بابک و مهری (۱)

1397/09/30

سلام ، اسمم بابک چهل سال سن دارم، این داستان بر می گرده به هشت سال پیش، من یک بار ازدواج کرده بودم و بعدا جدا شده بودم، بعد جدایی خیلی اذیت می شدم، نمی خوام برگردم به اون دوران، شغلم بازاریابی برای شرکت‌ها بود، درآمدم خیلی خوب بود، من هیچ وقت الکی به کسی نگفته ام دوستت دارم و بخاطر اینکه دوست نداشتم الکی زندگی کسی را خراب کنم، دنبال عشق بازی با دوست دختر هم نبودم، چون می دونستم که نمی تونم نامردی کنم، من تو ارومیه زندگی می کردم و خیلی اونجا را دوست داشتم، اهل مزاحمت و سرک کشیدن به زندگی مردم هم نبودم و موقعیت ازدواج را هم نداشتم، درسته کارم بد نبود، اما نه خونه داشتم نه ماشین، هر چه در می آوردم خرج می کردم از لحاظ روحی داغون بودم، بعضی وقتها برای ارضا کردن خودم یک خانم میانسال می شناختم که چند تا خانم تو دستش بود برای سکس، من هم می رفتم و برای سکس پول می دادم، اما اصل ماجرا روزی شروع شد که پول خوبی تو دستم بود و رفتم به اون خانمه گفتم اگر کسی را برام پیدا بکنی که خیلی خوشکل باشه و تنها بخواد با من باشه هر چقدر پول بخوای بهت می دم، اونم قبول کرد و بعد دو روز بهم زنگ زد، رفتم خونشون، بعد نیم ساعت یک خانم اومد، یک لحظه نزدیک بود دیونه بشم از خوشحالی و تعجب، آخه اون خانم بی نظیر بود، خیلی خیلی خوشکل، سفید، تقریبا قد یک متر و صد شصت با هیکلی متوسط و وزنی تقریبا شصت و پنج کیلو موهای سیاه بلند، چشمهای سیاه بادومی کشیده و یک دماغ باریک و ظریف، لبهاش خیلی خوشکل و زیبا، خلاصه واقعا بی نظیر بود، ببخشید من اسمش را عوض می کنم و مهری معرفیش می کنم، خانم میانسال که مهری را برام رازی کرده بود، گفت قبل اینکه حتی یک کلمه و شماره تلفن بین شما رد و بدل بشه من پولم را می گیرم، قبول کردم، یک میلیون بهش دادم، و ما را تنها گذاشت، کمی باهاش صحبت کردم، خیلی ناز و با معرفت بود، گفت شوهرم معتاد به شیشه بوده ومن ازش جدا شدم، قبلا وضعیت مالیم عالی بوده، سالن آرایشگاه داشتم و دوتا پسر ده و پانزده ساله دارم، راستی مهری سنش هشت سال از من بزرگتر بود و اون وقت چهل سال سن داشت، گفت یک مغازه کوچک آرایشگری داره و درآمدی نداره چون تازه اومده ارومیه و قبلا شهرستان بوده و کسی اون را نمی شناسه، گفت این خانم هم میاد پیش من برای کوتاه کردن مو و فهمید که مجردم و درآمد خوبی ندارم این پیشنهاد را بهم داد، خلاصه رابطه ما شروع شد و هر روز با هم صحبت می کردیم، تا اینکه من به یک سفر چند روزه رفتم و تماسی نداشتم، برگشتنی تماس گرفتم، گفت خیلی منتظرت بودم، قرار گذاشتیم و یکی دوبار بیرون رستوران و کافه همدیگر را دیدیم، گفت بعد جدای سکس داشته اما دوست نداشته و با رفیقش یک شب تو یک پارتی که مست میشه یک صاحب کارخونه باهاش سکس می کنه، تا این خاطره را تعریف می کرد، بغض گلوش را می گرفت، پدر و مادرم رفته بودند شهرستان و تنها بودم خونه، بهش زنگ زدم و باهاش قرار گذاشتم، تقریبا ساعت سه بعدازظهر بود که اومد، خونه آپارتمانی بود، من هم از قبلش یک بسته کاندم تاخیری و گرون قیمت تهیه کرده بودم،آروم و بی سر وصدا اومد خونه، خیلی خوشحال شدم، از قبل میوه و اینها برای پذیرای گذاشتم، خیلی صحبت کردیم و اینها، بهش نزدیک شدم و کنارش رو مبل نشستم، دستشو گرفتم و بوسیدمش، گفتم راحت باش و لباسات و بیرون بیار، بلند شد مانتوش در آورد و شالشم از سرش باز کرد، خیلی خوشکل بود، مهری با یک شلوار جین و یک پیراهن خوشکل با اریشی و ادکلنی ملایم، دستاشو گرفتم و کمی نازش کردم، آروم بوسیدمش، گفتم بریم اتاق خواب، گفت نه برای یک وقته دیگه، اسرار کردم، می گفت نه فعلا زوده بزار برای یک وقته دیگه، خلاصه گفتم باشه فقط حال می کنیم، قبول کرد، رفتیم اتاق خواب، خجالت می کشید، رنگش قرمز شده بود، رو تخت درازش کردم، شروع کردم به لب گرفتن و بوسه، خیلی با حال بود، خیلی خوشکل و ناز بود، دکمه شلوار جین را باز کردم و آروم کشیدم پایین، مقاومت نکرد فقط خیلی خجالتی و حالت شرم و اینها، کلا شلوارو کشیدم پایین، آخ، پاهاش سفید وای ڕون و ساق پاش خیلی خوشکل بودند، آروم کمی رونهاش و بوسیدم و بو کردم و رفتم سراغ پیراهن، پیراهنش را باز کردم حال مهناز زن ناز و خوشکل با یک سوتين و شورت، من هم آروم لباسهام را در آوردم، فقط شورتم مونده بود، کیرم داشت شورت را پاره می کرد، شروع کردیم به حال کردن سوتین را باز کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش، خیلی ناز بودند، کمی سینه هاش بزرگ بود ولی عالی، نوک ممه هاش و آروم می خوردم، کلا هر دوتا سینه را براش می خوردم و حال می کرد، اونهم شروع کرد به خوردن لبای من و آه و اوه کردن، ده دقیقه فقط لب و سینه هاش و خوردم، رفتم سراغ شورتش، یک شورت سیاه توری قشنگ که کس سفیدش از زیر مشخص بود، بوسیدمش و با یک خند آروم شورت را آروم کشیدم پایین، آروم آروم، واه یک کس سفید تمیز بی مو، لپ کسش، وای انگار که با نقاشی کشیدن، باور نمی کردم، من که تو زندگیم صد کس تا حال دیده بودم، باور کنید تا حالا همچین کس نازی ندیده بودم حتی تو فیلم پورن، کسش را بوسیدم و کمی بو کردم، بوی بهشتی بود، آروم با خنده ایی ملایم رضایت خودش را نشون می داد، شروع کردم به لیس زدن کسش آروم لیس می زدم بعد سه چهار دقیقه شروع کردم به خوردن کسش، چوچولش را می خوردم و آروم زبانم را می بردم داخل کسش دیگه داشت دیونه می شد صدای آه و ناله ش اتاق را برداشته بود، شورتم را کشید پایین، آروم سر کیرم را برام لیس می زد و آروم آروم تا آخرش و برام می خورد حالات 69 شدیم و من کسش را می خوردم و اونهم کیرم را، نزدیک به ده دقیقه برای هم خوردیم، به پشت برش گردوندم و پاهاش را بلند کردم و اونهم پاهاش را انداخت پشتم، آروم کیرم را رو کسش گذاشتم، وای داشتم دیونه می شدم، نزاشتم توش، دوباره رو کسش گذاشتم، داشت دیونه می شد، گفت بزار توش مرُدم، آروم آروم روش گذاشتم و یواش یواش بردم داخل، آه و اوفش داشت دیونم می کرد، همه کیرم را آروم بردم تو کسش، حال اون زیرم پاهاش رو پشتم و من روش آروم آروم تلمبه می زدم، فریاد می زد و با ناخن‌هایش به پشتم می کشید، آروم بلند شدم، آخ یک کس سفید و تپل، گفتم چهار دست و پا بشینه، وای کسش از پشت مثل هلو،دوباره آروم گذاشتم روش و دوباره شروع کردم، اه و ناله هر دوتامون کل خونه را برداشته بود، بلند می گفت قوربونت برم، قوربونت برم، هزارتا مثل شوهر فدای این کیرت، تمام خونوادم فدای این کیرت، اصلا فکر نمی کردم آنقدر حشری باشه، مثل دیونه ها شده بود، بابک تو را خدا بزن، بابک تو را خدا بزن، آخ مُردم، ده دقیقه همین جوری می زدم، خسته شده بودیم، کسش خیس خیس شده بود، فکر کنم دوسه بار ارضا شده بود اما من نمی گذاشتم تموم بشم و آبم بیاد، دوباره به پشت خوابوندمش حالا پاهاش را با دستم بلند کرده بودم و محکم می کردمش، بکن بکن بکن، مهری فقط می گفت بکن
دیگه نمی تونستم خودم را نگاه دارم، گفت بریز، یادم رفت بگم، که کاندوم نگذاشته بودم، و باشدت تلمبه می زدم و یک دفعه همه آبم را تو کس تپل و خوشگل و ناز مهناز خالی کردم
ادامه دارد

نوشته: بابک


👍 0
👎 2
9883 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

736675
2018-12-21 21:27:29 +0330 +0330

آخرش اسمش مهناز بود یا مهری؟ در ضمن تو مگه طلاق نگرفته بودی پس خونه داشتی یا خونه بابات اینا بودی خواستی جق بزنی درست بزن نه با چرت و پرت گفتن

0 ❤️

736686
2018-12-21 21:58:26 +0330 +0330

کیری دروغ گفتیا ولی
داستانا امشب از اورمیه هستن چرا کار اسرائیله
مرگ بر عامریکا

0 ❤️

736702
2018-12-21 22:55:49 +0330 +0330
NA

من موندم کاندوم تاخیری رو واسه عمت خریدی کسکش
خب بلد نیستی ننویس ازین مزخرفات
هر چی کس شعر بود از ذهن ملجوقت تراوش کرده پاشیده اینجا …کیرم دهنت با این داستانت

0 ❤️

736718
2018-12-22 01:41:20 +0330 +0330

امشب هر چی داستان اومده برا ارومیه بود و سبک نوشتن همه تقریبا یکی بود.جدا از این نمیدونم چرا هر کی داستان مینویسه میگه کس عالی و بهترین چیزی بوده ک دیده و ممه های فوق العاده.آخرش حرف کدومتون رو باور کنیم؟حالا کوس دوست شما بهتره یا داستانای قبلی؟ ?

0 ❤️

736735
2018-12-22 05:23:37 +0330 +0330

صبح بخیر ارومیه. دیشب ترکوندید
اما یک متر و صد و شصت! زیادی بلند نیست؟ :)

0 ❤️

736739
2018-12-22 06:22:59 +0330 +0330

قدش یک متر صد شست بود؟
دویست و شصد سانت؟
چه نردبونی بوده

0 ❤️