای 2 یا 3 بار واسم کافی بود که نیازمند هیچ زنی نباشم. خلاصه به جایی رسید که مونای من کم کم داشت به چیز مخفی ای که همیشه زیر شرتم توی هموم میدید حساس میشد. بدنش برای یک دختر 10یا 12 ساله زیادی بزرگ بود و وقتی به تن لختش نگاه میکردم با اون سینه های نازش که کم کم داشت شروع به افتادن می کرد و کون برجسته ی خوشگلش و ران بزرگش همون حسی رو داشتم که با دیدن مامانش داشتم. تا اینکه یک بار که توی حموم روی پام نشسته بود و داشتم تن نازشو می شستم دستش رو همین جور گذاشت روی کیرم و همونجا نگه داشت. من همه بدنم مور مور شد. اما به روی خودم نیاوردم.اما حرکت نکردم و دوست داشتم دست کوچولوش همونجا بمونه. با یه سوال ساده همه رابطه پدر و فرزندیمون تغییر کرد.
“بابایی این چیزه چیه ؟ چرا تو زیر شرتت بزرگه مال من نیست ؟ "
با تعجب نگاهش کردم. خجالت کشید. کلی فکر کردم که چی بگم.
" ببخشید بابایی نمی خواستم ناراحت شی.به خدا… "
حرفش رو قطع کردم و بوسیدمش. تصمیم گرفتم همه چیزایی که باید رو بهش بگم. پس دلمو زدم به دریا و گفتم. مونا جون دخترم تاحالا اسم” دودول” رو شنیدی ؟
" آره بابایی عروسک مهرناز (دوست و همکلاسیش که بعضی وقت ها می ره خونشون ) دودول داره. یک دفعه به من هم نشون داد !! پس این دودوله ؟!!! "
نه…یعنی آره… یعنی… موندم چی بگم. ببین دخترم مردها بین پاهاشون دودول دارن. زن ها یه سوراخ دارن. همونی که تو هم داری و هر ماه شیطونی می کنه و ازش خون میاد. حالا گاهی وقتها کسایی که با هم ازدواج می کنن چیزهاشون رو کنار هم میگذارن و به هم می مالن که نشون بدن همدیگر رو دوست دارن…جدا عجب دروغی تمیزی گفتم !
" راست میگی بابایی ؟ پس تو هم وقتی که به مامانی می خواستی بگی دوسش داری اینجوری میکردی ؟ "
خندم گرفت. آره عزیزم. منم همینجوری می کردم. توی چشماش هزار تا سوال دیگه دیدم ولی سریع پاشدم و جفتمون تنمون رو شستیم و و اومدیم بیرون. تو این مدت همش داشت به شرتم نگاه می کرد. شانس آوردم که ازمن نخواست ببینتش وگر نه نمی دونستم چی بگم.
مونا پیش من می خوابه. معمولا به من پشت میکنه که بغلش کنم. و زیر گوشش لالایی یا قصه یا هر چی که بلدم و از شکمم در میاد رو بخونم. اونم عروسکش رو بغل می کنه و میخوابه. این اواخر یه حس عجیبی تو تنم اومده بود. مونا بزرگ تر شده بود.خیلی بزرگ تر از سنش و وقتی بغلش میکردم احساس خوبی پیدا میکردم. فکر نمی کردم یک دختر بچه نق نقو تو بغلمه. فکر می کنم یک زن تو بغلمه و این خیلی چیزها با خودش داره. هوس و شهوت و سکس. حدود یک ماه بعد شب تولد 13 سالگیش بود که وقتی تو بغلم خوابید حس کردم باسنش رو زیادی داره میده عقب. من یک کم خودم رو کشیدم عقب. ولی اون بازم عقب تر اومد. دیگه موندم که ببینم چکار میکنه. کون نرمش رو حسابی داد عقب و به کیر خوابیدم فشار داد. کیرم راست شد و مونا دیوونه به خواستش رسید. حالا می تونست با کونش کیر منو که فقط 2 تا شورت بینشون فاصله بود رو لمث کنه. من خودم رو به خواب زده بودم که نترسه. نخواستم پوزیشنم رو عوض کنم. هیچ وقت نمی خوام جلوی احساس دخترم رو بگیرم و اصلا خودم هم خوشم اومده بود. کیر راست شده من داد میزد که خواب نیستم و تنها یک بچه نمی تونست اینو تشخیص بده. هنوز صدای نفس نفس زدناش تو گوشمه. نمی دونم ترسید یا چیز دیگه که یک دفعه خودش رو جدا کرد و اون شب همینجوری تموم شد. اما درست فرداش مونای خوشگلم حرفشو زد. اویل اردیبهشت بود و هوای خوبی بود و می شد بدون پتو راحت خوابید. ساعت حدودا یازده بود که من کنار دخترم خوابیده بودم و مثل همیشه تو بغلم داشت می خوابید. یک دفعه برگشت و رو به اسمون خوابید و دستش درست موند کنار کیرم.
" بابا می شه دودولت رو ببینم ؟ "
جا خورم ولی از سوالش خوشم اومد و می خواستم یک کم هم سر به سرش بزارم. من که دودول ندارم عزیزم ؟ " ولی خودت گفتی که داری ؟ "
اون واسه وقتی بود که کوچیک بودی. نمیشد گفت. این دیگه دودول نیست. وقتی مردا بزرگ میشن اسم دودولشون میشه کیر.
"اه. چی ؟ ؟؟؟ "
همین که شنیدی. باشه. اخم کرد و گفت :
" خب حالا میشه… میشه کیر تو رو ببینم ؟ "
کیف کردم. اینش به خودم رفته. آره عزیزم. بیا. شورتم و در آوردم و همونجوری کنارش خوابیدم. با اینکه خوابیده بود ولی بد هم نبود.
" آیی چه بزرگه. میشه دست بزنم ؟ "
آره. دستشو گذاشت روش و پوستش رو کشید.کمی قرمز هم شده بود.یک دفه یه چیزی به ذهنم رسید. ببینم جوجو تو از کجا فهمیدی بزرگه ؟ مگه تو قبلا کیر دیدی ؟
" دعوام نمی کنی ؟ "
نه.
" یه دفعه منو مهرناز از داداشش خواستیم که به ما نشون بده. تازه اون که کیر نبود دودول بود "
با همه وجودم خندیدم و بعدش همه صورتش رو بوسیدم. دوست دارم دختر خوبم.
" منم دوست دارم بابایی "
و از اون شب دیگه روی ما به هم باز شد…

نوشته: ؟


👍 10
👎 3
241994 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

306202
2011-12-05 20:03:08 +0330 +0330
NA

bazam benevis,bebinim chi mishe…

0 ❤️

306203
2011-12-05 23:39:10 +0330 +0330
NA

راجب دخترا باید بگم که از8/9سالگی کنجکاو میشن مگر اینکه خیلی شوت باشن! و بعد توی مدرسه و بین دوستا و هرجور بشه اطلاعاتشونو تقسیم و اپ دیت میکنن (گاهی وقتا شدیدا اطلاعاتشون چرتو پرته!)و 13 سالگی توی دوران راهنمایی یه دختره! دیگه اصلا بچه نیس! اگه یه کمم تو ذهنش بچگی رو دوست داشته باشه سعی میکنه خودشو بزرگ جلوه بده و عروسک بازی رو کنار میزاره ! قصه ی شب هم لازم نداره ! کلا اگر داستانو از 3 سالگی شروع میکردی و تا 9 سالگی ادامه میدادی قابل باور تر بود! البته گاهی بعضی بچه ها شاسکول بار میان!

0 ❤️

306204
2011-12-06 01:18:12 +0330 +0330
NA

inja che khabare?jave dastanha az dirooz cheghadr avaz shode in dige yani chi? to ashghale malikhooliaie mahale pedare ye dokhtar bache bashi…bekhoda dooroogh migi.hich pedari nemitoone hatta kochektarin fekri rajebe in afkare ahrimani dashte bashe .mesle sag dooroogh migi.dorooghe dorooghe

0 ❤️

306205
2011-12-06 03:25:49 +0330 +0330
NA

خوبه باهاش باش و یادش بده نوش جونت

0 ❤️

306206
2011-12-06 11:42:12 +0330 +0330
NA

دوست خوبمJuli.snow شما اصلاً در جریان خبر های روز نیستی !
مگه نشنیدی که یارو رو دستگیر میکنن به خاطر اینکه از دخترش 3 تا بچّه داشته!
درظمن خوده نویسنده هم به جنون خودش اعتراف کرده تو داستان!
پس خودشم که راضی بچه هم راضی فقط مونده خواننده های ناراضی؛ البته یه دوست خوبه دیگه اشاره به کنجکاو بودنه دختران در سن بلوغ کرده ، ولی در اینجا بابای بچّه باید خودشو کنترل میکرده که نکرده!

0 ❤️

306207
2011-12-06 11:52:10 +0330 +0330
NA

همسایه امروز بیکار بودم اومدم باز نظرا رو سر زدم میگی همه راضی جز خواننده ها! خب ایشون اگه رضایت خودشون واسشون مطرح بود نباید داستان مینوشت که!

0 ❤️

306208
2011-12-06 13:35:46 +0330 +0330
NA

منم دخترم رو ميكردم ، اما الان ديگه عاشق منشي شركتم شدم ، دخترم رو هم سپردم به يه پسر خوشتيپ و ورزشكار كه حسابي بهش تلمبه بزنه كه حال كنه ، شاه پسره واقعا ، دوتاشون وقتي ميوفتن بغل هم و جولوي من با هم حال ميكنند ، من خيلي كيف ميكنم ، اين لذتش از هزار تا كردن ، بهتره ، سعي كن تو هم امتحان كني . واسه دخترت يه دوست پسر باحال پيدا كن كه جلوي چشماي خودت دخترتو بكنه و دخترت هميشه جولوي چشم پدرش باشه ، مثل من با غيرت باش و شرف داشته باش
سپاس

1 ❤️

306210
2011-12-06 16:46:19 +0330 +0330
NA

با اینکه تابلو بود فقط در حد یه داستان تخیلیه ولی به نظر من از فن نویسندگی بالایی برخوردار بود که بهش جذابیت خاصی میداد.در کل جالب بودjoli.snow جان شما هم به خودت فشار نیار داستانه دیگه

0 ❤️

306211
2011-12-06 16:46:41 +0330 +0330
NA

كس ننويس بزغاله ي رشتي

0 ❤️

306212
2011-12-06 16:48:44 +0330 +0330
NA

كــــــيرم تو شرافتتون.ابنه اي

0 ❤️

306213
2011-12-06 17:51:49 +0330 +0330
NA

داستان تکراری کپی از سایت آویزون
عادتاً من زیاد نظر نمیدم
لطفاً وقتی داستانی رو از سایتی کپی مکنید بگید کپی رایت از سایت X

0 ❤️

306214
2011-12-07 00:28:58 +0330 +0330
NA

من اینو تو لوتی خوندم

0 ❤️

306215
2011-12-07 03:05:24 +0330 +0330
NA

دوباره ثبت کردین شمالیا بی غیرتن…

0 ❤️

306216
2011-12-07 04:21:14 +0330 +0330
NA

salam ba gheyrat .
Manam biyam joloye dokhtaret kune bezaram rastegar beshi .ein lezatesh az hezar ta kardan behtare…

0 ❤️

306217
2011-12-07 13:38:08 +0330 +0330
NA

خوب خدا را شکر!!!کمبود سایت از نظر آموزش های جنسی برای کودکان هم که رفع شد
در کل با جمله این دو دوله حس کنجکاوی و ابهامات جنسی دخترت را حل کردی !
حتی فکر ارتباط با دخترت باید تو را تا حد خودکشی جلو ببره
البته مگر اینکه دیوانه باشی( توجه کن که گفتم دیوانه نه بیمار روحی)
و البته اصل مشکل ما با ادمینه که خودش ؟؟؟؟؟/

0 ❤️

306218
2011-12-07 18:33:26 +0330 +0330
NA

چي ميشه گفت تمام حرمتها ومرزبندي ها رو داريم كنار ميزنيم من يكي متاسفم .

0 ❤️

306219
2011-12-08 06:35:07 +0330 +0330
NA

نگفتی!آخر کردیش یا نه؟
داشت تازه میرسید بجای خوبش!
گذاشتیمون تو کف!
خدا خیرش بده ک جای هم دخترته و هم جای زنت!
راستی اگ حاملش کنی بابا بچه بابا بزرگش خودتی چ باحال!

0 ❤️

306220
2012-01-23 18:28:56 +0330 +0330
NA

koskesh

0 ❤️

306221
2014-07-28 04:36:16 +0430 +0430
NA

من قدم 185 ام کیر بابام با قد 160 دو برابر کیر منه اخه چرا shok dash1 help cray2 dash1

0 ❤️

306223
2015-02-04 05:17:41 +0330 +0330
NA

چه دروغ بامزه ای

0 ❤️

653778
2017-09-22 11:35:42 +0330 +0330
NA

ی سوال…کی گفت دخترا ب سن تکلیف میرسن پریود میشن؟اون تو ۹ سالگی !!دلیل نمیشه چون ب تکلیف رسیدن پریود بشن…۱۳ سالگی سن طبیعی ی دختر واس شروع عادت ماهیانه اس…

0 ❤️

802601
2021-04-08 19:30:58 +0430 +0430

قبول که داستانه . ولی ولی تو عصر اینترنت اخه این همه جهل و نادانی ، که دختر خانم در موردش هیچی نمیدونه!هرچند که بی کس و کار و بی فکو فامیل باشن!!!ولی این دختر یه دوستم نداره! مدرسه یا کلاسی جایی هم نمیره!!!که پدرش باید راهنمایی کنه! تازه برای اولین بار هم اینهمه زیادی با حرفای اقراق امیز که بچه اینطوری بوجود میاد!!!🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔

0 ❤️

973796
2024-03-05 10:51:13 +0330 +0330

کاش منم دختر داشتم میکردمش .نوش جونت بکن .

0 ❤️